
اولياء و حجتهاي الهي بر مردم معرفي نموده است؛ بنابراين انکار امامان، به انکار آن شخصيتي است که پيامبر (صلياللهعليهوآله) از آنها ارائه داده است.
2ـ بر اساس عبارت “المُقِرُّ بِهِم مُؤمِنٌ وَ المُنکِرُ لَهُم کَافِرٌ” که ضمير “هُم” در آن به امامان اثناعشر (عليهمالسلام) برميگردد، شرط ايمان، اقرار به جميع ائمه اثناعشر (عليهمالسلام) است و در مقابل، نبود چنين اقراري سبب کفر است. در نتيجه کسي که حتي يکي از امامان شيعه (عليهمالسلام) را انکار کند و ولايتش را نپذيرد، بر اساس اين روايت مشمول حکم کفر خواهد بود.
3ـ موضوع حکم کفر در اين روايت (المُنکِرُ لَهُم) مطلق است و مقيد نشده به اين که انکار از عناد و لجاجت سرچشمه بگيرد يا بر مبناي استدلال بنا شده باشد و يا از روي جهل و ناداني باشد؛ از اين رو، هر کس به هر دليلي امامان (عليهمالسلام) را انکار کند، در دايره شمول اين حکم قرار ميگيرد، مگر آنکه قرينه منفصلي بر تقييد وجود داشته باشد که در جمع بندي به بررسي آن خواهيم پرداخت.
روايت سوم
“سَمِعْتُ أَبَا سَلْمَى رَاعِيَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ: لَيْلَةَ أُسْرِىَ بِي إِلَى السَّمَاءِ قَالَ الْعَزِيزُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ قُلْتُ: وَ الْمُؤْمِنُونَ قَالَ: صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ! مَنْ خَلَّفْتَ لِأُمَّتِک؟ قُلْتُ: خَيْرَهَا قَالَ: عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: يَا مُحَمَّدُ! إِنِّي اطَّلَعْتُ عَلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَرْتُک مِنْهَا فَشَقَقْتُ لَک اسْماً مِنْ أَسْمَائِي فَلَا أُذْکرُ فِي مَوْضِعٍ إِلَّا وَ ذُکرْتَ مَعِي فَأَنَا الْمَحْمُودُ وَ أَنْتَ مُحَمَّدٌ ثُمَّ اطَّلَعْتُ فَاخْتَرْتُ مِنْهَا عَلِيّاً وَ شَقَقْتُ لَهُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِي فَأَنَا الْأَعْلَى وَ هُوَ عَلِيٌّ يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُک وَ خَلَقْتُ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ مِنْ سِنْخِ نُورِي وَ عَرَضْتُ وَلَايَتَکمْ عَلَى أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ فَمَنْ قَبِلَهَا کانَ عِنْدِي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ جَحَدَهَا کانَ عِنْدِي مِنَ الْکافِرِينَ يَا مُحَمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْداً مِنْ عِبَادِي عَبَدَنِي حَتَّى يَنْقَطِعَ أَو يَصِيرَ کالشَّنِّ الْبَالِي ثُمَّ أَتَانِي جَاحِداً لِوَلَايَتَکمْ مَا غَفَرْتُ لَهُ أَوْ يُقِرَّ بِوَلَايَتِکمْ يَا مُحَمَّدُ! تُحِبُّ أَنْ تَرَاهُمْ؟ قُلْتُ: نَعَمْ يَا رَبِّ فَقَالَ لِي: الْتَفِتْ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ فَالْتَفَتُّ وَ إِذَا بِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْمَهْدِيِّ فى ضَحْضَاحٍ مِنْ نُورٍ قِيَاماً يُصَلُّونَ وَ هُوَ فِي وَسَطِهِمْ ـيَعْنِي الْمَهْدِيَّ ـ کأَنَّهُ کوْکبٌ دُرِّيٌّ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ! هَؤُلَاءِ الْحُجَجُ وَ هُوَ الثَّائِرُ مِنْ عِتْرَتِک وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي إِنَّهُ الْحُجَّةُ الْوَاجِبَةُ لِأَوْلِيَائِي وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِي؛ ابو سلمي، چوپان رسول الله نقل ميکند که از رسول خدا شنيدم که ميفرمود: در شب معراج، خداوند عزيز جل ثناؤه فرمود: رسول به آنچه از سوي پروردگارش نازل شد، ايمان آورد؛ گفتم: و مؤمنان؛ فرمود: راست گفتي اي محمد؛ چه کسي را براي امتت جانشين کرده اي؟ گفتم: بهترينشان را؛ فرمود: علي بن ابيطالب؟ گفتم: آري؛ فرمود: اي محمد! من به زمين نگاه کردم و تو را انتخاب کردم، سپس اسمي از اسماي خودم براي تو جدا کردم. من در هيچ موضعي ياد من نميشود، مگر اينکه تو نيز با من ياد ميشوي، من محمودم و تو محمد. سپس براي دومين بار به زمين نگاه کردم و علي را انتخاب کردم و اسمي از اسماي خودم براي او مشتق نمودم. من اعلي و او علي است. يا محمد! من، تو و علي و فاطمه و حسن و حسين را از سنخ نور خود خلق نمودم و آنگاه ولايت شما را بر آسمانها و زمينها عرضه نمودم. هر کس آن را بپذيرد، در نزد من از مؤمنان است و هر که آن را انکار نمايد، در نزد من از کافران است. يا محمد! اگر بندهاي از بندگانم مرا عبادت کند تا اينکه بميرد يا مانند مشک خشکيدهاي شود، سپس در حالي نزد من بايد که ولايت شما را انکار کند، او را نميبخشم، مگر اينکه به ولايت شما اقرار نمايد. اي محمد! آيا دوست داري آنان را ببيني؟ گفتم: بله پروردگارا!؛ فرمود: به سمت راست عرش نگاه کن. نگاه کردم؛ ناگهان مشاهده کردم علي و فاطمه و حسن و حسين و علي بن حسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و مهدي را که در حوضي از نور به نماز ايستادهاند و او ـيعني مهدي ـ مانند ستارهاي درخشان در ميانشان است. سپس فرمود: يا محمد! اينان حجتهايند و او خونخواه عترت توست. به عزتم قسم که او حجت واجب بر دوستانم و منتقم از دشمنانم است”220
اين روايت با سندي که در مقتضب الأثر نقل شده، تقريباً اکثر راويانش مجهولاند و توثيق يا تضعيفي درباره آنها وارد نشده است، لکن عامه و خاصه آن را با الفاظ مشابه از پيامبر (صلياللهعليهوآله) نقل کردهاند. از ميان علماي خاصه که شبيه اين حديث را روايت کردهاند ميتوان به شيخ طوسي (رحمهالله) در الغيبة،221 ابن طاووس (رحمهالله) در الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف،222 ابن شاذان (رحمهالله) در مائة منقبة من مناقب اميرالمؤمنين و الأئمة،223 منتجب الدين رازي (رحمهالله) در الأربعون حديثاً224 و فرات کوفي (رحمهالله) در تفسيرش225 اشاره نمود.
در ميان علماي عامه نيز خوارزمي، از اعيان علماي اهل سنت در مقتل الحسين،226 قندوزي در ينابيع المودة227 به نقل از خوارزمي و حمويني در فرائد السمطين228 با اختلاف اندکي در يکي از جملهها اين روايت را نقل نمودهاند.
نقل مکرر اين روايت، آن هم در کتب فريقين، ميتواند قرينهاي بر صدور آن باشد.
اين روايت با توجه به اينکه در برخي مصادر اهل سنت هم نقل شده از اهميت ويژهاي برخوردار است. آنچه در اين روايت با بحث ما مرتبط است، اين جمله است: “وَ مَنْ جَحَدَهَا کانَ عِنْدِي مِنَ الْکافِرِينَ؛ و هر کس آن (ولايت شما) را انکار نمايد، نزد من از کافران به حساب ميآيد.”
مطالبي که از اين روايت استفاده ميشود عبارتند از:
1ـ سبب حکم به کفر در اين روايت، انکار ولايت است و ضمير در “أنکَرَهَا” به ولايت پيامبر (صلياللهعليهوآله) و اهل بيت (عليهمالسلام) (وِلايَتَکُم) برميگردد. بنابراين، ميتوانيم اين روايت را تبيين کننده معناي روايات ديگري بدانيم که در آنها تعبير “جَحَدَکُم” آمده است.
2ـ بر اساس اين روايت، کفر براي کسي ثابت است که جاحد و منکر ولايت اهل بيت (عليهمالسلام) باشد. اين تعبير، از سويي جاهل بسيط و کسي که اساساً اطلاعي از وجوب اعتقاد به ولايت ائمه (عليهمالسلام) يا صحت آن ندارد را از حوزه شمول اين حکم خارج ميکند و از سويي نيز هر کسي که “مُنکِر” بر او صدق کند را ـخواه انکارش از روي استدلال و برهان باشد يا از سر لجاج و عناد ـ در دايره محکومين به اين حکم قرار ميدهد.
