
خصوص روايت رؤيت شدن خداوند توسط پيامبر (صلياللهعليهوآله) و نيز اينکه مؤمنين، خداوند را در بهشت رؤيت ميکنند از امام (عليهالسلام) سؤال کرد و پرسيد: خداوند را در چه صورت و شمايلي ميبينند؟ امام (عليهالسلام) در پاسخ فرمودند: “رؤيت بر دو وجه است، رؤيت قلب و رؤيت چشم. هر که از اين رؤيت، ديدن با قلب را اراده کند، به راه صحيح رفته است، اما کسي که مرادش از رؤيت، رؤيت با چشم باشد، قطعاً به خداوند و آيات او کفر ورزيده است.”84 همچنين ابوبصير از امام صادق (عليهالسلام) روايت ميکند که فرمودند: “هر کس گمان کند که خداوند از چيزي يا در چيزي يا بر چيزي است، کافر است.” ابوبصير ميگويد از امام (عليهالسلام) درخواست توضيح و تبيين کردم، فرمودند: “مقصودم اين است که چيزي او را فراگيرد يا او را نگه دارد يا چيزي بر او پيشي گيرد.”85
معناي تشبيه: تشبيه در اصطلاح علم کلام به معناي اثبات صفات مخلوقات براي خداوند متعال است، در مقابل تنزيه که عبارت است از منزه دانستن ذات اقدس الهي از اتصاف به صفات مخلوقاتش، يا به تعبير برخي دور دانستن خداوند از صفات بشر. قاضي سعيد قمي در تبيين معناي تشبيه مينويسد:
“أمَّا مَعنَى (تَشبِيهِ اللّهِ بِخَلقِهِ)، فَهُوَ أن يَعتَقِدَ الشِّرکةَ بَينَهُمَا فِي ذَاتِيٍّ أو عَرَضِيٍّ، سَوَاءً فِي ذَلِک الوُجُودُ وَ الصِّفَاتُ الأُخَرُ، إذ لا يَصِحُّ الاستِثنَاءُ فِي الضَّوَابِطِ العَقلِيَّةِ، سِيَّمَا مَا يَجرِي الدَّلِيلُ فِيهِ بِخُصُوصِهِ؛ معناي تشبيه خداوند به مخلوقاتش اين است که اعتقاد به اشتراک بين خدا و خلق داشته باشد در امري ذاتي يا عرضي و در اين زمينه فرقي ميان وجود و صفات ديگر نيست؛ زيرا قوانين عقلي قابل استثنا نيستند، به خصوص در موردي که دليل خاصي بر آن وجود داشته باشد”86
بنابراين، اثبات صفاتي از قبيل جسميت، جوهر بودن، اثبات اعراض اعم از کمّ و کيف و به طور کلي اثبات هر صفتي از صفات مخلوقات براي خداوند متعال تشبيه شمرده ميشود.87
سيف الدين آمدي در بحث ابطال تشبيه، فصولي را سامان داده که مصاديق تشبيه را روشنتر ميکند. برخي از مواردي که تحت اين عنوان مطرح نموده از اين قرار است: خداوند متعال جوهر نيست، خداوند متعال جسم نيست، خداوند متعال عرض نيست، محال است چيزي در ذاتش حادث شود، در جهت يا مکاني نيست، در زمان قرار نميگيرد، در چيزي حلول نميکند، متصف به درد و لذت و ساير اعراض نميشود، عجز در او راه ندارد و کذب در کلامش محال است.88
اينها صفاتي است که اختصاص به مخلوقات يا موجودات امکاني دارد و اثبات هر يک از اين صفات و امثال آنها که مختص به مخلوقات است براي خداوند متعال، به معناي تشبيه کردن او به مخلوقاتش است.
