
باعث ميشود تا مرکز نوآوري در سازمان به نحوه تعامل با نيروي انساني آن تبديل شود. ارزيابيها، پاداشها، توسعه و مهارت آموزي نيروي انساني مثالهايي از اين نوع نوآوري هستند.
سيستمهاي فناوري: آنچه به مانند ساير تحقيقات در نوآوري ميتواند مرکز بحث نوآوري فرآيند باشد، فرآيند عيني تبديل دادهها به خروجيهاي سازمان است که در اين تحقيق نيز مورد توجه جدي قرار گرفته است. ماشينآلات جديد، سيستمهاي ارتباطي جديد و نحوه سازماندهي ماشينآلات مربوط به خط توليد از انواع نوآوريها هستند.
سيستمهاي کاري: اين نوع نوآوري نگاهي جامعتر به مفهوم فرآيند دارد و حتي تعامل با ديگر رقبا و يا همکاران خارجي سازمان را نيز به عنوان بخشي از فرآيند سازماني در نظر ميگيرد. در اين نوع نوآوري، سازمان به دنبال کسب يک مزيت رقابتي از طريق تحول در سيستم کاري خود است که به عنوان مثال، توليد تحت ليسانس و مديريت کيفيت جامع از انواع اين نوآوريها دانسته شده است.
2-2-5. روابط ميان مديريت دانش، نوآوري فرآيندو توسعه محصول جديد
بيش از سي سال است كه پژوهشهايي در جهت نشان دادن عوامل و فاكتورهاي تأثيرگذار بر اثربخشي توسعهي محصول جديد در حال انجام است (کلارک81 و همکاران، 1987، ص 740)، (کوپر82 وهمکاران، 2004، ص 123) (داونپورت83، 1998، ص 50) امروزه فهرستي گسترده از اين عوامل دردسترس است. از زمان انتشار كتاب تأثيرگذار نوناكا و تاكوچي كمتر شكي باقيمانده است كه مديريت منظم و پيوسته در مورد دانش، فاكتوري مهم در توسعهي محصول بهشمار نيايد. فعاليت دانشي در قلب فرآيندهاي توسعهي محصول جديد نهفته است. در انواع مدلهاي توسعه محصول جديد، مقدار قابل توجهي از دانش سازماني بهصورت توزيعي است و نه تمركزگرا و همچنين مقداري از آن بهصورت ضمني است و در ذهن كارمندان ماهر است. بنابراين روشها و تجربيات مديريت دانش بر چگونگي ايجاد، انباشت، دسترسي و تركيب دوبارهي اطلاعات در فرآيند توسعهي محصول جديد هم از لحاظ تكنيكي و هم از لحاظ روش و رويه ميپردازد. مقدار قابل توجهي از دانش در فرآيند توسعه محصول جديد مانند دانش طراحي استراتژيک، دانش تاکتيکها و روشهاي طراحي، بهطور اساسي ضمني است. از اين رو چندين پژوهشگر توسعه محصول جديد را فعاليتي بهشدت دانشي معرفي کردهاند (مورمان، 841995، ص 319) (سانگ و همکاران85، 1998، ص 125).
كورت86 (1997) سه مقوله دانشي را که طراحان توليد در فرآيند توسعه محصول از آنها استفاده ميکنند دانش عمومي، دانش تخصصي و دانش مربوط به روش بيان ميکند (کورت، 1997، ص 363).
کوپر 87 (1999) اشاره داشتند كه استراتژي توسعهي محصول جديد يك رويهي پردازش اطلاعات است و بهعبارت ديگر، داشتن مديريت دانش به شيوهاي خوب و منظم است (کوپر، 1999، ص 380). كلارك88 و همكاران (1999) دريافتند كه استراتژي توسعهي محصول جديد بستگي زيادي به يكپارچگي دانش دارد (کلارک و همکاران، 1999، ص 142).
موران89 (1995) ميگويد كسبوكاري كه قابليت خوبي در جذب اطلاعات بازار دارد، ميتواند عدمثباتش در بازار را كاهش دهد كه اين امر را مديريت دانش خارجي مينامند و بهطور نسبي از شانس موفقيت بالاتري برخوردار هستند. بنگاههايي كه از روشهاي درست مديريت دانش استفاده ميكنند، كارايي و عملكرد توسعهي محصول جديد آنها بهتر و بيشتر است (موران و همکاران، 1995، ص 323).
دانش بهعنوان اساس و مهمترين عامل رقابت مطرح شده است و در کنار دانش، نوآوري نيز به عنوان مهمترين عامل جهت بقاي شرکتها، شناخته شده است. در ادبيات مرتبط با نوآوري، دانش بهعنوان يکي از مهمترين اجزاي فرآيند خلق نوآوري مطرح گرديده است (گالونيک و همکاران90، 1998، ص 1994، گرنت91 ، 1996، ص 111) و اهميت مديريت دانش و رابطه آن با نوآوري به طور گسترده تاييد شده است (هال و مايرز92، 2006، ص 296). مديريت موثر دانش ارتباطات دانشي را آسان ميکند و نيازهاي جريان نوآوري را تغيير ميدهد و علاوه بر آن عملکردهاي نوآورانه را از طريق توسعه بينشها و تواناييهاي جديد افزايش ميدهد (نوناکا و تاکاچي، 931995، ص 35).
پس توانايي مديريت دانش يک نقش محوري در حمايت و پرورش دادن نوآوريها دارد. مديريت دانش، مفهوم بسيار ارزشمندي است که زمينه را براي نوآوري فراهم ميسازد. مديريت دانش براي توليد موفقيتآميز محصولات جديد و براي نوآوري در شرکتها ضروري به نظر ميرسد. همچنين نوآوري قادر است تا دانش ضمني را به دانش صريح تبديل نمايد (آراندا و مولينا، 2002، ص 296).94 بنابراين نياز است تا شرکتها يک شکل سازماني و ارزشي داشته باشند که به اين انتقال (انتقال دانش ضمني به صريح) کمک نمايد به همين جهت مديريت دانش جهت تشويق نوآوري ضروري بهنظر ميرسد. اولين وظيفه شرکتهاي نوآور ترکيب مجدد دانش و منابع موجود و کشف دانش جديد ميباشد (گالونيک و همکاران95، 1998، ص 1201). استخراج و بهرهبرداري از دانش ميتواند باعث نوآوري در شرکتها و رسيدن به مزيت رقابتي در آنها شود (سوان و همکاران، 961999،ص 265، هال و همکاران97، 2002، ص 32 و مارچ98، 1991، ص 72).
يانگ (2005) به اين نتيجه رسيد که يکپارچهسازي دانش و نوآوري دانش، عملکرد را در مورد محصولات جديد افزايش ميدهد (يانگ و همکاران، صص 135-131). بروکمن و مرگان99 (2003) عنوان کردند که مديريت دانش ميتواند عملکرد و نوآوري را در محصولات جديد ارتقاء بخشد (بروکمن و همکاران، 2003، صص 419-385). با مراجعه به نظريات گلوت و ترزيوسکي100 (2004)، بين رويکرد مديريت دانش و نوآوري رابطه قوي و مثبتي وجود دارد ولي بين مديريت دانش مبتني بر فناوري اطلاعات و نوآوري رابطه مثبتي وجود ندارد (گلوت و همکاران، 2004، ص 405). گيلبرت و کاردي101 (1996) به اين نتيجه رسيدند که کاربرد مديريت دانش نوآوري را در سازمانها تشويق مينمايد (گيلبرت و همکاران، 1996، صص 312-301). لين و لي102 (2005) نوآوري و مديريت دانش را از جنبه کسبوکار مورد بررسي قرار دادند و به تاثير مثبت کاربرد مديريت دانش بر نوآوري پيبردند و با اين وجود تاثير فرآيند انتقال دانش بر نوآوري نيز ثابت شد و به اين نتيجه رسيدند که انتقال دانش ميتواند در نوآوري تاثير زيادي داشته باشد (لين و همکاران، 2005، صص 188-171). پراجوگا103 و همکاران (2004) تصديق کردند که مديريت دانش تاثير قابل توجه مثبتي بر نوآوري محصول و نوآوري فرآيند نيز دارد. مطالعات قبلي که درباره جنبههاي فناوري، منابع انساني يا جنبههاي اجتماعي مديريت دانش انجام شده است بر تاثير مديريت دانش بر نوآوري تاکيدهاي فراواني شده است (پراجوکا و همکاران، 2004 ، صص 186- 178). تجربيات مبتني بر دانش ضمني نيز در فرآيند نوآوري سازمان نقش مهمي دارد زيرا اين تجربيات نشاندهنده بخش قابل ملاحظهاي از دانش است که باعث بهبود عمليات و ارتقاي تکنولوژي محصول ميشود. دانش ضمني که قابليت رسميسازي و انتقال از طريق اسناد مکتوب را ندارد، نوعي از دانش است که براي کدگذاري مشکل است و به شکل و مهارتهاي فني در مغز افراد سازمان قرار دارد. اين دانش شامل بخشي از فرآيندهاي يادگيري بلندمدت است که غالباً با درک سيستماتيک از يک تکنولوژي يا فرآيند حاصل ميشود. قوت و اهميت دانش ضمني اين است که براي تقليد از طرف رقبا مشکل است. اين دانش عنصر مهمي در همکاريهاي صنعتي است. همچنين يکي از چالشهاي اصلي سازمان رسيدن به تعادل مناسب بين دانش ضمني افراد و دانش صريح مورد نياز براي يکپارچهسازي فرآيندهاي سازمان است. موقعيتهايي وجود دارد که در آن دانش ضمني به طور کامل به دانش صريح تبديل نميشود. بهعلاوه سطح خاصي از اعتماد و صميمت براي انتقال ضروري است. اين اعتماد و صميميت شخصي براي انتقال دانش ضمني ضروري است. اين اعتماد و صميميت مستلزم تشخيص شبکه روابط است تا اينکه منبعي براي ترکيب و مبادله دانش به وجود آيد و نوآوري ارتقاء پيدا کند (ناهاپيت104 و همکاران، 1998، صص 266- 242). اساسيترين نقش دانش ضمني، در مراحل فرآيندنوآوري مستتر است. واضح است در فازهاي اوليه نوآوري (کشف و توليد ايده) درجه ناملموسي بالا است. بنابراين ميتوان پذيرفت که انتقال دانش ضمني در مراحل اوليه نوآوري، نقش مهمي دارد. پرواضح است که عملکرد مديريت دانش بهويژه توزيع دانش بر نوآوري و موفقيت مالي سازمان اثرگذار است (وانگ105، 2005، ص 261). بسياري از مطالعات نوآوري نشان داده است که با يکپارچهسازي دانش درونسازماني و برونسازماني نوآوري بهبود مييابد(وو106 و همکاران، 2002، ص 171).
جنبه ديگر رابطه بين مديريت دانش و نوآوري تاثير مديريت دانش بر انواع مختلف نوآوري ميباشد. با مراجعه به داورچ و مک نافتون (2002) انواع مختلف نوآوري مستلزم مختلف و در حقيقت راهبردهاي مختلف مديريت دانش ميباشد. آنها رابطه مديريت دانش با سه نوع مختلف نوآوري را کشف کردند: نوآوريهاي تدريجي، نوآوريهايي که رفتار مصرفکنندگان را تغيير دهد و در نهايت نوآوريهايي که شرايط رقابتي موجود شرکتها را باطل و دگرگون ميسازد. با مراجعه به يافتههاي پژوهش آنها، مديريت دانش ميتواند منجر به موفقيت انواع مختلف نوآوري شود. علاوه بر اين مطالعاتي درباره نقش مديريت دانش بر نوآوريهاي تدريجي و بنيادين انجام گرفته است. در مورد مطالعه نوآوري بنيادين، نقش اصلي مديريت دانش، ترکيب مجدد داراييهاي دانشي و خلق ايدههاي جديد و در حقيقت، کشف دانش جديد مي باشد (داروچ و همکاران، 2002، صص 222-210). همچنين نوآوريهاي تدريجي و فرآيندي بهشدت به دانش موجود وابستهاند. نوآوريهاي فرآيندي به صورت مستمر صورت ميپذيرد (دي مارست ، 1997، ص 379) و از طريق سرمايهگذاري در فنون توليد محصولات جديد يا سازماندهي مجدد ساختارهاي شرکت مشخص ميشود بنابراين رويکردهاي مديريت دانش که بر بهرهبرداري از داراييهاي دانشي موجود تاکيد ميکنند در حقيقت همان نوآوري تدريجي را تشويق مينمايند (علوي107 و همکاران، 2001، ص 111، گلد108 وهمکاران، 2001، ص 204).
نقش مديريت دانش بر نوآوري را از منظر توليد نيز ميتوان مورد بررسي قرار داد. امروزه موفقيت سازمان تا حدود زيادي وابسته به توانايي تبديل يادگيري حاصل از تغييرات به دانش است که نوآوريها و توليد محصول تجلي مييابد (لي109 و همکاران، 1997، ص 220). مديريت دانش در بهبود فرآيند توليد و خدمات، مهمترين نقش را دارد. مديريت دانش هم در توليد کالاهاي مرغوب و متنوع نقش دارد و هم باعث ميشود که توليد در مسير و روش مطلوب قرار گيرد. در اين راستا داشتن دانش از مشتري و مديريت آن مهمتر است. مارپيچ ارزشآفريني يادگيري- دانش، فرآيند تبديل يادگيري به ارزش را نشان ميدهد. براساس اين مارپيچ، سازمانها بايد از بازار ياد بگيرند و اين يادگيري را به دانش تبديل کنند و اين دانش را در فرآيند توليد به کار برند و از طريق آن خلق ارزش نمايند (گوپتا110 و همکاران، 2004، صص 80- 71):
شکل 2-1: مارپيچ ارزشآفريني يادگيري – دانش
(منبع: گوپتا و همکاران، 2004، صص 80-71)
نکتهاي که وجود دارد اين است که سازمانها به تنهايي نميتوانند در دانشآفريني فعاليت نمايند. بلکه در تعامل اعضاي آنها است که دانشآفريني اتفاق ميافتد. از طرف ديگر دانش ضمني موجود در ذهن افراد که به دو صورت مدلهاي ذهني و مهارتهاي فني وجود دارد، اگر به دانش صريح تبديل نشود و در سازمان به اشتراک گذاشته نشود از ارزش کمي برخوردار خواهد بود. سازمانها با دسترسي، تسهيم و به کارگيري دانش صريح و ضمني، ميتوانند بر رفتار خود اثر گذارند و به نوآوري دست يابند (موتواني و همکاران، 2004، ص 18).
2-3- پژوهشهاي مشابه انجام شده در خارج و داخل کشور
در خصوص موضوع تحقيق يعني بررسي رابطه مديريت دانش، نوآوري فرآيند و توسعه محصول جديد به طور همزمان مطالعات اندکي انجام شده است اما مطالعات مشابه در خصوص موضوع تحقيق بهويژه بررسي رابطه هريک از متغيرها به صورت دوبهدو انجام گرفته که در ادامه در دو بخش مجزا خارجي و داخلي ارايه ميگردد:
2-3-1. پژوهشهاي
