
شامل آموزش، فرهنگ، علوم طبيعي، علوم اجتماعي و انساني، اطلاعات و ارتباطات ميباشد. همچنین حفاظت از میراث فرهنگی، نابودسازی آپارتاید و تبعیض نژادی، آموزش حقوق بشر، بهبود وضعیت زنان و مواردی از این قبیل از جمله مهمترین برنامههای در دست اقدام سازمان یونسکو میباشند.
میتوان گفت نقشی که در یونسکو در حفاظت و حمایت از صلح و امنیت بینالمللی ایفا میکند، حالتی پیشگیرانه دارد. چراکه با نزدیک کردن ملتها به لحاظ فرهنگی، ایجاد همکاری میان آنها از طریق برنامههای آموزشی، به ایجاد روابط حسنه و مبتنی بر اصول حاکم بر حقوق بینالملل اقدام میکند؛ حالتی که روابط میان ملل از پیشرفت روز افزون تقویت احترام جهانی و منطبق با رعایت حقوق بشر و آزادیهای اساسی برای همگان برخودار میباشد. یقینا در چنین حالتی صلح و امنیت بین المللی بههیچ وجه خدشه دار نخواهد شد.
فصل سوم:
مفهوم صلح و امنيت بينالمللي و نهادهاي تضمين كننده آن
مقدمه فصل سوم
جنگ1 و صلح2 دو مفهوم و وضعيت كاملاً متمايز از همديگرند. بشر از آن زمان كه پا به عرصه وجود گذاشت، دمي از اين دو فارغ نبوده است؛ يا گريبانگير تنازع، تخالف، جنگ و مبارزه بوده و يا در صلح و صفا، همزيستي مسالمتآميز داشته است. 3
مقصود از صلح، تنها نبود جنگ نيست بلكه وضعيتي است كه در آن كشورها در كنار يكديگر همزيستي مسالمتآميزي داشته باشند و با يكديگر داراي روابطي عادي و طبيعي و دوستانه باشند. بر اين اساس، حالت طبيعي بين دولتها صلح است و جنگ- به هر علتي- حالتي موقتي و عارض است.4 داشتن صلح يكي از اساسيترين حقوق بشر5 محسوب ميشود. مردم كشورها حق دارند در صلح و آرامش زندگي كنند و از اين آرمان در عرصه بينالمللي در قالب يك حق مطرح ميشود. صلح بهعنوان يكي از اصليترين حقوق مردم شناخته شده است اما بايد گفت كه حفظ صلح پيشنياز اصلي تحقق حقوق بشر است و ساير حقوق بشري از جمله حقوق مدني6، حقوق سياسي7 و حتي حق بر توسعه8 يا حق محيط زيست سالم، 9 در سايه شوم جنگ و ناآرامي رنگ ميبازد. 10 يقيناً با وجود دموكراسي در درون مرزهاي ملي و رعايت حقوق بشر، هيچگاه صلح و امنيت به مخاطره نخواهد افتاد. دليل تأسيس جامعه ملل و سازمان ملل متحد هر دو حفظ صلح و امنيت بينالمللي بوده است؛ در برهههاي مختلف تاريخي بهدليل نقض فاحش حقوق بشر از سوي كشورهاي متجاوز، ملل جهان به محافظت و حراست از صلح و امنيت بينالمللي گرد هم آمدند كه این گردهماییها ابتدا منجر به تاسیس جامعه ملل در سال 1919، و با وقوع جنگ جهانی اول، که نتیجه اصلی شکست جامعه ملل بود، در نهايت در سال 1945 سازمان ملل متحد با هدف اوليه حفظ نظم، صلح و امنيت بينالمللي پا به عرضه وجود گذاشت. در اين سازمان وظيفه اصلي حفظ صلح و امنيت بينالمللي به عهده شوراي امنيت ميباشد. اما مجمع عمومي و حتي دبير كل سازمان ملل متحد هم بيتأثير نيستند. حتي نهادهاي تخصصي سازمان ملل هم داراي تأثير در حفظ و امنيت بينالمللي هستند كه به تشريح آنها ميپردازيم.
