
سپاه
چنان تا بر شاه تركان رسيد/ درفش سپهدار شد ناپديد
گرفتش كمربند و بفگند خوار/ خروشى ز تركان بر آمد بزار
ز جاى اندر آمد چو آتش قباد/ بجنبيد لشگر چو دريا ز باد
بر آمد خروشيدن دار و كوب/ درخشيدن خنجر و زخم چوب
بران ترگ زرّين و زرّين سپر/ غمى شد سر از چاك چاك تبر
تو گفتى كه ابرى بر آمد ز كنج/ ز شنگرف نيرنگ زد بر ترنج
ز گرد سواران دران پهن دشت/ زمين شش شد و آسمان گشت هشت
هزار و صد و شصت گرد دلير/ بيك زخم شد كشته چون نرّه شير
برفتند تركان ز پيش مغان/ كشيدند لشگر سوى دامغان
و زان جا بجيحون نهادند روى/ خليده دل و با غم و گفت و گوى
شكسته سليح و گسسته كمر/ نه بوق و نه كوس و نه پاى و نه سر
3-10-4- تحلیل نگاره
این نگاره رستم را درحال بلند کردن افراسیاب از اسب نشان میدهد. تصویر با خطوط تپهها و صخرهها به چندین بخش، تقسیم شده است.
افق رفیع را که از ویژگیهای هنر نگارگری عثمانی است، در این نگاره و اکثر نگارههای این مجموعه می توان مشاهده کرد.
در هریک از بخشها این نگاره، ردیف سربازان را مشاهده میکنیم که گویی از دوردستها تا بخش جلوی تصویر که نبرد رستم و افراسیاب را نشان میدهد، ادامه دارد.
در ردیف اول از بالا سمت راست مردی را مشاهده میکنیم که از روبهرو تصویر شده است و کلاهی عجیب با دستار بر سر کرده است، و در همان حال که بر شتری نشسته است درحال نواختن دو طبل است. در ردیف دوم تنها سرها یا بخشی از سرهای سربازان پیدا هستند. در ردیف سوم پادشاه (کیقباد) را با درفش کاویان در سمت راست و سپاه افراسیاب در سمت چپ تصویر قرار دارند.
درفشهای سپاهیان در نگارهها با اندازههای بزرگ و نوشتاری فارسی با مضمون علم افراسیاب یا علم سلم و غیره می بینیم. در اینجا درفشها با تزیینات فراوان نمایش داده شدهاند.
در رزم رستم و افراسیاب بار دیگر با لحظه ای حساس روبه رو هستیم، لحظهای که رستم کمربند افراسیاب را گرفته و او را از زین اسبش جدا کرده است، افراسیاب نیز با شمشیر آخته در میان زمین و آسمان دست و پا میزند.
تزیینات لباسهای رستم وافراسیاب و همچنین پادشاه بسیار به دقت و با زیبایی انجام شده است، اسبهای آنها نیز تزییناتی بر روی زین و افسارشان دارند ولی همان طور که مشاهده میشود این تزیینات در زمینه تصویر و در دیگر پیکرهها وجود ندارد، هنرمند تنها به پیچ و خمهای صخرهها بسنده کرده است که اکثر نگارههای دیگر نیز به همین ترتیب است.
3-10-5- تحلیل خطی و رنگی
3-11- نگارهی «۰۹۹ – ر» خوان هفتم: نبرد رستم با دیو سپید
تصویر ۱۸-۳ «۰۹۹ – ر» خوان هفتم: نبرد رستم با دیو سپید
3-11-1- نوشتار نگاره
کادر بالا: بزد دست بر دامنش نّره شیر / بکردن برآورد و افکند زیر
زدش برزمین همچو شیر ژیان / چنان کزتن او برآمد روان
نثر: استادایدر ناکاه رستم نرّه شیر آسادیوک دامننه دست اوروب اویلوغندن قاپدی و زور ایله قالدردی کردننه برابر ایلتدی یوقارودن اشاغی شویله چارپدی که جانی بدنندن جدا اولدی
کادر پایین: غارایسه کشته سی ایله مالامال اولدی جهان ایسه دریای خونله آلوده اولمش ایدی رستم فوری خنجر ینی چقاروب دیو سپیدک سینه سنه صوقدی و دروننی یرتوب جکرین چقاردی طوغری اولاده کُلدی کمنددن خلاص ایتدی فتراکله بسته قلدی و اول جکری اکاویردی اندن کاوسدن یکا عزم اتدیلر
3-11-2- ترجمه نوشتار نگاره:
در حالی که غار پر از افراد کشته شده بهدست رستم بود و(گویی) جهان هم دریای خون گشته بود، رستم به سرعت خنجرش را بیرون آورد و در سینهی دیو سپید فرو کرد و تنش را درید و جگرش را بیرون آورد. سپس فرزند را از کمند رهایی داد.
