
شيرخوارگي دريافت کرده است. ارضاي توجه مثبت غير مشروط و دريافت غير مشروط محبت تاييد ديگران براي رشد و تکامل سلامت رواني افراد با اهميت است. شخصيتهاي سالم فاقد نقاب، ماسک هستند و با خودشان رو راست هستند. چنين افرادي آمادگي تجربه را دارند.
به عقيده راجرز اساسيترين خصوصيت سالم زندگي هستي داراست يعني آماده است که در هر تجربه ساختاري را در يابد و بر اساس مقتضيات تجربه لحظه بعدي به سادگي دگرگون شود. انسان سالم به ارگانيزم خودش اعتماد ميکند. هر چه سلامت روان انسان بيشتر باشد آزادي عمل و انتخاب بيشتري را احساس و تجربه ميکند، انسان سالم محدوديت فکري و عمل خويشتن را آزادانه انتخاب ميکند. انسان سالم آفرينش گري دارد زيرا انسان خلاق با محدوديتهاي اجتماعي و فرهنگي هماهنگي و سازش منقعلانه ندارد، تدافعي نيست و به تمجيد وستايش ديگران نيز دلخوش نميکند.
2-2-24-10- نظريهي آلبرت اليس75
اليس در پيدايش بيماري عاطفي يا سلامت روانشناختي هر سه عامل فيزيولوژيکي، جسماني و روانشناختي را مورد توجه قرار ميدهد. اليس از لحاظ گرايشهاي انساني تا حدودي زياد با مازلو شباهت دارد. به نظر سلامت رواني انسان از تمايلات ذاتي و نامطلوب هر انساني براي نياز مفرط به برتري از ديگران و همه فن حريف شدن، توسل به عقايد احمقانه و بدبينانه، پرداختن به تفکرات آرزومندانه و توقع خوش رفتاري و خوبي مداوم ازديگران، محکوميت خويشتن و تمايلات عميق به زود رنجي و آشفتگي ناشي ميشود. اگر انسان به اين تمايلات طبيعي و در عين حال ناسالم خودش نرسد، ديگران و دنياي خارج را مورد سرزنش و نکوهش قرار ميدهد. اليس معتقد است که افکار منطقي وعقلي و عواقب و پيامدهاي منطقي منتهي ميشود و در نتيجه به سلامت رواني فرد ختم ميشود. به طور خلاصه ويژگيهاي سلامت روانشناختي ازديدگاه اليس عبارتند از:
1-عشق ورزيدن به ديگران و جوياي محبت آنان شدن، اما فرد سالم در جستن محبت ديگران افراط نميکند.
2-انجام دادن کار به خاطر نفس کار نه به خاطر ديگران لذت بردن از فعاليت خود نه از نتايج آن، فرد سالم با اين عمل به سوي کمال حرکت ميکند.
3-طبيعي بودن، ناکام شدن و در صورت عدم توانايي مقابله با ناکامي انسان سالم آن را ميپذيرد. انسان سالم در هنگام ناکامي موقعيت را تخريب نميکند بلکه سعي دارد آن را به صورت عيني ادراک نمايد.
4-نسبت ندادن شکستها به عوامل بيروني چون موارد بيروني به خودي خود موجب اختلال و ناسلامتي نميشوند مگر اين که فرد تلقين به نفس نمايد.
5-عدم ترس شديد از خطرهاي بالقوه انسان سالم سعي مينمايند تا حد امکان احتمال خطر را کاهش ميدهد ولي از آن بيش از حد بينماک و هراسناک نميشود.
6-تلاش براي کسب استقلال و مسئوليت و عدم روگرداني ازکمک هاي ديگران در صورت لزوم.
7-انجام وظيفه محوله از خصوصيات انسان سالم است. فرد سالم زندگي را همراه با مسئوليت و حل مشکلات آن لذت ميداند.
8-فرد سالم بيش از آن که به گذشته فکر کند به حال و وضعيت موجود يعني” اينجا واکنون” توجه دارد.