اين عقيده نيز پس از حکم عقل به بطلان آن، در آيات و روايات متعددي باطل دانسته شده و در برخي از روايات، کسي که قائل به تشبيه باشد کافر قلمداد شده است. از جمله آياتي که به صراحت با اين معنا مخالفت دارد، آيه شريفه (ليس کمثله شيء؛ هيچ چيزي همانند او نيست.(89 ميباشد.
توجه به معناي تشبيه و تجسيم روشن ميکند که تشبيه از لحاظ معنا اعم از تجسيم است، زيرا اعتقاد به جسميت خداوند متعال، يکي از مصاديق تشبيه به حساب ميآيد. به عبارت ديگر، تشبيه کردن خداوند متعال به مخلوقاتش، ميتواند در جهات مختلفي باشد که يکي از آنها اثبات جسميت براي اوست، اما جهات ديگري نيز وجود دارند از قبيل لذت و شوق و درد و امثال آنها که ارتباط مستقيم با جسميت ندارند.
البته اين دو اصطلاح بسيار متداخلند و در بسياري از مصاديق با هم مشترکند. از اين رو در کتب کلامي، غالباً تشبيه و تجسيم در کنار يکديگر مورد بحث قرار ميگيرند.
منشأ اعتقاد به تجسيم و تشبيه: منشأ اعتقاد به تشبيه و تجسيم در ميان مسلمانان، برداشت قشري و ناصحيح از صفاتي است که در قرآن و احاديث وارد شده و به نوعي تشبيه يا جسميت از آنها برداشت ميشود. قائلين به تشبيه و تجسيم، اين صفات را بر ظاهرشان حمل نموده و تأويلي براي آنها قائل نيستند.
شهرستاني در الملل و النحل مينويسد:
“جمع زيادي از سلف،… صفات خبري مانند دست و صورت را براي خداوند ثابت ميدانند و تأويلي براي اين صفات قائل نيستند…. گروهي از متأخرين از اين حد نيز فراتر رفته و معتقدند اين صفات بايد بر ظاهرشان حمل شوند و در نتيجه در تشبيه صرف گرفتار شدهاند.”90
شيخ محمد ابوزهره در کتاب تاريخ المذاهب الاسلامية مىنويسد:
“سلفيه هر صفت و شأنى که در قرآن يا روايات براى خداوند ذکر شده حمل بر حقيقت کرده و براي خداوند ثابت مىکنند… درحالىکه علما به اثبات رساندهاند که اين عمل منجرّ به تشبيه و جسميّت خداوند متعال خواهد شد…”91
امامان شيعه (عليهمالسلام) و پيروانشان در طول تاريخ خود، اعتقاد به تشبيه و تجسيم را باطل و نامعقول دانسته، به شدت در مقابل آن ايستادهاند و پيروان اين نظريه را گمراه و بي نصيب از معرفت و احياناً کافر معرفي نمودهاند. در فصل آينده برخي از روايات وارده در اين زمينه را ذکر و بررسي خواهيم نمود.
اعتقاد به جبر يا تفويض
يکي ديگر از عناويني که در روايات به شدت مورد مخالفت ائمه (عليهمالسلام) قرار گرفته، اعتقاد به جبر يا تفويض است. در اينجا به صورت مختصر اشارهاي به معناي هر يک از اين دو مينماييم.
معناي جبر: جبر در اصطلاح علم کلام به معناي نفي اراده از عبد و نسبت دادن افعال او به پروردگار متعال است. البته معتقدين به جبر، به گروههايي تقسيم ميشوند که در جزئيات اين عقيده با يکديگر تفاوتهايي دارند و ميتوان آنها را در دو دسته کلي قرار داد:
دسته اول، جبريه خالصهاند که به اعتقاد آنها عبد نه فعلي دارد و نه کسبي؛ پيروان جهم بن صفوان که به جهميه معروفاند، جبريه خالصه به شمار ميآيند. به اعتقاد اين دسته، انسان در افعالش متصف به استطاعت نميشود، بلکه همانند ساير جمادات، افعالش به خلق الهي است و او در انجام دادن آنها اختياري از خود ندارد. از اين رو، اين دسته نسبت افعال به عبد را نسبتي مجازي ميدانند و معتقدند که همانگونه که نسبت دادن طلوع به خورشيد، جاري شدن به آب، ابري شدن به آسمان، ثمره دادن به درخت و امثال اين نسبتها مجازياند، نسبت دادن اعمال انسان به وي نيز مجازي است.
