
مطلقه و مظهريّت اسما، صفات و افعال است؛ چنانکه جامع بين حقايق وجوبيّه و امکانيّه و نِسَب اسماي الاهيّه و صفات خلقيّه شمرده ميشود. انسان کامل مقامي دارد که هيچ موجودي از موجودات جهانِ امکان، هم وزن او نيست و هيچ امري از کائنات در رديف او قرار ندارد؛ به طور کلّي، انسان کامل، نسخه جامعي است از آنچه در عالم کبير و حضرت الهي وجود دارد؛ بنابراين هم حادث و هم قديم، هم حق و هم خلق، و کَوْن جامع و اکمل مجالي خداوند و مظهرِ اسم اعظم است؛ البته به لحاظ بدن عنصري از بسياري موجودات و جميع انبيا متأخّر است؛ امّا به لحاظ وجود کلّي سِعي و انبساطياش بر همه مقدّم بوده، همه انبيا در شريعت و ولايت خود وارث اويند. انسان کامل، خليفه حق است که تمام حقايق در او ظهور ميکنند؛ به همين دليل، عين ثابت او، نخستين ظهور در نشئه اعيان ثابته است.
عارفان، مبحث انسان کامل را در عرفان نظري و در بحث انواع مظاهر و ظهورات و مبحث اسماء و تجلّي و اعيان ثابته و حضرات خمس پيگيري کرده؛ همانگونه که در عرفان عملي نيز بدان پرداختهاند. اهل معرفت در عرفان نظري، نيازمندي بشر و عالم تکوين به انسان کامل را تکويني دانستهاند؛ زيرا تجلّي و ظهور حقيقتِ وجود مطلق، ضرورت دارد و تجلّيّات نيز بر اساس استعدادهاي موجودات در اعيان ثابته متفاوت، و به صورت مراتب تشکيکي تحقّق مييابند و براي تکميل حلقات اين سلسله، حلقه و مرتبه انسان کامل که عبارت از جمع جميع مراتب الاهيّه و کونيّه اعمّ از عقول، نفوس کلّيّه، جزئيّه و مراتب طبيعيّه است، ضرورت دارد؛ پس نه تنها ديگر انسانها، بلکه تمام مراتب تجلّيّات هستي، نياز تکويني به انسان کامل دارند.
در عرفان عملي نيز نيازمندي انسانهاي سالک به انسان کامل مشهود است؛ زيرا انسان براي حرکت به سوي کمال بايد مراحل و منازل و مقاماتي را بپيمايد و در اين سير و سلوک، به ابزار و راهنمايان و مددکاراني نياز دارد که انسان کامل، مرتبه اعلاي اين راهنمايان است؛ چنانکه دانستن قطبالاقطاب و ختم ولايت و انسان کامل، از مهمترين وظايف اهل سلوک شمرده ميشود.147بنابراين يکي ديگر از نيازمنديهاي بشر به دين در اثر نياز انسانها به انسان کامل که از ارکان دين است، روشن ميشود. بنابراين وجود انبيا و بعثت آنها در عالم کُون ضرورت دارد تا نقش تربيتي انسانها را به عهده گيرند. تکفّل تربيت انسان با دو راهکار انجام ميگيرد: راهکار اوّل، ارائه شيوه و برنامه است که به آموزش و مقام تعليم مربوط ميشود، و راهکار دوم به مقام عمل ارتباط مييابد. پيامبران در اين مقام، نخست با پيمودن راه سعادت، خود الگو و اسوه مقرّبان ميشوند و از نزديک و در عمل ارشاد و هدايت مردم را با تحمّل شدايد و گرفتاريهاي گوناگون به عهده ميگيرند و به اصطلاح فقط به نظريّهپردازي و ارائه برنامه بسنده نميکنند.
