
اهمیت بیشتری یافت.
تعاملات منطقهاي نیز براساس نظم جدید شکل گرفت. یعنی ساختار دوقطبی، الگویی از منازعه و همکاری که خاص این ساختار بود را در خاورمیانه ایجاد کرد. ابرقدرتها در نظام دوقطبی و در مناطقی مانند خاورمیانه بیشتر تابع الگوی مداخله دوجانبه بودند و همین امر این منطقه را در مقاطع مختلف دچار بحران ميکرد و ميتوان گفت که تعاملات خاورمیانه به شدت تابع مناسبات ابرقدرتها بوده است. در نظام دوقطبی، بازی میان دو ابرقدرت، بازی با حاصل جمع جبری صفر بود و دولتهای خاورمیانه دارای دو انتخاب از لحاظ کسب حمایت و تضمین امنیت از خارج بودند.
خاورمیانه بمدت چهار دهه صحنه نمایش جنگ سرد میان آمریکا و شوروی بود. مداخله دو ابر قدرت در منطقه به ویژه در دههای 50 تا 70 موجب وخامت اوضاع و دامن زدن به جنگها و تشنجهای منطقه شد. آمریکا و شوروی در تلاش برای گسترش نفوذ و قدرت خود در منطقه، دولتهای دست نشانده و وابستهاي روی کار آوردند که بمثابه متحدین، نمایندگان و کارگزاران منطقهاي این قدرتها بودند. (مورلی میلتون، 1390: 45) از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی شوروی در 1991 یک نظام دوقطبی بر جهان حاکم بود. تحت تاثیر این نظام، خاورمیانه نیز دوقطبی شده بود. آمریکا و سایر قدرتهای غربی از کشورهای محافظه کار و متمایل به غرب در منطقه حمایت ميکردند. شوروی نیز از دولتهای متمایل به آن کشور پشتیبانی ميکرد. به عنوان مثال، در منازعات اعراب و اسرائیل، آمریکا از اسرائیل و شوروی از اعراب حمایت ميکرد.(جعفری ولدانی، 1388: 53)
آمریکا همواره اهداف متعددی را در منطقه دنبال کرده است که برخی از آنها عبارتند از:
– تضمین امنیت انرژی آمریکا
– تضمین امنیت اسرائیل
– دسترسی به بازارهای خاورمیانه
– تسلط بر نقاط استراتژیک منطقه
– حمایت از کشورهای طرفدار خود
شوروی نیز اهداف گوناگونی را دنبال ميکرد. اهداف شوروی در خاورمیانه برخلاف غرب به ویژه آمریکا ارتباط چندانی با نفت نداشت، بلکه بیشتر جلوگیری از نفوذ غرب، حفظ منافع تجاری و بازرگانی، عبور ترانزیتی و استقرار ناوگان خود در منطقه بود. شوروی جز در سطح مشاوره، تمایل چندانی به درگیری فیزیکی نداشت. در حالیکه غرب به ویژه آمریکا بارها در منازعات منطقه مداخله نظامی کرد. در سال 1953 انگلستان و آمریکا از طریق کودتای نظامی، دولت ایران را سرنگون کردند. در بحرانهای داخلی لبنان و اردن در سال 1958 نیروهای نظامی این دو کشور مداخله کردند. در جریان ملی شدن کانال سوئز در سال 1956 نیروهای نظامی انگلستان، اسرائیل و فرانسه به مصر حمله کردند.
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979و ورود نیروهای نظامی شوروی به افغانستان، آمریکا به ایجاد “نیروی واکنش سریع” و طرح “فرماندهی مرکزی آمریکا”، برای مداخله سریع در خاورمیانه و حمایت از تشکیل شورای همکاری خلیج فارس برای مقابله با تهدیدات امنیتی منطقه اقدام کرد. (همان)
راهبرد نفوذ و سلطه آمریکا و شوروی در خاورمیانه، در نظام بينالملل دوقطبی، با توجه به انگیزهها و نگرشها و تواناییهای آنها تفاوتهایی داشت.
