
بدون آنکه مراحل گوناگون رایج در مطالعه را طی کند.
همچنین، به امثال این مطلب نویسندهی نامدار آلمانی و محبوب کودکان و نوجوانان، اریش کستز استناد میکنند، که در سخنرانی خود به هـنگام دریـافت جایزهی بـینالمللی هانس کریستین آندرسن اظهار داشت، منظورش از نوشتن آن کتابها که منجر به آن همه محبوبیت و شهرت برای او و تـعلق گرفتن بالاترین جایزهی جهانی این عرصه به وی شد، خلق آثاری برای کـودکان و نـوجوانان نـبوده، بلکه آنها، نوعی بازگشت او به دوران کودکی خودش بوده است.
تودهای انبوه از آثار ادبی عامیانه و کلاسیکهای متعلق به گذشته و قرون جدید نـیز وجـود دارد که ظاهراً دلیل و نشانهای بر اینکه به قصد کودکان و نوجوانان پدید آمده بـاشند وجـود نـدارد؛ اما در عمل موردتوجه و استقبال گستردهی این گروههای سنّی قرار گرفتهاند. بهعکس، آثار معاصری همچون فیلمهای پویـانمایی(کارتون)وجود دارند که دقیقاً برای استفادهی کودکان و نوجوانان تولید شدهاند، ولی غالب بزرگسالان هم، با شـوق و علاقه، از آنها استفاده مـیکنند. اینها و مـوارد مشابه، دستاویزهایی هستند که طرفداران نظریهی نخست، با تمسک به آنها ادعا میکنند که ادبیاتی ویژه به نام «ادبیات کودکان و نوجوانان» وجود ندارد. بلکه آنچه هست، «ادبیات خوب» است. و آن، ادبیاتی است که بتواند هرکس را، در هر گروه سنی که هـست، «از نظرگاه زیباییشناسی و اخلاقی» ارضا و محفوظ کند.
2-1-2-نظریهی دوم
درواقع، در نقطهی مقابل این دسته قرار دارند. این گروه معتقدند: «همانا ادبیات کودکان، جز در نیمهی دوم قرن هجدهم پدید نیامد. زیرا ادبیات کودکان هنگامی قابلتصور است که«دنیای کودک»وجود داشته بـاشد. درحالیکه دنـیای کلاسیک و قرون وسطای اروپا، دنیای کودک را نمیشناختند. ” ( ایـکن، 2007: 73)
اینان بر این باورند که تا پیش از قرن هجدهم، متخصصان تعلیم و تربیت،ب رای دوران کودکی، اصالتی ویژه،قائل نبودند. بلکه آن را صرفاً دوران ضعف، نقص و فقدان مهارت، تجربه و دانش میدانستند. از نظر آنان ایـن برهه از زندگی، تنها یک دوران گذار و انتقال، و کسب آگاهی و تجربه و آمادگی در عرصههای موردنیاز، برای ورود به عالم بزرگسالی و پذیرش مسئولیت در اجتماع و خانواده بود. به تعبیری، کودکان را «مینیاتور بزرگسالان» میپنداشتندو هرگز به امیال و نیازهای کودکی، توجه نداشتند.
ایـن گـروه مدعیاند که مطالعهی علمی روان انسان و توجه به انگیزههای رفتاری او،تازه در قرنهای هفده و هجده میلادی، در اروپا و غرب آغاز شد، و بهسرعت اوج گرفت. در این دوران بود که با آموزههای کسانی چون ژان ژاک روسو، بهتدریج بـه عـوالم خـاص و متمایز کودکی و نوجوانی و تفاوتهای قابلتوجه آنها با دنیای بزرگسالی پی بردند و برای این مقاطع سنّی اصالت قائل شدند. درنتیجه، دریافتند که هرگونه برنامهریزی و فعالیت تربیتی برای کودکان یا نوجوانان، باید بـا تـوجه بـه استعدادها ، نیازها، گرایشها و بهطور کلی، خصوصیتهای سنی آنان صـورت پذیـرد. در پی این کشفها و نظریهپردازیها و تغییر نگرشها بود که بهتدریج در عرصهی ادبیات نیز، آثاری ویژه، مشخصاً به قصد استفادهی کودکان و نوجوانان، نوشته و منتشر شد.