دسته دوم، جبريه متوسطهاند. اين گروه، ايجاد فعل را به عبد نسبت نميدهند، بلکه چيزي به عنوان کسب را ثابت ميکنند. توضيح مطلب اين که به اعتقاد اين دسته، افعال بندگان مخلوق خداوند متعال است، بنابراين ايجاد افعال به انسان ارتباطي ندارد. تنها چيزي که انسان در اين ميان انجام ميدهد، کسب کردن افعالي است که به وسيله خداوند متعال خلق شدهاند. اين عده، به حسب اختلافي که در خصوص کسب در ميان خود دارند، يا هيچ تأثيري براي قدرت انسان در کسب قائل نيستند و تنها، مقارنت آن با خلق فعل از سوي خداوند متعال را باعث کسب آن فعل توسط بنده ميدانند و يا در کسب فعل، نحوي از تأثير را براي قدرت انسان نيز قائلاند. اشعريه، نجاريه، ضراريه و حفصيه از جبريه متوسطه به شمار ميآيند.92
معناي تفويض: تفويض در لغت به معناي واگذار نمودن است. “فَوَّضَ الأَمرَ إلَيهِ” يعني کار را تسليم او نمود.93
در علم کلام، اين واژه در معاني متعددي به کار رفته است. يکي از معاني مشهور و رايج اين واژه تفويض در افعال بندگان است. اغلب معتزله معتقدند افعال انسان تنها با قدرت خودش و به صورت استقلالي انجام ميشود. به عقيده آنها انسان اختيار تام دارد و خداوند متعال هيچ نقشي در واقع شدن افعال او ندارد. اين همان معنايي است که در مقابل جبر قرار دارد.94
معناي ديگر تفويض، سپردن امور به بندگان خاص از سوي خداوند است. اين معنا دو صورت دارد: تفويض تکويني و تفويض تشريعي. عدهاي معتقدند که خداوند متعال پس از خلقت اوليه پيامبر (صلياللهعليهوآله) و ائمه (عليهمالسلام)، امور تکويني عالم از قبيل خلق و رزق را به آنها واگذار نموده است. عدهاي ديگر تفويض را در امور تشريعي تعريف نموده و معتقدند خداوند متعال، قانون گذاري و وضع احکام شرعي و حکم افعال مکلفين را به پيامبر (صلياللهعليهوآله) و ائمه (عليهمالسلام) واگذار نموده است.
معاني ديگري از قبيل تفويض در تقسيم ارزاق، تفويض در اراده، تفويض در قول و… نيز براي تفويض ذکر شده است.95
روايات متعددي از ائمه اطهار (عليهمالسلام) نقل شده که اعتقاد به جبر يا تفويض را مساوي با کفر دانستهاند. ما اين روايات را در فصل سوم ذکر و بررسي خواهيم نمود.
عدم پذيرش ولايت ائمه (عليهمالسلام)
امامت مهمترين و چالشيترين مسأله در اسلام است. بيشترين اختلافات و منازعاتي که در اسلام رخ داده، حول موضوع امامت بوده است و اين جمله مشهور شهرستاني نيز اين ادعا را کاملاً تأييد ميکند که گفته:
“وَ أعظَمُ خِلافٍ بَينَ الأُمَّةِ خِلافُ الإمَامَةِ، إذ مَا سُلَّ سَيفُ فِي الإسلامِ عَلَى قَاعِدَةٍ دِينِيَّةٍ مِثلُ مَا سُلَّ عَلَى الإمَامَةِ فِي کلِّ زَمَانٍ؛ بزرگترين اختلاف در ميان امت، اختلاف در امامت است، زيرا در هر دورهاي از اسلام، بر سر هيچ قاعده دينياي به اندازه امامت شمشير کشيده نشده است.”96
به همين جهت، بيشترين مذمتي که در روايات نسبت به مخالفين وارد شده، مربوط به تسليم نشدن آنها در مقابل ولايت و امامت ائمه اثناعشر (عليهمالسلام) است.
