
ت گرفته در خصوص فقر به نوعي به محروميت اشاره دارند. محروميت خود يک مفهوم نسبي است که ممکن است در زمانها و مکانهاي مختلف متفاوت باشد.
به عبارت ديگر فقر در يک کشور در حال توسعه ممکن است محروميت از امکاناتي نظير غذا، مسکن و دارو تلقي شود که براي ادامه زندگي ضروري است، در حالي که در يک کشور توسعه يافته فقر به محروميت نسبي از شرايط و امکانات يک زندگي متوسط دلالت دارد (مهريار،1383).
آتکينسون7 (1989) براي فقر دو مفهوم در نظر دارد. در مفهوم اول، فقر به عنوان عدم دسترسي به امکانات معيشتي معين است که طبق آن هرگاه کل هزينهها يا ميزان مصرف کالاهايي خاص توسط فرد از حد معيني کمتر باشد، وي فقير تلقي ميشود. در مفهوم دوم حق برخورداري از منابع و امکانات اجتماعي- اقتصادي است که اگر درآمد فرد از ميزان معيني پايين تر باشد، به آنها دسترسي نخواهد يافت.
در گزارش توسعه جهاني بانک جهاني (مبارزه با فقر،2002-2001)، مشاهده ميشود که فقر چيزي فراتر از عدم تکافوي درآمد يا توسعه انساني پايين است. فقر همان آسيب پذيري، فقدان قدرت و ابراز عقيده ميباشد (بانک جهاني،1381). فقير بودن يعني گرسنه بودن، نداشتن سرپناه و پوشاک. بيمار بودن و درمان نشدن، بيسواد بودن و مدرسه نرفتن، نداشتن شغل، هراس از آينده، از دست دادن کودک بخاطر دسترسي نداشتن به آب پاکيزه که البته همه اين محروميتها آنچه را که از نظر سن ” قابليتهاي يک فرد محسوب ميشود ” محدود ميکند. فقرا در مقابل وقايع ناسازگار بيرون از اراده خود آسيب پذير و اغلب نهادهاي حکومتي و جامعه با آنان بدرفتاري دارند.
بنابراين با توجه به تنوع ديدگاهها در اين زمينه ميتوان گفت که فقر تعاريف بسيار گستردهاي دارد. اما از آنجا که در يک پژوهش علمي ارائه هر فرضيه مبتني بر دو اصل تبيين و پيش بيني است و همچنين چون زاويه ديد ما صرفا اقتصادي است، نوع نگرش مان به فقر نيز، بايد نيازهايي باشد که کاملا به شرايط اقتصادي وابستهاند. يعني نيازهاي مادي، که البته تعيين نيازهاي مادي هم خود بحثهاي بسياري به همراه دارد، چرا که اصولا نيازهاي مادي افراد مختلف با شرايط مختلف با هم متفاوت است. از اين رو محقق ناچار به ارائه يک تعريف عملياتي از فقر است تا براساس آن امکان محاسبه ميزان فقر فراهم شود.
نيازهاي مادي در مطالعات اقتصاددانان عمدتا شامل خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، آموزش، رفت وآمد، تشکيل خانواده، ورزش و گذراندن اوقات فراغت بوده است. عموما حداقلي از اين نياز که جنبههاي مختلف زيستي انسانها را در بر ميگيرد، به عنوان حداقل سطح زندگي قابل قبول تعيين ميشود و فقر به صورت نامناسب و ناکافي بودن درآمدها و منابع براي تهيه اين حداقل سطح زندگي قابل قبول تعريف ميشود (فودي لامين8،1996). اين تعريف با پيچيدگيهاي مفهومي همراه است. از آن جمله اين است که حداقل سطح زندگي به چه معناست؟ و اين که چگونه بايد به يک سطح قابل قبول رسيد؟ و در اينجاست که مفاهيمي چون فقر مطلق و نسبي مطرح ميگردند.
