
اصلي اين مکتب تضاد را در جامعه پذيرفته و معتقدند هنجارها و ارزشهاي موجود توسط زور و قدرت بر افراد جامعه تحميل شده است. رويکرد تضاد، هر چند به وضوح به کيفيت زندگي نميپردازد اما کيفيت زندگي را معلول ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جوامع طبقاتي ميداند. به طوري که در جوامع طبقاطي گروههاي متنفذ و ذي نفوذ به طور آمرانه منافع، اراده و عقايد خود را بر گروههاي فرودست تحميل ميکنند که اين خود نه تنها جامعه را به دو گروه بالادست و فرودست تقسيم ميکند، بلکه جامعه را در معرض ستيز طبقاتي و نارضايتي و بروز نوع خاصي از کيفيت زندگي مطلوب و نامطلوب قرار ميدهد.(مختاري و نظري،1389،ص: 117)
2-2-12-6- رويکرد روان شناختي اجتماعي و جامعه شناختي مفهوم کيفيت زندگي
تبيينهاي روانشناختي اجتماعي کيفيت زندگي پلي است بر شکاف موجود ميان محيط گرايي گسترده در تبيينهاي جامعه شناسي و فرد گرايي محدود در تبيينهاي روان شناختي و زيست شناختي، تبيينهايي که در آن کانون اصلي تحليل عمدتا متوجه موقعيتي است که فرد تلقي خاصي از کيفيت زندگي خود دارد وفرض نيز بر آن است که نحوه ارزيابي کيفيت زندگي در خلال کنشهاي متقابل اجتماعي فرا گرفته ميشود.و اين فراگيري نيز ناشي از فرايندهايي مانند يادگيري شرطي، تقويت، مشاهده، الگوسازي و همچنين برچسب اجتماعي است.( مختاري و نظري،1389،ص: 83)
2-2-12-7- نظريه يادگيري اجتماعي
قبل از پرداختن به نظريه يادگيري اجتماعي به تعريفي از يادگيري اشاره ميشود. يادگيري عبارت است از تغييرات کم و بيش دايمي در رفتار که به واسطه تقويت و تمرين به وجود ميآيد.اين تعريف مشتمل بر چند نکته است: اينکه يادگيري جنبه عيني دارد، عدم توجه به بهبود رفتار، توجه به تغييرات رفتار به طور غير مستقيم، اشاره به تغييرات کم و بيش دايمي در رفتار شده است.از اين رو کيفياتي مانند خستگي و يا سازگاري در تاريکي جز يادگيري به شمار نميآيد.زيرا پس از زمان کوتاهي از ميان ميروند.همه نظريههاي انگيزه و پاسخ بر پايه يادگيري قرار دارند. مباني اين نظريه بر اين اصل استوار است که کيفيت زندگي، کنش اجتماعي است که از طريق فرايندهاي اجتماعي، توليد، بازتوليد و فرا گرفته ميشود به بيان ديگر بر تاثيرات متقابل بين رفتار و محيط تاکيد دارد، و بر الگوهايي از رفتار متمرکز ميشود که فرد آنها را براي کنار آمدن با محيط در خود پرورش ميدهد.الگوهايي که از راه تجربه مستقيم پاسخهاي محيط به فرد، يا مشاهده پاسخهاي ديگران کسب ميشود.بدين ترتيب که فرد ابتدا رفتار مواجه شده با پاسخ مطلوب يا پاداش را از رفتاري که نتايج نامطلوبي به بار آورده جدا ميکند.و آنگاه الگوي توام با موفقيت را برگزيده و بقيه را کنار ميگذارد. (مختاري و نظري،1389،ص: 84).