مبحث اول: مفهوم صلح و امنيت بينالمللي و ارتباط آن با مفاهيم بنيادين حقوق بشر ودموكراسي
مراد از صلح، كه يكي از اهداف اساسي در صحنه بينالمللي است، حالت طبيعي و بدون جنگ است كه در آن همزيستي مسالمتآميز شرافتمندانه رواج دارد و جزء ارزشمندترين و اصوليترين نيازهاي بشري است كه در سايه آن زندگي اجتماعي در تعادل و توازن به سر ميبرد و آدميان به جاي درگيري و اختلافات، توان خود را در جهت تأمين زندگي مناسب به كار ميگيرند. 11 چنين صلحي كه يكي از مسلمترين حقوق بشر است، در پناه رعايت دموكراسي در درون مرزهاي يك كشور بوجود ميآيد و تداوم مييابد.
در اين مبحث ابتدا به بررسي مفهوم صلح و امنيت بينالمللي بهطور كلي و سپس به بررسي آن در ميثاق جامعه ملل و منشور سازمان ملل متحد پرداخته است و سپس به بررسي ارتباط صلح و امنيت بينالمللي با مفاهيم بنيادين حقوق بشر و دموكراسي ميپردازيم.
گفتار اول: مفهوم صلح و امنيت بينالمللي
پرداختن به صلح و جستجوي راههاي دستيابي به آن، يكي از اصليترين دلمشغوليهاي بشر در طول تاريخ بوده و هست؛ چرا كه سايه جنگ اغلب بر حيات بشر احساس شده و البته هنوز هم همين سايه و دلمشغولي به قوت خود بلكه بيش از پيش وجود دارد و احساس ميشود. با اين حال، از يك منظر، با در نظر گرفتن فطرت و طبع بشر و همچنين مقايسه زماني درگيريها با شرايط صلح در طول تاريخ، اصالت با صلح است و پديدارهاي مغاير آن، امري غيرذاتي و عرضي تلقي ميشوند كه هر چند در برخي مقاطع بر حيات اجتماعي بشر سايه افكنده، اما اين سايه با اهتمام و تلاش بشر قابل رفع خواهد بود. 12 در واقع در مقابل دورنماي وحشتناكي كه براي بشريت در پيش است، به عيان ميتوان دريافت كه «صلح» تنها پيكاري است كه ارزش درگير شدن را دارد. 13
اصطلاح صلح سنتاً بهعنوان آزادي از جنگ و ستيز و به عبارت بهتر، فقدان جنگ و ستيز تعريف شده است. اين مفهوم ايدهآليستي بهويژه بعد از جنگ جهاني دوم به عقيدهاي تبديل شده است كه طبق آن «صلح در غياب جنگ وجود دارد. » به اين ترتيب، زمانیکه یک کشور تحت تصرف کشور دیگر قرار دارد و جنگ میان آنها به پایان رسیده، تنها به این دلیل که روابط خصمانه میان آنها به پایان رسیده، روابط آنها طبق این مفهوم سنتی از صلح، باز هم صلحآميز تلقي ميشود. اين طرز تفكر تحملپذير در مقابل برخوردهاي مسلحانه، هر چند امروز مشخصتر است، اما از قديم نيز وجود داشته است، زيرا جنگ بهعنوان بخشي از موجوديت انساني، هميشه وجود داشته است. از ادوار قبل از تاريخ، انسان گرفتار كشمكشهاي نظامي بوده و پيوسته در جستجوي راههايي براي كشتار سريعتر بوده است.14
صلح، واژهاياست كه عموماً به فقدان تجاوز، خشونت يا خصومت اشاره دارد، اما همچنان متضمن مفهوم وسيعتري است كه دربردارنده سلامتي، روابط بين فردي يا بينالمللي جديداً بهبود يافته، امنيت در موضوعات رفاه اجتماعي يا اقتصادي، به رسميت شناختن برابري و انصاف در روابط سياسي و در موضوعات جهاني است. زمان صلح، يك وضعيت فاقد جنگ يا تعارض ميباشد. به بيان ديگر درك ماهيت صلح در زمان فقدان يا از دست دادن آن روشن ميگردد. اما به روي هر ناامني، بيعدالتي اجتماعي- اقتصادي، بنيادگرايي سياسي، مذهبي و مليگرايي افراطي همه ميتوانند به نوعي منجر به نقض صلح شوند.15
بهطور كلي، صلح داراي دو مفهوم متفاوت است. صلح منفي و صلح مثبت که در ادامه مطلب به تشریح آنها خواهیم پرداخت.
