
در زمینههای توسعه فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میپردازد. در این پروژه، از روش تحلیل محتوا جهت بررسی و تجزیه و تحلیل دادهها استفاده شده است.
از دیگر طرحهای تحقیقی، میتوان به مجموعه آثار موضوعی حضرت امام خمینی که زیر نظر و اشراف گروه معارف اسلامی حوزه معاونت پژوهشی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) صورت گرفته است. اشاره نمود. به عنوان نمونه: انسانشناسی در اندیشه امام خمینی (ره) ـ تبیان آثار موضوعی (دفتر چهل و سوم) است که طی آن، سخنان حضرت امام در ذیل عناوین: «حقیقت و ماهیت انسان»، «انسان در نظام هستی»، «قوای نفس انسانی»، «روح و قلب»، «شناخت انسان»، «آفرینش انسان»، «مقام و جایگاه انسان»، «انسان و تربیت» تنظیم و ارائه گردیده است.
با توسعه فعالیت «پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی» (تأسیس: 1374) ، طرحهای تحقیقی متعددی در موضوعات مرتبط با امام خمینی در دستور کار قرار گرفته است. از جمله و در ارتباط با مبانی تصمیمات امام خمینی، میتوان به طرح تحقیقاتی: «مبانی تصمیمگیری استراتژیک امام خمینی» توسط دکتر زهرا فروتنی، در قلمرو زمانی 1368ـ 1357 بر مبنای 22 جلد صحیفه امام خمینی شامل گفتارها و نوشتار عمومی امام خمینی اشاره كرد. روش تحقیق مورد نظر در این پژوهش، «تحلیل محتوای کمی» است که براساس شمارش واژگان مورد نظر تحقیق و مشتقات و مترادفهای آن صورت گرفته است. براساس یافتههای این تحقیق که در 5 فصل: «کلیات تحقیق»، «مبانی نظری و پیشینه تحقیق»، «روششناسی تحقیق»، «تجزیه و تحلیل یافتههای تحقیق» (از تصمیم هجرت امام به فرانسه تا ماههای پایانی آخر عمر و برکناری قائم مقام رهبری) و «نتیجهگیری و پیشنهادها» تنظیم شده است، طبق الگوی طرح در دو بعد واقعگرایی و آرمانگرایی، چنین استنتاج شده است که حضرت امام خمینی در تصمیمهای راهبردی خویش یک آرمانگرای واقعبین بوده است.
پایاننامهها و مقالات
بررسی اجمالی پایاننامههای دانشگاههایی مانند علامه طباطبایی، تهران، تربیت مدرس و پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، نشانگر آن است که هنوز موضوع توسعه سیاسی از نظر امام خمینی و به ویژه شناخت مبانی معرفتی ایشان بصورت وسیعی در دستور كار نبوده و بیشتر بر موضوعاتی چون: «توسعه سیاسی در نظام جمهوری اسلامی» (رحمان ملک احمدی، شهریور 1381: دانشگاه علامه طباطبایی)؛ که با تأکید بر نظریه کارکردگرایی ساختاری طی دو عامل: انفکاک و تخصصی شدن ساختارها و بررسی تحولات حادث شده در تشکلها و احزاب سیاسی در جمهوری اسلامی ایران بین سالهای 68 ـ 70 تدوین شده است؛ «بررسی فرهنگ سیاسی و اثرات آن بر توسعه سیاسی در ایران» (علی اصغر فتحی، 1378، دانشگاه علامه طباطبایی)، که در آن، تحلیل عامل فرهنگ سیاسی و به ویژه جامعهشناختی جامعه ایران به عنوان عامل مؤثر بر نهادینگی توسعه سیاسی و مشارکت و رقابت سیاسی مسالمتآمیز مورد توجه قرار گرفته است؛ و «عقلگرایی در اصولیگری شیعه و توسعه سیاسی: جمهوری اسلامی ایران» (علی کریمی طه، 1376، دانشگاه تربیت مدرس) تمرکز یافته است.