2-2-12-8- کنش متقابل نمادين و مفهوم کيفيت زندگي
ديدگاه کنش متقابل بر اين نکته تاکيد دارد که در بحث کيفيت زندگي بايد به چگونگي تعامل و کنش متقابل نمادين توجه نموده و بر ماهيت فکري و تصوري هر فرد نسبت به خودش تاکيد دارد، چرا که نگرش وي مانند هر فرد ديگري در مورد، تصور مثبت و منفي اطرافيان در مورد شخصيت و رفتارش تاثير به سزايي در نحوه عمل او و در کيفيت زندگي او دارد. از جمله نظريه پردازان اين رويکرد چالز هورتن کولي و جورج هربرت ميد ميباشند که تبيين آنها در مورد کيفيت زندگي تحت عناوين الگوي خود آينهاي و الگوي نقش اجتماعي در ذيل مورد بررسي قرار ميگيرد. چارلز هورتن کولي جامعه شناس آمريکايي نظريهاي ارايه داده است که به خود آينه سان شهرت دارد.منظور از آينه که فرد خود را در آن ميبيند، جامعه است که ميتوانيم در آن واکنشهاي ديگران را در برابر اعمال و رفتاري که انجام ميدهيم مشاهده کنيم. کولي چنين استدلال ميکرد که خود يک شخص از رهگذر تبادل او با ديگران رشد مييابد.خاستگاه اجتماعي زندگي يک شخص از رهگذر نشست و برخاست او با اشخاص ديگر پديد ميآيد.به نظر کولي، خود در ابتداي امر،فردي و سپس اجتماعي نميشود بلکه از رهگذر يک نوع ارتباط ديالکتيکي شکل ميگيرد.آگاهي يک شخص از خودش،بازتاب افکار ديگران درباره خودش است، پس به هيچ روي نميتوان از خودهاي جداگانه سخن به ميان آورد. بدون ادراک همبسته ي شما، او و آنها هيچ ادراکي از من نميتواند در ذهن صورت بندد. مفهوم خود آيينه سان از سه عنصر اصلي تشکيل ميابد.نخست، ظاهر ما به چشم ديگري چگونه مينمايد. دوم، داوري او درباره ظاهر ما چيست و سرانجام چه احساسي از خود براي ما پديد ميآيد، غرور يا سرشکستگي. (کوزر،1377،ص: 410)
بنا بر نظريه کولي مفهوم خود آينه سان در ارتباط با کيفيت زندگي فرد قرار ميگيرد و هر چه اين مفهوم در فرد از بار معنايي قويتري بر خوردار باشد در مقابل کيفيت زندگي فرد که به نوعي انعکاسي از اين مفهوم ميباشد از درجه بالاتري برخورداري خواهد بود.
جرج هربرت ميد از جمله متفکرين بزرگ اجتماعي در مکتب جامعه شناسي شيکاگو و از پايه گذاران نظريه نقش اجتماعي به حساب ميآيد.ميد سخن خويش را به افرايند جامعه پذيري آغاز کرده و ادعا ميکند که اين فرايند معمولا از طريق يادگيري نقشهاي اجتماعي صورت ميپذيرد. او همچنين نقشهاي اجتماعي را نيروهاي پوياي انگيزش رفتار قلمداد ميکند و سهم آنان را در شکل دادن به نحوهي عملکرد فرد و در بياني دقيقتر، تنظيم و تدوين ساختار شخصيت او بسيار تعيين کننده ميشمرد. مفهوم “خود” از جمله مفاهيمي است کهاميد دربارهي شکل گيري شخصيت فرد در خلال فرايند جامعه پذيري به آن توجه نموده است. به نظر او “خود” مجموعهاي سازمان يافته از رويکردهاي ديگران است که مورد قبول او قرار گرفته و ساختاري اساسا اجتماعي است که در تجربه اجتماعي پديدار ميشود. جرج هربرت ميد خود را به من فاعلي و من مفعولي تقسيم ميکند.