
المللي و باندهاي قدرت، سوء استفاده از وجود انسانها در طريق مطامع استعماري؛ متأسفانه اين احساس “بيهويتي” فزوني يافته و به گفته گابريل مارسل:
“در عصر جديد است که انسان يقينش را نسبت به ماهيت خود از دست داده و با خود بيگانه گشته و ديگر نميتواند خود را “حيوان ناطق” يا “فرزند خدا” تعريف کند و راه خود را در عالم گم کرده است”.115
بنابراين دين مي تواند پشتوانهاي قطعي و ابدي و غير قابل خدشه است، هويت ميبخشد و بيقراري دروني و ناآرامي نهادي وجود بشري را به خوبي به قرار و امنيت و داشتن يک هويت معقول ميرساند و لذا بشريت امروز ميبايست از چشمههاي کدر و تيرهاي که توسط طيفهاي ظلمت و فاقد معرفت ربوبي ايجاد شده و آتشهاي افروخته گدازنده جان و روح بشر دوري جويد و به نوري که از شريعه حيات بخش دين و صراط نوراني معرفت الهي افروخته شده، چشم بيندازند و در پرتو آن ره بپويند.
در قرآن مجيد به نقش حياتبخش دين، در عاليترين تعبير آن اشاره شده.
“يا ايها الذين آمنوا استجيبواللّه وللرّسول اذا دعاکم لما يحييکم”116
“اي گرويدگان و ايمان آوردگان، اجابت کنيد خدا و رسولش را زماني که شما را به چيزي دعوت ميکنند که شما را حيات ميبخشد.”
با تصويري اين چنين از دين و نياز بشر به اين حقيقت متعال، ميتوانيم. دين را رسيدن به عاقلانهترين و جانبخشترين نوع حيات بدانيم،
چنانکه اقبال لاهوري گفته:
چيست دين؟ برخاستن از روي خاک
تا که آگه گردد از خود جان پاک 117
با اين تصوير، دين قادر است خوديت حقيقت را نشان دهد و در راه بلندترين آرمانها انسان را به پويش وادارد و در نتيجه هويت حقيقي انسان را بنماياند.
2-): پاسخ دين به قدسيّت خواهي بشر:
يکي ديگر از خواستههاي نهادي و وجودي بشر، دستيابي انسان به منزلگاههاي قدسي در عالم آفرينش است و اين مسأله در طول تاريخ بشري به اشکال متغير و گوناگوني خودش را نشان داده و ثابت گرديده که بشر موجودي قداست خواه است و لذا در طول دورههاي حيات تاريخي خودش به پرستش موجوداتي پرداخته، ابتدا لباسي از قدسيت را برتن آنها پوشانده و سپس به پرستش آنها پرداخته و در مقابلشان کرنش کرده، خودش با همين انگيزه، بتتراشيده و پرستيده و پس از پيبردن به اشتباه خودش، آنها را شکسته.
بشر امروزي متوجه شده که گرايشهاي طبيعي گرايانه نميتوانند آن جنبه دروني و تشنگي نهادي را فرو بنشانند و بشر بايد سقف طبيعت را بشکند و از اين سقف، پروازي تا ملکوت بنمايد و قدسيت را فراچنگ آورد.
افکار کساني همچون هابز، که از نمايندگان نگرش طبيعي گرايانه است، در زمينه مادي بودن عالم، تدريجا از پايه و بنياد سست شده و ديگر انسان و جهان و عالم و آدم را نميتوان با تحليلهاي افرادي چون هابز و راسل و اگوست کنت، تحليل نموده و جنبه ماورايي روح انسان را که آرزوي پيوستن به منشأ قدسي عالم دارد، ناديده گرفت.
بنابراين يک نتيجه کلي که عايدمان ميشود، اين است که براي بازيابي امر قدسي هيچ راهي جز غور در دين و سر ساييدن به آستان آن، انسان را به سرمنزل مقصود نميرساند.
در قرآن مجيد، اين حقيقت عالي “قدسيت خواهي” و نيز “نجات دهندگي امر قدسي” به نمايشي عجيب در آمده، آنجا که ميفرمايد:
“بگو اي مردم، اگر در شک هستيد از دين من، پس من نميپرستم آنچه را که شما ميپرستيد، به جز خدا را، ليکن ميپرستم خدايي را که ميميراند شما را و مأمورم که از ايمان آوردگان باشم. و اينک رويت را به سمت دين متمايل کن خالصانه و از مشرکان مباش و مپرست به جز خدا، چيزهايي را که نه نفعت ميرساند و نه ضرر، که اگر چنين کني، تو از ستمگراني، اگر خدا رنجي به تو برساند، جز او کسي آن را بر طرف نميسازد و اگر خير و نيکي به تو برساند، کسي نيست که فضلش را از تو باز گيرد، اين فضل را به هر کس از بندگانش بخواهد ميدهد و او است آمرزنده مهربان”.118
3-): دين، تنها عامل آرامش:
يکي از بزرگترين خواستههاي ذاتي و نهادي بشر، دستيابي به آرامش و سکون است، چيزي که در دنياي معاصر، روزبه روز کاهش يافته و بيشتر در خفا و پرده ابهام فرو ميافتد و در عين حال بيشترين مقوله مورد نياز انسان معاصر است، يعني تنشها و اضطرابها و نگرانيهايي که علم جديد و تمدن صنعتي به وجود آورده بايد با عامل و شيوهاي مرتفع شود.