در زمینه مقالات نیز بیشتر شاهد انعکاس آنها در مجموعه مقالات و فصلنامههای تخصصی هستیم که به برخی از آنها در قبل اشاره شد و به عنوان نمونههای جدید: «مفهومشناسی سیاسی در اندیشه امام خمینی» (1392) به اهتمام دکتر اصغر افتخاری از انتشارات دانشگاه امام صادق (ع).
این اثر شامل 9 مقاله در موضوعاتی همچون: «معنویت و توسعه» (محمد دریکوند)، «اخلاق و سیاست» (روحاله فرهادی) با اشاراتی مختصر به مباحث هستیشناسی، انسانشناسی و اسلامشناسی امام خمینی، تربیت سیاسی (امید شفیعی)، هویت (مهدی اسدی)، «سرمایه اجتماعی» (امیر محمدی)، «مشارکت سیاسی غیر انتخاباتی» (مصطفی غفاری) به ویژه در حوزه تکلیفگرایی سیاسی؛ «تحجر و تحجرگرایی» (حسین محمدی سیرت). «مستکبر و مستضعف» (مجتبی باباخانی) و «ملت» (میثم بشیری) است که همگی بر مبنای شناخت و مفاهیم بکارگیری شده اندیشه امام خمینی تنظیم گردیده است.
از جمله مقالات مرتبط به موضوع تحقیق، میتوان به مقاله زیر اشاره کرد
ـ پزشکی، محمد (1384)، «مبانی شناخت شناسی توسعه سیاسی ایران» (رهیافت اجتهادگرا)، فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق (ع)، ش 26.
نویسنده این مقاله بر مبنای رهیافت اجتهادگرا به بررسی توسعه سیاسی پرداخته و ضمن اشاره به ریشههای فرهنگی ـ ایدئولوژیکی این مقوله، درصدد است تا بنیادهای معرفتشناختی آن را بیانکند. در این راستا پس از نقد نظریهپردازیهای توسعه سیاسی، به معرفتشناسی مطالعات توسعه سیاسی در زمینه مفاهیم، گزارهها، روش مفهومپردازی، بسترتمدنی و محیط توسعه سیاسی ایران و آنگاه مفاهیم و متغیرهای شناختشناسی توسعه سیاسی ایران (توأمان بودن دین و سیاست، حق تعیین سرنوشت، قلمرو عقل) پرداخته و اساساً نظریهپردازی توسعه سیاسی را بدون توجه به مبانی شناختشناسی آن غیرممکن میداند.
***
در مجموع و با بررسی اجمالی ادبیات و پیشینه موضوع تحقیق، به نظر میرسد در ارتباط با موضوع مبانی معرفتی توسعه سیاسی در انقلاب اسلامی ایران با تأکید بر خوانش امام خمینی اثر درخور و موسعی، علیرغم گستردگی و تأثیرگذاری وسیع این مبانی، صورت نگرفته است. بلکه اغلب کارها در این عرصه بیشتر ناظر بر مفاهیم توسعه سیاسی و کاربردهای ساختاری آن و اغلب در قالب یک مقاله یا بخشی از کتاب ناظر بر مطالعات توسعه سیاسی بوده است.
