
لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ِوَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ”393 :پس [ با اين معجزة بزرگ باز] سخت دل شديد كه دلهايتان چون سنگ بلكه سختتر از آن شد. زيرا بسا سنگهايي است كه ميشكافد و نهرهايي از آن جاري ميشود و بعضي سنگها ميشكافد و آب از آن بيرون ميريزد و بعضي از آنها از ترس خدا فرو ميريزد و خدا از آنچه انجام ميدهيد غافل نيست.
علامه طباطبايي در تفسير اين آيهي شريفه نوشتهاند: “قسوه” به معني سختي دل است “أو” در اينجا به معني “بل” ميباشد يعني دلهاي شما سخت شد مانند سنگ بلكه سختتر؛ و اينكه گفتيم “أو” در اينجا به معني “بل” است از اين نظر است كه جز اين معني منطبق بر مورد آيه نيست، زيرا خداوند مقايسهاي ميان دل آنها و سنگ كرده و فرمود: سنگ با آن همه سختي كه ضرب المثل است بعضاً ميشكافد و آب با آن همه نرمي كه در جهت نرمي ضرب المثل است، از آن بيرون ميريزد، ولي دلهاي آنقدر سخت است كه حالتي مناسب با حق و مطلب حقي در خور كمال واقعي از آن حاصل نميگردد و “بعضي از سنگها از ترس خدا فرو ميريزد” ريزش سنگها كه در اين آيه به آن اشاره شد، همان است كه مشاهده ميكنيم، قطعاتي از آن بر قلههاي كوه از هم شكافته ميشود و بر اثر زلزله از كوه ميريزد و با بر اثر آب شدن يخهايي كه در فصل زمستان و در خلال آنها توليد شده، پس از گرم شدن هوا به پايين رانده ميشود و امثال اينها؛ و اينكه ملاحظه ميشود اين ريزش كه مستند به يك رشته از عوامل طبيعي است، معلول ترس از خدا قلمداد شده، از اين نظر است كه تمام اسباب طبيعي به ذات خدا منتهي ميگردند؛ بنابراين تأثير سنگ ها هنگام ريزش از علل طبيعي همان تأثر از امر و فرمان خداست؛ در حالي كه طبق يك شعور تكويني امر پروردگار خود را درك ميكنند، چنانكه فرموده: “وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُ”394 : هر موجودي تسبيح و حمد پروردگار خود را به جا ميآورد ولي شما تسبيح آنرا نميفهميد) و روشن است كه تأثر و انفعالي كه توأم با شعور باشد همان خشيت و ترس است؛ بنابراين اين سنگها از خوف خدا ريزش ميكنند؛ … و در هر حال اين آيه بيان ديگري براي اثبات سختتر بودن دل آنها (يهوديان) از سنگ است؛ چه اينكه سنگ هم از خدا ميترسد و فرو ميريزد، ولي دلهاي آنها هيچ گونه ترسي از خدا ندارد.395
ويژگيهاي ديگري را نيز قرآن در مورد يهود بيان نموده است که ما در اينجا برخي از آنها را فقط نام ميبريم: سختدلي396، روحيه عصيان و تعدي397، همياري با کافران398، ناسپاسي و نارضايتي از خداوند399، کوشش در فساد و افساد400، بيتقوايي و هواپرستي401، طغيانگر402و…
اوصاف و اعمال قوم يهود، آنچنان كه قرآن اشاره كرده، در رديف بدترين و زشتترين رفتار و صفاتي است كه ممكن است انسان يا قومي در زندگي دنيايي خويش داشته باشد بنابراين اگر بتوان اين موارد و مجموعه را به عنوان “فرهنگ يهود” يا “فرهنگ بني اسرائيلي” خلاصه و تعريف نمود؛ آنگاه ناگزير بايد ناظر و شاهد تشييع تابوت فرهنگ و تمدن سرزمين غرب بود و بر آرامگاه آن مويه كرد؛ زيرا آنچه امروز به عنوان معيار، ارزش، اخلاق، فرهنگ و …، بر جوامع غربي حكمراني ميكند، دقيقاً منطبق با “سنت و سيرة” مذكور، يعني “فرهنگ يهودي – اسرائيلي” است. امروز عواطف، احساسات و افكار عمومي در غرب تحت سيطره اين فرهنگ است. تذكر اين موضوع اگرچه بسيار تلخ و ناگوار مينمايد، اما واقعيتي است كه نمود عيني پيدا كرده و بر عرصهي جهاني سايهي شوم خود را گسترده است و خطر آن؛ جغرافياي فرهنگ و اجتماع در جهان را تهديد ميكند.403
3-2-2) کافران:
گروه ديگري که در قرآن آشکارا به عنوان دشمنان جبههي حق معرفي شدهاند، کفرپيشگانند و خطر اين گروه به قدري است که قرآن در آيات متعدد از آنها سخن به ميان آورده است و در آياتي، کفار را به عنوان دشمن خداوند معرفي کرده است و نيزخداوند هم دشمن آنها است از اين رو دوستي با آنها، دشمني با خداست:” مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ”404: كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است و) خداوند دشمن كافران است.
