
عطفي که ميان جمله “مَن جَحَدَ إمَاماً مِنَ اللهِ” و جمله “بَرِئَ مِنهُ وَ مِن دِينِهِ” آمده، معنا را تغيير ميدهد و به دليل اينکه واو عطف، مقتضي جمع است، مجموع اين اسباب باعث حکم به کفر خواهد بود. بنابراين، حکم به کفر در اين روايت مشروط به سه شرط است:
1ـ انکار امام و عدم پذيرش امامت او؛
2ـ بيزاري جستن از امام؛
3ـ برائت جستن از دين امام.
شرط اول، يعني انکار و عدم پذيرش امامي که از سوي خداوند انتخاب شده، در ساير روايات نيز تکرار شده است.
شرط دوم و سوم که از تعبير “بَرِئَ مِنهُ وَ مِن دِينِهِ” فهميده ميشود، در روايات ديگر وجود ندارد.
برائت، از جحد و انکار شديدتر است و به معناي عدم پذيرش به همراه اعتقاد به بطلان يا کذب است.243 به عبارت ديگر، در جايي تعبير برائت و بيزاري استفاده ميشود که شخصي به بطلان يا کذب بودن مسألهاي معتقد باشد و به همين جهت آن را نپذيرد و انکار نمايد.
بنابراين، انکار به تنهايي سبب حکم به کفر نيست و زماني شخص منکِر، محکوم به کفر ميشود که علاوه بر انکار امام، از او و دينش برائت جويد.
البته عدهاي در شرح اين روايت، شرط ديگري را نيز براي حکم به کفر برشمردهاند. آنان معتقدند مقصود از انکار امام، انکار امام معصومي است که مبسوط اليد باشد، حکومت ظاهري داشته باشد و رتق و فتق امور به دستش باشد. بنابراين اگر امامي در حال تقيه باشد، انکار امامتش موجب کفر نيست. نمونه قسم اول، اميرالمؤمنين (عليهالسلام) است که خلافت ظاهري داشت و مردم او را ميشناختند و مناقب آن حضرت را از پيامبر (صلياللهعليهوآله) شنيده بودند و با اين وجود به مخالفت با او برخاستند. اين دسته از مخالفين محکوم به کفرند، اما کساني که به دليل تبليغات سوء دشمن در مقابل آن حضرت ايستادند، مشمول اين حکم نيستند.244
در مقابل، برخي اين تفصيل را نميپذيرند و در اين خصوص به اطلاق روايت تمسک ميکنند. از آن جمله ميتوان به مرحوم مجلسي پدر (رحمهالله) اشاره نمود. ايشان در روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه در توضيح اين فقره از روايت ميگويد، بر اساس ظاهر روايت، در انکار کردن فرقي ميان عالم و جاهل نيست و اين روايت بر کفر اهل خلاف دلالت دارد.245
مسأله ديگري که در اين روايت، بسيار مهم به نظر ميرسد، حکم به ارتداد و اثبات احکام فقهي آن براي چنين شخصي است. امام (عليهالسلام) در اين روايت، هم به صراحت چنين شخصي را مرتد (مُرتَدٌّ عَنِ الإِسلام) توصيف ميکند و هم حکم مرتد، يعني جواز ريختن خونش را صادر مينمايد (فَدَمُهُ مُبَاحٌ فِي تِلْک الْحَال). بنابراين، در اين روايت علاوه بر اثبات کفر کلامي، کفر فقهي نيز براي منکر امام ثابت شده است.
شايد بتوان گفت، مبناي حکم برخي از علماي شيعه به کفر فقهي مخالف نيز همين روايات باشد. پيش از اين گذشت که برخي از علماي شيعه، مخالف را از لحاظ فقهي هم کافر ميدانند و از جمله آنها شيخ مفيد (رحمهالله) است که در باب تلقين محتضر در المقنعه نوشته است:
“براي هيچ کس از اهل ايمان جايز نيست کسي را که در امر ولايت، مخالف با حق است، غسل دهد يا بر چنين کسي نماز بخواند، مگر در صورتي که ضرورتي از جهت تقيه اقتضا کند که در اين حالت بايد او را به روش اهل خلاف غسل دهد و نبايد جريده به همراه او بگذارد و اگر بر او نماز خواند، او را در نمازش لعنت کند و بر او دعا نکند.”246
به اعتقاد شيخ طوسي (رحمهالله) علت اين حکم شيخ مفيد (رحمهالله) اين است که مخالف اهل حق کافر است، پس بايد حکمش نيز مطابق حکم کفار باشد، مگر در مواردي که با دليلي از حکم کفار خارج شده باشد. بنابراين، چون غسل دادن کافر جايز نيست، بايد غسل اهل خلاف نيز همين حکم را داشته باشد.247
روايت نهم
“عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عليهالسلام) فِي قَوْلِهِ (وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکمْ عَنْ سَبِيلِهِ( قَالَ نَحْنُ السَّبِيلُ فَمَنْ أَبَى فَهَذِهِ السُّبُلُ فَقَدْ کفَرَ، ثُمَّ قَالَ (ذلِکمْ وَصَّاکمْ بِهِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ( يَعْنِي کيْ تَتَّقُوا؛ از ابو بصير نقل شده که امام صادق (عليهالسلام) در رابطه با آيه (و محققا اين راه من راست است آن را پيروى کنيد و از راههاى ديگر نرويد که شما را از راه حق دور مي سازد( فرمودند: آن راه ماييم، عدم پذيرش ما همان راههاي ديگر (سُبُل) است که هر که از آنها برود کافر است. سپس فرمود: (خداوند شما را به اين مطلب وصيت نمود تا شايد تقوا پيشه کنيد.(“248
آيه شريفهاي که در اين روايت توسط امام (عليهالسلام) تبيين و تفسير شده است، در ابتدا امر به پيروي و اتباع از صراط مستقيم الهي ميکند و سپس به عنوان تأکيد بر اين امر، پيروي از “راهها”ي ديگر را نهي ميکند.