فصل 2ـ چهارچوب نظری و الگوی پژوهش
1-2- مبانی شناخت اندیشه
اندیشه انسانی در تعامل اندیشهگی میان انسان به عنوان کنشگر اصلی با جهان هستی و بر مبنای ادراک و معرفت انسان از حقیقت و نگرش او به هستی و انسان شکل میگیرد. و از آنجا که انسان از جهان، و جهان از انسان جدا نیست، پس آگاهی و معرفت آن دو نیز جدای از یکدیگر نیست. “هرکس جهان را به گونهای و هماهنگ با انسان میشناسد و انسان نیز به تناسب شناختی که از جهان دارد، علم مییابد… از سوی دیگر، هستیشناسی و انسانشناسی دو بخش از معرفت هستند. از این رو، بین هستیشناسی و انسانشناسی با اصل معرفت و نحوه آگاهی و شناخت انسان نیز ارتباط وجود دارد؛ یعنی هستیشناسی و انسانشناسی هر فرد، از افق معرفت او حاصل میشود و معرفت هر فرد نیز با شناخت او از آدم و عالم تناسب دارد. هر فرد از افق آگاهی خود به شناختی هماهنگ از عالم و آدم دست مییابد؛ و دریافت هر فرد همسان با آگاهی و شناخت او از انسان و هستی است. بنابراین، بین سه مسئله معرفتشناسی، انسانشناسی و هستیشناسی توازن برقرار است” (پارسانیا، 1383: 23).
در نتيجه، رهیافتهای مختلف اندیشهگی در موضوعات متفاوت، با پیشفرضهای معرفتشناسی و روششناسی و هستیشناسی مرتبطاند. و این به معنای آن است که «برای شناخت اندیشهها و نظریهها، تا حد امکان باید زیربناهای معرفتشناختی و هستیشناختی و آنچه این زیربناها از نظر استدلال، روش علمی پژوهش، منطق تبیینی زیرساخت پژوهش دربردارند، شناسایی شوند» (مارش و فورلانگ1، 1387: 60ـ61).
اما، هماره اندیشههایی مورد توجه قرار میگیرند که در جواب پرسشهای اساسی انسان و جوامع انسانی مطرح میشوند و انسان را با واقعیتها مرتبط میسازند و در تبیین امور حیاتی و بنیانی بشر نقش دارند. در این تحقیق، تعریف اندیشه سیاسی را بر شرح زیر استوار ساختهایم که خود معیار شناخت اندیشه از غیر اندیشه، به لحاظ معرفتشناسی است:
«هرگونه کوشش ذهنی منسجم، منطقی، دارای مبنا و چارچوب مهم و موجه در باب مشارکت ارادی انسان در سرنوشت مشترک (جمعی) و اداره آن برای فقط شؤون و مصالح انسانی، اندیشه سیاسی است». و به عبارت دیگر: «اندیشه سیاسی عبارت از کوشش هدفمند عقل (ذهن) برای تعیین، تعریف، تحلیل یا تبیین و بررسی امر سیاسی در قالبی منسجم، موجه، مهم (ارزشمند)، مبنادار و دارای چارچوب است» (جمشیدی، 1385: 108).
از سوی دیگر هر اندیشه سیاسی با دوران تاریخی خود دارای نسبتی است. بدین معنا که اندیشمند سیاسی «به ضرورت در ماهیت و طبیعت دوران تاریخی و لوازم و ضروریات آن به تفکر میپردازد» (طباطبایی، 1377: 5). بنابراین عوامل مختلف زمانی (مقتضیات زمانی و تاریخی)، مکانی (جغرافیایی و محیط زیستی)، شخصیتی، سیاسی و فرهنگی در شکلگیری اندیشههای سیاسی نقش دارند (جمشیدی، 1385: 267ـ283).
در همین راستا، بررسیها نشان میدهد که به طور کلی اندیشمند نظریهپرداز، همیشه از مشاهده «نوعی بینظمی و مشکل» در جامعه، کار خود را شروع میکند. پس وجود بحران و مشکل در جامعه اولین گام و انگیزه برای اندیشمند است که او را وادار به اندیشه در باب آن مشکل و ارائه راه حل میکند. این روش به تعبیر اسپریگنز «در واقع الگویی است، برای اذهان فعال و جوینده راه حل» (اسپریگنز، 1389: 42).