بند 1- صلح منفی
صلح منفي به عدم وجود قهر و خشونت سازمان يافته بين ملتها، نژادها و اقوام مختلف اطلاع ميشود.16 در ادبيات حقوقي و سياسي، صلح منفي اساساً ناظر بر نبود و نفي جنگ است و نه ساير اقدامات برانداز صلح. البته كه جنگ، خود مفهومي دقيقاً حقوقي است و تنها كاربرد گسترده نيروهاي مسلح بهمنظور تهديد يا نقض تماميت ارضي دولتها و استقلال سياسي آنها را در بر ميگيرد. محدوديت در مفهوم حقوقي «جنگ»، دامنه مفهوم صلح منفي را نيز محدود ميسازد. اين در حالياست كه منظور از صلح منفي بايستي نبود همه وضعيتهاي سلب آسايش و رفاه عمومي بشر و همزيستي مسالمتآميز دولتها باشد و هر چند “جنگ”، بارزترين نماد اين وضعيتهاست، اما خشونتهاي كمتر از آستانه جنگ و همچنين روابط خصمانه غيرجنگي نظير جنگ سرد، تبليغات سياسي و اقتصادي، جنگ هاي اقتصادي، رواني و فرهنگي كه بدون كاربست قوه قهريه بوده و در نتيجه جنگ بهمعناي حقوقي محسوب نميشوند، در قالب مفهوم صلح منفي قرار نميگيرند.17 نفي سلطه بيگانه، سايت نژادپرستي و نقض حقوق انساني نيز بايد عناصر حياتي مفهوم صلح منفي تلقي شوند، اما نكته جالب اينجاست كه صلح منفي، صلحي حداقلي است و بدون اينكه گام برداشتن در مسير موانع ماهوي و ساختاري صلح ميان انسانها، ملتها، فرهنگها، تمدنها و دولتها را تعقيب كند، تنها و تنها بر حفظ وضع موجود، نه وجود روابط دوستانه و نه وجود روابط خصمانه، تأكيد ميورزد.18
پس به نظر ميرسد كه مقصود ما از صلح، صلح منفي نيست. زيرا اين صلح تنها شامل فقدان جنگ است و به ساير عوامل تهديد كننده صلح و امنيت توجهي ندارد.
بند 2- صلح مثبت
اما صلح مثبت كه لازمه آن نه تنها فقدان جنگ و قهر و خشونت بلكه همكاري و تعادل و ميان ملتهاست.19 در قرائت معاصر و موسع از صلح مثبت، «جنگ» به «منازعه» تبديل شده تا كاربست زور و همچنين شيوههاي غيرقهري اما غيردوستانه در روابط اجتماعي اعضاي حقيقي و حقوقي هر مجموعه سازمان يافته ملي يا بينالمللي را تحت پوشش قرار دهد. بههمين دليل، صلح از نگرشهاي راجع به محدودسازي، كنترل يا ممنوعيت «جنگ» عبور كرده و «نزاع» را در همه سطوح شخصي و ژئوپلتيك آن را در برگرفته است. به تعبيري ديگر، جنگ از قالب سنتي به درآمده و قالبهاي جديد به خود گرفته است. جنگ ملتها چهره جديدي از جنگ در فراسوي درگيريهاي بين دولتي است.20 مسألهاي كه آرامش در حيات بشري را تابعي مستقيم از نبود برخي شرايط مولفههاي سلبي و بودن برخي ملزومات مولفههاي ايجابي مينگرد. چنين رويكردي، نگرش جامع و مورد قبول در مطالعات صلح معاصر است كه علاوه بر بنيادهاي فلسفي و اجتماعي آن، در موازين و هنجارهاي حقوقي بينالمللي نيز از قوام و استحكام قانع كننده برخوردار است.
