
ت خارجي، عوامل و متغيرهاي گوناگوني دخالت دارند كه بدون شك آگاهي از كم و كيف و آثار متقابل آنها براي درك آن چه كه در سيستم سياست گذاري يك كشور ميگذرد، مفيد است. از ميان آنها ويژگيها و خصلتهاي ملي، ساختار و بافت سياسي، اجتماعي، فرهنگي و ايدئولوژي، موقعيت جغرافيايي، تهديدات و بالاخره ادراك و برداشت سياستگذاران و تصميمگيرندگان در مورد كم و كيف عوامل و متغيرهاي مذكور از همه مهمتر و اساسيتر است (مقتدر 1358، 131).
روابط خارجی
روابط خارجی به مدیریت روابط میان سازمان اداری یک دولت با دیگر دولتها گفته میشود. هدف اصلی چنین سازمانهایی ایجاد، توسعه و مدیریت سیاست خارجی و در نتیجه تعریف این روابط از منظر منافع ملی در محیط بینالمللی میباشد.
بیاعتمادی (روابط ایران و روسیه)
بیاعتمادی عبارت است از مجموعهای از نگرشهای منفی نسبت به موضوعات سیاسی که این موضوعات هم به رژیم سیاسی و هم متصدیان اقتدار در جامعه برمیگردد (شایگان 1386، 7). در واقع یک سری نگرشهای منفی در روابط سیاسی ایران و روسیه وجود دارد که نشات گرفته از روابط ناهنجار گذشته و هم چنین برخی یکجانبه گرایی هایی است که بین دو کشور وجود دارد.
1-8- روش پژوهش
روش پژوهش در این پایان نامه توصیفی – تحلیلی و با استناد به نظریه واقع گرایی (رئالیسم) به بررسی علل بی اعتمادی در روابط بین ایران و روسیه در چند دهه اخیر پرداخته شده است. رئالیسم معمولا به معنای داشتن درک صحیحی از خصایص رویدادها یا امور واقع یا اشخاص است بدون اینکه توسط احساساتی از قبیل بیم یا امید یا عشق یا نفرت، یا تمایل به آرمانی سازی یا کم بهاسازی یا چیز دیگری که مانع مشاهده دقیق شود و حاصل نوعی فشار احساسی باشد مخدوش گردد.
رئاليسم به عنوان مكتب نظري غالب روابط بينالملل در دوره پس از جنگ جهاني دوم محسوب و ساير نظريههاي روابط بينالملل اغلب بهعنوان واكنشي در برابر اين نظريه انگاشته ميشود. رئاليسم با توجه به غناي نظري به عنوان چهارچوبي مفهومي و تئوريك براي تبيين و تحليل پديدهها و تحولات روابط بينالملل و سياست خارجي مورد استفاده قرار گرفته است. اما از آنجايي كه پارادايم رئاليسم به شاخهها و گرايشات مختلفي تقسيم ميشود يا به عبارت ديگر ما شاهد مناظرههاي درون پاردايمي مختلفي در رئاليسم هستيم ميتوان به تبيينهاي مختلف رئاليستي در مقولههاي مختلف نيز اشاره كرد. يكي از مقولههايي كه نظريههاي رئاليستي مختلف تبيينهاي متفاوتي در خصوص آن ارائه ميدهند، بررسي و تبيين سياست خارجي دولتها و سطح اعتماد در روابط بینالمللی در این سیاستگذاری است. با توجه به رويكردهاي رئاليستي متفاوت به سياست خارجي، هدف نوشتار حاضر بررسي علل بیاعتمادی در روابط ایران و روسیه در چند دهه گذشته تا کنون است.
1-9- روشها، ابزار تجزيه و تحليل دادهها
روش پژوهش در این پایاننامه، توصیفی و تحلیلی و ابزار گردآوری دادهها از کتابها، روزنامهها، ماهنامهها و فصلنامههایی که در زمینه روابط ایران و روسیه مقالاتی به رشته تحریر در آوردهاند، خواهد بود.
