
نبوّت يا جوامع الحادي و منکر اصل خداوند، به زندگي جمعي خود بدون مشکل خاص ادامه دادهاند و چه بسا در عرصههاي گوناگون به توفيقهايي نيز دست يازيدند. به ديگر سخن، رهيافت فيلسوفان، رهيافت ابزار انگارانه از وحي و نبوّت است و با فرضيّههاي رقيب مواجه ميشود که جامعه کمونيستي چين، نمونه آن است.
بعضي منتقدان، با اين منظر، ديدگاه فيلسوفان را بر نتافتند و آن را خلاف واقعيّت وصف کردند.189
افزون بر اين از برخي آيات امکان تشکيل جامعه عاري از هر گونه اختلاف اساسي با مذهب کفر استفاده ميشود؛ مانند آيه ذيل:
“کان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الکتاب بالحق ليحکم بين الناس فيما اختلفوا فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيّا بينه”.190
ظاهر آيه پيشين و آيات ديگر و نيز روايات وارد در تفسير آنها از وجود جامعههاي منسجم و واحده، پيش از بعثت پيامبران خبر ميدهند؛191 امّا به نظر ميرسد؛ فيلسوفان به نکته پيشين تفطّن داشتند و مقصودشان از توقّف جامعه بر نبوّت، فرضيّه دوم باشد. عبارات بيشتر آنان مؤيد آن است؛ براي مثال، فارابي مسأله سعادت و ضروت ارشاد و مرشد را پيش ميکشد و بوعلي سينا، شيخ اشراق و صدر المتالهين اصل عدالت را مطرح ميکنند.
توجيه پيشگفته ديدگاه فيلسوفان از سوي بعضي معاصران نيز مطرح شده است؛ چنان که نوشتند:
“مدار استدلال [حکيمان] بر تأمين حيات حقيقي براي جامعه انسانيّت است، نه بر زندگاني اجتماعي، به هر صورت که باشد وگرنه ممکن بود که نوعي از سياست غير ديني براي انسان کافي باشد.”192
امّا به نظر ميرسد؛ ديدگاه فيلسوفان از حيث اهمّيّت پس از ديدگاه کلامي و عرفاني قرار دارد که ميکوشند، با نشان دادن نيازهاي فردي انسان، ضرورت نبوّت را فارغ از وجود جامعه يا عدم آن اثبات کنند.
همچنين اين اشکال که ديدگاه فيلسوفان شامل انسانهاي ابتدايي و فاقد جامعه و اجتماع نميشود، بر ديدگاه متکلّمان و عارفان متوجّه نيست.
اشکال ديگري که به رويکرد عدالتگرايانه عده اي از متکلّمان و حکيمان شده، همانند ابن سينا، سهروردي، فارابي و صدرالمتألهين، و محقق طوسي که از ضرورت حيات اجتماعي و عقول اربعه انسان و اتّصال عقل مستفاد، به عقل فعّال سخن به ميان آوردند، اين است؛ که شناخت قوانين اجتماعي براي عقل، دست کم براي انسانهاي متمدّن ممکن، بل واقع شده است. به بياني، انسان امروزي در عرصههاي اجتماعي مشکل جدّي درباره شناخت قوانين اجتماعي به صورت کلّي ندارد و پيامبران نيز در مسائل اجتماعي، قوانين خاصّي را که از عقل فراتر باشد، ارائه نکردهاند و به نکات و اصول کلّي مانند؛ اصل عدالت اشاره داشتند که براي عقل دست يافتني بود. مشکل جدّي جامعهها، مقدّمه دوم يعني ضمانت اجرايي در وضع و رعايت قوانين اجتماعي است؛ به گونهاي که حتّي واضعان و متوليّان قانون نيز گاهي به بهانههاي گوناگون از التزام و عمل به آن شانه خالي ميکنند؛ امّا پرسش و نکته ابهام اين جا است که آيا اصل نبوّت توانسته است؛ اين مشکل را حل کند؛ يعني با ايجاد روحيّه ديني، ايمان و قداست، ضمانت اجرايي قوي عرضه کند؟
در اين که خود پيامبران و امامان معصوم به طور مطلق به اين اصل پاسدار و عامل بودند، سخني نيست؛ بلکه بحث به پيروان آنان مربوط ميشود که آيا آنان نيز با اتّکا به اصل ايمان به قوانين اجتماعي با ديده قداست نگاه کرده، بدان ملتزم بودند و حاکمان و شهروندان يک نظام عادلانهاي را بر پا کردهاند.