من مفعولي در واقع انعکاس و بروز هنجارها و ارزشهاي جامعه در فرد است و من فاعلي معرف جنبه شخصي و منحصر به فرد شخص است.من فاعلي به صورت وسيعي تحت تاثير محرکهاي آني و در عين حال سرکش و غير عادي قرار دارد.به طور کلي ميتوان گفت که در نظرميد،خود نوعي بازتاب فردي از سياق ظابطه مند و عام رفتار اجتماع يا گروه است و کنترلي که جامعه بر فرد اعمال ميکند، برحسب تقابل من فاعلي و من مفعولي درک ميشود و اين امر به خودي خود بر ميزان کيفيت زندگي فرد تاثير ميگذارد.(مختاري و نظري،1389،ص: 91)
* نظريه آنومي دورکهايم
در نظريه کار کردگرايي براي هر يک از بخشهاي نظام اجتماعي کارکرد ساختي تعريف ميشود و در واقع هر موجوديتي دراجتماع جزيي از نظام اجتماعي کلمحسوب ميشود. بنابراين بر اساس تحليل تعريف دورکيم کارکردگرايي شامل بررسي شرايط اجتماعي فرهنگي يک نظام اجتماعي است. وي موقعيتي را که به طور گسترده در نظام اجتماعي توزيع ميشود به هنجار ميدانست. بنابراين هرگونه شرايط غير عادي به عنوان آسيب تلقي ميکرد.بر اساس رويکرد دورکيم هرگونه ناخوشي ناشي از بيماري انحراف از سلامت عمومي ايده ال محسوب ميشود.
او با ديدي اندامواره اي جامعه را نيز مانند فرد ميبيند.با اين تفاوت که فرد پس از سپري شدن عمر نهايتا ميميرد اما جوامع هميشه در حال رشد و تکامل است. دورکيم ضمن صحبت از انسجام و همبستگي اصطلاح وجدان جمعي را نيز مطرح ميکند.به عقيده او اين وجدان جمعي خودش رادر قالب آداب و رسوم، هنجارها و قوانين نشان ميدهد و به صورت فشاري از درون فرد را وادار به عمل ميکند و به خاطر فشاري که به فرد وارد ميکند دورکيم از آن به عنوان وجدان جمعي ياد ميکند.اين وجدان از جمع شدن افراد جامعه براساس نيازهايشان درست ميشود.بنابراين ميتوان گفت وجدان جمعي، مجموعهاي از باورها به نوع جامعه بستگي دارد که در آن همبستگي مکانيکي يا ارگانيکي باشد. در جوامع ساده فرد تابع دستورات و قيدوبندهاي اخلاقي است اما در جوامع پيچيده،قانون و قرارداد تعيين کننده است.عملکرد افراد در جوامع ساده براساس احساس ولي درجوامع پيشرفته بر اساس قانون و عقل است. دورکيم در کتاب مهم خود تقسيم کار معتقد است که تقسيم کار با شروع جامعه و جامعه نيز با حيات اجتماعي آغاز ميشود. اوتقسيم کار را نتيجه پيشرفت سازمان اجتماعي يا خرد و منطق انسان نميداند بلکه به دليل اختلافات زياد ميان انسانها و نيازهاي متفاوت آنها تقسيم کار ضرورت پيدا ميکند. به نظر او تقسيم کار ضمن اين که يک قانون طبيعي است يک قاعده اخلاقي نيز هست و ميتواند ملاک قضاوت درجه کمال انساني و هم ايجاد وابستگي و همبستگي اعضا باشد.اومعتقد است گرايشات تقسيم کار بايد از سطح قشري روابط و ساختارهاي اجتماعي گذشته و به درون ساخت و نهاد اجتماعي نفوذ کند.