2-3 انواع فقر
همانطور که قبلا گفتيم فقر واژه بسيار گسترده و فراگيري است و از اين رو در مطالعات مختلف به تقسيم بنديهاي مختلفي از فقر برخورد مينماييم. براي مثال:
از نظر زماني: فقر دائمي و فقر موقت
از نظر ابعاد و وسعت: فقر موردي و فقر فراگير
از نظر کيفيت: فقر مادي و فقر معنوي
از ساير جهات: فقر اوليه، فقر مطلق، فقر نسبي و فقر ذهني.
فقر دائمي: برخي از افراد از ابتداي زندگي فقير متولد شدهاند و در طول زندگي با فقر همراه بودهاند و هيچ گونه تحرک از نظر اقتصادي و اجتماعي در وضعيت آنان پديدار نميشود و ممکن است به ديگر نسلها منتقل شود.
فقر موقتي: اين نوع فقر عمدتا ناشي از شرايط نامساعد اقليمي از قبيل زلزله، سيل، خشکسالي و يا حوادث اجتماعي و اقتصادي مانند جنگ و محاصره اقتصادي ميباشد و معمولا آثار آن در صورت کوشش و تلاش و سياستهاي مناسب به ديگر نسلها منتقل نميشود.
فقر موردي: فقر موردي يا فردي فقري است که در برخي از جوامع گريبان گير عده قليلي از افراد ميگردد، در حاليکه ساير افراد جامعه با آن بيگانهاند. ريشه اين نوع فقر را بايستي در خصوصيات دروني اين قبيل خانوادهها و افراد جستجو کرد و بايد بررسي نمود کداميک از ويژگيهاي اخلاقي، موروثي، اعتقادي، نژادي، اجتماعي، محيطي و آموزشي باعث ميشود که برخي از افراد ناتوان از بهره گيري از رفاه و تامين اجتماعي لازم گردند.
فقر فراگير: فقري است که همگي افراد يک جامعه بجز معدودي دچار آن ميشوند وآن به اين معني است که توانمندي و ثروت عمومي جامعه به ميزاني نيست که همه افراد جامعه بتوانند از يک سطح مطلوب و نسبتا رضايت بخش رفاه استفاده کرده و در اين مورد هم قطعا و يقينا فرهنگ عمومي جامعه يعني مجموعه باورها و اعتقادات آنها به گونهاي است که مانع تلاش و کوشش بهره مندي آنان از نعمات دنيوي ميشود (گرجي،1384).
فقر اوليه: روانتري9 فقر اوليه يا اساسي را در نداشتن درآمد کافي براي کسب حداقل لوازم مورد نياز به منظور کسب و نگهداري کارايي جسماني محض تعريف کرده است.
فقر ثانويه: در مقابل فقر اوليه « فقر ثانويه » قرار دارد که علي رغم وجود درآمد کافي بروز ميکند، به اين ترتيب که اين نوع فقر ناشي از ناتواني فرد در مصرف درآمد ميباشد.
فقر موقتي و فقر مزمن: براي فهم بهتر پديده فقر و تغييرات ايجاد شونده در جمعيت فقير، بايد توجه داشت که اين معضل پديدهاي پويا و معتبر بوده و گاهي ممکن است کاملا جنبه موقتي داشته باشد. افرادي که امروز جزو فقرا هستند، احتمال دارد روز ديگر فقير نباشند. اين نوع فقر موقتي يا گذرا امکان دارد به دلايل مختلفي بروز کند. بيماري، از دست دادن کار، تقليل دستمزدها يا خشکسالي و محصول بد، ممکن است اسباب تقليل درآمد و فقر موقتي خانوارها را فراهم آورد. درصد بالايي از افراد فقير، معمولا ميتوانند پس از مدتي به جرگه افراد غير فقير بپيوندند. البته اين حالت تغيير و پويايي نبايد موجب گردد که فقر موضوع غير مهمي تلقي شود، فقط ميتوان نتيجه گرفت که همه افراد فقير الزاما جزو يک طبقه تحتاني محکوم به فقر دائمي نيستند.