نگاهي به تاريخ اسلام نشان ميدهد که ضمانت اجرايي ادّعا شده، توفيق نسبي داشته است؛ به گونهاي که در تاريخ حکومت پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله و حکومت امام علي عليهالسلام نه فقط مردم، بلکه خواص نيز مرتکب خلاف اصل عدالت ميشدند.
بر اين اساس، اگر علّت نياز به ضرورت دين و نبوّت را به شناخت قوانين اجتماعي و عمل به آن حصر کنيم، از آن جا که هدف اوّل براي عقل، دست يافتني و هدف دوم براي دين تحقّق نيافته است، پاسخ کامل از انبيا را در اين خصوص دريافت نکرديم و نياز پيشين در حقيقت مرتفع نشده است؛ پس نميتوان ايجاد ايمان به قوانين اجتماعي و رعايت آنرا توجيه کاملاً موفّق و عقلاني براي ضرورت نبوّت نشان داد.
باري، اگر به دليل فيلسوفان، افزون بر مسأله نيازهاي اجتماعي و دنيايي انسان، مسأله سعادت آخرتي و رفع نيازهاي روحي و معنوي افراد بشريت را اضافه کنيم، مجموع آن يک توجيه توفيقآميز براي ضرورت نبوّت خواهد بود؛ امّا منوط کردن بقاي نوع انسان در حيات دنيا به بعثت پيامبران بر خلاف واقعيّتهاي تاريخي و موجود است.193 به خاطر همين، کساني مثل غزالي؛ هدف بعثت را در آخرت منحصر کردند، وي در باب دوم از الجام العوام عن علم الکلام؛ در باب ضرورت بعثت انبيا مينويسد:
“پيامبر اسلام درباره مصلحت دنيا و آخرت بندگان، داناترين مردم به شمار ميرود و از طرف ديگر، آگاهي به نفع و ضرر آخرتي از طريق تجربه و عقل تحصيلشدني نيست؛ زيرا ابزار تجربه، مشاهده، از آن حقيقت قاصر است و همچنين عقل نميتواند آن حقايق را درک کند؛ پس يگانه وسيله شناخت آن امور، نور نبوّت است. پيامبر، تمام امور مربوط به نفع و ضرر، و معاد و معاش بندگان را که به او وحي شده، ابلاغ کرده و چيزي را از مردم کتمان نکرده است؛ پس تمام آنچه را که مقرّب مردم به جنّت و مبّعد آنان از آتش بوده، آشکار ساخته است.”194
بنابراين مي توان گفت:
“پيامبران براي بهدست آوردن هدف نخستين خود، به قدر ضرورت و امکان به ايفاي نقش در مقدّمات آن، يعني تشکيل اجتماع، تعليم و تربيت مردم و برقراري عدالت پرداختند؛ پس رويکرد پيامبران به امور دنيايي مردم به لحاظ آلي و ابزار انگاري است، تا غايت ذاتي (هدايت و تقرّب الهي) دستگير مردم شود.”195
نکته دوم اينکه: پنج دليل اخير که مثبت نياز انسان به دين بود، از آن جا که بحث نياز انسان و رفع آن مطرح است، به مکتب اصالت عملي و فايدهگرايي (پراگماتيسم) تحليل ميشود، در اين پنج دليل، هدف مشترک رفع نياز انسان با دين و نيل به سعادت جاودانه است. گرايش پيشين در دليل روانشناسانه، جامعهشناسانه روشن و منحصر است؛ امّا در دو دليل اوّل (کرانمندي عقل و تکامل)، اگر مقصود، ياري عقل در رفع نيازهاي دنيايي يا حتّي نفس سعادت آخرتي (بهشت و دوري از عذاب) باشد، باز از مکتب اصل