1-10- سازماندهی تحقیق
پژوهش حاضر با موضوع”بررسی علل بی اعتمادی در روابط بین ایران و روسیه” در پنج فصل تنظیم گردیده است.
فصل اول، به بررسی مفاهیم روششناسی پژوهش پرداخته است. در فصل دوم، چهارچوب نظری و تاریخچه روابط ایران و روسیه مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد. در فصل سوم به سیاست خارجی روسیه در مورد مسأله هستهای ایران اشاره میشود.
در فصل چهارم چرایی وجود بی اعتمادی در روابط ایران و روسیه پرداخته شده است.
و در فصل پنجم پژوهش نیز نتیجه گیری و همچنین ارائه پیشنهادات آمده است.
فصل دوم:
مباحث نظری و تاریخی در روابط ایران و روسیه
2-1- بخش اول: مباحث تئوریک
انتخاب نظریه خاص برای تبیین روابط بین روسيه و ایران، انتخابی دشواری است، چرا که در بررسی تاریخ روابط دو دولت، رفتارها و عملکردهای آنها به قدری پیچیده است که قرار دادن این مناسبات در قالب هر یک از نظریههای روابط بینالملل، باعث برخورد به نقاط ضعف و قوت آن نظریه خاص خواهد شد. پایههای بنیادین استراتژی کلان دولت روسیه با ایران در سلسله حاکمان مختلف، توجه به «منافع ملی» و «امنیت ملی» در اولویتها بوده است. به این ترتیب، بر مبنای روششناختی علمی در این پژوهش به گزینش نظریه یا نظریههایی میپردازیم که بتواند روابط دو دولت را بهتر توجیه نماید.
2-1-1- مکتب رئالیسم
واقعگرایی یا مکتب اصالت واقع، در فلسفه جدید، عقیدهای است، قائل به اینکه واقعیّت موضوعی، یا جهان مادّی، مستقل از آگاهی ذهن وجود دارد و خصایص و طبیعت آن از اینکه دانسته شود، متاثّر نمیشود. در فلسفه قدیم و قرون وسطی نیز نظریهای است، که حقیقت جهان مادی را از ادراک بشری، مستقل میکند. یعنی اشیاء، وجود مستقل دارند و وجودشان، به ادراککننده بستگی ندارد (شعارینژاد 1375، 336).
رئالیسم در مقابل تصوّرگرایی – که بهوجود کلیات در خارج از ذهن اعتقاد نداشت- و نامگرایی- که یکسره منکر کلیات بود و هیچ نحو وجودی نه در خارج و نه در ذهن برای آن قائل نبود و کلّی را فقط لفظ خالی میدانست- اقامه شد (دیمیان 1376، 14).
پیروان مکتب اصالت اسمی (نامگرایی)، معتقد به جدایی تدریجی جهان اندیشه از واقعیات عینی هستند و معتقدند که جهان درونی آگاهی، بهتدریج از جهان خارجی (یا بیرونی حسها) جدا میشود و قانونی جهانشمول وجود ندارد؛ که ذاتا در اشیاء مشابه موجود باشد. جهانشمولها صرفاً نامهایی غیرواقعی و اعتباری هستند، که بر سر آنها به توافق رسیدهایم. امّا واقعگرایی، معتقد است که مفاهیم انتزاعی، به مثابه وجودی جوهری و هستی واقعی دارند. برخلاف ایدهآلیسم، رئالیسم جهان خارجی را مستقل از درک و ذهنیّت ما تلقّی و براین نکته تاکید میکند، که این جهان خارجی، با دقّتی معنادار، در تجربیّات حسی ما منعکس میشود (عضدانلو 1384، 324).
