
الأئمة الأطهار عليهمالسلام،197 خصال شيخ صدوق (رحمهالله)،198 أمالي شيخ طوسي (رحمهالله)،199 کشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين عليهالسلام،200 نهج الحق و کشف الصدق،201 ارشاد القلوب ديلمي202 و کتب ديگري نقل شده است، البته با اين تفاوت که در اين کتب، به جاي “مَا يُحِبُّکَ”، کلمه “لا يُحِبُّکَ” و نيز به جاي “مَا يُبغِضُکَ”، کلمه “لا يُبغِضُکَ” آمده است.
علامه حلي (رحمهالله) اين جمله پيامبر (صلياللهعليهوآله) را در ضمن حديث مناشده نقل نموده است. ايشان پيش از نقل اين روايت مينويسد:
“يکي از روايات مشهور که از خاصه و عامه نقل شده و به حد تواتر رسيده است، خبر مناشده است و اين خبر را خوارزمي و غير او از عامر بن واثله نقل کردهاند.”203
در اين روايت که از رسول خدا (صلياللهعليهوآله) نقل شده، ايمان، منحصر در محب اميرالمؤمنين (عليهالسلام) شده است و بغض نسبت به اميرالمؤمنين (عليهالسلام)، به کافر اختصاص يافته است. بنابراين، وجود بغض نسبت به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در شخصي علامت کفر اوست؛ چون بر اساس اين روايت، کسي جز کافر، بغض آن حضرت را در دل ندارد.
حال بايد ببينيم مقصود از بغض چيست. در کتب لغت، بغض را ضد حب و به معناي تنفر، کينه و دشمني نسبت به شخصي تعريف نمودهاند. مرحوم علامه طباطبايي (رحمهالله) در الميزان در توضيح معناي عداوت و بغضاء در آيه شريفه (وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَة(204 تبيين ميکند که “عداوت” به معناي بغضي است که به همراه خود تعدي و تجاوز عملي را ميآورد، اما “بغضاء” عبارت است از آن حالت تنفري که در قلب وجود دارد، خواه منجر به دشمني عملي شود، يا تنها در قلب باقي بماند.205
بنابراين، دشمني نسبت به اميرالمؤمنين (عليهالسلام)، اگرچه به صورت کينه دروني باشد و ظهور و بروز خارجي نداشته باشد، بر اساس اين روايت نشانه کفر است و با اين روايات، حکم افرادي که در جنگ با ابي عبدالله الحسين ميگفتند: “إنَّمَا نُقَاتِلُک بُغضاً لِأبِيک؛ تنها به خاطر بغض پدرت با تو مقاتله ميکنيم”206 معلوم ميشود.
يکي از عناوين ديگري که مرتبط به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) است و ميتوان آن را در شمار عناوين کفرساز ذکر نمود، تسمّي به لقب “اميرالمؤمنين” است.
در تاريخ نقل شده که برخي از خلفاي بني اميه و بني عباس، خود را اميرالمؤمنين ميخواندند، يا ديگران آنان را به اين لقب صدا ميزدند.207 اين در حالي است که بر اساس آنچه در روايات آمده، لقب “اميرالمؤمنين” از القاب اختصاصي حضرت ابيطالب علي (عليهالسلام) است و اطلاق آن بر هيچ شخص ديگري، حتي بر ساير امامان معصوم (عليهمالسلام) جايز نيست.
روايتي که در اين زمينه وارد شده از اين قرار است:
“عُمَرَ بْنِ زَاهِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليهالسلام) قَالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْقَائِمِ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لَا ذَاک اسْمٌ سَمَّى اللَّهُ بِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (عليهالسلام) لَمْ يُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا يَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا کافِرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاک کيْفَ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ قَالَ يَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَيْک يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأَ بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِين؛ عمر بن زاهر ميگويد: شخصي از امام صادق (عليهالسلام) سؤال کرد: آيا ميشود به حضرت قائم با عنوان اميرالمؤمنين سلام داد؟ حضرت فرمودند: خير، آن (اميرالمؤمنين) اسمي است که خداوند اميرالمؤمنين را به آن نام گذاشته است، هيچ کس پيش از او و پس از او به اين نام ناميده نميشود مگر کافر. پرسيدم: فدايت شوم، چگونه بر آن حضرت سلام داده شود؟ فرمود: گفته مي شود السلام عليک يا بقية الله و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (بقيت الله خير لکم إن کنتم مؤمنين(“208
همانگونه که در اين حديث بيان شده، امام (عليهالسلام) در جواب سؤال سائل مبني بر جواز و عدم جواز سلام دادن به حضرت حجت (عليهالسلام) با عنوان “اميرالمؤمنين” حکم به عدم جواز مينمايند و تصريح ميکنند که چنين خطابي نسبت به حضرت جايز نيست.
