
انگر ارزيابي مناسبي از خدمات و برنامههايي است كه به منظور بالا بردن كيفيت زندگي افراد و گروههاي مختلف اجتماعي تنظيم شده است. از طرف ديگر، اندازه گيري كيفيت زندگي وسيله مهمي براي ارزيابي اثر بخشي سياست گذاريها و تمهيدات بهداشتي،تفريحي، دارويي و غيره است. علاوه بر کيفيت زندگي، ميزان سلامت رواني افراد و نحوه تعاملات آنها که متأثر از هوش هيجاني آنهاست، از جمله متغيرهاي رواني مهمي هستند که در دهههاي اخير مورد توجه محققان قرار گرفتهاند. سلامت رواني به عنوان وضعيت رفاه و بهبود در وضعيت رواني تعريف شده که طي آن فرد ميتواند تواناييهايي بالقوه خويش را تحقق بخشد، با استرسهاي معمولي در زندگي مقابله کرده و به شکل سازندهاي به کار و فعاليت بپردازد و در اجتماعي که به آن تعلق دارد نقش موثرتري ايفا کند(Landers, 2005). سلامت رواني را ميتوان براساس تعريف کلي و وسيعتر تندرستي تعريف کرد. طي قرن گذشته ادراک ما از تندرستي به طور گستردهاي تغيير يافته است. عمر طولانيتر از متوسط، نجات زندگي انسان از ابتلاء به بيماريهاي مهلک با کشف آنتي بيوتيک ها و پيشرفتهاي علمي و تکنيکي در تشخيص و درمان، مفهوم کنوني تندرستي را به دست داده که نه تنها بيانگر نبود بيماري است. بلکه توان دستيابي به سطح بالاي تندرستي را نيز معني ميدهد. چنين مفهومي نيازمند تعادل در تمام ابعاد زندگي فرد از نظر جسماني، عقلاني، اجتماعي، شغلي و معنوي است. اين ابعاد در رابطه متقابل با يکديگرند، به طوري که هر فرد از ديگران و از محيط تاثير ميگيرد و بر آنها تاثير ميگذارد. بنابراين سلامت رواني نه تنها نبود بيماري رواني است، بلکه به سطحي از عملکرد اشاره ميکند که فرد با خود وسبک زندگياش آسوده و بدون مشکل باشد. علاوه بر سلامت رواني، کنترل و مديريت هيجانات در شرايط خاص يکي از عوامل تعيين کننده در موفقيت افراد است. اين شرايط به ويژه براي افراد نظامي که انتظار ميرود در شرايط بحراني از خود واکنشهاي مطلوب نشان دهند، اهميت دو چنداني مييابد. گلمن3 نيز هوش هيجاني را ظرفيت براي برانگيختن خود، سازمان دادن احساسات خود و ديگران، همچنين مديريت کردن هيجانها در خود و در روابط با ديگران تعريف کردهاند (قنبري، 1385). بنابراين شناخت عواملي ميتواند به ارتقاء هوش هيجاني کمک کند، ميتوان براي برنامه ريزي و ساماندهي نيروها بسيار مفيد است. از اين رو اين تحقيق در پي آن است که بررسي کند که بين کيفيت زندگي، سلامت رواني و هوش هيجاني کارکنان پايور ورزشکار و غير ورزشکار ارتش جمهوري اسلامي تفاوت وجود دارد يا خير؟
1-2- بيان مسئله