واقعگرایی بهعنوان یک شیوه خلّاق، پدیدهای است، تاریخی که در مرحله معیّنی از تکامل فکری بشر، زمانیکه انسانها، نیاز مبرمی به شناخت ماهیّت و جهت تکامل اجتماعی پیدا کردند، زمانیکه مردم، نخست، بهطور مبهم و سپس آگاهانه، به این حقیقت پی بردند؛ که اعمال و افکار انسان از هیجانهای سرکش یا نقشه الهی ناشی نشده؛ بلکه از علّتهای واقعی، یا اگر دقیقتر گفته باشیم، از علتهای مادی سرچشمه میگیرد، به ظهور رسید (ماکس 1357، 12).
میتوان تاریخچه تصوّر واقعیّت را با نظر پارمنیدس آغاز کرد، که صریحا قلمرو واقعیت را مقابل عرضگاه ظاهر و نمود دانسته است (صدری 1379، 26). در نظریه مثل افلاطون نیز بر اینکه مُثُل (ایدهها)، واقعیترند تا موجودات فردی و محسوس؛ که چیزی جز انعکاس و تصویر آن مُثُل نیستند (لالاند 1377، 627)، ریشههای واقعگرایی به چشم میخورد. دکارت نیز در نظریه تفکیکناپذیر بودن زندگی و تفکّر و فرانسیس بیکن که در حصول شناخت جهان، توجه خود را به اهمیّت تجربه معطوف میکرد، اندیشه علمی را دستخوش تحوّل کیفی نموده و راه را برای نفوذ در طبیعت اشیاء وامور جهان باز کردند (لالاند 1377، 13).
رئالیسم در غرب به اقتضای غلبهاش بر طبقه پیشین (طبقه جدید) و برخورداری از وحدت و رفاه اجتماعی، در آغاز، با خوشبینی، امید، اعتماد و جسارت، به هستی نگاه میکرد و با واقعیّت اجتماعی که درست بهساز آن طبقه میرقصید، بر سر مهر بود و واقعگرایی، نتیجه ضروری چنین روحیهای بوده است (شاین مهر 1377، 79).
نظريههاي رئاليستي كه گاه از آنها به صورت مكتب انديشهي سياست قدرت ياد ميشود (قوام 1384، 79)، از آغاز شكلگيري رشتهي روابط بينالملل نظريهي غالب سياست جهاني بودهاند (بیلیس و اسمیت 1388، 330). در قرن بيستم پس از ناكامي نظريههاي ليبراليستي در تبيين و تحليل رويدادها و تحولات نظام بينالملل تئوريهاي رئاليستي حضور چشمگيري در عرصهي تئوريك روابط بينالملل يافتند. اگرچه ميتوان خط مشي اين نظريهها را تا دوران باستان نيز مشاهده نمود اما استفاده از اين رويكرد به صورت يك رويكردِ نظري براي تجزيه و تحليل سياست بينالملل از اواخر دههي 1930م و اوايل دههي 1940م وارد عرصهي روابط بینالملل شد (قوام 1384، 79).
در قرن بيستم شاهد پويايي خاصي در اين نظريه بودهايم. تئوريپردازني همچوناي اچ كار1، رينولد نيبور2، ريمون آرون3 و آرنولد ولفورز4 در تحولات آن سهم بسزايي داشتهاند. با اين وجود مهمترين نظريهپردازي كه توانست نظريه نسبتا جامع رئاليستي در باب روابط بينالملل ارائه دهد هانس جي مورگنتا5 بود كه نظريهي رئاليسم را بهطور جدي وارد عرصهي تئوريك روابط بينالملل نمود. او با نگارش كتاب “سياست ميان ملتها” سعي نمود تا تبييني منطقي از رفتار دولتها ارائه دهد (مشیرزاده 1386، 74).
