
پاسخی که دیگران به آن مسائل میدهند بر اساس ساختار اخلاقی مناسب ارائه نشود ، باعث تضاد شناختی و عدم تعادل در کودک میشود . “( خرازی ،1386: 75)
« در بسیاری از موارد دانش آموزان مفاهیم جدید را با دانش فعلی خود نمیتوانند ربط دهند . فعالسازی طرحوارههای ذهنی از طریق قیاس ، مثال ، استعاره و (قصه ) به دانشآموز (کودک ) کمک میکند تا اطلاعات جدید را با آنچه از قبل میدانند ربط دهند . این درخواست از دانش آموزان که آن چه را دربارهی مفاهیم ذیربط میدانند ، توضیح دهند ، روش خوبی برای کمک به ایشان است تا میان اطلاعات جدید و قبلی پلی برقرار کنند . بهعلاوه اگر یادگیرندگان لغات لازم برای یادگیری مفاهیم جدید را در اختیار نداشته باشند ، ابتدا باید زبان لازم را به ایشان آموخت ، زیرا مفاهیم جدید بر روی مفاهیم قبلی ساخته میشود و در شبکهای نردبانی سازمان مییابد که بین اجزای آن ارتباط وجود دارد . »( همان: 97) بنابراین با قصههای قرآنی میتوان بهصورت غیرمستقیم واژهها و عبارات دینی را به کودکان آموخت و رشد شناختی و اخلاقی کودکان را در این زمینه افزایش داد .
با توجه به مطالب ذکرشده برای نوشتن قصههای دینی و قرآنی رعایت نکات ذیل ضروری به نظر میرسد واژهها و اصطلاحات متناسب و همشأن با ذهن کودک باشد و از به کار بردن کلمات نامأنوس پرهیز شود زیرا عدم رعایت این امر باعث به وجود آمدن خلأهای مفهومی در ذهن کودک میشود که نتیجهی آن برداشت نادرست از پیام قصه خواهد بود .
– بهتر است رعایت ترتیب و توالی در قصهها منطبق با اصول برنامهریزی درسی صورت پذیرد .( ملکی و تقی پور،1376: 113)
– شایسته است نویسندگان محترم بعد از نوشتن یک قصه نظر مشاوران و کارشناسان تعلیم و تربیت را اخذ نمایند .
4-3-2 ارائهی الگوهای دینی و قرآنی
يکي از شیوههای مؤثر در تربيت کودکان و نوجوانان روش الگويي است . در این روش فرد، از فرد يا افراد ديگر بهعنوان سرمشق و الگو استفاده میکند و تحت تأثیر مشاهده از رفتار ديگران پيروي نموده و خود را با آن همساز میکند. بنابراین میتوان گفت :” الگو پيروي عيني و مشهود از يک انديشه و عمل در جنبههای گوناگون، جهت رسيدن به کما ل است .”
تربيت ابتدايى انسان بهطور طبيعى با الگو شكل میگیرد. كودك در چند سال نخست زندگى خود، همه كارهايش را از الگوهاى پيرامون خود كه در درجه اول پدر و مادر اويند، الگوبردارى میکند و با تقليد از آنان رشد میکند و ساختار تربیتیاش سامان مییابد. ازاینرو الگو در سازمان دادن شخصيت و رفتار كودك نقش به سزايي دارد. درواقع غریزهی تقلید یکی از غرایز نیرومند و ریشهدار در انسان است . به برکت وجود همین غریزه است که کودک بسیاری از رسوم زندگی ، آداب معاشرت ، غذا خوردن ، لباس پوشیدن ، طرز تکلم ، ادای کلمات و جملهها را از پدر و مادر و سایر معاشران فرامیگیرد و به کار میبندد.
چشم و گوش کودکان و نوجوانان چون دریچهای باز است ، میبینند و میشنوند و ذهنشان چون آیینهای است که هر چیزی در آن منعکس میشود با این تفاوت که آیینه عکس اشیا را در خود نگه نمیدارد ولی ذهن کودکان و نوجوانان اینها را در خود نگه میدارد .بنابراین والدین و مربیان میتوانند فعالیتهای و رفتارهای دینی و مذهبی خود را بهگونهای هماهنگ کنند که فرزندان متوجه شوند و الگوی ذهنی آنان را در انجام این امور شکل دهند .