اوج پیـشرفت، تکامل و فـراگیری این نظریه، در قرن بیستم میلادی بود. بهگونهای که روانشناسان و مـتخصصان آموزشوپرورش، آن را«قرن کودک» نامیدند. فلسفهی جدید«تربیتی» غرب در این قرن، بر این اصل استوار شد که دوران کودکی باید توأم بـا شـادی بـاشد. باید به کودک فرصت داد تا کودکی کند و از این دوران نخستین زندگانی خـود، به اندازهی کافی لذت ببرد. (حجواني، 1387: 24)
2-1-3-نظریهی سوم
از جنبههایی با باورهای گروه نخست، و در مواردی با معتقدات گروه دوم، همخوانی دارد. به عـبارتی، میتوان گـفت از افراطهای نظریهی اول و تفریطهای نظریهی دوم، بری است. این طیف، در اینکه در هر مقطع سنی، و ازجمله کـودکی و نـوجوانی، انسان دارای یـک سلسله استعدادها، خصایص روانی و ذهنی و تجارب ویژهی خود است که طبعاً نیازها و تمایلاتی خاص را در پی مـیآورد کـه گـاه با خصوصیات و نیازها و علایق گروههای سنّی دیگر تفاوتهایی قابلتوجه و غیرقابلانکار دارد، با گـروه دوم هم عقیدهاند. در عین حال، بر این باورند که میان هریک از مقاطع سنی آنچنان مرز و دیـوار ضـخیم و غیرقابلعبوری قرار ندارد که بتواند هر برهه را، کاملاً از دورههای قبل و بعد از خود، مستقل و متمایز کـند. بهعبارتدیگر، صرفنظر از مقطع سنیای که انسان در آن قرار گرفته است،ی ک سلسله اشتراکهای عام انسانی نـیز وجـود دارنـد، که همهی گروههای سنی را در برمیگیرند و این مشترکات همگانی، دامنهای به مراتب وسیعتر از مختصات ویژهی گروههای سـنی مـتفاوت دارند. یکی از مهمترین این نقطههای اشتراک، غایت و مقصود آفرینش نوع انسان، و وظیفهی هر فـرد انـسانی در ایـن ارتباط، در طول زندگانی خود است.
میدانیم که هدف از زندگانی انسان در این جهان، رسیدن او به رشد و کمال، و مهمترین دغدغهی واقـعی نوع بشر، کشف «حقیقت» و اسرار هستی است بهگونهای که جز از این طریق، به آرامـش و سـعادت حقیقی نمیرسد. (فان، 2008: 33) این را نیز باور داریم که این امر، نوزاد و خردسال و کودک و نوجوان و بزرگسال و زن و مرد و عصر و رنـگ و نژاد و منطقهی جغرافیایی خاص نمیشناسد. بهعبارتدیگر مقصد انسان در تمام مراحل عمر بـاید یـکی بوده و در سراسر زندگی، او باید به سوی ایـن مـقصد، روان بـاشد. هرچند بههرحال، هر سلوکی، به اقتضای استعدادها و شرایط سـالک، مـراحل و منزلگاههایی متفاوت-از ساده و آسان، به پیچیدهتر و مشکلتر-دارد.یعنی برای مثال، در مسیر کمال، اقتضاهای منزلگاه کودکی، با بزرگسالی،ت فاوتهایی چـشمگیر و قابلتوجه دارد. (حجواني،1387: 27)
با این تـرتیب، میبینیم کـه در این دیـدگاه، ضمن بـه رسـمیت شناخته شدن خصایص و اقتضاهای ویژهی هـر دوره از زندگی، نوعی وحدت و پیوستگی بین تمام مقاطع عمرو نیز کل جامعهی بشری در هر زمـان و مـکان مورد تأکید و توجه است. نظریهی مذکور، محصول نـگرش مبتنی بر این اصـل اسـت که هستی،آفریدگاری دانا و حکیم دارد،کـه جـهان و موجودات آن -ازجمله انسان-را، بر اساس هدفی والا آفریده است. بنابراین، در این مجموعهی واحد هدفدار، هر موجود جایگاه و وظـیفهای دارد، کـه خواسته یا ناخواسته، باید به آن گـردن بـگذارد. در ایـن میان، تنها به انـسان، بهعنوان گل سرسبد آفرینش،صاحب نفحهی الهـی و جانشین خداوند در زمین،این اجازه داده شده است که با چشمان باز(آگاهی) به جایگاه و وظیفهی واقـعی خود در این چرخه پی ببرد و با مـیل و انـتخاب خود(اختیار) بـه آن عـمل کند.