يونسكو بهعنوان تخصصيترين موسسه تخصصي سازمان ملل متحد در ارتباط با صلح و جنبههاي فرهنگي، تمدني و علمي آن، اين نگرش را از ابتداي دهه 1990 در پيش گرفته و وارد كننده اين مفاهيم در لايههاي غيرسياسي و حتي سياسي ملل متحد و پشتيبان اين روند محسوب ميشود.
صلح مثبت مبتني بر گذار از حداقل شرايط صلح به سمت حداكثرسازي وضعيتهايي است كه در آن زندگي پايدار بشر در همه محيطهاي سياسي، فرهنگي، تمدني و جغرافيايي ميسر گردد. چنين مسالهاي بر «تغيير اساسي» در وضع موجود استوار است و هرگز صلح واقعي و پايدار را در بستر ادامه شرايط كنوني محيطهاي مذكور جستجو نمينمايند، بلكه شرايط موجود را مغاير با صلح ميداند و همه بازيگران حقوق بينالملل را متعهد ميسازد براي برطرف كردن موانعي كه هماكنون فراروي چنين صلحي وجود دارند، تلاش نمايند.21 بنابراين بايد براي صلح جهاني، اقداماتي به نفع توسعه، حقوق بشر، امنيت انساني و عدالت انجام دهند و با بيماري، فقر، نابرابريهاي اجتماعي و اقتصادي، تبعيضها، بيسوادي و آسيبهاي محيط طبيعي و اجتماعي مقابله كنند تا همه انسانها بتوانند با بهرهمندي از امكانات يك زندگي معمولي و عادي، در كنار هم و براي همديگر، حياتي متعالي را رقم زنند و همدلي و همنوعي را تجربه كنند. صلح مثبت، ديگر مقولههاي حقوق بينالمللي همبستگي نظير حق بر توسعه، ميراث مشترك بشريت و محيط زيست را نيز با خود همراه دارد. در اين صورت، همچنانكه توسعه برابر ملتها، دولتها و افراد مستلزم وجود آرامش و امنيت خاطر يعني صلح ذهني، مادي، ملي و بينالمللي است، صلح نيز تحكيم و تعقيب توسعه را يكي از مجاري و ابزارهاي لازم در فرآيند صلحسازي جهاني ميشمارد. پيوستگي اين حقها، جامعه بينالمللي، دولتها و ملتها را به اقدام جامع و هماهنگ فرا ميخواند. در اين رويكرد، وضعيت صلح، هم وضعيت نبود جنگ و هم فقدان منازعه و حتي خشونتهاي غيرجنگي است و بههمين دليل نه تنها ناظر بر جنبههاي سخت منازعه يعني رويارويي دولتها، ملتها و حتي انسانهاست بلكه علل و بسترهاي نرمافزاري فرهنگي، تمدني، ديني و فكري را نيز در برميگيرد. ناامني، نبود عدالت اجتماعي و نابرابريهاي اقتصادي، از مهمترين علل برافكني وضعيت صلح تلقي ميگردد، كه باعث از بين رفتن همدلي و اتحاد ملتها و در نتيجه از بين رفتن صلح و امنيت بينالمللي ميگردند. 22 در واقع بايد به جاي تعريف منفي صلح بهعنوان فاصله زماني بين جنگها يا شيوع خشونت فيزيكي، آن را به روشي مثبت و تلفيقي تعريف كرد. صلح نشانگر عدم خصومت آشكار و وجود روندها و شرايط برقراري