علامه طباطبايي در تفسير آيه مينويسد: در اين جمله به جاى اينكه ضمير كفار را به كار ببرد و بفرمايد: (عدو لهم)، اسم ظاهر آنان را آورده و نكتهاش اين است كه بر علت حكم دلالت كند و بفهماند اگر(يهود) دشمن ايشانست، به خاطر اين است كه ايشان كافرند و به طور كلى خداى تعالى دشمن كفار است.405
3-2-2-1) تعريف كافر در لغت و اصطلاح:
واژهي کفر، يکي از برجستهترين واژگان کليدي در قرآن کريم است. اين واژه نقش مهمي در نظام اخلاقي-ديني قرآن است(با بار معنايي منفي) دارد؛ و نه تنها مفهومي است که همهي صفات منفي ديگر بر محور آن مي گردد، حتي با قرائت سطحي قرآن مجيد متقاعد ميشويم که نقش مفهوم کفر چنان در همه جا ساري است که انسان حضور آن را در همهي عبارات و آياتي که با اخلاق و رفتار آدمي سر و کار دارد حس مي کند.406مؤلف کتاب “التحقيق في کلمات القرآن” بعد از نقل معاني چند، پيرامون کلمهي “کفر”مينويسد: تحقيق مطلب در اين است که اصل واحد در مادهي “کفر” همان معني رد و عدم اعتنا به چيزي ميباشد و معانياي مانند بيزاري، نابودي و پوشيدن از آثار کفر ميباشند.407 . الكُفْرُ في اللّغة: ستر الشيء، و وصف الليل بِالْكَافِرِ لستره الأشخاص، و الزّرّاع لستره البذر في الأرض، و ليس ذلك باسم لهما كما قال بعض أهل اللّغة لمّا سمع؛ يعني: كُفْردرلغت به معني پوشيده شدن چيزى است و شب را هم بهخاطر اينكه اشخاص و اجسام را با سياهيش ميپوشاند با واژه كَافِر وصف كردهاند و زارع را هم كه پيوسته بذر و دانه را در زمين مىافشاند و در خاك پنهان مىكند. راغب در ادامه ميگويد: كافر در عرف دين به كسى گفته ميشود كه وحدانيّت يا نبوت يا شريعت يا هر سه را انكار كند.408 در کتاب لسانالعرب و مجمع البحرين نيز چنين آمده است: كافر در لغت از ريشه “كُفر”409 به معناى جحد و انكار يك چيز، يا از ريشه “كَفر” به معناى پوشش گذشتن بر چيزى است.410 از مطالعه كتابهاى لغت معلوم مىشود كسانى كه به خدا و پيامبر او ايمان نمىآورند، به هر دو معنى كافر ناميده مىشوند؛ چون آنان روى حقايق سر پوش مىنهند و آن را انكار مىكنند؛ ولى در اصطلاح فقه،كافر به كسى گفته مىشود كه دين اسلام يا يكى از ضروريات آن را نپذيرد. چنان كه محقق حلى مىگويد: “كافر به كسى گفته مىشود كه از دايره دين اسلام خارج شده باشد و يا اين كه داخل در اسلام باشد، اما يكى از ضروريات آن را انكار كند؛ مانند خوارج و غُلات”411 ساير فقيهان نيز مشابه همين تعريف را از كافر بيان نمودهاند. به عنوان مثال سيد يزدى در كتاب عروة الوثقى مىگويد: “كافر كسى است كه وجود خدا يا يگانگى او يا رسالت پيامبر را انكاركند يا يكى از ضروريات دين را با توجه به ضرورى بودن آن انكار نمايد به گونهاى كه مستلزم انكار رسالت شود”.412 امام خمينى (ره) هم در تعريف كافر مىفرمايد: “كافر كسى است كه آيينى غير از آيين اسلام را بپذيرد و يا آيين اسلام را بپذيرد، اما يكى از ضروريات آن را انكار نمايد، به گونهاى كه انكار وى به انكار اصل رسالت يا انكار پيامبر اسلام (ص) و يا كاستن از شريعت پاك او بينجامد.413
3-2-2-2) صفات کافران:
3-2-2-2-1) سياهي دل:
کافران به اندازهاي در انکار و عنادورزي پيش رفتهاند که قلوب آنها مانند سنگ سخت شده است و ميان قلب آنها و سخن خداوند، حجابي قرار گرفته است و قرآن چه زيبا اين موضوع را بيان ميکند:
“وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ”414: آنها گفتند:”قلبهاى ما نسبت به آنچه ما را به آن دعوت مىكنى در پوششهايى قرار گرفته و در گوشهاى ما سنگينى است و ميان ما و تو حجابى وجود دارد پس تو به دنبال عمل خود باش، ما هم براى خود عمل مىكنيم!
