
آنها از طريق واگذاري مسئوليت ها براي يادگيري و تجربه آنها است. افراد به وسيله رهبران حمايت مي شوند و رهبران در رابطه با توجه به احساسات و نيازهاي شخصي آنها نگران هستند.
2-8-5. مؤلفه هاي رهبري تحول آفرين
رهبري تحول آفرين براي عملي شدن به چهار مؤلفه يا عامل كه به عنوان عناصر تشكيل دهنده اين نظريه نيز شناخته شده اند نياز دارد. اين عوامل عبارتنداز:
نفوذ ایده آل (ويژگيهاي آرماني – رفتارهاي آرماني): در اين حالت فرد، خصوصيات رهبر کاريزماتيک را دارد؛ مورد اعتماد و تحسين زيردستان است، زيردستان او را به عنوان يک الگو و مدل ميشناسند و سعي ميکنند که همانند او شوند. نفوذ آرمانی شامل ويژگي هاي آرماني و رفتارهاي آرماني است.
الهام بخشی: رهبر کارکنان را ترغيب ميکند تا به هدف و قابل دستيابي بودن آن با تلاش، باور پيدا کنند. اين افراد معمولاً نسبت به آينده و قابل دسترس بودن اهداف خوش بين هستند.
ترغيب به تفکر : رهبر به صورت ذهني کارکنان را بر ميانگيزد. اين رهبران پيروانشان را تشويق ميکنند که در حل مسائل خلاقانه برخورد کنند و فروض بديهي را مورد سؤال قرار دهند. آنها پيروان را ترغيب ميکنند که مشکلات را از زواياي مختلف مورد بررسي قرار دهند و فنون حل مسئله نوآورانه را پياده کنند.
توجه به افراد (ملاحظات فردي): رهبر نياز هاي احساسي زير دستان را برآورده ميکند. اين رهبران نيازهاي افراد را تشخيص ميدهند و به آنها کمک ميکنند تا مهارتهايی که براي رسيدن به هدف مشخص لازم دارند را پرورش دهند. اين رهبران ممکن است زمان قابل ملاحظه اي را صرف پرورش دادن، آموزش و تعليم کنند ( اسپکتور40، 2004).
2-9. هوش معنوی
2-9-1. مقدمه
هوش مفهومی است که از دیرباز آدمی بهپژوهش و تفحص در مورد ابعاد، تظاهرات، ویژگیها و انواع آن علاقهمند بوده است. در این بین، یکی از ابعاد هوش تحت عنوان «هوش معنوی» جـزو عرصههایی است که تحقیقات چندان منسجم و نظاممندی در جهت شناخت و تبیین ویژگیها و مؤلفههای آن در حد و اندازه سایر انواع هوش صورت نپذیرفته است و همین امر خود دشواریهای بسیاری را در راستای تمییز دقیق مؤلفهها و ویژگیهای آن بر سر راه پژوهش گران ایجاد مینماید.
هوش معنوی یکی از مفاهیمی است که در پرتو توجه و علاقه روان شناسان به حوزه دین و معنویت، مطرح شده و توسعه پیدا کرده است. مطرح شدن جدی واژه و مفهوم هوش معنوی در ادبیات علمی روان شناسی و مدیریت را باید به زوهر41 و مارشال42 (2000) نسبت بدهیم (ایمونز43، 2000).
هوش معنوي مفاهيم معنويت و هوش را در يك سازة جديدتر با هم تركيب ميكند و به انسان اين فرصت را ميدهد كه در مقابل واقعيتهاي مادي و معنوي حسّاس باشد و تعالي را هر روز در لابهلاي اشيا، مكانها، ارتباطات و نقشها دنبال كند (سهرابی، 1385). هوش معنوی به انسان قدرت قضاوت در موقعیت هایی که در آن قرار دارد را می دهد و سپس بر مبنای آن انسان می تواند رفتار مناسب را اتخاذ کند (حسینی و همکاران، 1389).
2-10. تعريف مفاهيم و اصطلاحات
2-10-1. هوش
«هوش» به عنوان يك توانايي شناختي، در اوايل قرن بيستم توسط آلفرد بينه44 مطرح شد. او همچنين آزموني براي اندازهگيري ميزان بهرة هوش افراد ابداع كرد. اما در دو دهة اخير، مفهوم «هوش» به حوزههاي ديگري مانند هوش هيجاني، هوش طبيعي و هوش معنوي گسترش يافته است. علاوه براين، ديگر هوش به عنوان يك توانايي كلي محسوب نميگردد، بلكه به عنوان مجموعهاي از ظرفيتهاي گوناگون در نظر گرفته ميشود (رجائی و همکاران، 1387).
گاردنر45 (1999) هوش را شامل مجموعه تواناييهايي ميداند كه براي حل مسئله و ايجاد محصولات جديدي بهكار ميرود كه در يك فرهنگ ارزشمند تلقّي ميشوند. از نظر وي، انواع هوش عبارتند از: زباني، موسيقايي، منطقي، رياضي، فضايي، جنبشي- بدني، بين فردي و درون فردي.
2-10-2. معنويت
آنچه امروزه در دنياي معاصر كمبودش احساس ميشود معنويت است. اين خلأ در جهان غرب بيشتر است. آنان در ماديات و از معنويات فاصله گرفتهاند و در شهوات غوطهور شدهاند. ويژگي شهوات اين است كه در بدو امر شهوت است، اما در ادامه، جهنم است. وقتي شهوات بر زندگي فرد يا ملتي حاكم شد، به دوزخ، تبديل ميشود. اين خاصيت شهوات بشري است. براي مهار شهوات و ويران ساختن اين دوزخ خودساخته، به يك معجزة اجتماعي نياز است كه از روحانيت و معنويت برميخيزد.
به دليل آنكه واژة «معنويت» در زمينه هاي گوناگوني به كار ميرود، تعريف آن مشكل است. موضوع معنويت دلمشغولي ديرپاي بشر است، اما بررسي نقّادانه و تطبيقي معنويت در زمينههاي جهاني، پديدة نوظهوري است. بسياري از اديان، واژة دقيقي براي رساندن مفهوم «معنويت» ندارند. با وجود اين، امروزه مفهوم معنويت عموميت يافته است. در اينجا، به برخي از تعريفهاي معنويت اشاره ميشود:
«معنويت به عنوان انرژي، معنا، هدف و آگاهي در زندگي است.» (شیخینژاد و احمدی، 1388)
«معنويت، جستوجوي مداوم براي يافتن معنا و هدف زندگي است؛ درك عميق و ژرف ارزش زندگي، وسعت عالم، نيروهاي طبيعي موجود، و نظام باورهاي شخصي».
اما در يك تعريف جامعتر و دقيقتر، ميتوان معنويت را اينگونه معرفي كرد: «تلاشي در جهت پرورش حسّاسيت نسبت به خويشتن، ديگران، خدا، يا كندوكاوي در جهت آنچه براي انسان شدن مورد نياز است، و جستوجويي براي رسيدن به انسانيت كامل.» (شیخینژاد و احمدی، 1388)
از ديدگاه غباري بناب و همكارانش، «معنويت» عبارت است از: ارتباط با وجود متعالي، باور به غيب، باور به رشد و بالندگي انسان در راستاي گذشتن از پيچ وخمهاي زندگي و تنظيم زندگي شخصي بر مبناي ارتباط با وجود متعالي در هستي معنادار، سازمانيافته وجهتدار الوهي. اين بعد وجودي انسان فطري و ذاتي است و با توجه به رشد و بالندگي انسان و در نتيجه، انجام تمرينات و مناسك ديني متحوّل شده و ارتقا مييابد (غباری بناب و همکاران، 1386)
2-10-3. هوش معنوي
پس از گسترش مفهوم هوش به ساير قلمروها، ظرفيتها و تواناييهاي انسان و بخصوص مطرح شدن هوش هيجاني در روانشناسي، ايمونز در سال 1999، هوش معنوي را مطرح كرد و آن را مجموعهاي از تواناييها براي بهرهگيري از منابع ديني و معنوي دانست.
هوش معنوي سازههاي هوش و معنويت را با هم داراست، در حالي كه معنويت جستوجو براي يافتن عناصر مقدّس، معنايابي، هشياري بالا و تعالي است. هوش معنوي شامل توانايي براي استفاده از چنين موضوعاتي است كه ميتواند كاركرد و سازگاري فرد را پيشبيني كند و منجر به توليدات و نتايج ارزشمندي گردد. هوش معنوی هوشی است که از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی می گردد (ساغروانی، 1388).
ايمونز (2000) معتقد است: هوش معنوي اين معيارها را داراست و پايههاي زيستشناختي هوش معنوي را در سه سطح ميتوان بررسي كرد: زيستشناسي تكاملي، ژنتيك رفتاري، و دستگاههاي عصبي.
كريك پاتريك46 (1999) معتقد است: همين كه در طول تاريخ تكامل انسان، دين توانسته است سازوكارها و راهبردهاي روانشناختي را به وجود آورد كه از طريق انتخاب طبيعي بتواند بسياري از مشكلاتي را كه اجداد ما با آن روبهرو بودهاند حل و فصل كند، نشاندهندة كاركرد تكاملي دين و معنويت است. از جملة اين سازوكارها، دلبستگي، وحدت و پيوستگي، تبادل اجتماعي و نوعدوستي قومي است. در خصوص ارثي بودن تواناييها و ظرفيتهاي معنوي نيز مطالعاتي انجام شده است، اما شواهد روانسنجي نشان ميدهد كه هوش معنوي يك ظرفيت عالي شناختي است، نه يك توانايي اختصاصي كه صرفاً به بخشي از مغز مربوط باشد كه با تخريب مغزي و يا تحريك آن بتوان هوش معنوي افراد را دستكاري كرد (رجائی، 1389).
به نظر ميرسد كه هوش معنوي بسياري از معيارهاي مطرحشده براي هوش را داراست.
2-11. ابعاد هوش معنوی
هوش معنوی دارای 4 بعد کلی است که هر بعد زیرشاخههایی دارد:
آگاهی: شامل توانایی تفکرترکیبی، یافتن معنا در کارها و استفاده از شهود در تصمیم گیری ها می باشد.