“کودک ، مقلد خوبي هست. و بهآسانی و بدون هیچگونه زحمت و مشقتي تنها از راه تقليد میآموزد . او میبیند ، میشنود و پس از مدتي تکرار میکند . برخي پژوهشها نشان دادهاند از سنين تشخيص يعني حدود ششسالگی ، پسران از پدران تقليد میکنند و دختران از مادران ، و این تقليد در آنان ناآگاهانه است .کودک در مسير رشد ، از افراد بسياري الگو میپذیرد و تحت تأثیر از دیدهها و شنیدههای بسياري است . همه اطرافیان بهگونهای در او اثر میگذارند و مدل و الگوي کودکاند ، ولي والدين از همه آنها مهمتر و مؤثرتر هستند و اين اهميت و تأثیر در کودکان تا سنين نوجواني هم چنان تداوم دارد .”( سرشار ،1383: 115)
4-4 الگو در قرآن و سيره معصومين علیهمالسلام
در قرآن کريم استفاده از الگو و اسوه بهعنوان يکي از مهمترين روشهای تربيتي مطرح است . قرآن نمونهها و مثالهای زيادي را بيان کرده که بيانگر تأثیر فراوان اين روش در يادگيري و شکلگیری شخصيت انسانها دارد. بهعنوان مثال آنجایی که داستان قابيل را نقل میکند که برادرش هابيل را کشت اما نمیدانست با جسد برادر چه کند؟ در اینجا خداوند کلاغي را فرستاد که مشغول کندن زمين شود و کلاغ مرده را دفن کند . قابيل از کلاغ آموخت که چگونه برادر را زير زمين پنهان سازد .
کندن گوري که کمتر پيشه بـــود کي ز فکر و حيله و انديشـــــه بود
گر بدی اين فهم مر قابيــــل را کي نهادي بر سر او هابيــــل را
که کجا غايب کنم اين کشتــــه را اين به خون و خاک در آغشته را
ديد زاغي زاغ مرده در دهـــــان برگرفته تيز میآمد چنــــان
از هوا زير آمدوشد او به فـــــن از پي تعليم او را گور کـــن
پس به چنگال از زمین انگيخت گرد زود زاغ مرده را در گور کــرد
دفن کردش پس بپوشيدش به خاک زاغ از الهام حق بود علمنـــاک
گفت قابيل آه شُه بر عـــــقل من که بود زاغي زمن افزون به فـــن
(مولوی،دفترچهارم؛بخش50)
خداوند در قرآن صراحتاً رسول گرامي اسلام صلیالله عليه و آله را بهعنوان الگو معرفی میکند و میفرماید:
“البته شما را در اقتداي به رسول خدا چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه ديگر اوصاف و افعال نيکو ، خير و سعادت بسيار است براي آ ن کسي که به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسیار کند .”
( شکيبا پور ،1379: 18)
پيامبر گرامي اسلام صلیالله عليه و آله بهعنوان الگويي شايسته براي اصحاب بود که چگونگي عبادتها را از این روش به آنها میآموخت . از ابي حازم روايت شده است که يک بار پيامبر صلیالله عليه و آله بر روي منبر نماز خواند ، وقتي نمازش تمام شد رو به مردم کرد و فرمود : اي مردم ، من اين کار را بدين خاطر انجام دادم که شما از من پيروي کنيد و کيفيت خواندن نماز را از من ياد بگيريد.
«الگوهاى پاك و بافضيلت ، انگيزه و ميل به پاكى و آراستگى به فضايل را در جوامع ايجاد میکنند و الگوهاى ناپاك و بى فضيلت ، جوامع را به سوى ناپاكى و رذايل برمیانگیزند. آن همه تأکیدی كه بر نقش الگوها شده است بدين خاطر است . الگوها چون مقبول واقع شوند ديگران را مطابق خود میسازند، چنانكه هر هنرى كه استادى داشته باشد، جان شاگردش بدان هنر متصف میشود .»( رحماندوست ،1368: 21)
هر هنر كه استا بدان معروف شد جان شاگردش بدان موصوف شد
پيش استاد اصولى هم اصول خواند آن شاگرد چست با حصول
پيش استاد فقيه آن فقه خوان فقه خواند، نه اصول اندر بیان
پيش استادى ك او نحوى بود جان شاگردش از او نحوى شود
باز استادى كه او محو ره است جان شاگردش از او محو شه است
(مولوی،مثنوی و معنوی؛ بخش136)
4-4-1عبرتآموزی
«عبرت از ماده عبر است و اصل اين واژه به معناى گذشتن از حالى به حالى است . اعتبار و عبرت حالتى است كه انسان را از شناخت و معرفت محسوس به شناخت و معرفت نامحسوس میرساند، انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه میبرد، از شناخت چيزى كه ديده شده است ، به شناخت چيزى كه در گذشته رخداده و ديده نشده است واصل میکند ». «شيخ طبرسی مینویسد كه اصل اين واژه به معناى نفوذ كردن از جانبى به جانب ديگر است . »( شکيبا پور ،1379؛ص80).
«از اهداف تربيت الهى اين است كه انسان وقتى به تاريخ و حوادث روزگار و تطورات آن مینگرد، عبرت بگيرد.