3-11-3- متن اصلی از شاهنامه فردوسی
جلد دوم کتاب شاهنامهی فردوسی بر اساس چاپ مسکو، به کوشش دکتر سعید حمیدیان، پادشاهی کیکاوس و رفتن او به مازندران، بیت ۵۶۲ الی ۶۰۰. بیت اول داخل نگاره به شماره ۵۹۶ است و بیت دوم را برخی شاهنامهها افزون دارند:
زدش بر زمین همچو شیر ژیان/چنان کز تن وی برون شد روان
وزان جایگه تنگ بسته کمر/ بیامد پر از کینه و جنگ سر
چو رخش اندر آمد بران هفت کوه/ بران نره دیوان گشته گروه
بنزدیکی غار بی بن رسید/ بگرد اندرون لشگر دیو دید
باولاد گفت آنچ پرسیدمت/ همه بر ره راستی دیدمت
کنون چون گه رفتن آمد فراز/ مرا راه بنمای و بگشای راز
بدو گفت اولاد چون آفتاب/ شود گرم و دیو اندر آید بخواب
بریشان تو پیروز باشی بجنگ/ کنون یک زمان کرد باید درنگ
زی دیوان نبینی نشسته یکی/ جز از جاودان پاسبان اندکی
بدانگه تو پیروز باشی مگر/ اگر یار باشدت پیروزگر
نکرد ایچ رستم برفتن شتاب/ بدان تا برآمد بلند آفتاب
سراپای اولاد بر هم ببست/بخم کمند آنگهی برنشست
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام/ بغرید چون رعد و برگفت نام
میان سپاه اندر آمد چو گرد/ سران را سر از تن همی دور کرد
ناستاد کس پیش او در بجنگ/ نجستند با او یکی نام و ننگ
رهش باز دادند و بگریختند/ بآورد با او نیاویختند
وزان جایگه سوی دیو سپید/ بیامد به کردار تابنده شید
بکردار دوزخ یکی غار دید/ تن دیو از تیرگی نا پدید
زمانی همی بود در جنگ تیغ/ نبد جای دیدار و راه گریغ
از اندازه گذاری تیرگی جای دیده ندید/ زمانی بر آن جایگه آرمید
چو مژگان بمالید و دیده بشست/ دران جای تاریک لختی بجست
بتاریکی اندر یکی کوه دید/ سراسر شده غار ازو ناپدید
برنگ شبه روی و چون شیر موی/ جهان پر زی پهنای و بالای اوی
سوی رستم آمد چو کوهی سیاه/ از آهنش ساعد ز آهن کلاه
ازو شد دل پیلتن پر نهیب/ بترسید کامد بتنگی نشیب
برآشفت برسان پیل ژیان/ یکی تیغ تیزش بزد بر میان
ز نیروی رستم ز بالای اوی/ بینداخت یک ران و یک پای اوی
بریده برآویخت با او بهم/ چو پیل سرافراز و شیر دژم
همی پوست کند این از آن آن از این/ همی گل شد از خون سراسر زمین
بدل گفت رستم گر امروز جان/ بماند بمن زنده ام جاودان
همیدون بدل گفت دیو سپید/ که از جان شیرین شدم نا امید
گرایدو نک از چنگ این اژدها/ بریده پی و پوست یابم رها
نه کهتر نه برتر منش مهتران/ نبینند نیزم بمازندران
همی گفت ازین گونه دیو سپید/ همی داد دل را بدینسان نوید
تهمتن بنیروی جان آفرین/ بکوشید بسیار با درد و کین
بزد دست و برداشتش نره شیر/ بگردن برآورد و افگند زیر
فرو برد خنجر دلش بردرید / جگرش از تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر پراز کشته بود/ جهان همچو دریای خون گشته بود
بیامد ز اولاد بگشاد بند/ بفتراک بربست پیچان کمند
باولاد داد آن کشیده جگر/ سوی شاه کاوس بنهاد سر
3-11-4- تحلیل نگاره
این نگاره نبرد رستم با دیو سپید را نمایش می دهد. در میان کوهی که با جن و پریان و لشکر دیوان محاصره شده است. از سر هر صخره هیبتی عجیب به صحنه نگاه میکند صخرههای پیچ در پیچ با رنگهای ملایم و مات در هم تنیده شدهاند.
اما زمینهی صحنهی نبرد با رنگی تیره با سفیدی تن دیو تباین شدیدی ایجاد کرده است. رستم این بار کوچکتر از دیو تصویر شده است حتی دیوهایی که در صخرهها پنهان شده اند نیز از رستم بزرگتر ترسیم شده اند کشته شدن دیو سپید به دست رستم بسیار نمایشی است، رستم به سادگی بر روی دیو غولپیکر نشسته و سینهی او را با خنجر شکافته و به ما نگاه میکند.