فايده سر در ميآورد؛ امّا اگر مقصود از ياري عقل به وسيله وحي، شناخت حقيقي و کامل خداوند (کما هو حقّه) و تکامل و تهذيب روح به منظور شکر و عبادت آفريدگار متعالي باشد، بحث نياز به دين، ابزار انگارانه نخواهد بود. البته چنين اقبالي به دين، مخصوص اوحدي الناس خواهد بود. بنابراين، سير از فايده به نياز، نوعي برهان انّي است، که حجيّت منطقي ندارد و لازم است در اثبات ضرورت بعثت انبيا و نياز انسان به دين از برهان لمّي بهرمند شود. که تنها طريقه رهيافت متکلمين خواهد بود.
2-1-2-2-2-): نگاه درون ديني:
هر انتظاري از دين، انتظاري از نصوص ديني را در پي خواهد داشت و همانگونه که انتظار از دين، چارچوب واقعي دين را روشني ميبخشد، انتظار از متون ديني نيز خطوط کلي فهم ما از دين را ترسيم ميکند196
تا اين جاي مقاله در صدد تبيين و اثبات ضرورت دين و نبوت از منظر عقل و نگاه برون ديني بوديم، خود دين(کتاب و سنّت)، نيز در اين مقوله سخن و دلايلي دارد که اين جا به علت اختصار به عناوين آن، اشاره ميشود:
محوري ترين رسالت انبياء که در قرآن و روايات به آن اشاره رفته است عبادت خدا مي باشد، قرآن کريم تأکيد ميکند؛ خداوند، براي هر امّتي پيغمبري فرستاده است که هدف آن، عبادت خداوند و دوري از طاغوت زمانه است:
“وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوت”197
و اما مي توان موارد ذيل را هم از اهداف انبياء البته از نگاه درون ديني، به حساب آورد.
1-). شناسائي خداوند.198
2-). شناسائي صفات خداوند.199
3-). اتمام حجّت.200
4-). کرانمندي عقل از شناخت مصالح و مفاسد خويش.201
5-). ابلاغ شريعت.202
6-). عدل و توحيد.203
7-).دفع خطر محتمل204يا شرط پاسکال.
از بين موارد فوق؛ تنها به توضيح دادن مورد اخير اکتفا مي کنيم، چه اينکه بقيه موارد در کتب ديگر به طور مفصل ذکر شده، و نيازي باري طرح آن اينجا نيست.
دفع ضرر محتمل يا همان شرط پاسکال، اين دليل به هيچ وجه به وجوب بعثت يا عدم وجوب آن توجّهي ندارد؛ بلکه نگرش آن به واقعيّتهاي خارجي است (برهان انّي). ما با قطع نظر از وجوب يا عدم وجوب نبوّت، در طول تاريخ و واقعيّتهاي محسوس و ملموس، انسانهايي را مشاهده ميکنيم که ادّعاي نبوّت همراه پيام بسيار مهم و حساس براي ديگر انسانها را مطرح کردند که مفاد اصلي آن وعده پاداش و سعادت جاودانه و عکس آن، يعني کيفر و عذاب سرمدي براي موافقان و مخالفان خودشان است. بر اين اساس، عقل و عاقلان حکم ميکنند که انسان، نخست براي جلب منفعت مهم و کليدي و دفع خطر مهم محتمل، به جستوجو و فحص از درستي و نادرستي ادّعاي پيامبران بپردازد؛ افزون بر اين که يک سري قراين و شواهد هم مؤيّد مدّعاي پيشگفته است که اشاره خواهد شد؛ مانند اين که انسان احتمال دهد در راه عبور خود، تله يا حيوان درندهاي وجود دارد.