طريق ديگري که خواجه طوسي براي اثبات نبوّت به کار ميگيرد، و مي توان از آن، در اين رهيافت بهره برد، اين شيوه او مي باشد، که از مبادي علمالنفس فلسفي و عقول اربعه هيولاني، بالملکه، بالفعل و مستفاد در انسان و عقل فعّال در عالم کبير بهره ميجويد.
وي در اين تقرير مينويسد:
“خروج عقول هيولاني انسان از قوّه به فعل فقط به وسيله عقل بالفعل ضرورت مييابد؛ زيرا خروج به وسيله نيرويي مثل و مانند آنها يا خروج ذاتي آنها ممکن نيست.سزاوار نيست که خروج عقول هيولاني انسان به وسيله عقل فعّال که مدبّر فلک قمر است و واهب صور نام دارد، صورت پذيرد. بنابراين، عقول بالفعلي به نام انبيا ضرورت وجودي مييابند”.148
2-1-2-2-1-4-): رهيافت روانشناسانه؛ (رفع اضطراب و آلام):
زندگي انسان در اين دنيا، با محدوديّت، دلهره، ترس و هراس مواجه بل معجون شده است. در مرتبه بالاتر، افزون بر ترس، انواع آلام، رنجها و دردها انسان را فرا گرفته است. در اين جا ميتوان ترسها و آلام انسان را به دو قسم مادّي و فرامادّي تقسيم کرد.
قسم اوّل؛ دردها و آلام مادّي و جسمي در شکلهاي گوناگون است. انسان ناقص الخلقه از نقص عضو خويش رنج ميکشد، يا بر اثر حادثهاي از بيماري و زخم مينالد يا از فقر اقتصادي و نداشتن فرزند در زندان غم و اندوه به سر ميبرد. انسانها در طول زندگي خود با اين رنجها مواجه هستند اگر به فرض انساني يافت شود که با هيچ کدام از اين دردها مواجه و آشنا نيست، درد و اندوهي را ذکر ميکنيم که از آن فراقي ندارد و آن غريزه زياده و بينهايت طلبي است. غريزه انسان، جلب منافع و لذايذ و ثروت به سوي خويش است. اشتهاي انسان در تحصيل آن سير نشدني نيست؛ به گونهاي ميخواهد در صورت امکان، همه اموال و ثروت دنيا را مالک شود و چون منافع و ثروت دنيا محدود و مشتريان آن بسيار است، در نتيجه انسان به آمال خود نميرسد و بخشي از آن را در دستان ديگر مشاهده ميکند که اين خود مرحله اوّل رنج است و براي در امان ماندن از آن و سير کردن اشتهاي خود، رنجهاي ديگري را متحّمل ميشود که در نهايت بدان دست نمييازد و چه بسا جان خود را هم از دست بدهد؛ چه از طريق خودکشي، و چه از طريق به قتل رساندن وي از سوي رقيبانش.
نوع دوم؛ آلام و رنجهاي فکري و روحي است. نخستين مرحله آن به جوهر نفساني انسان بر ميگردد. از آن جا که روح انسان از عالم بالا و مجرّدات است. با تنزّل از آن عالم و آميختن با عالم مادّه و تعلّق به کالبد مادّي بدن، از موطن اصلي خود دور افتاده و مانند انسان غريب از اين لحاظ در رنج و غم فرو رفته است. احساس تنهايي و غربتي که گاهي به انسان دست ميدهد.که به تعبير بعضي از معاصرين اين نوع را “جدايي از امر قدسي” مي توان ناميد.149
دلهره فکري بعدي انسان به پرسشهاي وي از مبدأ، فلسفه آفرينش و غايت آن و معاد و فرجام زندگاني مربوط ميشود. انسان از بدو بلوغ فکري با اين پرسشها مواجه است که مبدأ عالم و آفريدگار انسان کيست. اين عالم را به چه منظور و غايت آفريده است؟ برنامه و نسخه زندگي چگونه بايد تنظيم شود؟ سرانجام و فرجام زندگي به کجا منتهي ميشود؟ آيا مرگ و نيستي است يا عروج و انتقال به عالم ديگر؟ اعمال ما در آخرت چه نتايجي را به بار خواهد آورد؟
اين پرسشها دغدغه انسان متفکّري است که براي پاسخ آنها و آرامش روان و رفع اضطراب خود به دنبال پاسخ است.
