
قدرت بستگی دارد و مفهو نفوذ در رئالیسم نـوکلاسیک به مفهوم رابطهای از قدرت نسبت به مفهوم امنیت مبتنی بر قابلیت نورئالیستها نزدیکتر است (کانز 2007، 4).
جفری تالیافرو، استیون لابل و نورین رایپسمن به عنوان سه تن از رئالیستهای نوکلاسیک عمده در اثری مشترک و در جمعبندی دیدگاههای رئالیـسم نوکلاسیک به مقوله روابط بینالملل معتقدند میتوان سه دسته پرسش اساسی در این خصوص مطرح ساخت که شامل سیاست ارزیابی تهدید، سیاست انطباق استراتژیک و سیاست استخراج منابع، بسیج داخلی و اجرای سیاستها و راهبردها را شامل میشود. ارزیابی تهدید به مواردی مانند چگونگی ارزیابی تهدیدات و فرصتها از سوی دولتها یا تصمیمگیرندگان مربوط است. انطباق استراتژیک با محورهای مانند چگونگی واکنش دولتها با تهدیدات بین المللی و مـیزان و چگونگی تأثیرگذاری بازیگران داخلی بر سیاستهای امنیتی خارجی ارتباط دارد و دسته سوم به چگونگی بسیج منابع لازم برای تعقیب سیاست امنیتی انتخاب شده و عوامل تعیینکننده در چانهزنیهای بین دولت و گروههای اجتماعی مـربوط اسـت (لوبل 2009، 32).
بر خلاف نظریههای رئالیسم کلاسیک و رئالیـسم سـاختارگرا کـه به ترتیب بر ماهیت بشر و ویژگیهای دولت و عوامل سیستمی به عنوان متغیرهای مستقل اصلی تعیینکننده و روابط بینالملل به عنوان متغیر وابسته تأکید دارند، رئالیسم نوکلاسیک سعی میکند تا در تبیین روابط بینالملل بـه هر دوی مؤلفههای داخلی و عوامل سیستمی توجه کند.رئالیسم نوکلاسیک بر خلاف تمرکز نورئالیسم بر سیستم بینالملل به صورت خـاص بـر تـبیین روابط بینالملل دولتها متمرکز است.نکته مهم دیگر اینکه بـر خلاف نورئالیسم که عمدتاً بر تبیین رفتار قدرتهای بزرگ تمرکز دارد و آنها را تأثیرگذارترین بازیگران شکلدهنده به سیاست بینالملل مـیداند، رئالیـسم نوکلاسیک مدعی آن است که میتواند چهارچوبی نظری برای بررسی روابط بینالملل همه کشورها از جمله بازیگران و دولتهای کوچک ارائه دهد.از مهمترین متغیرهای میانجی تأثیرگذار در روابط بینالملل از منظر ایـن نظریهپردازان میتوان به شخصیت و فهم رهبران، میران انسجام و جماع نخبگان، منافع دولت، آسیبپذیری رژیم سـیاسی، رابـطه دولت و جـامعه، توانایی دولت یا رهبران در استخراج و بسیج منابع جامعه و میزان نفوذ بازیگران و گروههای داخلی در سیاستگذاری اشاره کـرد. متغیر وابسته اصلی این نظریه همانند رئالیسم کلاسیک و بر خلاف نورئالیسم روابط بینالملل دولت است و بر تمایز و تفاوت بین واحدهای سیاسی و ویژگیهای داخلی آنها تأکید دارد.