تنها عامل و شيوهاي که قادر است اين مسأله را برآورده سازد، دين است.
قرآن مجيد، براي ياد خدا و نيروي مذهبي، برترين حالت آرامش را توصيف ميفرمايد:
“الابذکر اللّه تطمئن القلوب.”119
“آگاه باشيد که با ياد خدا دلها آرامش مييابند”.
به همين جهت، گرويدن به مذهب، نقش آرامش بخش عجيبي را در زندگي انسان ايفا مينمايد که با هيچ عامل و وسيله ديگري قابل دست يافتن نميباشد.
انديشمند فرانسوي، دکتر آلکسيس کارل نيز همين نقش پررنگ دين را بررسي نموده و در کتاب خودش، تحت عنوان انسان، موجود ناشناخته، درباره احساس عرفاني و نياز بشر به آن مينويسد:
“حقيقت چنين به نظر ميرسد که احساس عرفاني، جنبشي است که از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و يک غريزه اصلي است، تغييرات و تحولات اين احساس، همواره با تحولات فعاليتهاي ديگر باطني انسان، احساس اخلاقي، سجيه و خوي و گاهي احساس زيبايي بستگي دارد، اين احساس جزء بسيار مهمي از هستي خود ما است.”120
او گرايش به مذهب را عامل نجات و دوري از مذهب و نيايش را عامل سقوط و اضمحلال دانسته ميگويد:
“فعاليتهاي اخلاقي و مذهبي عملاً با يکديگر بستگي دارند، احساس اخلاقي پس از مرگ احساس عرفاني، ديري نميپايد، انسان در ساختن يک سيستم اخلاقي مستقل از مذهب، آنچنان که سقراط ميخواست، موفق نشده است، اجتماعاتي که احتياج به مذهب و نيايش را در خود کشتهاند، معمولاً از فساد و زوال مصون نخواهند بود. اين از آن جهت است که متمدنين بيايمان نيز همچون مردم ديندار وظيفه دارند که به مسأله رشد همه فعاليتهاي باطني و دروني خود که لازمه يک وجود انساني است، دلبستگي پيدا کنند”.121
جريان رابطه انسان با خدا و مذهب وپيروي امتها و جوامع از اديان و شرايع و انگارههاي ديني هيچگاه تا به امروز و مانند امروز رنگ نباخته و با شروع انديشههاي موسوم به پسامدرن به دليل ضعف دروني سيستم مدرنيته و تشنگي و عطش شديد انسان به مذهب، مانند امروز بر اهميت آن هم افزوده نشده، امروز بشريت از عصر اسطوره و مذهب، فاصله دارد، اما در دل همين وضعيت و تجربه کاستي ايدئولوژيهاي بشري، غناي فکر ديني و ايمان ديني و رهايي بخشي آن هم اثبات و واضح گرديده است. مذهب، انسان را به کانون هستي، متصل ميکند.
2-1-2-): گستره شناسي دين:
مسأله “قلمرو شناسي دين”، از مباحث مهم و نو پيداي “دين پژوهي” مدرن است، که امروزه در حوزة “فلسفه دين” (Philosophy Of Religion) و “کلام جديد” (Modern Theology) اهميت خاصي پيدا کرده و نظر دين پژوهان و انديشمندان ديني (و حتي غير ديني) را به خود جلب کرده است. هر کدام از اينها از منظرهاي مختلف پاسخهاي متفاوتي دادهاند؛ برخي از موضع ديني به اين بحث پرداخته و عدهاي هم تبييني سکولاريستي از آن ارائه دادهاند.
اين بحث به شکل امروزي خود، گرچه زاييده عصر جديد (مدرنيته) است و ابتدا در دنياي مغرب زمين روييد، اما طولي نکشيد که مرزهاي جغرافيايي را در نورديد و به ساير نقاط ريشه دواند. در کشور ما نيز چندي است که مباحث اين چنيني در بيان و قلم عده اي از دانشوران مطرح مي شود و سؤالاتي را در عرصه دين و دينداري پديد آورده است. در آثار کلامي و دين شناسي کهن، فرزانگان اسلامي بحثي تحت اين عناوين به طور مستقيم ديده نمي شود، لکن اين سخن بدين معنا نيست که آنها به کلي از اين مباحث غافل بوده اند، بلکه مي توان گفت متفکران مسلمان در فلسفه، کلام و… مسائلي از قبيل “نياز انسان به دين”، فوايد دين، خاتميت نبوت، کمال دين، فطري بودن دين، منطقه الفراغ و…، را طرح کرده اند.