9-کمک کردن به ديگران و نگران در مورد مشکلات ديگران، در صورت عدم توفيق کمک به ديگران وضعيت آنها و مشکل آنان را ميپذيرد.
10-فرد سالم به هر مشکل راه حلهاي مختلفي را درنظر دارد و سعي دارد که بهترين راه حل در حد توانش انتخاب کند. به نظر فرد سالم راه حلهاي موجود نسبي هستند و بر حسب موقعيت تغيير پذير هستند.
11-فرد سالم و نگرشها و رفتارش” الزام و اجبار” ندارد و ميتواند خودش را از قيد و بندها رها نمايد و در جهت سلامتي نفس حرکت کند(محرابي، 1387).
افراد داراي سلامت روان معتقد به يک سيستم اعتقادي و ارزشي هستند و خصوصيات نظام و اعتقاد او نيز منطبق با ادراک او از واقعيات است. طرز تفکر چنين فردي فاقد خصوصيات تعميم پذيري، مبالغه کردن، فيلتر ذهني و… است. فرد داراي سلامت روانشناختي به جنبههاي مثبت خود به اندازه کافي و به صورت واقع بينانه توجه مينمايد. چنين فردي در حيطه طبيعي خودش گام بر ميدارد و نهايتاً صادقانه مسئوليت رفتار و تفکرش را ميپذيرد(اوي، 1993)
2-2-24-11- نظريهي ويليام گلاس
انسان سالم بنابر به نظريه گلاس کسي است داراي ويژگيهاي زير ميباشد:
1-واقعيت را انکار نکند ودرد و رنج موقعيتها را با انکار کردن ناديده نگيرد، بلکه با واقعيتها به صورت واقع گرايانه اي روبرو شود.
2-هويت موفق داشته باشد يعني هم عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دريافت کند. هم احساس ارزشمندي کند و هم ديگران احساس ارزشمندي او را تاييد کنند.
3-مسئوليت زندگي و رفتارش را بپذيرد و به شکل مسئولانه رفتار کند. پذيرش مسئوليت کاملترين نشانه سلامت روانشناختي است.
4-توجه او به لذت دراز مدت تر، منطقيتر و منطقي باموقعيت باشد.
5- بر زمان حال وآينده تاکيد نمايد نه بر گذشته و تاکيد اي بر آينده نيز جنبه دور نگري داشته باشد نه به صورت خيال پردازي باشد. واقعيت درماني گلاس نيز بر سه اصل: قبول واقعيت، قضاوت در درستي يا نادرستي رفتار و پذيرش مسئوليت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه در شخص اين سه اصل تحقق يابد نشانگر سلامت روان- شناختي است(گلاس، 1965).
2-2-24-12- نظريهي اسکنير76
سلامت رواني وانسان سالم به عقيده اسکنير معادل بارفتار با قوانين و ضوابط جامعه است و چنين انساني وقتي با مشکل روبرو شوند از طريق شيوه اصلاح رفتار براي بهبود و به هنجار کردن رفتار خود واطرافيانش به طور متناوب استفاده ميجويد تا وقتي که به هنجار مورد پذيرش اجتماع برسد، به علاوه انسان سالم بايستي آزاد بودن خودش را نوعي توهم بپندارد و بداند که رفتار او تابعي از محيط است و هر رفتار توسط حدودي از عوامل محيطي مشخص گردد. انسان سالم کسي است که تاييدات اجتماعي بيشتري به خاطر رفتارهاي متناسب از عوامل متناسب ازديدگاه اسکينر اين باشد که انسان بايستي از علم، نه براي پيش بيني بلکه براي تسلط بر محيط خودش استفاده کند. دراين معنا فرد سالم کسي است که بتواند با هر روش بيشتر ازاصول عملي استفاده کند و به نتايج سودمندانه تري برسد و مفاهيم ذهني مثل اميال، هدفمندي، غايت نگري و غيره را کنار بگذارد.