طبق نظریه رئالیسم آنچه انسان را از نظر فردی و اجتماعی تقسیم میکند و عامل اصلی تفرقه و تکثیر انسان است، تعلق انسان به اشیاست؛ نه تعلق اشیا به انسان. ازاینرو برای عامل اندیشه، ایدئولوژی، انقلاب، تعلیم و تربیت نقش اول را قائل است؛ ولی معتقد است که انسان همچنانکه ماده محض نیست، روح محض هم نیست (مطهری 1357، 65).
واقعگرایی بهعنوان یک شیوه مشخص، که تحلیل محیط اجتماعی و روابط علّت ومعلولی را امکانپذیر کرد و واقعیت را بهطور عینی ترسیم نمود. هر نویسنده و دانشمند واقعگرایی که از جهانبینی خاص خود برخوردار بود، نظریه او نسبت به رویدادها و درک آواز زندگی، تابع طرز فکر او نسبت به مبارزه اجتماعی معاصر او بود (ماکس 1357، 26). ازاینرو گاه، واقعیتهای اجتماعی را دارای همبستگی میدانند؛ مانند نظریهپردازان ساختاری-کارکردی و گاه، آنرا دچار تضاد و کشمکش میدانستند؛ مانند نظریهپردازان تضاد (ریترز 1374، 635).
2-1-2- مبانی و سیر تحول تئوریهای رئالیستی
مهمترين مباني تئوريهاي رئاليستي روابط بينالملل بهطور خلاصه عبارتند از: دولت بازيگر اصلي در نظام بينالملل (دولتگرايي)؛ و هدف اصلي در سياست بينالملل بقا است (مشیرزاده 1386، 76) و از آنجايي كه برخلاف ساختار داخلي، ساختار بينالملل آنارشيك است لذا در اين ساختار هرج و مرجآميز خودياري الزاما قاعدهي عمل است؛ و اصولا، برخلاف آرمانگرایی، انقلاب و تحولِ بارز و بنیادین در نظام و سیاست بينالملل بيمعناست، زيرا به علت آنارشيك بودنِ ساختارِِ نظام بينالملل، كشورهاي انقلابي نيز همانند بازيگران عادي به جستجوي تامين منافع، افزايش قدرت و تامين امنيت براي خويش برخواهند آمد (دئورتی و فالتزگراف 1388، 144). تئوريهاي رئاليستي روابط بينالملل در قرن بيستم سير تكامل خود را ادامه دادند و از درون آنها نظريههاي «رئاليسم ساختاريِ» والتز6 و «رئاليسم نئوكلاسيك» گيدئون رز7 متولد شدند كه توانستند تحليل متفاوتتري از تحولات و ابعاد نظام بينالملل ارائه نمايند (مشیرزاده 1386، 80).
حول دیگر در تئوریهای واقعگرایانه، ظهور رئاليسم تهاجمي است که با کتابِ “تراژدی سیاستهای قدرتهای بزرگ” جان میرشایمر8 به عرصهي تئوریک روابط بینالملل وارد شد، که ثمرهي تحولات دروني نظريهي رئاليسم بود كه برداشتی امنیتی و توسعه داده شده از نظريهي رئاليسم ساختاري والتز ارائه داد. این تئوری برخلاف رئاليسم كلاسيك مهمترين مسأله را براي دولتها امنيتسازي ميداند و نگاه متفاوتي به علل و ريشههاي پويشهاي رفتاري بازيگران در نظام آنارشيك بينالملل دارد. از مهمترين نظريهپردازان اين نظريه ميتوان از جان ميرشايمر، رابرت جرويس9، جك اسنايدر10، فريد زكريا11، ويليام وولفورت12 و تامس كريستيانسن13 نام برد (مشیرزاده 1386، 130).
2-2- مباني رئاليسم و مناظرههاي درون پارادايمي
باوجود تكامل و تنوع جدي مكتب نظري رئاليسم و پيدايش نظريههای رئاليستي مختلف، مفروضهها و مباني نظري مشتركي در ميان آنها وجود دارد كه اين نظريهها را با هم پيوند ميدهد. در اين خصوص ميتوان به
