
به آن ذکر مينمايد. حضرت در جواب داوود رقي که در رابطه با پذيرش اعمال آنان سؤال کرد، پاسخ دادند که خداوند گناه شرک ورزيدن به خودش را نميبخشد. بنابراين، علت اصلي عدم پذيرش اعمال آنان، شرک است؛ اما چگونه اين عده به خداوند متعال شرک ورزيدهاند؟ در اينجا امام (عليهالسلام) به روشني بيان ميکنند که انکار ولايت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به منزله عبادت اوثان است و عبادت اوثان يعني شرک به خداوند متعال.
در اين روايت، گرچه لفظ کفر نسبت به مخالف اطلاق نشده است، اما به روشني و شفافيت ميتوان دريافت که جمله “إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَک بِهِ” که اين انکار ولايت حضرت امير را به دلالت التزامي شرک ميخواند و نيز جمله “الْجَاحِدُ لِوَلَايَةِ عَلِيٍّ کعَابِدِ وَثَنٍ” که منطوقا انکار ولايت را به منزله بتپرستي معرفي ميکند، حکم کفر را بدون ترديد براي مخالف ثابت ميکنند.
روايت دوازدهم
“عَنْ أَبِي سَلَمَةَ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: “نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا، لَايَسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا، وَ لَايُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا؛ مَنْ عَرَفَنَا، کانَ مُؤْمِناً؛ وَ مَنْ أَنْکرَنَا، کانَ کافِراً وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْکرْنَا، کانَ ضَالّاً حَتّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ، فَإِنْ يَمُتْ عَلى ضَلَالَتِهِ، يَفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ؛ ابوسلمه ميگويد: از امام صادق (عليهالسلام) شنيدم که چنين ميگويد: ما هستيم کساني که خداوند اطاعت ما را واجب نموده و بر مردم روا نيست جز اين که ما را بشناسند و در ناداني به مقام ما معذور نيستند. هر که ما را بشناسد مؤمن است و هر کس ما را انکار کند کافر است و کسي که نه ما را بشناسد و نه انکار کند گمراه است، تا اين که به هدايتي که خدا بر او واجب کرده، يعني اطاعت ما برگردد و اگر در حال ضلالت و گمراهي بميرد خداوند هر چه اراده کند با او انجام خواهد داد.”252
اين روايت از لحاظ سندي صحيحه است و تمامي راويان در سلسله سند آن امامي و ثقهاند.
در ابتداي اين روايت به مسأله وجوب اطاعت امام اشاره شده است و آنچه در اين زمينه مهم است اين که امام (عليهالسلام) اين حکم، يعني وجوب اطاعت را به طور مستقيم به خداوند متعال نسبت ميدهند و ميفرمايند: “فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا” يعني خداوند، خود اطاعت و پيروي از ما را واجب نموده است و مسأله امامت يک مسأله اصولي است که با نصب الهي انجام ميشود و اينگونه نيست که در اختيار مردم باشد. بنابراين، التزام به اطاعت و پيروي از ائمه (عليهمالسلام) به مثابه التزام به پيروي از خود پيامبر (صلياللهعليهوآله) است.
بر اساس آنچه گفته شد، معرفت و شناخت امام نيز امري ضروري است؛ چون اطاعت و پيروي تنها در صورتي امکان پذير است که نسبت به شخص مطاع، معرفت و شناخت داشته باشيم.
در جمله سوم، امام (عليهالسلام) مجدداً بر وجوب شناخت و معرف به عنوان مقدمه اطاعت و پيروي تأکيد ميکنند و عذر افرادي که در پي تحصيل اين معرفت نيستند را غير قابل پذيرش ميدانند.
سپس امام (عليهالسلام) بر اساس گزارههاي پيشين، مردم را از لحاظ شناخت و معرفت نسبت به امام، به سه دسته تقسيم ميکنند.
دسته اول کساني هستند که به اين فريضه عمل نموده و نسبت به امام، معرفت و شناخت حاصل نمودهاند؛ اين دسته مؤمناناند.
دسته دوم کساني هستند که ولايت امام را انکار ميکنند و اين دسته کافرند.