2-2-25- بهزيستي روانشناختي
در سالهاي اخير گروهي از پژوهشگران حوزه سلامت رواني ملهم از روان شناختي مثبت نگر، رويکرد نظري و پژوهشي متفاوتي براي تعيين و مطالعه اين مفهوم برگزيدهاند آنان سلامت رواني را معاول کارکرد مثيت روانشناختي تلقي و آن را در قالب اصطلاح “بهزيستي روانشناختي” مفهوم سازي ميکنند. اين گروه نداشتن بيماري را براي احساس سلامت کافي نميدانند. بلکه معتقدند که داشتن احساس رضايت از زندگي، پيشرفت بسنده، تعامل کارآمد و موثر با جهان انرژي و خلق مثبت پيوند و رابطه مطلوب با جمع بستن به سلامت و به طور اعم و در روانشناسي به طور اخص در حال شکل گيري و گسترش است. در اين ديدگاه و رويکرد علمي تمرکز بر روي سلامتي و بهزيستي از جنبه مثبت و نيز توضيح و تبيين ماهيت روانشناختي بهزيستي است(ثميني، 1389).
بهزيستي روانشناختي مستلزم درک چالشهاي وجودي زندگي است. رويکرد بهزيستي روانشناختي رشد و تحول مشاهده شده در برابر چالشهاي وجودي زندگي را بررسي ميکند و به شدت بر توسعه انساني تاکيد دارد. تجربه هيجانات خوشايند و مثبت همزمان با تجربه هيجانات ناخوشايند و منفي صرف کند به همان نسبت زمان کمتري را براي هيجانات منفي باقي ميگذارد از سويي ديگر بايد توجه داشت که هيجانات مثبت و منفي حالات دو قطبي نيستند که فقدان يکي وجود ديگري را تضمين کند يعني احساس رضايتمند يمثبت تنها با فقدان هيجانات منفي پديد نميآيد و عدم حضور هيجانات منفي لزوما حضور هيجانات مثبت را به همراه نميآورد بلکه برخورداري از هيجانات مثبت خود به شرايط و امکانات ديگري نيازمند است. بنابراين احساس بهزيستي سه ولفه مجزا و در عين حال مرتبط بهم را ميبايست مورد شناسايي قرار داد:
الف) حضور نسبي هيجانات مثبت
ب) فقدان و عدم حضور هيجانات مثبت
ج) رضامندي از زندگي (ثميني، 1389)
يکي از مهمترين مدلهايي که بهزيستي روانشاختي را مفهوم سازي و عملياتي کرده مدل ريف و هکاران است. ريف بهزيستي روانشناختي را تلاش فرد براي تحقق تواناييهاي بالقوه واقعي خود ميداند. اين مدل از طريق ادغام نظريههاي مختلف رشد فردي عملکرد سازگارانه شکل گرفته و گسترش يافته است. بهزيستي روانشناختي در مدل ريف و همکاران از شش مولفه تشکيل شده است: مولفه پذيرش خود به معني داشتن نگرش مثبت به خود وزندگي گذشته خويش است. اگر فرد در ارزشيابي استعدادها تواناييها و فعاليتهاي خود در کل احساس رضايت کند و در رجوع به گذشته خود احساس خوشنودي کند کارکرد رواني مطلوبي خواهد داشت. داشتن ارتباط مثيت با ديگران به معني داشتن رابطه باکيفيت و ارضا کننده با ديگران است. افراد با اين ويژگي عمدتا انسانهايي نوع دوست، هستند. تسلط بر محيط به معني توانايي فرد براي مديريت زندگي و مقتضيات آن است. فردي که چنيني احساسي داشته باشد ميتواند ابعاد مختلف محيط و شرايط آن را تا حد امکان دستکاري کند تغيير دهد و بهبود بخشد. مولفه رشد شخصي به گشودگي نسبت به تجربيات جديد و داشتن رشد شخصي پيوسته باز ميشود. فردي با اين ويژگي همواره درصدد بهبود زندگي شخصي خويش و از طريق يادگيري و تجربه است. (ثميني 1389).