الف- راهبرد آمریکا
راهبرد آمریکا در خاورمیانه مبتنی بر حفظ وضع موجود بود زیرا وضع موجود که برآمده از وضعیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی منطقه بود، ميتوانست منافع آمریکا را تامین کند. برای همین آمریکا در خاورمیانه حالت دفاعی به خود گرفت و چند مسئله را مورد توجه قرار داد.
1- آمریکا با شیوههای گوناگون از حکومتهای خودکامه خاورمیانه پشتیبانی ميکرد. کمکهای اقتصادی در قالب وامهای بلندمدت، اعتبار و … در اختیار آنان قرار ميداد و در برابر ناآرامیها و شورشهای اجتماعی به نفع حکومتها موضع خود را اعلام ميکرد. در سطح منطقهاي، با فروش اسلحه و امضای پیمانهای نظامی، حکومتهای موجود را مورد تائید قرار ميداد. چنانکه کمربند ناتو- سنتو- سیتو بر همین اساس پایه گذاری شد تا از پیشروی اتحاد جماهیر شوروی به سوی خلیج فارس جلوگیری شود.
2- آمریکا با بزرگ جلوه دادن اتحاد جماهیر شوروی، برای کشورهای خاورمیانه، تلاش کرد نوک پیکان نفرت و بیزاری از اسرائیل را به طرف شوروی برگرداند. جنبشهای ملی و مذهبی منطقه را که در اثر سرخوردگی از شکستهای پیاپی اعراب در برابر اسرائیل، در گوشه و کنار جهان عرب بوجود ميآمد، جنبشهای وارداتی با اندیشه و انگیزه کمونیستی معرفی و آنها را وابسته به اردوگاه شرق جلوه ميداد و لایههای مذهبی و سنتی جوامع خاورمیانه را از آنها برحذر ميداشت.
3- حمایت فراگیر از حکومتهای خودکامه خاورمیانه، در واقع بومی کردن مسائل امنیتی به سود آمریکا بود. زیرا آمریکا در پی منافع خود یعنی جریان انتقال آزاد انرژی، امنیت اسرائیل و جلوگیری از نفوذ و گسترش شوروی بود و این مسائل با فروش و صدور اسلحه و فرستادن رایزنان سیاسی- نظامی با کمترين هزینه و بدون ایجاد حساسیت بلوک شرق برای ایالات متحده تامین ميشد.
اروپاییها به دلیل نزدیکی جغرافیایی با خاورمیانه، از قدیم با این منطقه آشنا بودند و بیشترین کوشش و تلاش را برای شناختن فرهنگ، ادیان و مردم منطقه به کار بردند. در دوره معاصر حمله ناپلئون بناپارت به مصر، آغاز رابطه و پیوند سلطه جویانه اروپا با خاورمیانه بشمار ميآید، پس از او در اواخر دوره امپراتوری عثمانی خصوصاً پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، کشورهای اروپایی گستره قلمرو استعماری خود را در خاورمیانه گسترش دادند.
در دوره جنگ سرد، اروپا به دلایل گوناگون از جمله مسائل و گرفتاریهای داخلی ناشی از جنگ جهانی دوم مانند تقسیم اروپا به سود بلوک شرق و غرب، اختلاف نظر رهبران و ضعف آشکار نظامی و اقتصادی باعث شد که اروپا نتواند نقش فعال و تاثیرگذاری را در خاورمیانه بازی کند و برای اینکه از رقبا عقب نماند به نقش اقتصادی روی آورد.
