
قرینهای کافی نیست چون برای عقلانی بودن کافی نیست که یک باور با اجرای قضاوتی آگاهانه حاصل شده باشد. از این رو باورهای ما باید همواره در معرض ارزیابی انتقادی از سوی اعضای مطلع یک جماعت خاص قرار داشته باشند. اما (همانطور که پیشتر ملاحظه شد) صرف این حقیقت که یک باور با توافق یا اجماع یک جماعت پذیرفته شده خودبهخود باعث عقلانی شدن آن نمیشود.
استنمارک به درستی میخواهد از مدل عقلانیت براون که به نوعی آرمانیشده است و از عامل عقلانی آرمانیشدهی او، گذر کند: اگر عقلانیت همواره وابسته به عامل و شخص152 است باید همچنین بسته به عامل و شخص153 نیز باشد (نگ. استنمارک 1995: 195). در اینصورت روی آوردن ما به خودآگاهی و به شخص بعنوان یک عامل عقلانی به این معنا نیز هست که در سطحی مشخص، عقلانیت برای تمامی عاملهای عقلانی نمیتواند یکی باشد و اینکه بدون اینکه بپرسیم از عقلانیت و باورهای عقلانیِ چه کسی سخن میگوییم، نمیتوانیم به عقلانیت بپردازیم. برای یک مدل پسابنیانگرا از عقلانیت که در آن به دنبال «حد وسط» میان جهانشمولی مدرنیته و نسبیگرایی افراطی پستمدرنیته هستیم، پرسش بسیار مهم این است که: دقیقاً چه خصوصیتی از عقلانیت انسان است که آنرا عمومی یا جهانی و چه خصوصیتی است که آنرا نسبی یا در تغییر میسازد (نگ. استنمارک 1995: 227)؟ اگرچه مارک استنمارک بطور کامل از این مسئله بسیار مهم که چالش پستمدرن چگونه بر مفاهیم متنوع عقلانیت اثر نهاده است، گذر میکند، اما تمایز مفیدی را دقیقاً در این نکته پیشنهاد نموده است: در سطح ماهیت عقلانیت، عقلانیت بدون قید و شرط از نظر هدف، جهانی است. همانطور که پیشتر ملاحظه شد عقلانیت آنچنان به هوش انسان و بقای نسل انسانی پیوند یافته است که الزام عقلانی برای فهم جهان و خودمان در یک سطح بهینه، میان تمامی انسانها مشترک است. بنابراین نیکولاس رچر به درستی استدلال نموده که این وظیفه و ضرورت برای فهم و کنار آمدن، به کلی برای هوموساپینسها امری اساسی است (نگ. 1992: 3). در جستجوی ما برای فهمپذیری؛ استفاده هوشمندانه از توانایی انسان برای قضاوت عقلانی است که همه انسانها در اصل در آن مشترک هستند. اما در سطح استانداردهای عقلانیت، عقلانیت بسته به شخص (نگ. استنمارک 1995: 229) است و بنابراین بطور مستقیم با ثروت و غنای بافتهای متنوعی که عاملهای عقلانی در آنها ریشه دارند شکل میگیرد. این باعث نمیشود خودِعقلانیت نسبی گردد (و ما را به یک دیدگاه «عقلانیتهای متکثر» نابنیانگرایانه باز نمیگرداند)، بلکه این بدان معناست که آنچه برای باور، انتخاب و پذیرش، عقلانی است، همواره بسته به شخص و موقعیت است. این همچنین تبیین میکند که چرا به ارتباطی بازخوردی بین افراد خودآگاه و بافت اجتماعی او نیاز داریم، نوعی ارتباط معرفتی که در آن به این بینش دست مییابیم که دربارهی جهان خود، دربارهی خودمان و همچنین دربارهی دیگر مردمان، دیگر بافتها و دیگر استراتژیهای تعقل چگونه باورهایی عقلانی به دست آوریم.