شکل 2-3 الگوي ريف در خصوص سازه بهزيستي روانشناختي (اقتباس از ثميني 1384(
2-2-26- هوش هيجاني
هوش به يک توانايي ذهني عمومي اطلاق ميشود و شامل توانايي استدلال، برنامه ريزي، حل مسأله، تفکر انتزاعي، درک افکار پيچيده و يادگيري سريع از تجربههاست. هوش با استفاده از نمرات ضريب هوشي حاصل از آزمودنيهاي استاندارد توسط کارشناس ماهر و با تجربه مشخص ميگردد.
2-2-27- انواع هوش
1- هوش ثرندايك: ثرندايك(1920) سه دسته كلي از توانايي را متمايز كرد: هوش عيني، هوش انتزاعي، هوش اجتماعي.
ثرندايك هوش اجتماعي را يك هوش مستقل دانسته و چنين تعريف ميکند ” توانايي درك افراد به منظور عملكرد وسيع در روابط انساني(خسروجردي، 1387).
2- هوش چندگانه گاردنر: گاردنر در سال 1983 در كتاب قالبهاي ذهن 2 پيشنهاد ميکند كه تنها يك هوش وجود ندارد، بلكه يك سري از هوشهاي نسبتا مستقل و متمايز وجود دارند، او سپس نظريه هوش هشت گانه خود را مطرح ميکند(Joseph ,2005)
3- هوش واقعي پركينز: از نظر پركينز در ساختار هوش سه بعد اساسي وجود دارد.
الف: بعد عصبي: كه در كاركرد سيستم عصبي افراد آشكار ميشود.
ب: بعد تجربهاي: كه ناشي از يادگيري و تجارب افراد در طي امورات زندگي و روزانه آنها است.
ج: بعد انديشهاي: كه به نقش حافظه و راهبردهاي حل مسئله ميتواند داشته باشد اشاره ميکند (Joseph , 2005)
4- هوش موفق اشتنبرگ: هوش موافق به توانايي سازش يافتگي با محيطهاي مختلف و شكل دهي و انتخاب آن براي دستيابي به اهداف شخصي يا جمعي گفته ميشود و مستلزم درك فرد از نقاط ضعف و قوت خود به منظور استفاده مناسب از نقاط قوت وتقويت ضعف ميباشد (Joseph , 2005)
در بررسي پيشينههاي مختلف راجع به هوش ميتوان چند نتيجه كلي گرفت، نخست اينكه ارائه تعريف واحدي از هوش دشوار بوده و هر كدام از تعاريف با توجه به شرايط زماني و مكاني و فرهنگي متفاوت خواهد بود، ديگر اينكه هوش يك مفهوم وسيع و چند بعدي است و نميتوان آن را به يك ويژگي، يك رفتار و يا عاملي خاص محدود كرد و ميبايست آن را از زواياي مختلف نگريست و اينكه نظريات هوش عمدتا مكمل هستند نه متضاد و تفاوت آنها در اين نكته است كه هر كدام از آنها به يك بعد از ابعاد هوش پرداختهاند
مطالعه تفاوتهاي فردي با بررسي و سنجش هوش آغاز شد. اولين كساني كه در اين زمينه به فعاليت پرداختند گالتون 2 و كتل 3 بودند، ولي وكسلر 4 كارهاي آنان را مورد انتقاد قرار داد و سير جديد از فعاليتها شكل گرفت. وي در گزارش خود در سال 1943 نوشته است: کوشيدهام نشان دهم كه علاوه بر عامل هوشي، عوامل غير هوشي ويژهاي نيز وجود دارد كه رفتار هوشمندانه را مشخص كند. در سال 1985 وكسلر هوش را يك مفهوم كلي تلقي كرد كه شامل