عدم پذيرش ولايت ائمه (عليهمالسلام) در روايات بسياري مساوي با انکار ولايت پيامبر (صلياللهعليهوآله) و سبب کفر قلمداد شده است. اين عدم پذيرش، حتي با انکار يکي از امامان اثناعشر (عليهمالسلام) نيز محقق ميشود؛ به عبارت ديگر، آنچه درباره ولايت ائمه (عليهمالسلام) شرط است، پذيرش ولايت جميع آنهاست.
در روايتي از امام رضا (عليهالسلام) از آباء طاهرينش (عليهمالسلام) از پيامبر (صلياللهعليهوآله) نقل شده که خطاب به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمودند: “يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِک بَعْدِي حُجَجُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَعْلَامُهُ فِي بَرِيَّتِهِ مَنْ أَنْکرَ وَاحِداً مِنْکمْ فَقَدْ أَنْکرَنِي؛ ياعلي! پس از من، تو و امامان از نسل تو حجتهاي خداوند عز و جل بر خلق و علمهاي او در ميان مردم هستيد. هر که يکي از شما را انکار کند، قطعاً مرا انکار کرده است.”97 همچنين در روايت ديگري از پيامبر (صلياللهعليهوآله) نقل شده که فرمودند: “الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِي اثناعشر، أَوَّلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ، طَاعَتُهُمْ طَاعَتِي، وَ مَعْصِيَتُهُمْ مَعْصِيَتِي، مَنْ أَنْکرَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْکرَنِي؛ امامان بعد از من دوازده نفرند، اولين آنها اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و آخرين آنها قائم است؛ اطاعت از آنها اطاعت من و سرپيچي از آنها نافرماني من است؛ هر کس يکي از آنها را انکار کند، مرا انکار کرده است.”98 محمد بن مسلم نيز ميگويد از امام باقر (عليهالسلام) پرسيدم: کسي که امامي از شما را انکار کند حکمش چيست؟ حضرت فرمودند: “مَنْ جَحَدَ إِمَاماً بَرِئَ مِنَ اللَّهِ وَ بَرِئَ مِنْهُ وَ مِنْ دِينِهِ فَهُوَ کافِرٌ مُرْتَدٌّ عَنِ الْإِسْلَامِ لِأَنَّ الْإِمَامَ مِنَ اللَّهِ وَ دِينَهُ دِينُ اللَّهِ وَ مَنْ بَرِئَ مِنْ دِينِ اللَّهِ فَهُوَ کافِرٌ وَ دَمُهُ مُبَاحٌ فِي تِلْک الْحَالِ إِلَّا أَنْ يَرْجِعَ وَ يَتُوبَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا قَالَ؛ هر کس امامي را که از سوي خداوند است انکار کند و از او و دينش برائت جويد، کافر و مرتد است؛ زيرا امام از سوي خداست و دينش دين خداست، پس کسي که از دين خدا بيزاري جويد خونش در آن حال حلال است، مگر آنکه برگردد و از اعتقادش به درگاه خداوند متعال توبه نمايد.”99
در برخي روايات نيز انکار ولايت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به صورت خاص نامقبول شمرده شده است که از جمله آنها روايتي است که از پيامبر (صلياللهعليهوآله) به اين صورت نقل شده است: “مَنْ جَحَدَ عَلِيّاً إِمَامَتَهُ بَعْدِي