متاسفانه این نگاره در میانهی صفحه پارگی دارد و در تصویر موجود دو تکه چسب بر روی نگاره دیده میشود.
در شکل تصویر شدن صخرهها همچنان گاه و بی گاه به شمایلی برخورد میکنیم. اما در میان یکی از این صخرهها فردی را می بینیم نیمه عریان که با دستانی به شکل ضربدر ایستاده است، این فرد به دلیل همرنگ بودن با صخرههای اطرافش در وهلهی اول این حس را در بیننده ایجاد میکند که جزیی از صخره است ولی با نگاه دقیقتر پاهای او را میتوان تشخیص داد. از صخرههای دیگر که شکل انسانی بارزتری دارند میتوان به پیرمردی با سر تراشیده و ریش بلند در بالا سمت راست اشاره کرد که در کنار دیوی بنفش رنگ قرار گرفته است. طراحی این دو بسیار واقع گرایانه انجام شده است در اینجا نیز با چهرههایی تمامرخ و نیمرخ مواجه میشویم.
3-11-5- تحلیل خطی و رنگی
3-12- نگارهی «۱۱۱- ر» پرواز کیکاوس
تصویر ۱۹-۳ «۱۱۱- ر» پرواز کیکاوس
3-12-1- نوشتار نگاره
کادر بالا: کاوس بی ناموس کلوب اول تخت اوزرنده اوتوردی اول قوشلردخی اول نیزه لرده اصلمش اتلری کورتجک اکاقصد ایدوب قنادلرین اچدقلرنده تخت یریوزندن قالقوب اول یردن سحاب ایخیه عزم ایتدیلر مادام که اول قوشلرک قوتی وارایدی اول اتلره تیشه لم قنادا چدقلرنجه دخی بالابر یه و از اوروب کتدیلر
کادر پایین: فردوسی دانا ایدر اشتدم که کاوس فلک اوزرینه کتدی مرادی (صفحه آسیب دیده است) …شد ایریشه اما بعضیلر دیدی که کاوسک اسمانه کتمکدن غرضی واروب تیرو کمانله جنک ایتمک ایدی… (صفحه آسیب دیده است) در بورازی خداد کیمه بلمره و بعضیلر ا نمرود و یدکلری کاوسدر دیدیلر
3-12-2- ترجمهی نوشتار نگاره
کاووس بی ناموس آمد و بر تخت نشست، برای پرندگان بر سر نیزهها گوشت آویزان کردند، به محض دیدن گوشت بالهایشان را به پرواز گشودند و تخت از روی زمین بلند شد و به پشت ابرها رفتند، مادامی که پرندگان توان داشتند برای رسیدن به گوشت بال می زدند…
فردوسی دانا میگوید شنیدم که کاووس به آسمان رفته مراد و آرزویش… ولی برخی گفتند کاووس از به آسمان رفتن هدفی داشت وآن هم جنگ کردن به وسیلهی تیر و کمان بود…
3-12-3- متن اصلی از شاهنامه فردوسی
جلد دوم کتاب شاهنامهی فردوسی بر اساس چاپ مسکو، به کوشش دکتر سعید حمیدیان، رزم کاوس با شاه هاماوران، بیت ۳۷۲ الی ۴۱۷.
چنان بد که ابلیس روزی پگاه/ یکی انجمن کرد پنهان ز شاه
بدیوان چنین گفت کامروز کار/ برنج و بسختیست با شهریار
یکی دیو باید کنون نغز دست/که داند ز هر گونه رای و نشست
شود جان کاووس بیره کند/ به دیوان برین رنج کوته کند
بگرداندش سر ز یزدان پاک/ فشاند بر آن فر زیباش خاک
شنیدند و بر دل گرفتند یاد/ کس از بیم کاووس پاسخ نداد
یکی دیو دژخیم بر پای خاست/ چنین گفت کین چربدستی مراست
غلامی بیاراست از خویشتن/ سخنگوی و شایستهی انجمن
همی بود تا یک زمان شهریار/ ز پهلو برون شد ز بهر شکار
بیامد بر او زمین بوس داد/ یکی دستهی گل بکاوس داد
چنین گفت کین فر زیبای تو/ همی چرخ گردان سزد جای تو
بکام تو سد روی گیتی همه/ شبانی و گردنکشان چون رمه
یکی کار ماندست کاندر جهان/ نشان تو هرگز نگردد نهان
چه دارد همی آفتاب از تو راز/ که چون گردد اندر نشیب و فراز