در چـنین زیست هدفمندی، در عین در نـظر گرفته شدن استعدادها، تواناییها و اقتضاهای وجودی انسان در هر برهه و شرایط،و تشویش او به برخورداری معقول از مواهب زنـدگی مـادی، از وی خواسته شده است که هیچ بـخش از عـمر-حتی خـردسالی و کـودکی-را بـا بیهودگی و بطالت بـه هـدر ندهد. ازآنجاکه مبنای استخراج اهداف، اصول و تعریف ما از ادبیات کودکان و نوجوانان در این قسمت، همین نگرش اسـت؛ هـمچنین بـرای هرچه مصداقیتر و مستندتر شدن بحث،ن یازمند ارائهی تـوضیح بـیشتری در اینبارهایم.
2-2-تعریف ادبـیات کودکان و نوجوانان
پس از ذکر این مقدمهها و توضیحها، اینک میتوان تعریفی اجمالی از مقوله مورد بـحث ارائه داد.
ادبیات کودک و نوجوان گونهای از ادبیات است که جداسازی آن از بخشهای دیگر ادبیات با سن مخاطبان آن انجام میشود. اینگونه ادبی هنگامی پدید آمد که بزرگسالان متوجه شدند کودکان و نوجوانان به سبب گنجایشهای شناختی و ویژگیهای رشدی خود آمادگی پذیرش متنهای سنگین را ندارند و به متنهایی نیاز دارند که پاسخگوی دوره رشد آنها باشد.
کودکان خردسال به متنهایی آهنگین و کوتاه مانند لالاییها و ترانه – متلها و ترانههای آهنگین واکنش بیشتری نشان میدهند. هرچه گروه سنی مخاطبان بالاتر برود، آنها کمکم میتوانند داستانهایی را با واژگان بیشتر بشنوند. ویژگی دیگر ادبیات کودک و نوجوان در این است که با سطح سواد کودکان پیوند دارد. کودک نوآموز تنها میتواند متنهای ساده را بخواند و بفهمد. هرچه سواد او بیشتر میشود، متنهایی با دایره واژگانی گستردهتر را درک میکند. کودکانی که به مرز نوجوانی و پس از آن میرسند میتوانند رمانهای متناسب با نیازهای خود را مطالعه کنند. امروزه این رمانها اغلب در قالب فانتزیها یا داستانهای علمی و تخیلی منتشر میشود. البته داستانهای واقعگرایی که بازتابدهنده احساسات و درگیریهای زیستی و اجتماعی نوجوانان در موضوعاتی مانند جدایی پدر و مادر، مرگ نزدیکان، بیماریها و عشقهای دوره نوجوانی است نیز به فراوانی منتشر میشود. کودک یک (نماد ملی)است و دلیلی بر وحدت خلقت. کودک میتواند سعادت ازدسترفته جامعه جدید را برگرداند و درعینحال عاملی باشد برای کسب دوباره آن کودکان دارای دو خصوصیت متضاد از هم هستند فاقد (قدرت) هستند و منجی جهانند. اگر جامعه به دنبال ارزشهای نوین باشد باید دستان خود را به سوی کودکان دراز کند. بنا به گفته پروفسور هوگارت ،ادبیات کشف میکند بازآفرینی میکند و در جستجوی معناست سپس کودک در کنار ادبیات قرار میگیرد. ادبیات کودک آغاز معینی ندارد از زمانی که مادر و طفلش وجود داشته شکلی از ادبیات خلق شده است .