2-3- بخش دوم: تاریخچه روابط ایران و روسیه
2-3-1- مقدمه
تاريخ روابط ايران و روسيه از سابقهاى بسيار طولانى برخوردار است و طى اين مدت، فراز و فرودهاى بسيارى را پشت سر گذاشته است. اولين ارتباط مهم بين دو كشور، به سال 1578م – يعنى زمان امپراتورى فرزند ايوان مخوف، فئودور اول- مقارن با حكومت صفويان باز مىگردد. شايد به دلايل ژئوپوليتيك، از آغاز، اين رابطه بر اساس نگرشى نامتعادل و مبتنى بر دست اندازى و اشغال ايران از سوى حاكمان روسيه استوار شد. ديدگاه و رابطهاى كه در زمان قاجار نيز ادامه يافت و در دوره پهلوى و با حمايت شوروى از تشكيلات ماركسيستى و كمونيستى ايران، با تغيير ادبيات سياسى، دنبال شد. البته نوع رابطه ايران و روسيه در زمان قاجار و پهلوى متفاوت بود. عصر قاجاريه، زمان منازعات گسترده و اوج بحران ديپلماتيك بين دو كشور بود. بحرانهايى كه در نتيجه آن، جنگهاى فاجعه بار ايران و روس و عقد دو قرارداد گلستان و تركمانچاى اتفاق افتاد. در دوره پهلوى اما، حمايت شوروى از حزب توده ايران و تأثيرپذيرى گروههاى چپ گرا از حاكميت انديشه ماركسيستى، تأثيرات متفاوتى برجاى نهاد. در حقيقت، حزب توده، كارگزار شوروى در ايران بود و براى حفظ منافع اين كشور در ايران مى كوشيد (شاردن 1372، 170).
قبل از پطر كبير، مناسبات ايران و روسيه بيشتر جنبه تجارى داشت. اما با روى كار آمدن پطر كبير و وصيت او مبنى بر دستيابى به آبهاى گرم خليج فارس و پس از آن، هندوستان، ورق برگشت و فصل توسعه طلبى روسها آغاز شد. بدين ترتيب مى توان گفت كه مسأله روابط ايران و روسيه، قبل از هر چيز، واجد جنبهاى تاريخى و روانى است كه به دوره روسيه تزارى و قراردادهاى تركمانچاى، گلستان، آخال و عهدنامه 1907 م بازمىگردد.
بعد از انقلاب روسيه، تجديد نگرشى در روابط اين كشور با ايران اتفاق افتاد. روسيه از امتيازاتى كه در ايران داشت، چشم پوشى كرد كه از آن جمله مى توان به تأكيد عهدنامه 1921م بر حق برابر ايران با روسيه در كشتيرانى در خزر اشاره كرد. با پايان جنگ دوم جهانى، روسيه خواستار امتيازاتى در مناطق شمالى ايران شد اما اين درخواست، با واكنش منفى مجلس ايران مواجه شد. روسها اين پاسخ را غيردوستانه ارزيابى كردند و با اشغال و ايجاد بلواى آذربايجان و كردستان و عدم خروج نيروهاى خود از ايران، به آن پاسخ دادند. اين مسائل در ذهن ايرانيان، بازگشت روسيه به دوران تزار معنی داشت (هرمیداس باوند، بیتا؛ به نقل از تهرانی و بونش).
به نظر میرسد در فرهنگ سیاسی ایران، تصویر مثبتی از رابطه با روسیه شکل نگرفته باشد؛ این موضعگیری منفی نسبت به رابطه با روسیه، بخشی به پیشینه منفی عملکرد و سیاستهای روسیه در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در قبال ایران بر میگردد و بخشی دیگر نیز متوجه اتخاذ مواضع دو پهلو، بدقولیهای مقامات روس در قبال ایران و به ویژه در پرونده هستهای ایران میباشد.