و البته منظور از تعيين قلمرو دين، کشف قلمرو واقعي دين است، نه ترسيم قلمرويي براي آن تا مستلزم تعيين تکليف براي خدا باشد.122 پاسخگويي و تعيين “گستره دين”، ارتباط تنگاتنگي با مسأله “انتظار بشر از دين” دارد. انتظار بشر از دين123، تعيين کننده قلمرو دين است؛ به اين معنا که به ما نشان مي دهد چه سؤالهايي را از دين بپرسيم و حل چه معضلات و مشکلاتي را از دين بخواهيم. البته اين بحث فقط نشان مي دهد که دين به چه نيازهايي پاسخ مي دهد، اما محتوا و چگونگي پاسخ را نشان نمي دهد. يعني فقط چارچوب کلي پاسخ را مشخص مي کند.124
2-1-2-1-): رويکردها و روشهاي پژوهش در بحث “گستره شناسي دين”:
1-):رويکرد برون ديني:
در اين روش از بيرون دين به آن نگريسته مي شود، تا اهداف و قلمرو آن مشخص شود بدون اينکه به کتاب و سنت مراجعه شود. طرفداران اين نظريه بر مبناي انتظاري که از دين دارند به تعيين حدود و قلمرو آن مي پردازند. بنابراين در اين روش افراد از رجوع به دين و متن ديني، بايد انتظارات خود را از دين مشخص کنند و پس از مشخص کردن نيازهاي اصلي و فرعي خود به سراغ دين بروند و براي آن قلمروي را تعيين کنند، در اين روش با بهرهگيري از هرمنوتيک فلسفي، فقط به پذيرش فهم تأويلي رجوع مي شود، مانند روش کارکردگرايي، روش عقلي، فلسفي، روش انسانشناسي تجربي و… به پرسشهاي دينپژوهي مي توان پاسخ داد.
دکتر سروش يکي از طرفداران اين نظريه است و به اعتقاد دکتر سروش “بدون شک نمي توان پاسخ اين پرسش را که “انتظارات ما از دين چيست؟” از خود دين جست، يا به صرف ادعاي دين در اين باب بسنده کرد”. طبق اين نظر، فهم متون ديني، خود در گرو تعيين و تحديد انتظارات ما از دين است و نه برعکس، چرا که انتظار از دين تشخيص نيازهاي انسان و قلمرو دين از مسايل اصول دين به شمار مي آيد و اصول دين را نمي توان متعبدانه پذيرفت. پس در اين موارد تعبد بي معناست بنابراين آب را از سرچشمه بايد بست؛ يعني قبل از ورود در فهم دين بايد معيار فهم دين را در دست داشت، و يکي از آن معيارها تعيين حدود انتظارات خويش از دين است.125
2-):رويکرد درون ديني:
در اين رويکرد بين محققان اختلاف است پارهاي از محقّقان در پاسخ به پرسشهاي دينپژوهي، فقط به قرآن و سنّت مراجعه ميکنند و از عقل، تجربه و تاريخ بهرهاي نميگيرند. اين طايفه به طور معمول، از ظواهر آيات و روايات استفاده ميکنند و مخاطبان را از هرگونه تدبير و تدبّر در قرآن باز ميدارند. اين گروه معروف به نصگرايان، مانند مالک بن انس، احمد بن حنبل، ابن تيميّه و … که با مقتضيات زمان فاصله گرفتند و از مدلولهاي التزامي گزارههاي ديني بهرهاي نگرفتند.
3).جمع رويکرد درون ديني و برون ديني:
راه سومي براي شناخت قلمرو دين وجود دارد. در اين روش در عين حال که اصالت از آن روش برون ديني است، اين نکته مورد تاکيد قرار مي گيرد که با روش برون ديني در پرتو عقل، مي توان ضرورت رجوع به دين را براي شناخت قلمرو آن مشخص کرد. اساس اين برهان، ضرورت بعثت انبياء است. در بحث از لزوم بعثت انبياء، چند برهان وجود دارد که مهمترين آنها برهان حکمت الهي است. طبق اين برهان انسان، از جهت شناخت هدف نهايي حيات و راه و مسيري که بايد طي کند، نيازمند پيام پيامبران است . به بيان ديگر اين برهان قلمرو هدايت دين را در عرصه ارائه جهان بيني و ايدئولوژي (مجموعه بايدها و نبايدها)، مي داند. يعني دين بايد پاسخگوي سؤالات اساسي بشر باشد. يعني از کجا آمده ايم؟ چرا آمده ايم؟ به کجا مي رويم؟ و چه بايد بکنيم؟ در واقع ناتواني عقل بشر در شناخت کمال نهايي خود و راه و مسيري که بايد طي کند، تا به آن کمال برسد موجب مي شود تا به دين رجوع کنيم و از آن انتظار داشته باشيم تا با ذکر جزييات ما را به کمال برساند.
حقّ مطلب آن است که نخست با روش عقلي ـ فلسفي به نياز بشر به دين (به صورت موجبه جزئيّه) و حجّيّت مصداقي از مصاديق دين موجود پي برده، آنگاه آن دين، افزون بر رفع آن نياز مکشوف، به بيان نيازهاي ديگر پنهان آدمي و رفع