اما همین نگاه به بحران و مشکل، و سپس درونیابی آن و ارائه راه حل، مستلزم اندیشه ورزی اندیشمند است. اندیشه ای که خود بر مبانی معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی ویژهای استوار است. در اینجا سخن از معرفت است نه باور. معرفت به حقیقتی که عقل انسان به آن معترف است و از همان طریق نیز به ارائه راه حل میپردازد. لذا از درون چنین معرفتی، فلسفه سیاسی و آنگاه نظریه سیاسی و نظام سیاسی مورد نظر اندیشمند شکل گرفته و ارائه میشود. به تعبیر بری اسمارت: «مفهوم شناخت یا اپیستمه به مجموعه مناسباتی اشاره دارد که کردارهای گفتمانی از آن طریق، به عنوان شاکلههای علم و نظامهای احتمالاً ضابطهمند شناخت شناسانه به نوعی وحدت دست مییابند، (پین، 1386: 377).
پس نخستین گام، معرفتشناسی و امکان شناخت است. پاسخ دادن اساسی به پرسشهایی از قبیل آنکه: آیا جهان خارج از ذهن انسان وجود دارد؟ بر فرض وجود یک جهان خارج از ذهن، آیا ارتباط انسان با آن ممکن است یا خیر؟ آیا انسان، جهان خارج را آنطور که هست میبیند یا بخشی از آن را؟ و … به عبارتی، برای آنکه انسان ارزش پیدا کند باید شناخت پیدا کند و ارزش شناخت به این است که پوچ نباشد. در حقیقت، شناخت ابزار تفکر است. همانگونه که ذهن وسیله یا ابزاری برای آگاهی است که میتواند قوانین را کشف کند.
بدین ترتیب، فلسفه معنا یا همان معرفتشناسی شکل میگیرد. و معنای فلسفه حیات همان «هستیشناسی» خواهد بود. در معنای فلسفه حیات، به وجود حیات قائل هستیم، اما متناسب با این «هست»، میخواهیم معنای آن را پیدا کنیم.
حاصل این معرفت را میتوان به تعبیر ماکس شلر (Max Scheler ) در کنترل و نیل به هدف [علم]، در قالب ذات و فرهنگ [فلسفه]، در رسیدن به سعادت و رستگاری [دین] خلاصه نمود که دارای سلسله مراتب هستند. اولین معرفت، معرفت به رستگاری، دومین اولویت، معرفت به فرهنگ، و سومین مرتبه، معرفت به کنترل است. در نتیجه، علم اثباتی (حاصل از عقل ابزاری) می تواند از معرفت فرهنگی مبتنی بر فلسفه، و فرهنگ فلسفی نیز از مفاهیم رستگاری دینی منبعث گردد. (عليزاده ، 1390 ، ” جامعه شناسي معرفت ماكس شلر” : 183 ) بدین ترتیب، مشخص میگردد که هر نظریه سیاسی مبتنی بر فلسفهای سیاسی است که خود بر بنیانهای فلسفی عام استوار است. به عبارتی، فرض را بر این قرار دادهایم که برای پاسخ دادن به پرسشهای عمیق سیاسی نیازمند امری بیرون از حوزه سیاسی، مانند هستیشناسی، انسانشناسی و امثالهم هستیم. حال سؤال این است که آن وجوه عمیق فلسفی که برای پاسخ به سؤالات سیاسی به آنها نیازمندیم، کدامند؟ در اینجا، مجدداً به مفهوم اندیشه سیاسی که در ابتدا به آن اشاره شد، بازمیگردیم. اندیشه سیاسی با سؤالات خاص سیاسی آغاز میشود. اما در پاسخگویی فلسفی به آنان، نیازمند پاسخگویی به سؤالات عمیق هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و پرسشهایی در زمینه اخلاق هستیم. در واقع همین امر نیز ما را به ارتباط تنگاتنگ پاسخگویی به هر یک از پرسشهای حوزه سیاست (از جمله مفهوم توسعه سیاسی) و به مواضعی که در حوزههای کلان فلسفی است، رهنمون میسازد.
در حالی که، به تعبیر سید حسین نصر: «معرفت پیوسته