ملا صالح مازندراني (رحمهالله) در شرح اين جمله از حديث، بيان ميکند که مقصود از ايماني که به دسته اول نسبت داده شده، ايمان به خدا و رسول است و کفري که به دسته دوم نسبت داده شده نيز کفر به خدا و رسول است. به عبارت ديگر، کسي که ولايت ائمه (عليهمالسلام) را انکار کند، در حقيقت به خدا و رسولش کفر ورزيده است؛ زيرا چنين شخصي، مهمترين چيزي را که پيامبر (صلياللهعليهوآله) به عنوان يکي از اصول دينش آورده، انکار نموده است. بنابراين، منکر ولايت ائمه (عليهمالسلام)، هم نسبت به خداوند و هم نسبت به پيامبر (صلياللهعليهوآله) کفر ورزيده است.253
در خصوص اين که مقصود از انکار ائمه (عليهمالسلام) و ولايت آنان چيست، مرحوم مجلسي (رحمهالله) در مرآة العقول و در ذيل اين روايت اينگونه توضيح ميدهد که انکار به معناي يقين نمودن و حکم کردن به عدم وجوب ولايت و امامت ائمه (عليهمالسلام) است و البته قول ديگري را نيز در معناي “مَن أنکَرَنَا” نقل ميکند که عبارت است از انکار و عدم پذيرش ولايت ائمه (عليهمالسلام)، پس از اطلاع يافتن نسبت به قول خدا و رسول خدا (صلياللهعليهوآله) در خصوص وجوب آن؛ زيرا پس از واضح شدن مسأله و روشن بودن وجوب امامت ائمه (عليهمالسلام)، انکار آن به معناي رد کردن کلام خدا و رسول است و کسي که کلام خدا و رسول را نپذيرد کافر است.254
دسته سوم کساني هستند که نه نسبت به ولايت اهل بيت (عليهمالسلام) شناخت و معرفت دارند و نه آن را انکار مينمايند؛ بلکه در اين مسأله سکوت اختيار نموده و توقف ميکنند. اين دسته، گمراهند و عاقبتشان در گرو اراده و خواست الهي است.
در رابطه با اين گروه نيز علامه مجلسي (رحمهالله) در مرآة العقول اينگونه توضيح ميدهد که گمراهان نيز بر دو قسمند. برخي از آنان دين را سست ميگيرند و به امر دين اهميت نميدهند و بدون هيچ استضعافي، معرفت امام را ترک ميکنند و به دنبال آن نميروند. اين گروه، اگر در همين حال از دنيا بروند، خداوند او را عقاب و عذاب خواهد نمود.
گروه دوم از گمراهان، افراد مستضعفند که خداوند نيز آنان را در برخي از احکام استثنا نموده است و چنين افرادي اگر با همين حال ضلالت و گمراهي از دنيا بروند، خداوند با مشيت خود با آنان رفتار خواهد نمود؛ يا آنان را عفو خواهد نمود و يا آنان را خوار و پست خواهد کرد.255
به هر حال، آنچه در اينجا اهميت دارد و محل شاهد ماست، تعبير به کفر منکر ولايت ائمه (عليهمالسلام) است. حضرت به صراحت منکر ولايت ائمه (عليهمالسلام) را کافر معرفي مينمايند.
روايت سيزدهم
“عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليهالسلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ کفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا( قَالَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ دَعَا قُرَيْشاً إِلَى وَلَايَتِنَا فَنَفَرُوا وَ أَنْکرُوا فَقَالَ الَّذِينَ کفَرُوا مِنْ قُرَيْشٍ لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ أَقَرُّوا لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا تَعْيِيراً مِنْهُمْ فَقَالَ اللَّهُ رَدّاً عَلَيْهِمْ (وَ کمْ أَهْلَکنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ( مِنَ الْأُمَمِ السَّالِفَةِ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً؛ از ابوبصير نقل شده که امام صادق (عليهالسلام) در رابطه با قول خداي عز و جل که فرمود (و چون آيههاى روشن ما را بر آنها بخوانند، کسانى که کافرند به کسانى که مؤمنند ميگويند کدام يک از دو دسته مقام بهتر و مجلس آراستهترى دارند؟( اينگونه فرمود: رسول خدا (صلياللهعليهوآله) قريش را به ولايت ما دعوت نمود اما دوري گزيدند و انکار نمودند. کافران قريش به عنوان ملامت و سرزنش به مؤمناني که ولايت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و ولايت ما اهل بيت (عليهمالسلام) را پذيرفته بودند، گفتند کدام يک از دو گروه مقام بهتر و مجلس آراستهتري دارند. آنگاه خداوند در رد آنان فرمود (پيش از ايشان چه نسلهايى را (از امتهاى گذشته) هلاک کردهايم که اثاث و جلوه زندگى بهترى داشتند.(“256
آنچه امام (عليهالسلام) در اين روايت در تبيين و توضيح آيه شريفه بيان ميفرمايد، نشان ميدهد که اطلاق نمودن لفظ کفر درباره کساني که ولايت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و ساير اهل بيت (عليهمالسلام) را قبول ندارند، صحيح است. بر اساس آنچه در اين روايت آمده، شان نزول آيه شريفه فوق، جريان عرضه ولايت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و اهل بيت (عليهمالسلام) بر قريش است. امام (عليهالسلام) در اين روايت انکار ولايت حضرت امير و اهل بيت (عليهمالسلام) را مساوي با کفر قلمداد نموده و منکرين را با عنوان “الَّذِينَ کَفَرُوا” در مقابل پذيرندگان و اقرارکنندگان به ولايت با عنوان “الَّذِينَ آمَنُوا” قرار ميدهد.