از ميان تقسيم بنديهاي مختلف فقر، فقر مطلق و فقر نسبي به دليل تاثير زيادي که بر شناسايي فقرا دارد بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. و همواره اين سوال مطرح بوده است که آيا بايد بر فقر مطلق تمرکز نماييم يا فقر نسبي؟ فقر مطلق به صورت محروميت يا ناتواني در کسب حداقل نيازهاي اساسي براي ادامه زندگي تعريف شده است. بنا بر اين تعريف، فقر مطلق بستگي به چگونگي تعريف اين سطح حداقل دارد. بوث10 و روانتري از پيشگامان مطالعه فقر به صورت مطلق در انگلستان ميباشند، که روانتري آنرا به صورت ناتواني در کسب حداقل ضرورياتي که براي حفظ کارايي جسماني فرد لازم است، در نظر ميگيرد (کاکواني11،2003).
اما فقر نسبي به صورت ناتواني در کسب متوسط سطح زندگي افراد يک جامعه تعريف شده است (همان،2). بنابراين فقر نسبي بيش از ميزان مطلق درآمد افراد، با نابرابري توزيع درآمد در جامعه مرتبط است و عموما با ميانه درآمد (هزينه) کل در يک کشور مرتبط است.
بحث در مورد اين دو مفهوم و اينکه کداميک براي سنجش فقر موجود در جامعه مناسب تر است، همواره بين نظريه پردازان مطرح بوده است. يکي از مدافعان برجسته مفهوم فقر نسبي، تانسند است که عنوان ميکند « هر مفهوم محتاطانهاي که براي معنا بخشيدن به تعريف اجتماعي نياز در نظر بگيريم، امر مطلق بودن را زير سوال مي برد. نيازهاي زندگي ثابت نيستند و دائما با تغييراتي که در جامعه و محصولات اتفاق ميافتد تغيير و افزايش مييابند. بنابراين بهترين فرض اين است که سطح کفايت را به متوسط افزايش يا کاهش درآمد حقيقي ارتباط دهيم» (سن، 1983).
از سوي ديگر سن به عنوان مهمترين مدافع فقر مطلق شناخته شده است. او اظهار ميدارد: يک ميزان غير قابل تقليل از فقر در مفهوم فقر مستتر است که گرسنگي، سوء تغذيه، سختي و مشقت آشکار را به فقر تعبير مينمايد، بدون اينکه ابتدا از تصوير نسبي آن اطمينان حاصل نمايند. بنابراين نگرش محروميت نسبي بيشتر مکمل مبحث فقر مطلق است تا اينکه جانشين آن باشد (سن،1979).
2- 4 بر شمردن عوامل ايجاد فقر
2-4-1 علت تاريخي فقر
يکي از ريشههاي اصلي فقر را بايستي در طول تاريخ و گذشته آن مورد بررسي قرار داد. خانوادههاي فقير و ناتوان از نظر مادي قطعا از گذشتگان خود امکانات مادي تحصيل نکرده و نخواهد توانست براي آينده فرزندان خود امکانات مادي فراهم آورند.
2-4-2 علت جغرافيايي فقر
در خصوص علت جغرافيايي فقر بايد متذکر گرديد که تا قبل از انقلاب صنعتي و مخصوصا در جوامع قديم، ميزان پيشرفت علوم و فنون بسيار کم و امکان دسترسي به منابع زيرزميني و غيره در ايجاد فقر بسيار مهم تلقي ميشد. در دنياي معاصر علي رغم پيشرفت و اختراعات، همچنان شاهد ضعف و ناتواني بسياري از جوامع در غلبه بر شرايط جغرافيايي ميباشيم، به خصوص در کشورهاي در حال توسعه اين امر مشهودتر ميباشد. بدين ترتيب که در برنامه ريزيهاي توسعه طبق قاعده الاهم و سهولت دسترسي به نتايج سريع و قطعي ابتدا به مناطق با استعدادتر توجه نموده و سپس به سراغ مناطق کم استعدادتر رفتهاند. در نتيجه يک منطقه تبديل به واحد پيشرفت و غني و منطقه ديگر به يک واحد عقب مانده و فقير تبديل ميشود (گرجي،1384).
