
مستقیم علمای شیعه را برای اولین بار در تاریخ شیعه در پی آورد، او و پیروان مبارزش نه تنها یک ایدئولوژی مناسب برای الهام بخشیدن به تودهها جهت انقلاب داشتند، بلکه طرحی برای جایگزینی رژیم فاسد و شیطانی پهلوی با حکومت اسلامی عرضه کردند …. و لذا، انقلاب اسلامی یک مبارزهخواهی در برابر ایده سکولاریسم بود» (واینر، هانتینگتون، 1379: 346ـ347).
در این صورت، انقلاب اسلامی به عنوان یک انقلاب دینی و در یک تفکر منظومهای و کل گرایانه توحیدی، نقطه عزیمت و تحریکاش، فرهنگ دینمدارانه بوده است که مفاهیم آزادی، عدالت، استقلال و معنویت را از اهداف خود محسوب میدارد. و لذا میتوان گفت:
«انقلاب اسلامی ایران یکی از شاخصترین مظاهر بکر نقد مدرنیته و مدرنیسم به حساب آمده است ـ و خواستهها و اهداف اصلی مردم در مجموع، خواستههای غیرمتداول و به عبارتی فرهنگی بود. این خواستهها در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» متجلی بود» (خرمشاد، 1386: «بازتاب انقلاب اسلامی ایران بر نظریههای انقلاب»، ص 116ـ118).
بازتاب گسترده این انقلاب در جهان نیز مؤید دیگری بر این معنا است. به تعبیر بیمن (William,O.Beeman):
«برای مردم در سرتاسر جهان اسلام، انقلاب ایران یک حادثه مهم سمبولیک بود. این انقلاب به جهان اعلام کرد که یک رژیم سکولار تحت نفوذ غرب را میتوان با نیروهای مخالف سازمان یافته تحت رهبری اصلاحطلبان، ساقط کرد. از آنجا که احیاگران اسلامی، مدافع چنین تغییراتی، اما ناموفق از اواخر قرن نوزدهم به این سو بودند، این انقلاب به آنان نیروی جدیدی جهت مبارزه بخشید و موجب ظهور فعالیتهای بنیادگرایی اسلامی از مراکش، تا جنوب شرقی آسیا شد …. برای مسلمانان مشتاق اصلاح و گریزان از سلطه غرب، در ایران و سایر ملتها، این انقلاب یک حادثه معنوی عمیق بود» (بیمن، 1388: 579).
انقلابی که با اسقاط رژیم پهلوی و تشکیل حکومت، عملاً پیوند دین و سیاست و دنیا را در قالب نظام سیاسی نوین به منصه ظهور رساند.
لذا به نظر صاحبنظران توسعه سیاسی:
«آنچه باعث میشود انقلاب ایران، از نظرگاهها دارای اهمیت خاصی باشد، این است که انقلاب مزبور، تنها نمونه یک جنبش احیاگر اسلامی است که عملاً توانسته است یک نظام اسلامی بنیادگرا را به قدرت برساند، و خود را به اسلامی کردن کامل همه جنبههای حیات سیاسی اجتماعی متعهد میداند» (واینر، هانتینگتون، 1379: 343).
و این نکته، بیانگر عمق معرفت دینی در حیات سیاسی و اجتماعی مردم ایران است که به رغم تلاش طولانی اندیشهورزان غیردینی، در انقلاب ایران بازتاب یافته است. به تعبیر چلکوفسکی:
«طی بیش از دویست سال نفوذ اندیشهها و آراء غیرمذهبی (سکولار) چه از نوع رادیکال و چه از نوع لیبرال، این اندیشهها در انقلاب اسلامی تأثیر عمدهای برجای نگذاشت، بلکه انقلاب ایران در قالب هویت اسلامی خود را معرفی و نهادینه کرد» (Cehlkowski,2000:32).