عقل انساني براي پاسخ به پرسشهاي پيشين، به ويژه فرجام زندگي و آخرت خود، تصوير روشن و اميدوار کنندهاي ارائه نميدهد و به تعبيري، خود را از دغدغه اين پرسشها نميرهاند تا دستکم در اين دنياي کوتاه، زندگي عاري از هر گونه اضطراب و يأس به دست آورد؛ امّا دين و پيامبران با پاسخهاي شفّاف و اميدوار کننده به حيات آدمي معنا بخشيده، درخت اميد و نشاط را در آن ميکارند و به اصطلاح، کتاب زندگي انسان را با “حسن ختام” به پايان ميبرند؛ پس دين و بعثت پيامبران در حيات آدمي ضرور مينُمايد وگرنه اضطرابهاي روحي و رواني، پوچيگرايي و نهيليسم،150سايه شوم خود را بر زندگي انسان خواهد افکند و شيريني زندگي حتّي مادّي انسان را از او سلب خواهد کرد.
رويکرد حاضر، رويکرد روانشناسانه است که با تحليل نيازها و اضطرابهاي رواني انسان، نسخه رهايي از آن را دين ونبوّت يا به تعبير برخي “معنويت”151 معّرفي ميکرد. پيشينه آن به فيلسوفان پيش از مسيحيّت مانند افلاطون بر ميگردد که دين را براي رفع اضطراب و تحمّل مرگ و ترک لذايذ دنيايي، امري ضرور ميانگاشت.152 برخي از متکلّمان اسلامي نيز مانند محقّق طوسي و علاّمه حلي و با عنواني مانند؛ “ازالة الخوف” در گزارش فوايد دين بدان اشاره مي کنند.
“البعثة حسنة لاشتمالها علي . . .و إزالة الخوف”153
“بعثت پيامبران نيکو است چون مشتمل است بر ازاله ترس”
“شريعت انبيا، منشأ زوال خوف و بيم انسانها درباره اعمال و رفتارشان ميشود؛ آنگاه که اعمالشان با بايد و نبايدهاي شرعي انطباق يابد”.154
ورهيافت پيشگفته در دوره معاصر مورد توجّه و اهتمام فيلسوفان اگزيستانسياليسم قرار گرفته است که در اين جا به اشاره بسنده ميشود.
سورن کييرکهگارد؛ (1813 ـ 1855م) فيلسوف دانمارکي از بنيانگذاران اين مکتب فلسفي بهشمار ميآيد. مسأله اصلي وي (بنا به گزارش پاپکين و استرول) اين بود:
“مقصود اصلي حيات چيست؟ به هستي انساني چه معنايي ميتوان داد؟ غايت رويدادهاي انساني چيست؟ کييرکهگارد در آثار ادبي خويش کوشيد تا تصويري از حيات انساني که دلتنگ و غمگين، پوچ و عبث، جان آزار و دلخراش و بي معنا است، ارائه دهد. … انسان بنفسه قابل و مستعد وصول به معرفت يقيني نيست و در زندگي خود فقط به واسطه قسمي حادثه فوقالعاده و اعجاز گونه ميتواند چنين معرفتي حاصل کند؛ امّا براي آدمي، اين معجزه دانش و شناخت فقط در صورتي مهم و با معنا و قطعي است که بدون حساب سود و زيان اين تبدل و انتقال، خواهان و آرزومند آن باشد. راه نجات انسان از جهل اين است که وضع و حالت غمانگيز و فاجعهآميز خود را بشناسد و سپس چشم بسته، يعني نه به وسيله عقل و منطق، بلکه به نور ايمان، در جستوجوي راهي بر آيد خارج از آن وضع و حالت نکبتآميز و تأسّفآور؛ زيرا فقط ايمان است که ميتواند صورتي از رابطه و اتّصال ميان انسان و خدا در تجربه تاريخي انسان باشد”.155