امروزه مسأله ارتقاء سلامت افراد و فعال ماندن آنها در سنين بالا، مسئله جدي تلقي شده و ديگر به عنوان يک مفهوم تجملي مطرح نيست. افزايش طول عمر افراد اين توقع را در آنان به وجود آورده است که سالهاي بيشتري را در سلامت و فعاليت سپري نمايند، به نحوي که اين مسأله، متصديان را بر آن داشته است تا واژه اميد به زندگي را با مفهوم اميدواري به زندگي سالم”نه به مفهوم نبود بيماري بلکه به معناي زندگي بدون محدوديت عملکردي” جايگزين نمايند(تابش، 1385). چالش اصلي بهداشت در قرن بيستم”زنده ماندن” بود و چالش قرن حاضر”زندگي با کيفيت بهتر” ميباشد. امروزه با توجه به افزايش شاخص طول عمر و اميد به زندگي، مسئله مهمتري تحت عنوان چگونه گذراندن عمر و به عبارتي کيفيت زندگي4 مطرح شده است، که پرداختن به اين موضوع ذهن صاحبنظران و محققين در امور ورزش و تربيت بدني را به خود جلب کرده است(احمدي، سالار و فقيه زاده، 1383، Resnick et al, 2008). بازخواني مفاهيم متعدد كيفيت زندگي منجر به ارائه تعريفي از سوي گروه كيفيت زندگي سازمان جهاني بهداشت5 شده است. اين تعريف براي درك فرد از موقعيت خود در بافتي از نظامهاي فرهنگي و ارزشي و در ارتباط با هدفها، انتظارات و استانداردها و علاقهمندي آنها ارائه شده است. در اين نگاه كيفيت زندگي مفهومي فراگير است كه سلامت جسماني، رشد شخصي، حالات روان شناختي، ميزان استقلال، روابط اجتماعي و ارتباط با محيط را در بر ميگيرد که بر ادراک فرد از اين ابعاد نيز مبتني است. در واقع كيفيت زندگي در برگيرنده ابعاد عيني و ذهني است كه در تعامل با يكديگر قرار دارند. از سوي ديگر بايد توجه داشت كه كيفيت زندگي مفهومي پويا است؛ چون ممکن است ارزشها، نيازها و نگرشهاي فردي و اجتماعي در طي زمان در واکنش به رويدادها و تجارب زندگي دگرگون شوند. همچنين هر بعد از كيفيت زندگي ميتواند آثار قابل ملاحظهاي بر ساير ابعاد زندگي بگذارد(Newa & Taylor, 1992). به بياني ديگر کيفيت زندگي بيانگر اثرات عملکردي عدم سلامتي و بر آيندهاي آن بر درک فرد از جنبههاي جسماني، روانشناختي و اجتماعي زندگي فردي است(موسوي، 1381). لندرز6(2005) سلامتي روان را به شرح زير تعريف ميکنند. سلامت روان شامل توانايي زندگي کردن همراه با شادي، بهره وري و بدون وجود دردسر است. سلامت روان مفهوم انتزاعي و ارزيابي نسبي گري از روابط انسان با خود، جامعه و ارزشهايش است و نميتوان آن را جداي از ساير پديدههاي چند عاملي فهميد که فرد را به موازاتي که در جامعه به عمل ميپردازد، ميسازند. سلامت روان، شيوه سازگاري آدمي با دنياست، انسانهايي که موثر، شاد و راضي هستند و حالت يکنواختي خلقي رفتار ملاحظه گرانه و گرايش شاد را حفظ ميکنند. سلامت روان عنوان و برچسبي است که ديدگاهها و موضوعات مختلف مانند عدم وجود علايم احساسات مرتبط با بهزيستي اخلاقي و معنوي و مانند آن را در بر ميگيرد.