در نتیجه میتوان گفت: «پیروزی انقلاب اسلامی در واقع پیروزی گفتمان مشروعه است» (مروی، 1389: 479). و همین امر نیز زمینهساز تحولات اساسی در رابطه دین و سیاست و تغییرات بنیادین بعدی شد. لذا، باید پذیرفت که:
«انقلاب اسلامی ایران، بر مبنای اندیشهای سیاسی رخ داد که عوامل فرهنگی در آن نقشی تعیینکننده داشته است. یکی از محورهای کلان این اندیشه نوین، دگرگونی در الگوی مسلط رابطه دین و سیاست در دنیای مدرن بوده است. تحول اساسی در رابطه دین و سیاست در عرصه کارگزار تغییرات اجتماعی بنیادین، در عرصه بنیانگذاری نظام سیاسی و متفاوت و مدرن اسلامی، ایجاد نوعی مردم سالاری دینی، متمایز از نوع متعارف آن در دنیا، بخشی از این نوآوریها است» (برزگر، 1391: 231).
در نتیجه، وقوع این انقلاب در یکی از کشورهای مسلمان تمدنساز، به یکباره معمای یکصد و پنجاه ساله جهان اسلام را در فضای سنگین حاکمیت سکولاریسم جهانی و چهارصد ساله، حل کرد. شیوه حل معمایی که نه تنها بصورت نظری، بلکه بصورت «تحقق عملی» و «فعلیت اندیشهای» انجام گرفت. و در واقع نوعی تقارب بین هنجارهای مطلوب اسلامی و هنجارهای مسلمانان ایرانی صورت گرفت و جامعه ایران دچار تحول درونی شد. و در همین راستا، با ابداع سازوکار «مردم سالاری دینی» و ایجاد نظام جمهوری اسلامی، عملاً گفتمانهای مشروعیت و رضایت را به صورت توأمان در عرصه سیاست به کار گرفت (همان: 236ـ242). به همین دلیل است که اگر «علما و روحانیون [این بار] برخلاف رسم دوران مشروطه، بتدریج از حمایت قانون اساسی در مقابل قدرت مطلقه دست کشیده و از قانون و شرع اسلام و نظام سیاسی اسلام حمایت کردند» (بشیریه، 1380: 150)؛ مردم نیز در الهامپذیری گسترده و تعیینکنندهای از این رویکرد، به صحنه آمدند؛ و این امر انعکاس روح ایرانی در پیوند با قالبهای دینی بود که با جلوههایی از برجستهسازی موقعیت و جایگاه امام خمینی (ره) همراه گردید (مصلینژاد، 1389: 124).
به تعبیر جان فوران:
«در جریان انقلاب اسلامی ایران، فرهنگهای مردمی ـ اسلامی، غیردینی و چپ نیز در اردوی انقلاب مطرح میشد، اما از میان این جریانها، فرهنگ سیاسی مسلط و در حال گسترش به اسلام [مطرح از سوی] آیۀالله خمینی تعلق داشت. همچنانکه در طول انقلاب واژههای سیاسی غیردینی نیز مطرح میشد اما به اهمیت واژههای دینی نبود …. و سرانجام، مضمونهایی است که انقلاب مردمی حول آنها شکل گرفت: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» (که از 13 شهریور 1357 به بعد شنیده شد) و « زنده باد خمینی»، «اسلام، دموکراسی، آزادی، برابری» (فوران، 1377: 574ـ576).
واقعیتهای یادشده، باعث گردیده است که بسیاری از نظریهپردازان انقلاب در جهان (بویژه ساختگرایان) را وادار سازد نسبت به نظریات قبلی خود در ایجاد انقلابها براساس تضاد منافع اقتصادی و یا طبقاتی و صرفاً سیاسی تجدید نظر نمایند (فوران، بهار 1375: 229ـ230).