بنابراين، آنچه در ابتدا از اين آيه برداشت ميشود اين است که صراط مستقيم الهي و راه حق تنها يکي است و ساير راهها، الهي نيست. (وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکمْ عَنْ سَبِيلِهِ) اين که “صراط” به صورت مفرد آمده و “سُبُل” به صورت جمع ذکر شده است، به خوبي اين مطلب را روشن ميکند.
حال بايد ببينيم اين صراط مستقيم که تنها يکي است، کدام است. بر اساس اين روايت، مقصود از “صراط مستقيم” و آن راهي که خداوند متعال در آيه شريفه امر به اتباع و پيروي از آن نموده است، همان اهل بيتند و هر راهي به جز راه اهل بيت (عليهمالسلام) تحت عنوان “سُبُل” و راههاي ديگر قرار ميگيرد که حق نيستند و تبعيت از آنها مورد نهي الهي واقع شده است.
بنابراين، پيروي از هر راه ديگري غير از راه اهل بيت (عليهمالسلام) به معناي عدم پذيرش اين فرمان الهي است.
تاکنون تنها ثابت شد که راه حق و صراط مستقيم همان اهل بيتند و پيروي از آنها لازم است و نيز پيروي از ساير راهها، مورد نهي قرار گرفته، اما در آيه مبارکه، کسي که از ساير راهها پيروي کند کافر معرفي نشده است، ولي امام (عليهالسلام) که وظيفه تبيين معاني قرآن را بر عهده دارد، بلکه عدل قرآن و قرآن ناطق است، اينگونه افراد را کافر ميشمارد. آنجا که حضرت ميفرمايند: “نَحْنُ السَّبِيلُ فَمَنْ أَبَى فَهَذِهِ السُّبُلُ فَقَدْ کفَرَ؛ راه (حق) ماييم و هر کس اين مطلب را نپذيرد از “سُبُل” و ساير راهها پيروي نموده و تحقيقاً کافر شده است.” به صراحت و روشني کساني را که از راه اهل بيت (عليهمالسلام) عدول مينمايند و از آن پيروي نميکنند، محکوم به کفر مينمايند.
روايت دهم
“عَنْ أَبِي بَکرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (عليهالسلام) أَصْلَحَک اللَّهُ مَنِ الْمَسْئُولُونَ فِي قُبُورِهِمْ قَالَ مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ وَ مَنْ مَحَضَ الْکفْرَ قَالَ قُلْتُ فَبَقِيَّةُ هَذَا الْخَلْقِ قَالَ يُلْهَى وَ اللَّهِ عَنْهُمْ مَا يُعْبَأُ بِهِمْ قَالَ قُلْتُ وَ عَمَّ يُسْأَلُونَ قَالَ عَنِ الْحُجَّةِ الْقَائِمَةِ بَيْنَ أَظْهُرِکمْ فَيُقَالُ لِلْمُؤْمِنِ مَا تَقُولُ فِي فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ فَيَقُولُ ذَاک إِمَامِي فَيُقَالُ نَمْ أَنَامَ اللَّهُ عَيْنَک وَ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ مِنَ الْجَنَّةِ فَمَا يَزَالُ يُتْحِفُهُ مِنْ رَوْحِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ يُقَالُ لِلْکافِرِ مَا تَقُولُ فِي فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ قَالَ فَيَقُولُ قَدْ سَمِعْتُ بِهِ وَ مَا أَدْرِي مَا هُوَ فَيُقَالُ لَهُ لَا دَرَيْتَ قَالَ وَ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ مِنَ النَّارِ فَلَا يَزَالُ يُتْحِفُهُ مِنْ حَرِّهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ ابوبکر حضرمي ميگويد: به ابوجعفر گفتم: اصلحک الله چه کساني در قبر مورد سؤال قرار ميگيرند؟ فرمود: کسي که ايمان محض يا کفر محض داشته باشد. پرسيدم: بقيه چه ميشوند؟ فرمود: به خدا قسم به آنها اعتنايي نميشود. پرسيدم: از چه چيزهايي سؤال ميشوند؟ فرمود: از حجتي که در ميان شما حاضر است. از مؤمن پرسيده ميشود عقيده ات درباره فلان بن فلان چيست؟ پاسخ ميدهد او امام من است، پس به او گفته ميشود بخواب، خداوند چشمانت را بخواباند و دري از بهشت برايش گشوده ميشود و تا قيامت، پيوسته نسيم بهشت بر او ميوزد و به کافر گفته ميشود عقيده ات درباره فلان بن فلان چيست؟ در جواب ميگويد نام او را شنيده ام، اما نميدانم کيست، پس به او گفته ميشود نفميدي و دري از جهنم به روي او باز ميشود و تا قيامت پيوسته از حرارتش بر او ميوزد.”249
در اين روايت که در بحث سؤال قبر وارد شده است، در رابطه با دو دسته صحبت شده که عبارتند از مؤمن و کافر.