بنابراين، تطبيق عنوان “الَّذِينَ کَفَرُوا” در آيه شريفه بر منکران ولايت ائمه (عليهمالسلام) توسط امام (عليهالسلام) به روشني حکايت از اين مسأله ميکند که عدم اقرار به ولايت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و ساير ائمه (عليهمالسلام) مساوي با کفر است.
روايت چهاردهم
“عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى (عليهالسلام) قَالَ: يُقَالُ لِلْمُؤْمِنِ فِي قَبْرِهِ مَنْ رَبُّک قَالَ فَيَقُولُ اللَّهُ فَيُقَالُ لَهُ مَا دِينُک فَيَقُولُ الْإِسْلَامُ فَيُقَالُ لَهُ مَنْ نَبِيُّک فَيَقُولُ مُحَمَّدٌ فَيُقَالُ مَنْ إِمَامُک فَيَقُولُ فُلَانٌ فَيُقَالُ کيْفَ عَلِمْتَ بِذَلِک فَيَقُولُ أَمْرٌ هَدَانِي اللَّهُ لَهُ وَ ثَبَّتَنِي عَلَيْهِ فَيُقَالُ لَهُ نَمْ نَوْمَةً لَا حُلُمَ فِيهَا نَوْمَةَ الْعَرُوسِ ثُمَّ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى الْجَنَّةِ فَيَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنْ رَوْحِهَا وَ رَيْحَانِهَا فَيَقُولُ يَا رَبِّ عَجِّلْ قِيَامَ السَّاعَةِ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى أَهْلِي وَ مَالِي وَ يُقَالُ لِلْکافِرِ مَنْ رَبُّک فَيَقُولُ اللَّهُ فَيُقَالُ مَنْ نَبِيُّک فَيَقُولُ مُحَمَّدٌ فَيُقَالُ مَا دِينُک فَيَقُولُ الْإِسْلَامُ فَيُقَالُ مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ ذَلِک فَيَقُولُ سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ فَقُلْتُهُ فَيَضْرِبَانِهِ بِمِرْزَبَةٍ لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْهَا الثَّقَلَانِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ لَمْ يُطِيقُوهَا قَالَ فَيَذُوبُ کمَا يَذُوبُ الرَّصَاصُ ثُمَّ يُعِيدَانِ فِيهِ الرُّوحَ فَيُوضَعُ قَلْبُهُ بَيْنَ لَوْحَيْنِ مِنْ نَارٍ فَيَقُولُ يَا رَبِّ أَخِّرْ قِيَامَ السَّاعَةِ؛ از امام کاظم (عليهالسلام) روايت شده که فرمودند: در قبر از مؤمن پرسيده ميشود: خدايت کيست؟ ميگويد: الله؛ سؤال ميشود: دينت چيست؟ ميگويد: اسلام؛ پرسيده ميشود: پيامبرت کيست؟ پاسخ ميدهد: محمد؛ گفته ميشود: امامت کيست؟ جواب ميدهد: فلان؛ از او سؤال ميشود: چگونه اين مطلب را دانستي؟ در پاسخ ميگويد: اين امري است که خداوند مرا به آن هدايت نموده و بر آن ثابت قدم گردانده است. در اين هنگام به او گفته مي شود مانند عروس، راحت بخواب؛ سپس دري به سوي بهشت برايش گشوده ميشود و از روح و ريحانش به او ميرسد و او از خداوند درخواست ميکند که قيامت را برايش نزديک گرداند تا به خانواده اش بپيوندد. از کافر نيز پرسيده ميشود: خدايت کيست؟ ميگويد: الله؛ سؤال ميشود: پيامبرت کيست؟ جواب ميدهد: محمد؛ پرسيده ميشود: دينت چيست؟ پاسخ ميدهد: اسلام؛ سؤال ميشود: چگونه به اين مطلب علم پيدا کردي؟ جواب ميدهد: از مردم اينگونه شنيدم و من نيز به آنچه مردم ميگفتند معتقد شدم. در اين هنگام او را با تازيانهاي ميزنند که اگر انس و جن جمع شوند نميتوانند آن را تحمل کنند و آن چنان که مس ذوب ميشود، ذوب ميشوند و سپس روح به بدنشان بازگردانده ميشود و قلبش ميان دو لوح از آتش قرار ميگيرد و از خداوند درخواست ميکند که قيامت را برايش دور نمايد.”257
محل شاهد در اين روايت، جمله “وَ يُقَالُ لِلْکافِرِ مَنْ رَبُّک فَيَقُولُ اللَّهُ فَيُقَالُ مَنْ نَبِيُّک فَيَقُولُ مُحَمَّدٌ فَيُقَالُ مَا دِينُک فَيَقُولُ الْإِسْلَامُ فَيُقَالُ مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ ذَلِک فَيَقُولُ سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ فَقُلْتُهُ” است.
در اين جمله امام (عليهالسلام) کسي را که اعتقاد به ولايت ائمه (عليهمالسلام) نداشته باشد، کافر خواندهاند. روشن است که مقصود از