براي ارائه يک تئوري در مورد سلامت روان، موفقيت برون رواني کافي نيست بايد سلامت دروني رواني را به حساب آوريم. سلامت روان ظرفيت رشد و نمو شخصي ميباشد. و يک موضوع مربوط به پختگي است. سلامت روان يعني هماهنگي بين ارزشها، علايقها و نگرشها در حوزه عمل افراد و در نتيجه برنامه ريزي واقع بينانه براي زندگي و تحقق هدفمند مفاهيم زندگي است. سلامت روان، سلامت جسم نيست بلکه به ديدگاه و سطح روانشناختي ارتباطات فرد، محيط اشاره دارد. بخش مرکزي سلامت، سلامت روان است زيرا تمامي تعاملات مربوط به سلامتي به وسيله روان انجام ميشود. سلامت روان ظرفيت كامل زندگي كردن به شيوهاي است كه ما را قادر به درك ظرفيتهاي طبيعي خود ميکند و به جاي جدا كردن ما از ساير انسانهايي كه دنياي ما را ميسازند، نوعي وحدت بين ما و ديگران به وجود ميآورد.سلامت روان، توانايي عشق ورزيدن و خلق كردن است، نوعي حس هويت بر تجربه خود به عنوان موضوع و عامل قدرت فرد، كه همراه است با درك واقعيت درون و بيرون از خود و رشد واقع بيني و استدلال(موسوي، 1381). در زمينه ورزش و سلامت رواني7 قبلاً تصور عموم بر اين بود که فعاليتهاي ورزشي براي سلامت جسماني مفيد است. امروزه بر اين امر توجه شده که ورزش علاوه بر سلامت جسماني، ميتواند در ارتقاي سلامت رواني نيز موثر باشد. ورزش نقش مهمي در سلامت رواني دارد؛ به طوري که در سال ???? شعار سازمان بهداشت جهاني “تحرک رمز سلامتي”عنوان شده است(Landers, 2005). براساس تعريف سازمان بهداشت جهاني سلامت عمومي عبارت است از رفاه کامل جسمي، رواني و اجتماعي فرد، که بين اين سه جنبه تأثير متقابل و پويا وجود دارد. بنابراين، سلامت روان به عنوان يکي از ملاکهاي تعيين کننده سلامت عمومي افراد در نظر گرفته ميشود؛ که مفهوم آن عبارت است از احساس خوب بودن و اطمينان از کارآمدي خود، اتکاء به خود، ظرفيت رقابت، تعلق بين نسلي و خود شکوفايي تواناييهاي بالقوه فکري و هيجاني(World health organization, 2001). کرسيني8(1999) سلامت رواني را حالت ذهني همراه با سلامت هيجاني نسبتاً رها شده از نشانههاي اضطراب و ناتواني در برقراري روابط سازنده، مقابله با خواستهها و محرکهاي تنش زاي زندگي ميداند. امروزه نميتوان نقش کنترل هيجانها و جهت دهي به آنها را در داشتن سلامت رواني ناديده گرفت. از يک طرف در مطالعه سلامت رواني جوامع؛ همواره به هيجانها و عوامل مرتبط به آنها توجهي ويژه ميشود؛ از طرف ديگر کاربرد هيجانها در تعليم و تربيت و برنامههاي ياد گيري اجتماعي و ورزشي نيز، امري اجتناب ناپذير است؛ زيرا در قرن حاضر علاوه بر توجه به رشد شناختي و آموزشي و مهارتي؛ ميبايست به رشد هيجاني افراد توجه نمود و آنها را براي همکاري و مشارکت در تصميمگيري هاي مسؤلانه و مقاومت در مقابل فشار گروه همسالان آماده نمود؛ به گونهاي كه نقش سازندهاي در اجتماعي كه روز به روز بر دگرگونيهاي آن افزوده ميگردد، به عهده گيرند(حسن عليان، 1384). هوش هيجاني9 به عنوان نوعي توانايي، عبارت است از ظرفيت ادراک، ابراز، شناخت، کاربرد و اداره کردن هيجانهاي خود و ديگران. انتظار ميرود افرادي که داراي هوش هيجاني بالاتري هستند سازگاري اجتماعي و مهارتهاي جتماعي بهتري