عبرت گرفتن ، يعنى از صفات بد به صفات خوب عبور كردن . اگر كسى حوادث روزگار را ببيند و از صفت بد به صفت خوب عبور نكند، نمیگویند او عبرت گرفت ، میگویند تماشا كرد؛ ولى اگر از صفت بد و زشتى به نيكى عبور كرد، میگویند اعتبار و عبرت گرفت.
4-4-2 نقش عبرت در تربيت
از مقاصد مهم تربیت آن است كه چشمان انسان بهدرستی گشوده شود و به بصيرت دست يابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و باطن امور را بنگرد، و از محسوسات و مشهودات به معقولات برسد و خود را از فرورفتن در گرداب فریبها حفظ كند و در راههای خطا كه ديگران مكرر رفتهاند، گام نگذارد؛ و روش عبرت راهى استوار در رساندن انسان به اين مقصد تربيت است . بنابراين نقش تربيتى عبرت اين است كه انسان را اهل عبور از غفلت به بصيرت كند و او را از خانه غرور بيرون آورد و به خانه شعور برساند. »( دلشاد تهرانی ،1386: 8)
اين نقش در سخنان نورانى ، امير بيان ، على (ع ) چنين آمده است :
الاعتبار منذر ناصح ؛ من تفكر اعتبر، و من اعتبر اعتزل ، و من اعتزل سلم. (همان)
عبرت بيم دهندهای خيرخواه است ؛ هر كه (در حوادث و آنچه بر ديگران رفته است ) بينديشد، عبرت گيرد، و هر كه عبرت گيرد خود را (از سرنوشت بد ديگران ) دور نگه دارد، و هر كه خود را از بدیها دور نگه دارد به سلامت ماند.
4-4-3 راههای كسب عبرت
«راههای فراوانى براى كسب عبرت وجود دارد كه از مهمترین آنها مطالعه زندگى گذشتگان است . تاريخ آیینهای است كه راز پيروزى و شكست مردمان ، علل عظمت و انحطاط جوامع ، دلايل ظهور و سقوط تمدنها، عوامل عزت و ذلت دولتها، و راه نيكبختى و بدبختى امتها را بهخوبی نشان میدهد تا خردمندان بينديشند و عبرت گيرند . »
لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب .
بهراستی در سرگذشت آنان ، براى خردمندان عبرتى است .
ذكر موسى بند خاطرها شدست كين حکایتهاست كه پيشين بدست
ذكر موسى بند خاطرها شدست كين حكايتهاست كه پيشين بدست
(مولوی،مثنوی و معنوی،دفتر سوم،بخش48)
4-5 شیوههای اصلاحی رفتار کودکان و نوجوانان در ادبیات ائمه اطهار(ع)
از اساسیترین وظایف والدین و مربیان در امر تربیت و تعلیم که از حساسترین و ظریفترین کارهایی است که آنان به عهده گرفتهاند برخورد شایسته در مواجهه با لغزشها و خطاهای کودکان و نوجوانان و اصلاح و تغییر رفتار نادرست آنان است. چرا که اگر این امر به غیر از کانال عقلانیت و شیوههای صحیح انجام شود چه بسا که ضربات جبرانناپذیری بر روحیات متربی خواهد گذاشت و در نتیجه مربی در امر تربیت ناکام خواهد ماند.
شخصی میگفت: من در دوران کودکی در یکی از مساجد مرتکب خطایی کودکانه شدم متولی مسجد چنان برخورد خشن و ناشایستی با من کرد که بعد از چهل سال هنوز تلخی آن بر ذائقهام سنگینی میکند و من به همین خاطر بهترین سالهای جوانی را به آن مکان مقدس نرفتم.این به خاطر همان شیوه نادرست برخورد با خطای کودکان و نوجوانان است.
در مقابل خاطرهای هم از مرحوم حاج آخوند ملاعباس تربتی در همین زمینه بخوانیم: استاد علی قندهاری میگوید: من از همان دوران نوجوانی شیفته حاج آخوند شدم. شبی در منزل ایشان مجلسی بود و چراغی بر سر در خانه آویزان کرده بودند. من و چند تن از نوجوانان کم سن و سال محله بر سبیل بازی و به اقتضای شور و شر نوجوانی مرتباً وارد دالان خانه میشدیم و سنگ میزدیم و فریاد میکشیدیم و در راهم میکوبیدیم و اهل خانه را عاصی کرده بودیم. شاید چراغ را هم شکسته بودیم. در یکی از دفعات ناگهان پیرمردی (حاج آخوند) از تاریکی دالان بیرون آمد و دست ما را گرفت و درحالیکه علیرغم انتظار با مهربانی احوال ما را میپرسید به کسانی که در داخل منزل بودند رو کرد و گفت: این فرزندان من