2-3-2- زمینه روابط ایران و روسیه
روابط دو کشور ایران و روسیه قدمت طولانی داشته و بیش از هزار سال است که دو کشور با یکدیگر ارتباط داشتهاند و از زمان شگل گیری روابط ایران و روسیه در قرن 16 میلادی ( دروان حاکمیت صفویان بر ایران) و حاکمیت تزارها در روسیه (ایوان چهارم) تا زمان حاضر، روابط دو کشور فراز و نشیبهای متعددی را پشت سرگذاشته است. بدون شک متغیرها و عوامل مختلفی بر میزان و سطح روابط دو کشور تأثیرگذار بودهاند. از یک طرف ما شاهد تأثیرگذاری متغیرهای نظام بینالملل از جمله فضای چند قطبی قرون 17 و 18، نظام دو قطبی دوران جنگ سرد و دوران هژمونی آمریکا در دوران پسا جنگ سرد هستیم و از طرف دیگر نظام سیاسی دو کشور نیز تغییرات اساسی و بنیادینی را تجربه نمودهاند. وقوع انقلاب کمونیستی 1917 بلشویکها و پیدایش اتحاد جماهیر شوروی بهعنوان یکی از قدرتهای دوران جنگ سرد و درنهایت فروپاشی آن در اوایل دهه 90 و در نتیجه پیدایش کشوری جدید به نام فدراسیون روسیه در چهارچوب سیستم لیبرال دمکراسی غربی، از مهمترین تغییرات داخلی کشور پهناور روسیه به شمار میرود (عظیمزاده 1393، 1).
در آن سوی مرزهای روسیه، کشور ایران نیز تغییرات و دگرگونیهای اساسی را در سطح داخلی به خود دید. وقوع نهضت مشروطیت، به قدرت رسیدن پهلویها و در نهایت وقوع انقلاب ایران با محوریت عامل مذهب و تشکیل جمهوری اسلامی ایران از آن جملهاند. تجربه نشان داده است که جمهوری اسلامی ایران و روسیه در طول دو دهه اخیر بر اساس درکی که از مقدورات و تواناییهای خود در سطوح داخلی و خارجی دارند؛ روابط دو جانبه خود را تنظیم و مدیریت مینمایند و این امر باعث شده است که روابط دو کشور فراز و فرودهای متعددی را پشت سرگذاشته باشد؛ بهطوری که در بعضی از دوران دو کشور آن چنان به یکدیگر نزدیک شدهاند که از اتحاد راهبردی و ائتلاف استراتژیک آنها سخن به میان آمده و گاه آنچنان از هم فاصله گرفتهاند که به مزر تیرگی روابط و تنش سیاسی رسیدهاند. اما واقعیت چیست و روابط دو کشور بعد از فروپاشی شوروی چه مسیری را طی نموده است؟ چه مسایل و موضوعاتی در روابط دو جانبه ایران و روسیه مطرح میباشد؟ چه ظرفیتهایی برای گسترش روابط دو کشور وجود دارد؟
روابط دو کشور را میتوان در چهارچوب سه رویکرد خوش بینانه (آرمانگرا)، بدبینانه (واقعگرایی) و منفعت محور (عملگرا) تحلیل نمود. رهیافت آرمانگرایی بیشتر بر جنبههای مثبت روابط ایران و روسیه تاکید میکند و دو کشور را متحد استراتژیک در مسایل منطقهای و بینالمللی معرفی مینماید. در این رویکرد ایران و روسیه به عنوان سرزمینهای صاحب تمدن بزرگ و تاریخی باید علیه دنیای لیبرالیسم متحد شوند. رویکرد واقع گرایی نشات گرفته از حافظه تاریخی دولتمردان و افکار عمومی دو کشور – و البته بیشتر ایران- است. در قالب این رویکرد دو طرف و به ویژه طرف ایرانی سیاستهای اعمالی و اعلامی روسیه در موضوعات منطقهای و بینالمللی را ادامه سیاستهای روسیه تزاری ارزیابی میکند و معتقدند که روسها در پی احیای تسلط تاریخی خود بر منطقه هستند و لذا دو کشور هیچ نقطه مشترکی با همدیگر ندارند. رهیافت منفعت محور نیز با اتخاذ نگاهی انتفاعی، بیشینهسازی منافع ملی را تنها معیار سنجش میزان و سطح روابط دو جانبه ایران و روسیه قلمداد مینماید. بر این اساس، برخلاف رویکرد آرمانگرایی، روسیه دیگر متحد راهبردی ایران نیست؛ بلکه متحد تاکتیکی ایران به شمار میآید و شرایط و مقتضیات گوناگون منطقهای و بینالمللی، دو کشور را به سمت یک همکاری تاکتیکی سوق داده است (عظیمزاده 1393، 4-3).