مؤمن، بر طبق آنچه در اين روايت آمده کسي است که در رابطه با امامت، معتقد به امامت حجج الهي باشد. به عبارت دقيقتر، يکي از شرايط اطلاق لفظ مؤمن بر شخص، اين است که معتقد به امامت حجج الهي باشد.
در مقابل، لفظ کافر بر کسي اطلاق شده است که نسبت به حجت الهي، يعني امام معرفت نداشته باشد و معتقد به او نباشد.
بنابراين، يکي از اسباب کفر، عدم اعتقاد به امام و حجت الهي است.
روايت يازدهم
“ابْنَ کثِيرٍ قَالَ: حَجَجْتُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليهالسلام) فَلَمَّا صِرْنَا فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ صَعِدَ عَلَى جَبَلٍ فَأَشْرَفَ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ مَا أَکثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ الرَّقِّيُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ يَسْتَجِيبُ اللَّهُ دُعَاءَ هَذَا الْجَمْعِ الَّذِي أَرَى قَالَ وَيْحَک يَا أَبَا سُلَيْمَانَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَک بِهِ الْجَاحِدُ لِوَلَايَةِ عَلِيٍّ کعَابِدِ وَثَنٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاک هَلْ تَعْرِفُونَ مُحِبَّکمْ وَ مُبْغِضَکمْ قَالَ وَيْحَک يَا بَا سُلَيْمَانَ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يُولَدُ إِلَّا کتِبَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کافِرٌ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَدْخُلُ إِلَيْنَا بِوَلَايَتِنَا وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِنَا فَتَرَى مَکتُوباً بَيْنَ عَيْنَيْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کافِرٌ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ (إِنَّ فِي ذلِک لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ( نَعْرِفُ عَدُوَّنَا مِنْ وَلِيِّنَا؛ ابن کثير ميگويد: با امام صادق (عليهالسلام) به حج مشرف شدم. در ميانه راه، از کوهي بالا رفت و نگاهي به مردم کرد، سپس فرمود: چقدر سر و صدا و شلوغي زياد است و حج گذاران چه اندکند. داوود رقي از آن حضرت پرسيد: يا بن رسول الله! آيا خداوند دعاي اين جمعيتي که مشاهده ميکنم را مستجاب ميکند؟ حضرت فرمودند: واي بر تو اي ابوسليمان! خداوند شرک را نميبخشد و کسي که ولايت علي را انکار کند مانند کسي است که بت ميپرستد. پرسيدم: فدايت شوم، آيا دوست دار و دشمن خود را ميشناسيد؟ فرمود: واي بر تو اي ابوسليمان! هيچ بندهاي متولد نميشود، مگر اين که در ميان دو چشمش نوشته شده است که مؤمن است يا کافر. شخص پيش ما مىآيد، مدعى ولايت ما است و بيزارى از دشمنانمان در پيشانى او نوشته است مؤمن است يا کافر. خداوند عز و جل مي فرمايد: (إِنَّ فِي ذلِک لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ( ما دوست را از دشمن تشخيص ميدهيم.”250
اين روايت در کتاب الاختصاص شيخ مفيد (رحمهالله)251 و نيز در موارد متعدد در تفسير برهان نقل شده است.
البته اختلافات جزئي در متن روايت وجود دارد، اما جمله محل شاهد (إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَک بِهِ الْجَاحِدُ لِوَلَايَةِ عَلِيٍّ کعَابِدِ وَثَنٍ) بدون هيچ اختلافي نقل شده است.
در اين روايت نکات متعددي وجود دارد، از جمله اين که اين روايت در روشن شدن معناي مخالف بسيار به ما کمک ميکند. همانگونه که واضح است، اين روايت در رابطه با کساني است که به ظاهر مسلمان بوده و مشغول به انجام اعمال حج بودهاند، اما با اين وجود، امام (عليهالسلام) اين مسائل را درباره آنان مطرح ميکند.
مسأله ديگر و محل شاهد در اين روايت آن است که حضرت اعمال اين گروه را مورد قبول نميداند و دليل اين مطلب را نيز عدم پذيرش امامت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و انکار آنان نسبت