امام (عليهالسلام) در ادامه توضيح بيشتري در اين زمينه ميدهند و بيان ميکنند که اين اسمي است که خداوند متعال، خود براي حضرت امير انتخاب نموده و اطلاق آن نه تنها براي حضرت حجت صحيح نيست، بلکه براي هيچ شخص ديگري غير از اميرالمؤمنين (عليهالسلام) نميتوان از اين عنوان استفاده کرد. بنابراين، از اين حديث استفاده ميشود که اطلاق اين لقب، حتي نسبت به ساير ائمه (عليهمالسلام) جايز نيست، با وجود اين که معنا در آنان محقق است.
علاوه بر اين، امام (عليهالسلام) تصريح ميکنند که هر کس به جز اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به اين لقب ملقب شود، کافر است. جمله محل شاهد در اين روايت (لَا يَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا کافِرٌ؛ پس از او هيچ کس به اين نام ناميده نميشود، بجز کافر) به صورت مطلق و بدون هيچ قيدي بيان شده است و هم در موضوع و هم در محمول، اطلاق دارد. بنابراين، ميتوان از اين جلمه استفاده کرد که آن عده از خلفاي اموي و عباسي که به ظاهر خليفه پيامبر (صلياللهعليهوآله) بر مسلمين بودند، کافرند.
البته در اين که مقصود از کافر در اين روايت چيست، ملا صالح مازندراني (رحمهالله) دو احتمال ذکر ميکند. احتمال اول اين که مقصود از کافر، ضد مؤمن باشد و او کسي است که به خدا و رسولش ايمان ندارد، تا چه رسد به اين که به آنچه پيامبر (صلياللهعليهوآله) آورده ايمان داشته باشد. احتمال ديگري نيز وجود دارد و آن اين که کفر به معناي کفر نعمت باشد؛ يعني کسي که ملقب به اين لقب شود کفران نعمت نموده و آن را در غير محل خود به کار برده است.209 البته احتمال دوم را بايد با تکلف پذيرفت.
روايات مربوط به عدم قبول ولايت و امامت دوازده امام (عليهمالسلام)
مهمترين عنواني که حکم کفر بر آن مترتب شده و بيشترين روايات کفر مخالف درباره آن وارد شده انکار ولايت امامان اثناعشر (عليهمالسلام) است. روايات متعددي از پيامبر (صلياللهعليهوآله) و ساير ائمه (عليهمالسلام) نقل شده که اعتقاد به ولايت ائمه (عليهمالسلام) را شرط ايمان قلمداد نموده و انکار آن را سبب کفر دانستهاند.
طبيعي است که عنوان فوق، شامل منکر ولايت تمامي ائمه اطهار (عليهمالسلام) يا يکي از آنان ميشود و اين جهت فرقي در حکم ايجاد نميکند. در اينجا به ذکر و بررسي اين روايات ميپردازيم.
روايات صريح در کفر
در اين قسمت پانزده روايت ذکر ميشود که در آنها به صراحت به مسأله کفر منکر امامت و ولايت ائمه اطهار (عليهمالسلام) اشاره شده است.
روايت اول
همانگونه که گذشت، مهمترين عنواني که کفر مخالف بر آن بار شده و شمار روايات مربوط به آن نيز بيش از ساير عناوين است، انکار ولايت امامان اثناعشر (عليهمالسلام) است. از جمله اين روايات، حديثي است که در منابع مختلف روايي از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده و از اين قرار است: “عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عليهالسلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ (فَمِنْکمْ کافِرٌ وَ مِنْکمْ مُؤْمِنٌ( فَقَالَ عَرَفَ اللَّهُ إِيمَانَهُمْ بِوَلَايَتِنَا وَ کفْرَهُمْ بِهَا يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِي صُلْبِ آدَمَ (عليهالسلام) وَ هُمْ ذَر؛ حسين بن نعيم صحاف ميگويد از امام صادق (عليهالسلام) در خصوص کلام خداوند عز و جل که فرمود: (عدهاي از شما کافر و عدهاي از شما مؤمن هستيد( پرسيدم، آن حضرت فرمودند: خداوند در آن روزي که آنها به صورت ذره در صلب آدم بودند و از آنها عهد و پيمان گرفت، ايمان و کفرشان را با ولايت ما شناخت.”210
تمامي راويان در سلسله سند اين حديث امامي و ثقهاند. بنابراين، روايت فوق از لحاظ سندي، صحيحه است و هيچ خدشهاي نسبت به سندش وجود ندارد.