ماکسیم گورکی میگوید: “نیروهای مؤثر برای آموزش یک فرد عبارتاند از هنر و علم که هردو در ادبیات وجود دارد. آموزش هنر است مخصوصاً اگر آموزش کودکان باشد هنرمندان تنها افرادی هستند که تا اندازهای به وجود واقعی و شرطی نشده کودکان نزدیک میباشدو ادبیات کودک را رهبری میکند و موجب تقویت اندیشه او میشود. راهنماییهای اخلاقی تنبیه یا تشویق، تربیت شخص، ایجاد اعتمادبهنفس ارضای نیازهای ذهنی و عاطفی و لذت بردن از دستاوردهای ادبیاتاند.”
ادبیات عامل وحدت همه کودکان جهان به حساب میآید. هنرمندان با مراجعه به ضمیر ناخدا آگاه و زنده کردن خاطرات احساسات درونی و رؤیاهای خود سعی میکند ذهن خود را پاک و آزادکرده و با چشم و دل کودکی به دنیای کودکی قدم بگذارند. ادبیات کودک با او زاده میشود و در تمامدوران کودکی کنار اوست . (قاييني،1377: 51).
شخصیت نوجوان داستانها برای بیان افکار محرمانه خود یا افکار آزاردهنده از دفتر خاطرات استفاده میکنند. در این مکان خاص که محل یادداشتهای خصوصی است گذر از تمامی مراحل سخت تصمیمگیری توصیف میشود. این دفتر پر از رازهای درونی است. در زیر این پوشش که جز خود به کس دیگر نمیتوان اعتماد کرد نوجوان فضایی را میآفریند که خواننده خود را در آن مییابد.
فهم این نوشتهها آنقدر که به نظر میرسد آسان نیست چون شخصیت داستان همیشه به یک ساختار اهمیت نمیدهد. برای مثال در روایت یکچیز نوع نوشتار از نوجوانی به نوجوان دیگر فرق میکند، اما ساختار آن مثل یادداشتهای خصوصی است و اینجاست که نزدیکی بین نامهها و یادداشتهای خصوصی معلوم میشود. نهایتاً (گرایش) نوجوان به نوشتن در یک برهه از زمان عموماً به یک جستوجو ارتباط دارد او به دنبال ابراز وجوداست. (جلالی،1388: 212)
2-3- تاریخ ادبیات کودک و نوجوان
تاریخ ادبیات کودک و نوجوان در همه کشورهای جهان کمابیش چهار مرحله داشته است:
اول: آفرینش و انتقال آثار ادبی بهصورت شفاهی.
دوم: گردآوردن و نوشتن آثار ادبی شفاهی.
سوم: پدید آوردن آثار ادبی با الهام از آثار شفاهی.
چهارم: آفرینش آثار ادبی ویژهی کودک و نوجوان
ادبیات کودکان و نوجوانان به معنی واقعی آن، یعنی نوشتههایی که در آن حس و حال کودکانه حاکم باشد، به زبان و نثری مناسب سطح سواد کودکان نوشتهشده و معمولاً همراه با تصاویر است، بهعنوان یکشکل ادبی مستقل تقریباً از نیمهی