2-4-3 علت فرهنگي فقر
مهم ترين عامل فقر را بايد عامل فرهنگي دانست بدين ترتيب که تا تحول و دگرگوني اساسي در نهاد و تفکرات مردم فقير بوجود نيايد هيچگونه اميدي به بهبود وضعيت آن نميرود. وجود فقر به تنهايي عامل تغييرات و تحولات نميگردد، بلکه بايد عنصر روشن بيني و آگاهي مانند جرقهاي در وجود فقر، آتش زند و ريشه آن را بسوزاند.
2-4-4 علت اقتصادي فقر
از عمده ترين مشکلات اقتصادي که موجب فقر افراد ميگردد، عبارت است از پايين بودن حجم توليد نسبت به جمعيت جامعه، عدم هزينه صحيح اعتبارات دولتي در محلهاي خاص خود، عدم برقراري عدالت مالياتي و توزيع نابرابر درآمد بين اقشار مختلف جامعه.
2-4-5 علت اجتماعي فقر
نيروي انساني هر جامعه يکي از عوامل مهم تاريخي تغييرات اجتماعي محسوب ميگردند. حال يکي از عوامل مهم و تاثيرگذار بر نيروي انساني، عامل انگيزه و نياز به موفقيت ميباشد، لذا انگيزه و نياز به موفقيت در جوامع ميتواند باعث خروج فقرا از وضعيت موجود و يا باعث فقير شدن عدهاي ديگر از افراد جامعه ميگردد. از جمله عوامل اجتماعي ديگر که در فقر تاثير عمده دارد، رشد جمعيت ميباشد به گونهاي که افزايش جمعيت منجر به کاهش درآمد سرانه و کاهش سطح رفاه افراد طبقات متوسط و پايين جامعه را فراهم ميآورد و اعمال سياستهايي در جهت ممانعت از رشد بيشتر جمعيت به منظور دستيابي به رفاه سرانه بيشتر را ضروري مينمايد.
2-4-6 علت سياسي فقر
رفتارهاي سياسي نيز ميتواند باعث فقر شود، بدين صورت که ممکن است مناطقي از لحاظ اجتماعي و جغرافيايي مستعد و توانمند باشند اما به دليل سياسي تامين تجهيزات و ايجاد امکانات رفاهي در مناطق مذکور صورت نگيرد و باعث فقر و سطح درآمد و رفاه کمتر براي مردم آن مناطق شود.
2-5 خط فقر
نگاهي به نوشتار و مطالعات صورت گرفته در زمينه فقر نشان ميدهد که توافق عام و کلي روي تعريف خاصي از فقر وجود ندارد، چرا که نيازها و خواستههاي مادي و غير مادي افراد در زمانها و مکانهاي مختلف متفاوت است. بنابراين ارائه تعريف واحدي از فقر که بتواند در مقطع زماني خاص براي جوامع مختلف صدق کند دشوار است. لذا براي مشخص کردن فقرا از غير فقرا از ابزار خط فقر ميتوان استفاده کرد. خط فقر مطلق به مفهوم سطح ثابتي از درآمد حقيقي است و يک حداقل کافي از استاندارد زندگي را براي يک خانوار تامين ميکند (کازروني،1375). مطابق تعريف سازمان ملل متحد، خط فقر ميزان درآمدي است که علاوه بر تامين حداقل نيازهاي اوليه و ضروري مانند غذا، پوشاک، مسکن، تحصيل، همچنين فرهنگ و تفريح را ميپوشاند (پروين و زيدي،1380) به