در خصوص مضمون اين روايت مباحثي مطرح شده، از جمله اين که در آيه منقول، جاي مؤمن و کافر عوض شده و اين که “عرف الله” بايد به صورت لازم (عَرَفَ) معنا شود يا متعدي (عَرَّفَ) و هر کدام چه معنايي دارد و مباحث ديگري از اين دست، که ممکن است پرداختن به آنها، بهگونهاي خروج از محل بحث باشد.
آنچه با بحث ما مرتبط است اين که از ابتداي خلقت انسان، ملاک ايمان و کفر در نزد خداوند متعال، پذيرش ولايت اهل بيت (عليهمالسلام) بوده و واسطهاي نيز بين ايمان و کفر وجود ندارد. پذيرش ولايت ائمه (عليهمالسلام) مساوي ايمان و عدم پذيرش آن مساوي با کفر است. بنابراين، بر اساس اين روايت کفر مخالف ولايت ائمه (عليهمالسلام) قطعاً ثابت است.
نکته ديگر اين که اطلاق اين روايت نسبت به کفر مخالف، تمامي اصناف آن را شامل ميشود؛ اما بايد ببينيم آيا اساساً در اين روايت شرايط اطلاق گيري وجود دارد يا نه و نيز اين که آيا هيچ مقيِّدي براي اطلاق اين روايت ذکر شده است؟ بررسي اين مسائل را به قسمت جمع بندي موکول ميکنيم.
روايت دوم
از امام صادق (عليهالسلام) به نقل از پدران گراميشان به نقل از رسول الله (صلياللهعليهوآله) اينگونه روايت شده است: “الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثناعشر أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ هُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلِيَائِي وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى أُمَّتِي بَعْدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْکرُ لَهُمْ کافِرٌ؛ امامان پس از من دوازده نفرند؛ نخستين آنها علي بن ابيطالب و آخرين آنها قائم است. ايشان پس از من جانشينان و اوصياء و اولياي من و حجتهاي خداوند بر امتم ميباشند؛ هر که به آنها اقرار و اعتراف کند مؤمن و کسي که آنها را انکار کند کافر است.”211
اين حديث را مرحوم صدوق (رحمهالله) در عيون أخبار الرضا عليهالسلام212 و کمال الدين و تمام النعمة،213 خزاز رازي (رحمهالله) در کفاية الأثر في النص علي الأئمة الإثني عشر،214 طبرسي (رحمهالله) در إعلام الوري بأعلام الهدي،215 اربلي (رحمهالله) در کشف الغمة في معرفة الأئمة216 و نيز افراد ديگري در منابع روايي نقل کردهاند.
در سلسله سند اين روايت، بجز حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني و پدرش، همه راويان ثقهاند. حسن بن علي بن ابي حمزه بر اساس آنچه در کتب رجالي آمده از بزرگان واقفيه بوده و بسياري از رجاليون او را ملعون دانسته، احاديث او را نپذيرفتهاند.217 پدرش را نيز از اعيان واقفيه شمردهاند، اما به دليل اين که پيش از واقفي شدن، امامي و ثقه بوده است، بزرگان احاديثي را که قبل از وقف روايت کرده، پذيرفتهاند.218
از اعتبار سندي اين روايت خاص که بگذريم، مفهوم و محتواي آن در حد تواتر است و مرحوم مجلسي اول (رحمهالله) محتواي آن را از لحاظ معنوي متواتر دانسته است. وي در شرح من لا يحضره الفقيه، در توضيح اين روايت چنين نوشته است:
“روايات در اين زمينه متواتر است و ذکر آنها در اين کتاب مناسبت ندارد و کتب مستقلي در اين رابطه نوشته شده است.”219
بنابراين، ضعف سندي اين روايت را نميتوان مبناي رد محتوا و عدم پذيرش آن دانست و بر مبناي وثاقت صدوري و به قرينه تواتر معنوي، ميتوان اطمينان به صدور اين روايت نمود.
محل شاهد در اين روايت قسمت پاياني آن است، يعني: “الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْکرُ لَهُمْ کافِرٌ؛ کسي که به (وصايت و جانشيني) آنها اقرار کند، مؤمن است و هر کس آنان را انکار کند کافر است.” همانگونه که روشن است، لفظ کافر براي منکر امامان اثناعشر (عليهمالسلام) استفاده شده است.
در اين روايت نکاتي وجود دارد که عبارتند از:
1ـ ضمير “هُم” در اين بخش از روايت (المنکر لهم) متعلق انکار قرار گرفته است. بديهي است که مقصود از انکار امامان انکار اصل وجود آنها نيست، بلکه مراد از انکار آنان، انکار مراتب و مناصبي است که حضرت رسول در فقرات پيشين براي آنها ثابت نموده است. پيامبر (صلياللهعليهوآله) در فقرات قبل، امامان را پس از خود جانشينان، اوصياء،