را نشان دهند(Mayer & salovery, 1997). در حقيقت هوش هيجاني نوعي استعداد عاطفي است كه تعيين ميکند از مهارتهاي خود چگونه به بهترين نحو ممکن استفاده كنيم و حتي كمك ميکند خرد را در مسيري درست بكار گيريم. از نظر گلمن10(1998) هوش هيجاني ظرفيت ما را در شناخت احساساتمان و احساسات ديگران تعيين ميکند و كمك ميکند تا ما در خودمان انگيزش ايجاد كرده و هيجانات خودمان را کنترل و اداره كرده و روابط خودمان را با يكديگر به نظم و حساب درآوريم. در واقع هوش هيجاني شامل توانايي ما در ايجاد مهارتهاي كافي در به وجود آوردن روابط سالم با ديگران و حس مسئوليتپذيري در مقابل وظايف ميباشد. در پرتو اين خصيصه هوش هيجاني علاوه بر افزايش احتمال شناخت صحيح و واقعبينانه هيجانها قدرت پيش بيني و ميزان تسلط فرد افزايش مييابد و راهبردهاي مقابله مؤثري براي مواجهه با موقعيتهاي استرس زا از جمله استرسهاي محيط کار و اجتماعي به كار ميرود و ارزيابي فرد را از وقايع پيش آمده افزايش ميدهد و باعث بالا بردن عملكرد ميشود. در حالي كه پايين بودن سطوح هوش هيجاني باعث ارزيابي ضعيف و در نتيجه عملكرد پايين فرد ميشود(Joseph et al, 2005؛ بشارت و همکاران، 1384). هوش هيجاني از طريق خصيصههاي ادراک هيجاني؛ آسان سازي هيجاني، شناخت هيجاني؛ مديريت هيجانها و با سازوکارهاي پيش بيني، افزايش قدرت کنترل و تقويت راهبردهاي مقابله کارآمد به فرد كمك ميکند كه عملكرد خود را بهبود بخشد و باعث افزايش احتمال موفقيت او در زمينههاي مختلف شود. بنابراين هوش هيجاني فاكتوري مهم است كه معلمان بايد همزمان با كسب مهارتها و تواناييهاي لازم براي موفقيت در زمينه کاري خود، اين مهارت را نيز پرورش دهند(بشارت و همکاران، 1384). سازمان خدمات بهداشتي و انساني آمريکا11، جهت ارتقاء سلامتي و کيفيت زندگي بر ورزش منظم، عدم مصرف سيگار، اجتناب از مصرف الکل، تغذيه مناسب وايمن سازي متناسب با سن تأکيد ميکند(Lee et al, 2005). تحقيقات نشان داده است که شرکت منظم در فعاليتهاي بدني و ورزش به افراد کمک ميکند تا استقلال و تحرک خود را حفظ کنند، تکرار آسيبهاي ناشي از سقوط و افتادن را کاهش دهند، تعادل و هماهنگيشان را بهبود بخشند و بتوانند قدرت و استقامت عضلاني را حفظ کنند و در نهايت از کيفيت زندگي مطلوبي بهرهمند گردند(Michael et al, 2009). سروري خراشاد(1384) طي تحقيقي نشان داد که افراد فعال در مقايسه با افراد غير فعال در مؤلفههاي سلامت ذهني عمومي، محدوديت فعاليت بدني، مشکلات سلامت رواني، عملکرد اجتماعي، درد بدني، انرژي و احساسات رواني و سلامت عمومي اختلاف معنيداري دارند و فقط در مؤلفههاي مشکلات سلامت جسمي اختلاف معنيداري نبود. همچنين کيورنيا؛ تامبوريناي و ولکات12(2010) در تحقيقي که بر روي بيماران انجام داده بودند؛ گزارش کردند که گروههايي که در برنامه هاي تمرين بدني شرکت کرده بودند؛ در مقايسه با گروه کنترل در ابعاد عملکرد فيزيکي، سلامت عمومي، سرزندگي و احساس حيات و درد بدني امتياز بالاتري در ابعاد کيفيت زندگي کسب کرده بودند. همچنين آنها خاطر نشان کردند که فعاليتهاي بدني هوازي و انجام فعاليت بدني منظم توانايي ارتقاء کيفيت زندگي را دارد. موسسات نظامي به