اعتماد: نشان دهنده ی میزان اعتماد افراد به خدا، کائنات و خلقت و نیز قدردانی از موهبت های الهی می باشد.
کل نگری: توانایی نگاه کل گرایانه به پدیده های هستی و درک حضور نیرویی مقدس در کلیه امور را نشان می دهد.
تجارب معنوی: بیان کننده اهتمام فرد به انجام تمارین معنوی، به کارگیری دانش معنوی در حل مسائل روزمره و پایداری بر ارزش های متعالی است (فرهنگی و همکاران، 1388).
2-12. زیر شاخه های هوش معنوی
بعد اول جامعنگري و بعد اعتقادی است که دوازده ماده دارد. بعد دوم توانایی مقابله و تعامل با مشکلات است که دارای پانزده ماده می باشد. بعد سوم پرداختن به سجایای اخلاقی است که هشت ماده دارد؛ و بعد چهارم خودآگاهی و عشق و علاقه است كه داراي هفت ماده است.
1. تفکر کلی و بعد اعتقادی
1) گرهگشا بودن برای مشکلات؛ 2) اعتقاد به معنویات؛ 3) خودخواهی؛ 4) ایمان به خدا؛ 5) اعتقاد به حمایت خدا؛ 6) اعتقاد به حکمت خدا؛ 7) اعتقاد به کمک به دیگران؛ 8) اعتقاد به عظمت خدا؛ 9) میزان توسل به خدا؛ 10) اعتقاد به حضور خدا؛ 11) اعتقاد به قدرت خدا؛ 12) اعتقاد به نظم آفرینش.
2. توانایی مقابله و تعامل با مشکلات
1) نگرانی و تشویش؛ 2) بزرگ جلوه دادن مشکلات؛ 3) قدرت بیان مخالفت؛ 4) تلاش برای تغییر دیگران؛ 5) امید6) جلب توجه؛ 7) مقایسه کردن؛ 8) ایمان؛ 9) خودکمبینی؛ 10) میزان کنار آمدن با مشکلات؛ 11) توانایی در برابر مشکلات؛ 12) استقلال شخصیت؛ 13) انتقاد کردن؛ 14) ضعف و قدرت؛ 15) حسرت.
3. پرداختن به سجایای اخلاقی
1) پذیرفتن اشتباهات؛ 2) کمک به دیگران؛ 3) استفاده از فرصتها؛ 4) انتقادپذیری؛ 5) استفاده از تجربیات؛ 6) استفاده از نظرات دیگران؛ 7) به پایان رساندن کار؛ 8) بخشش.
4. خودآگاهي و عشق و علاقه
1) علاقه به زندگی؛ 2) رضایت از زندگی؛ 3) رضایت از خود؛ 4) علاقه به خود؛ 5) افتخار به خود؛ 6) اعتماد به نفس؛ 7) امید به زندگی (میرجلیلی و شفیعی، 1391).
به عقيدة مايك جورج (۲۰۰۶)، مدرّس دورههاي هوش معنوي به منظور بهبود مهارتهاي مديريت و رهبري، هوش معنوي لازم است؛ زيرا:
1. موجب يافتن و بهكارگيري عميقترين منابع دروني ميشود كه قابليت توجه و قدرت تحمّل و تطابق با سايران را به ما ميدهد.
2. احساس هويت فردي روشن و باثبات در محيط روابط كاري متغير ايجاد ميكند.
3. توانايي درك معناي واقعي رويدادها و حوادث، و قابليت معنادار كردن كار را به ما ميدهد.
4. ارزشها را شناسايي ميكند و آنها را با احساس هدفي روشن همسو ميكند.
5. زندگي كردن با اين ارزشها و بدون سازشپذيري منجر به حس انسجام ميشود.
6. ايجاد آرامش ميكند و در مواجهه با بحران و آشوب تمركز به وجود ميآورد.
با وجود آنكه بسياري از افراد تصور ميكنند هيچ چيز معنوي در كار يا محيط كاري وجود ندارد، حوزههاي بسياري در زندگي كاري وجود دارند كه ميتوان هوش معنوي را در آنها بهكار گرفت. سه حوزه مهم وجود دارد عبارتند از:
۱. امنيت شخصي و تأثير آن بر اثربخشي شخصي: هوش معنوي كمك ميكند كه ثبات و اعتماد به نفس افراد افزايش يابد و راحتتر با مسائل كاري كنار بيايند.
۲. ايجاد روابط و ادراك بين افراد: به بهبود ارتباطات و درك ديگران در محيط كار كمك ميكند.
۳. مديريت تغيير و از ميان برداشتن موانع: به غلبه بر ترسهاي ناشي از تغيير كمك ميكند (مایک، 1385).
2-13. هوش معنوي در اسلام
تدوين و ارائة الگوهاي مديريتي در هر كشور و سازماني بر نوعي اعتقاد دربارة هستي و تحليل از جهان مبتني است. تمام نظامهاي اجتماعي به نوعي جهانبيني متكي هستند.