2-3-3- پیشینه روابط ایران و روسیه
لشگرکشی داریوش اول هخامنشی به سواحل شمالی دریای سیاه در سال 513 قبل از میلاد را شاید بتوان از قدیمیترین روابط بین ایرانیان و ملل اسلاو- که اسلاف روسها هستند- محسوب کرد. امّا بنابر قراینی که ارنست کونیک مورخ روسی به دست آورد، تاریخ ایران تاخت و تاز روسیه به ایران در سال 880 میلادی برابر با 266-267 ق دانسته شده است؛ زیرا تشکیل سلطنت روس از سنه 248 هجری شروع شده و پیش از آن تاریخ، اصلاً سلطنت و دولتی به اسم روس وجود نداشته است (جمالزاده 1372، 19).
در سال 298 ق. /911 م. نیز جمعی از روسها با شانزده کشتی دریای خزر را پیمودند و به خاک طبرستان حمله کردند (نفیسی 1372، 111). ولی تا اواخر قرن هفدهم میلادی مطابق با اواخر قرن یازدهم هجری، ظاهراً تاخت و تازهایی که روسها به نواحی مختلف ایران میکردهاند، هنوز حالت سلطهجویی نداشته و دنبالهای پیدا نمیکرده است؛ تا اینکه در سال 1668 م. /1089 ق. یکی از قزاقان ناحیه رود دن به نام “ستنکو رازین” با لشگریانش در سواحل دریای خزر پیشروی کردند. شاه سلیمان صفوی با او به مقابله برخاست و لشگریانش را- که تا دروازه شهر پیشآمده بودند- به عقب راند؛ چنانچه در سراسر دوره صفویه گرجستان تا سواحل شرقی دریای سیاه جزو خاک ایران شده بود (جمالزاده 1372، 112). پس از انقراض صفویه و ضعف دربار ایران، روسها بر متصرفات جنوبی خود افزودند و با گرجستان همسایه شدند و ناچار هر وقت پادشاهان گرجستان از جانب دربار ایران نگران و بد دل میشدند، میکوشیدند پشتیبانی و هواخواهی دربار روسیه را جلب کنند (جمالزاده 1372، 64). ولی همینکه پطر کبیر به سلطنت رسید و پادشاه گرجستان با ضعف و ناتوان شاه سلطان حسین مواجه گردید، همهچیز تغییر کرد (جمالزاده 1372، 19). پطر کبیر در سال 1722 م 1135/ ق. زمانی که شاه سلطان حسین مملکت را به افغانها سپرده بود، به بهانه اینکه برخی از اتباع روس را کارگزاران ایران کشتهاند، از گردنههای جبال قفقاز گذشته و دربند را – که به مورخان دروازه ایران بود- به تصرف در آورد و به موجب عهدنامهای، نواحی ساحلی دریای خزر را تصرف کرد. امّا چند سال بعد نادر شاه آن نواحی را بازستاند (نفیسی 1372، 88).
جانشینان نادر شاه و پس از ایشان کریم خان زند و جانشینان او، مدت پنجاه سال بدون داشتن تسلط کاملی بر تمام نواحی ایران حکمفرمایی کردند تا اینکه آقا محمدخان قاجار بر سر کار آمد و سلسلهی قاجاره را تأسیس کرد (قاضیها 1385، 3). زمانی که آقا محمد خان بر خاندان زند قیام کرد، هراکلیوس دوازدهم پادشاه مسیحی گرجستان، پریشانی اوضاع ایران را غنمیت شمرد و خود را تحت حمایت روسیه قرار داد. به همین دلیل آقا محمدخان درصدد حمله