با اینکه آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به منطقه خاورمیانه به عنوان خط مقدم جبهه نظام سرمایه داری و کمونیستی مينگریستند و برای نفوذ و تسلط بر این منطقه حاضر بودند هزینه زیادی پرداخت کنند، اما به نظر فردهالیدی، استاد روابط بينالملل دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی لندن، جنگ سرد با تمام دستاوردهای ویرانگرش برای ملتهای نگون بخت جهان؛ در تحولات و دگرگونیهای خاورمیانه تاثیر اندک و محدودی داشته است، با توجه به همسایگی با اتحاد جماهیر شوروی از آن کشور تاثیر نپذیرفت و هیچگونه جنبش مهم و انقلابی که طرفدار شوروی باشد در این منطقه بوجود نیامد. (میناوند،1374: 757)
ب- راهبرد شوروی
در دوران جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی در خاورمیانه استراتژی تغییر وضع موجود را در پیش گرفت و حضور فعال داشت، زیرا این منطقه از چند جهت برای شوروی اهمیت داشت:
1- اتحاد جماهیر شوروی به دلیل نزدیکی با خاورمیانه ميکوشید تا محیط امنیتی مورد نظر خود را در این منطقه بوجود آورد. حضور و نفوذ بلوک غرب در خاورمیانه با هدف ناکام گذاشتن طرحهای شوروی، جایگاه امنیتی خاورمیانه را در راهبرد شوروی، برجستهتر ميکرد.
2- خاورمیانه یکی از مهمترين میدانهای کارزار منافع آمریکا و شوروی، برای تاثیرگذاری هر چه بیشتر بر بازیگران این منطقه بود. به گونهاي که همه نیروهای فعال سیاسی حکومتی و غیر حکومتی منطقه به طرفداری از مواضع آمریکا یا شوروی کشانده شده بودند. چالشی در منطقه بدون حضور دو ابرقدرت آمریکا و شوروی قابل حل و فصل نبود. در مهمترين و قدیمیترين چالش خاورمیانه یعنی مسئله اعراب و اسرائیل، به دلیل حمایت اتحاد جماهیر شوروی از اعراب در برابر اسرائیل بسیاری از گروههای ملیگرا و جوان عرب را به بلوک شرق متمایل کرد.
3- اتحاد جماعیر شوروی بطور سنتی در رویدادهای خاورمیانه بر اعتبار و نفوذ شخصی رهبران خود تاکید ميکرد. رهبران تراز اول شوروی که بر مصدر امور قرار داشتند، در شکلدهي سیاست خارجی شوروی بسیار موثر بودند. از سوی دیگر، در خاورمیانه نیز عوامل گوناگونی وجود داشت که سبب گرایش به بلوک شرق ميشد. ظهور جنبشهای چپ و سوسیالیست به ویژه در مسئله اعراب و اسرائیل، از مهمترين عواملی بودند که زمینه حضور فعال شوروی را در کشورهای عراق، سوریه، لیبی و جمهوری دموکراتیک یمن (یمن جنوبی سابق) فراهم ساختند. شوروی با کشورهای یادشده پیمان دوستی امضاء کرده بود و همچنین با سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف) و تعداد زیادی از احزاب چپ منطقه رابطه صمیمانه داشت.( همان : 758)
2-1) فروپاشی کمونیسم:
نظام مارکسیستی- لنینیستی در اتحاد شوروی پس از هفتاد و چهار سال (1991-1917) تلاش برای تحقق سوسیالیسم فرو پاشید. از دیدگاه حامیان و مخالفان آن، نظام سیاسی- اقتصادی- اجتماعی اتحاد شوروی از پاسخگویی به نیازهای مردم باز ماند. آمیختن نظریههای مارکسیستی با سنتهای انقلابی روس و تداوم فرهنگ سیاسی روس در اتحاد شوروی ترکیب ناهمگونی را به وجود آورد که در طول دوران حاکمیت نظام کمونیستی، هرچند توانست این کشور را به یک ابرقدرت مبدل سازد، ولی براساس تعارض شدید یا ویژگیهای فطری انسان سرانجام اضمحلال یافت. ( کولایی، 1372: 277)
نظام سیاسی تمرکزگرا و اقتدارطلب اتحاد شوروی که حزب کمونیست را به عنوان نماینده طبقه کارگر بر این کشور حاکم ساخت، علی رغم کنترل شدید مردم و کاربرد ابزارهای گوناگون سرکوب و خفقان سرانجام در مقابل امواج اعتراض و عصیان ملیتها و اقوامی که سالیان دراز تحت سلطه و سیطره مرکز سر کرده بودند، تاب مقاومت نیاورد. دگرگونیهای وسیع اجتماعی، بویژه در ساختار جمعیتی و لایه بندی اجتماعی و سنتهای دیرپای قدرت فردی که در پوشش دبیرکل حزب کمونیست در این کشور اعمال ميشد، سرانجام تحولات دهه 1980 را تسریع و تعمیق بخشید، تا در زندان ملیتها گشوده شد.