در فلسفه اگزيستانسياليسم به ويژه هايدگر، اگزيستانسياليست، به يک معنا “دلنگران” بودن است. انسان هر لحظهاي که درباره خود ميانديشد، خود را پرتاب شده در عالم مييابد. از طرف ديگر، او داراي امکاناتي است که خود را در آنها بايد پيش اندازد.156
2-1-2-2-1-5-): رهيافت جامعه شناسانه؛ (فيلسوفان):
فيلسوفان اسلامي، براي اثبات اصل نبوّت، از رهيافت اجتماعي استفاده ميکنند. که در اينجا به گفته ابن سينا در اشارات نمط نهم اشاره مي کنيم. آنان نخست اصل زندگي جمعي را اصل طبيعي و فطري يا ضرور براي انسان ميدانند. لازمه زندگاني اجتماعي، وضع و تدوين قوانين و مقرّرات خاصّ آن است. از آن جا که انسان با عقل محدود خود توانايي وضع قوانين جامع و رافع نيازهاي انساني را ندارد و چه بسا در رفع قوانين به دليل محدوديّت شناخت، دچار اشتباه و خطا شود يا از روي غرض و روحيّه جلب منفعت به سود خويش به تدوين قانون و اِعمال آن بپردازد، نياز بشر و جامعه به وضع و تدوين قوانين عادلانه و جامع و رافع نيازها که از منبع فراتر از انساني، يعني مقام الوهي نشأت گرفته باشد، به طور کامل محسوس و ضرور است که رفع آن فقط با بعثت پيامبران امکانپذير است که با شريعتي که از مقام الوهي ميآورند و صفت عدالت و عصمتي که خودشان دارا هستند، زندگي مطلوب انساني را تأمين ميکنند. به ديگر سخن، واضع قوانين بايد فراتر از عقل انساني باشد که از قوانين موضوعه خود هيچ نفع و ضرري نبيند و آن خداوند است.
فارابي؛ فيلسوف معروف اسلامي و معلم ثاني با تلفيق فلسفه، دين و حقيقت، (واحد دانستن حقيقت ديني و حقيقت فلسفي)، تنها اختلاف دين و فلسفه را صوري دانست. وي براي ائتلاف فلسفه و دين، در فلسفه مشايي تجديد نظر کرد؛ و آن را به کسوت افلاطوني در آورد تا با مباني اسلامي همسازتر گردد. و با اين روش توانست قلمرو دين را در حوزه وسيعي از نيازهاي دنيوي توسعه داده و پيدايش مدينه فاضله را به دين نسبت دهد.157وي نخست درباره مدني بالطّبع بودن انسان ميگويد:
“هر يک از آدميان بر سرشت و طبيعتي آفريده شدهاند که هم در قوام وجودي خود و هم در نيل و وصول به برترين کمالات ممکن خود، محتاج به اموري بسيارند که هر يک به تنهايي نتوانند متکفّل انجام همه آن امور باشند و بلکه در انجام آن احتياج به گروهي بُوَد”.158
وي آن گاه به تعيين و تبيين خصوصيّات رهبر و به اصطلاح خود رئيس جامعه ميپردازد که بايد “اکمل افراد و اجزاي مدينه بُوَد و براي او، از بين آن چه ديگر با او مشارک بودند، برترين و کاملترين آن بُوَد”.159
فارابي مصداق کامل افراد جامعه و صلاحيّتدارترين اکمل آن افراد براي رياست جامعه را پيامبران معّرفي ميکند که عقل آنها فعليّت يافته و به عقل فعّال متّصل شدهاند که آن نخستين شرط از