با اين احتمال، انسان بايد به بررسي صدق و کذب پيامبران و پيام آنان بپردازد؛ پس انسان، نوعي “بايد” و “ضرورت”، را دستکم براي شنيدن مدّعاي پيامبران در خود حس ميکند که خاستگاه آن، طبيعت و فطرت انساني است که براي صيانت خود از طريق جلب منفعت و دفع ضرر و لو محتمل، به ضرورت اقبال به پيامبران حکم ميکند.205
پس از اين فرمان داخلي، انسان به تحليل صدق مدّعيات پيامبر ميپردازد و در صورت علم به صدق به پيام وي ايمان آورده، در جرگه پيروانش قرار ميگيرد و بدين سان هم سعادت آخرتي و سرمدي را براي خود تأمين ميکند و هم از عذاب ابدي در امان ميماند.
رهيافت پيشين ميان متکلّمان متقدّم با عنوان وجوب ازاله خوف رواج داشته،206 که در متون ديني نيز، بر آن اشاره شده است، که در آخر مقاله ذکرش، خواهد آمد. بعض محققان مسيحي بر آنند که اين برهان از فرهنگ اسلامي به غرب رسوخ کرده است. 207برخي از محقّقان، آن را دليل انحصاري ضرورت رجوع به دين ذکر کردهاند.208 دليل فوق؛ در فلسفه غرب به برهان معقوليّت و شرط پاسکال معروف است؛ چرا که بلز پاسکال (1623 ـ 1662م)؛ از همه بيشتر به تبيين و تقرير آن پرداخته و گفته است: اعتقاد به خدا و معاد، برگ برنده در زندگي انسان است.
اما دقيقا، مقابل برهان شرط پاسکال، برهان ضرورت جلب منفعت، قرار دارد، که بي ارتباط با بحث نمي باشد، لذا توضيحي در اين مورد نيز داده مي شود. براي اثبات صدق مدّعي نبوّت و تشخيص آن از غير نبي، سه راهکار مي تواند، وجود داشته باشد.
1.تنصيص پيامبر پيشين، 2. اعجاز، 3. قراين و شواهد عقلي.
راهکار اوّل ارتباطي به بحث پيدا نمي کند، لذا در اينجا مطرح نمي شود، امّا دو راهکار ديگر ميتواند مُثبِت مدعا باشد. بحث تفصيلي اعجاز و چگونگي اثبات صدق مدعي نبوّت نيز تفصيل اش در جاهاي ديگر موجود است. در اين جا تنها، به قراين و شواهد عقلي ميپردازيم که مثبِت صدق مدعي نبوّت و ضرورت اقبال و ايمان به او است.
با توجه به مباحث پيشين معلوم مي شود که رويکرد انسان به دين رويکرد پراگماتيستي و براي رفع نيازهاي خويشتن (به معني اعم کلمه) است، “مقصود از رويکرد پراگماتيستي و کارکردگرايانه به دين، اقبال به دين به انگيزه نيل به مطامع پست مادي نيست. اين امور ذاتا با دين و دينداري ناسازگارند، هرچند ممکن است از راه تظاهر به دينداري، بدانها رسيد. مراد از رويکرد پراگماتيستي به دين، پذيرش دين به خاطر دستيابي به منافع و نتايج دينداري و پرهيز از عواقب و مضرات بيديني است، و منافع دين ميتواند دنيوي و اخروي باشد و هر يک از اين دو نيز ميتوانند مادي و معنوي باشند. کسي که به انگيزه کسب ثواب و نجات از عقاب اخروي به دين ميگرود، در حقيقت، رويکردي