به تعبیر تدا اسکاچپول نظریهپرداز معروف انقلابها:
«اگر در واقع بتوان گفت که یک انقلاب در دنیا وجود داشته که به طور عمدی و آگاهانه توسط یک نهضتت اجتماعی تودهای «ساخته» شده است تا نظام پیشین را سرنگون سازد، به طور قطع، آن انقلاب، انقلاب ایران علیه شاه است …. این انقلاب قابل توجه، هم چنین مرا وادار میسازد تا به درک خود در قبال نقش بالقوه و محتمل سیستمهای عقاید و ادراکهای فرهنگی در شکل بخشیدن به کنشهای سیاسی عمق و وسعت بیشتری ببخشم … اسلام شیعه، هم از نظر سازمانی و هم از نظر فرهنگی، برای ایجاد انقلاب ایران علیه شاه، نقشی حیاتی را برعهده داشت. روحانیون رادیکال شدهای که تابع آیۀالله خمینی (به میزانهای مختلف) بودند، عقاید سیاسیای را تبلیغ میکردند که شاه را زیر سؤال میبرد. سپس شبکهها، روشهای اجتماعی و اسطورههای شیعه، به ایجاد هماهنگی در نهضت تودهای شهری و خلق اراده اخلاقی در آن، برای مقاومت در مقابل اختناق و سرکوب مسلحانه، کمک نمود. همه اینها، بدین معنا بود که یک بخش بسیار بزرگ سنتی از زندگی ایران، ارائهکننده منابع سیاسی حیاتی، برای شکل دادن به یک نهضت انقلابی با چهرهای بسیار مدرن بود» (اسکاچپول، 1376: 190ـ191 و 205).
میشل فوکو نیز که انقلاب اسلامی ایران را از نزدیک مشاهده کرده بود، روح انقلاب و قیام مردم ایران را تغییر اساسی در رژیم و تمامی ساختارها و روابط داخلی و خارجی معرفی کرده و میگوید:
«ایرانیان با قیامشان به خود گفتند ـ و این شاید روح قیامشان باشد ـ ما بطور قطع باید این رژیم را تغییر دهیم، و از دست این آدم خلاص شویم. باید کارکنان فاسد را تغییر دهیم، ما باید همه چیز را در کشور، اعم از تشکیلات سیاسی، نظام اقتصادی و سیاست خارجی، تغییر بدهیم؛ اما بویژه باید خودمان را تغییر بدهیم. باید شیوه بودنمان و رابطهمان با دیگران، با چیزها، با ابدیت، با خدا و غیره، کاملاً تغییر کند و تنها در صورت این تغییر ریشهای در تجربهمان است که انقلابمان، انقلابی واقعی خواهد بود» (فوکو، 1379: ج 1، ص 60).
فوکو معتقد است که چنین خواستهای که از رهگذر نفی رژیم و شخص شاه متجلی و به اراده جمعی و یگانه خواست مردم ایران تبدیل شد، تنها با رجوع به اسلام که برای قرنهای متمادی، زندگی روزانه، پیوندهای خانوادگی و روابط اجتماعی مردم ایران را سامان داده بود، برآورده میشد (فوکو، 1377: ج 3، ص 25). لذا بنظر وی این انقلاب، حرکتی است که « اولاً به نهادهای سنتی جامعه اسلامی، در زندگی سیاسی، نقش دائمی خواهد داد » و ثانیاً به واسطه آن میتوان عنصری معنوی را داخل زندگی سیاسی کرد، کاری که این زندگی سیاسی، مثل همیشه، سد راه معنویت نباشد؛ بلکه به پرورشگاه و جلوهگاه و خمیرمایه آن تبدیل شود» (همان، صص 38ـ40).