روايت چهارم
“عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِمْ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): يَا عَلِيُّ، إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) أَمَرَنِي أَنْ أَتَّخِذَک أَخاً وَ وَصِيّاً، فَأَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي، وَ خَلِيفَتِي عَلَى أَهْلِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي، مَنْ تَبِعَک فَقَدْ تَبِعَنِي، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْک فَقَدْ تَخَلَّفَ عَنِّي، وَ مَنْ کفَرَ بِک فَقَدْ کفَرَ بِي، وَ مَنْ ظَلَمَک فَقَدْ ظَلَمَنِي. يَا عَلِيُّ، أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْک. يَا عَلِيُّ، لَوْ لَا أَنْتَ لَمَا قُوتِلَ أَهْلُ النَّهَرِ قَالَ: فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَنْ أَهْلُ النَّهَرِ قَالَ: قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ کمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّة؛ از اميرالمؤمنين (عليهالسلام) چنين نقل شده: پيامبر (صلياللهعليهوآله) فرمودند: يا علي! خداوند (تعالي) مرا امر فرموده که تو را به عنوان برادر و وصي برگزينم. پس تو در زمان حيات و پس از مرگم برادر و وصي و جانشينم در ميان اهلم هستي. هر کس از تو پيروي نمايد از من پيروي کرده است و هر کس از تو عقب بماند از من تخلف نموده است و هر کس به تو کفر بورزد به من کفر ورزيده است و هر کس به تو ظلم نمايد به من ظلم کرده است. يا علي! تو از مني و من از توام. يا علي! اگر تو نباشي، قتال با اهل نهر رخ نميدهد. پرسيدم: يا رسول الله! اهل نهر که هستند؟ فرمود: جماعتي هستند که مانند تيري که از کمان خارج ميشود، از اسلام خارج ميشوند.”229
همه راويان اين حديث، به استثناي دو نفر امامي و ثقهاند. يکي از اين دو، حسين بن علوان کلبي است که عامي است، اما در کتب رجالي جرحي نسبت به او ذکر نشده، بلکه به عنوان مثال، مرحوم علامه حلي (رحمهالله) در خلاصه از ابن عقده نقل کرده که وي برادري به نام حسن دارد که او در نزد اصحاب ما اوثق است.230 اين تعبير، اشعار دارد به اينکه وثاقت حسين بن علوان نيز في الجمله ثابت است. رواي ديگري که در سند اين روايت توثيق نشده، عمرو بن خالد واسطي است. وي بر اساس کتب رجالي، بتري بوده است، اما توصيف ديگري نسبت به وي ذکر نشده، بنابراين مجهول الحال است.231
در نتيجه روايت از لحاظ سندي ضعيف شمرده مي شود.
بر اساس اين روايت و روايات متعدد ديگر، رفتار مسلمانان نسبت به حضرت امير، از لحاظ حکم هيچ تفاوتي با رفتارشان با پيامبر اکرم (صلياللهعليهوآله) ندارد. بنابراين، همانگونه که در اين روايت آمده که “وَ مَن کَفَرَ بِکَ فَقَد کَفَرَ بِي”، کفر ورزيدن به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) مساوي با کفر ورزيدن به پيامبر (صلياللهعليهوآله) است و واضح است که کفر به پيامبر (صلياللهعليهوآله) با مسلمان بودن تنافي دارد.
نظم منطقي استدلال به اين روايت اينگونه است:
صغري: کفر ورزيدن به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) مساوي با کفر ورزيدن به پيامبر اکرم (صلياللهعليهوآله) است. (مَن کَفَرَ بِکَ فَقَد کَفَرَ بِي)
کبري: کفر ورزيدن به پيامبر (صلياللهعليهوآله) کفر به خداست.
نتيجه: کفر ورزيدن به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) کفر به خداست.
اطلاق اين روايت حکم ميکند که هر گونه کفر ورزيدن نسبت به اميرالمؤمنين (عليهالسلام)، چه در اصل ولايت آن حضرت، يا در خلافت و جانشيني و يا ساير مسائل، کفر به پيامبر (صلياللهعليهوآله) قلمداد ميشود.
روايت پنجم
“عَنْ أُمِّ هَانِئٍ بِنْتِ أَبِي طَالِبٍ قَالَتْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلياللهعليهوآله) أَظْهَرَ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى الْإِسْلَامَ عَلَى يَدِي وَ أَنْزَلَ الْفُرْقَانَ عَلَيَّ وَ فَتَحَ الْکعْبَةَ عَلَى يَدِي وَ فَضَّلَنِي عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ وَ جَعَلَنِي فِي الدُّنْيَا سَيِّدَ وُلْدِ آدَمَ وَ فِي الْآخِرَةِ زَيْنَ الْقِيَامَةِ وَ حَرَّمَ دُخُولَ الْجَنَّةِ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ حَتَّى أَدْخُلَهَا أَنَا وَ حَرَّمَهَا عَلَى أُمَمِهِمْ حَتَّى تَدْخُلَهَا أُمَّتِي وَ جَعَلَ الْخِلَافَةَ فِي أَهْلِ بَيْتِي مِنْ بَعْدِي إِلَى النَّفْخِ فِي الصُّورِ فَمَنْ کفَرَ بِمَا أَقُولُ فَقَدْ کفَرَ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ؛ از ام هاني دختر ابيطالب روايت شده که رسول خدا (صلياللهعليهوآله) فرمود: خداوند تبارک و تعالي، اسلام را به دست من ظاهر فرمود و قرآن را بر من نازل نمود و کعبه را به دست من فتح کرد و مرا بر جميع مخلوقاتش برتري داد و مرا در دنيا سرور فرزندان آدم و در آخرت زينت قيامت قرار داد و ورود به بهشت را بر انبيا حرام