تقسيم کار در دومفهوم اساسي خلاصه ميشود:
1.تفکيک ساختي و تمايزگذاري رسمي نقشها
2.تاثير اين تفکيک در انسجام اجتماعي و نوع رابطه عناصر اجتماعي با آن
هر قدر ميزان تفکيک اجتماعي و تمايزگذاري بين کارکردهاي جامعه زياد شود جامعه به طرف تکامل بيشتري سوق پيدا ميکند. در نهايت بايد گفت که دورکيم در صدد اين بود تا نشان دهد که جامعهاي که افراد آن به وسيله نظامي از ارزشها و هنجارها يا به تعبير ديگر اخلاقيات هدايت ميشوند، رضايت بيشتري از موقعيت خود در نظام کاردارند و اين امر به نوبه خود بر روي کيفيت زندگي فرد موثر خواهد بود.(مختاري و نظري،1389،ص: 115)
* نظريه کنش اجتماعي پارسونز
در اين نظريه تالکوت پارسونز جامعه شناس کارکردگراي آمريکايي تلاش کرده است تا نشان دهد هر کنشي اعم از کنش به هنجار و نابهنجار توسط صور خاصي از ساختارهاي اجتماعي ساخته و توليد ميشوند.از اين رو کيفيت زندگي نيز توسط فرد در چارچوب شرايط و ساختار اجتماعي و وسايل و مسيرهايي جهت نيل به اهداف قابل تبيين ميباشد.پارسونز اختيار و اراده انساني را در انجام افعال و کردار خود انکار نکرده و در عين حال نقش و تاثيرات ساختاري را نيز در کنش آدمي ناديده نميانگارد. از اين منظر کيفيت زندگي در چارچوب شرايط و ساختار اجتماعي و وسايل و مسيرهايي جهت حصول به اهداف فرهنگي قابل تبيين است(مختاري و نظري،1389،ص: 111).
نظريه کنش اجتماعي پارسونز شامل چهار مرحله است. از نظر پارسونز در نخستين مرحله، کنشگران براي اقدام به کنش به ويژه براي دستيابي به هدفي دلخواه برانگيخته ميشوند(مثلا براي اخذ مدرک تحصيلي). منظور پارسونز از دستيابي به هدف، زمان پايان کنش کنشگر است که در آن نتيجه دلخواه به دست ميآيد. در مرحله دوم کنشگران بايد راههاي رسيدن به هدف دلخواهشان را پيدا کنند(نظير امکانات تحصيلي که والدين فراهم ميآورند). در سومين مرحله کنشگران بايد از پس شرايطي که مانع از دستيابي آنان به هدف ميشود برآيند. در مرحله چهارم کنشگران بايد در سيستم اجتماعي فعاليت کنند(ديليني،1387،ص: 356).
2-2-12-9- نظريه زيمل
در آراي زيمل به صورت مشخص به کيفيت زندگي توجه نشده است.اما مفاهيمي را در آثار خود به کار برده است که با استفاده از آنها ميتوان مفهوم کيفيت زندگي را تبيين کرد. زيمل در مقاله کلان شهر خود به بحث از شرايطي ميپردازد که در آن روابط انساني رو به افول ميگذارند. او در تحليل خود به از ميان رفتن روابط عاطفي و صميمانه و تسلط روابط حسابگرانه توجه دارد. به نظر زيمل کلان شهر جايگاه عقل است.انسان کلان شهري بيش از آن که به عاطفه و قلب خود مراجعه کند به عقل خود مراجعه ميکند. اين ويژگي با اقتصاد پولي کاملا عجين شده است. زيمل به ما ميگويد که کلان شهر فرهنگ ذهن است نه قلب. از ديدگاه زيمل ميتوان در مورد کيفيت زندگي دو گونه قضاوت کرد، اولا از آنجاييکه زندگي شهري جايگاه عقلانيت است و به قول او کلان شهر جايگاه عقل است و احساس و روابط عاطفي جايگاهي در آن ندارد. لذا رفتار معقولانه و حسابگرانه ميتواند به کيفيت زندگي فرد بها داده و از اين منظر فرد کيفيت زندگي بالاتري را تجربه کند. ثانيا از رويکرد ديگر و از آنجاييکه يکي از ابعاد مهم کيفيت زندگي توجه به احساسات و روابط عاطفي افراد در جامعه است بنابراين اين ويژگي در کلان شهرها طبق نظر زيمل گم شده است، پس در نتيجه اين جنبه داراي آثار منفي بر روي