در حقیقت، ملت ایران با اتکاء به یافتههای معرفتی و تجربیات تاریخی خود و در یک فرآیند تکاملی، «جهانبینی نظام ارزشی یا شریعت را در عقاید سیاسی خود تجلی بخشیده و انقلاب توحیدی یا اسلامی را برپا میکند» (فارسی، 1375: 8ـ9). بر همین اساس ، از نظر تاریخی عملاً شاهد گذار از «گفتمان مشروطه» و تغییر در آن در دوران پهلوی با شکل گیری جریان های سه گانه: ایدئولوژی رسمی درباری، مارکسیسم و جریان های مذهبی هستیم که نهایتاً به گفتمان دولت اسلامی» بر مبنای نظریات فقهی – سیاسی شیعه تحوّل یافت (فیرحی، 1392: 441-503)
به تعبیر امام خمینی این تحول و تغییر بزرگ حاصل تحول در نفس بوده است، لذا ماهیت فرهنگی دارد:
«بحمدالله در این نهضت، تغییر و تحول از آن طرف شد؛ یعنی یک ملت تحت فشار که در طول تاریخ با این فشار خوگرفته بود و پذیرفته بود این ظلم را و پذیرفته بود این چپاولگری را، در یک مدت کوتاهی متحول شد به یک ملت که پذیرش هیچ یک از این ظلمها را دیگر نداشت…. قوم ما یک تحولی پیدا کرد؛ تغییری پیدا کرد. تا این تغییر حاصل نشده بود، تغییر نفسانی حاصل نشده بود، این قوم مورد تغییر واقعی که رفتن یک رژیم طاغوتی و آمدن یک رژیم اسلامی باشد، این معنا حاصل نمیشد» (امام خمینی، صحیفه نور، ج 9، ص 206ـ208).
بر این اساس، میتوان گفت عملاً در انقلاب اسلامی، مفهوم تغییر یا توسعه سیاسی با محوریت «دین» و کسب رضایت الهی و طلب رستگاری تحقق یافته است. زیرا به تعبیر حامد الگار:
«آرمان نهایی مذهب، آن است که علاوه بر ابلاغ پیام رستگاری در آخرت، به مبارزه با قدرتهای موجود برخیزد و با در اختیار گرفتن سرنوشت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انسان، او را به سمت وضعی که با غایت وجودی او و رضای خداوند سازگار باشد، حرکت دهد» (الگار، 1360: 104ـ108).
بر این اساس، «مهمترین تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر نظریههای انقلاب را میتوان شکلگیری رهیافت فرهنگی در تبیین انقلاب دانست. پیش فرض اساسی این رهیافت فرهنگی، آن است که اوضاع روحی و نفسانی و به عبارت دیگر، باورهای انسانی، سرمنشأ تحول فردی و سپس تحول اجتماعی است» (شجاعیان، 1382: 214).
لذا به تعبیر برخی، رخداد پیروزی انقلاب اسلامی ایران در 22 بهمن 1357، بزرگترین و عمیقترین «کلان راهبرد فرهنگی» دوران معاصر بشر را رقم زد، که از مؤلفههای اصلی زیر برخوردار است:
1. دعوی و هدفگذاری جمع میان عقل و وحی و تجربه در ساماندهی نظام زندگی جمعی انسانها و برپایی نظام سیاسی و حکومتی؛
2. دعوی ضرورت پیوند محکم و وثیق قدرت با دین و اخلاق؛
3. برافراشتن پرچم تداوم انقلاب گسترده اسلامی در دفاع از ملتهای مظلوم و ستمدیده جهان بویژه ملتهای مسلمان؛
4. اقامه دعوی بزرگ و بیبدیل «مردمسالاری دینی» (نبوی، 1389، «انقلاب اسلامی کلان راهبرد فرهنگی جهان معاصر»، ص 273ـ274).
بدین ترتیب، تفاوت انقلاب اسلامی ایران با حرکتهای رفورميستی معمول، در ذات این انقلاب برای تغییر اساسی در ماهیت روابط و ساختارهای قبلی، و نوع نگاه آن به نظام جهانی سلطه و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت سیاسی خود مبتني است. لذا در عمل، انقلاب اسلامی ایران جهشی اساسی در توسعه سیاسی و اجتماعی ایران بشمار میآید و عمدهترین شاخصههای مردمسالاری، از جمله: قانونگرایی، برگزاری انتخابات و