نظام اقتصادی حاکم بر اتحاد شوروی که تحت تاثیر نظریههای راهبردی حزب کمونیست و بویژه استالین شکل گرفت، خود از عوامل این اضمحلال بود. نظام کنترل اداری و آمرانه اقتصاد که کاملاً به شکل متمرکز اداره ميشد، و مجال هرگونه سودجویی فردی را در سطوح پایین و میانی از میان ميبرد. نظامی که ویژگیهای اصلی فطرت انسان را نميپذیرفت و علی رغم دستاوردهای عظیم صنعتی برای اتحاد شوروی از برآوردن نیازهای عادی مردم بازماند. این نقیصه با تخصیص منابع اقتصادی، مادی و غیرمادی، انسانی و غیرانسانی به بخش صنایع عظیم نظامی و جنگی تشدید شد. فشارهای ایالات متحده و ترس از بیگانگان که ریشه در درون جامعه روسی داشت، توجیه گر این توجه شدید و افراط آمیز بود. (همان: 277 )
نظم فدرالی اتحاد شوروی که براساس ادعای رعایت کامل حقوق ملیتها و اقوام مختلف شکل گرفته بود، در عمل تفاوتهای چشمگیری با مکتوبات قانونی و متن قانون اساسی یافت. میراث نظام تزاری و پرستش شدید ملیت روس در این نظام و بازتابهای عینی و عملی آن، نفوذ کامل مقامات روس در جمهوریهای مختلف و اختصاص امکانات و امتیازات ویژه به ملیت روس، زمینههای عصیان و ناآرامی را در میان ملیتها آماده ساخت، تا در پرتو سیاست گلاس نوست مجال ظهور بیابد. هر چند گورباچوف تلاشهای زیادی را برای حفظ اتحاد در چارچوب جدید انجام داد، ولی موفق نشد این سیل بنیان کن را مهار سازد. آتش خشم ملیتها، سرانجام نظام را به نابودی کشانید. این دقیقاً همان مسئلهاي بود که از آغاز دوران گلاس نوست رقبای اتحاد شوروی در انتظار آن بودند.( همان: 278 )
پیدایش نسل جدید و نفوذ رسانهاي غرب باعث ميشد تا نیاز به اطلاعات و دانش جدید، ساختارهای بسته و بدون انعطاف مرام کمونیستی را با چالش ضرورت ایجاد تحرک و انعطاف روبرو سازد که به دلیل غیر منعطف بودن تفکر ساختاری در نظام شوروی، نه تنها امکان پرداختن به مدیریت چالش مزبور بوجود نميآمد، بلکه با افزایش انقباض، ساختار به سوی شکنندگی بیشتر حرکت ميکرد که در نهایت عدم توازن بينفشار وارده و توان مقاومت ساختار، فروپاشی در افق دید قرار گرفت و با دست بدست شدن قدرت از کهنه سربازان کمونیست به نیروهای جوانی چون گورباچوف، انهدام ساختاری، کمونیسم را از صحنه تاریخ خارج ساخت. تولید دانش، ادبیات و حتی ایدئولوژی دستوری