از اين رو قرآن، کساني را که ميکوشند کافران را مؤمن کنند به چوپاني تشبيه نموده که برگلهي خود فرياد ميزند، گله صداي او را ميشنود اما سخنان او را در نمييابد و نميفهمد چه ميگويد:
” وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ”415
مَثَل (تو در دعوت) كافران، بسان كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مىزند ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمىشنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمىكنند. اين كافران، در واقع) كر و لال و نابينا هستند از اين رو چيزى نمىفهمند!
اين آيه تمثيل كوتاه و سريعى براى نماياندن حد دريافت آن آدم نمايان و پيروان گامهاى شيطان و گذشتگان نادان است. اگر الذى ينعق اشاره به چوپان و كنايه از دريافت بانگ رهبران و پيمبران باشد، تمثيل از كافران چشم و گوش بسته، در مجموع اين مثل است نه تشبيه فرد به فرد و جمع به جمع: مثل آنان در تأثير و دريافت نداء و دعوت پيمبران و رهبران چون چوپانيست كه همى بانگ “هى هى” زند به گوسفندى كه جز خواندن و راندن و بانگى نميشنود، از بانگ پيمبران و يا نداء قرآن جز نعيقى در نمىيابد سوق به آب و علف نه محتوا و مقاصد برتر. مگر گوسفند از هى هى چوپان بيش از اين مىفهمد و نيّات و مقاصد چوپان را در مييابد كه ميخواهد از گرگش برهاند يا به سوى مذبحش ميراند؟ظاهر اين است كه تمثيل مجموع كافران از تابع و متبوع- الذين كفروا- به مجموع چوپان و گوسفندان يا غرابان، الذى ينعق، است: آن كافران متبوع و تابع در تفاهم و گفتگوى ميان خود چون غرابهاى سياهند كه به همنوع يا جفت خود بانگ ميدهند و جز دعاء و ندايى در ميان خود ندارند و نميشنوند، گوش و چشم و زبانشان بسته شده: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ ؛چون نيروهاى چشم و گوش و زبان انسانى خود را به كار نبرده گرفتار جمود و مسخ شدهاند استعداد عقلى آنها هم از حركت باز مانده.416
3-2-2-2-2) جهل و ناداني:
قرآن کريم ميفرمايد:”إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ”417:
گفت: “علم (آن) تنها نزد خداست (و او مىداند چه زمانى شما را مجازات كند) من آنچه را به آن فرستاده شدهام به شما مىرسانم، (وظيفه من همين است!) ولى شما را قومى مىبينيم كه پيوسته در نادانى هستيد!”
اين آيه در نکوهش مردم سرزمين عاد نازل شده که نبوت حضرت هود(ع) را انکار ميکردند، خداوند در اين آيه ميفرمايد: مىبينم شما را قومى كه در جهل و نادانى فرورفتهايد يا متّصف به جهل هستيد، يا نمىدانيد كه رسولان به رحمت مبعوث شدهاند نه به عذاب، لذا وعده مىدهند و در آنچه كه وعده مىدهند سستى و تأمّل به خرج مىدهند.418
صاحب تفسير رهنما علت ناداني و جهل کفار را که از پيامبرشان طلب عذاب ميکردند، در دو چيز ميداند:
يكى اينست كه: شما نادانى مىكنيد براى آنكه نمىدانيد كه پيامبران آنچه را اذن نيافتهاند و دستور ندارند نمىتوانند از خداى تعالى بخواهند و بپرسند، دو ديگر آنكه: اقدام و طلب اين عذاب شديد، خود جهل عظيم است و شما از سر نادانى خواستار عذاب مىشويد.419
3-2-2-2-3) خيال پردازي و توهّم:
يکي ديگر از صفات کفّار خيالپردازي و توهّم است. قرآن کريم اين چنين ميفرمايد: “وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ، يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ، فَوَفَّاهُ حِسابَهُ، وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ”420: كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه
