
از ابياتش ميچکد و کلماتي که در اختيار دارد به چالاکي اسبان تيزتک، پهنهي معاني را در مينوردد».
«اشعار خليلي در عين استحکام و سلامت از فصاحت بهره به کمال دارد، به ما که با سرزمين افغانستان رابطهاي ديرين داريم از ديار آشنا پيغام آشنايي ميآورد و ما را به کلبه منزه پغمان و کوه بلند خيبر و چمنهاي خرم و سرسبز آن اقليم راهبري ميکند. احساساتشان از همان سرچشمهي فياض آسيايي که رودکي، سنايي، فردوسي، سعدي و حافظ را سيراب کرده است، جرعه نوشي ميکند و اشعاري از اين قبيل، خاطر زيبا پسند آنها را شادمان ميسازد».
بوي يار آورد بــا خــود از جلال آبــاد باد
چشم نرگس بـاد روشن، خاطر شمشاد شاد
نگهت گل مي دمد از حرف حرف شعر من
تا بر آن دست چـو شاخ گل لبم بوسي نهاد
آسمان گر از سر مـن دست الفت بر گرفت
سايــهي ســرو روانـت از سر من کم مباد
۴. حبيب يغمايي
درآغاز ديوان استاد خليلالله خليلي به کوشش حاج محمد هاشم اميدوار، غزلي از شادروان استاد حبيب يغمايي، اديب سخنور و مدير دانشمند مجلّهي «يغما»، در يك صفحهي مخصوص و با حروف درشت در ستايش استاد خليلي آمده است؛ استاد يغمايي او را حافظ صفت، استاد و از پيشروان اهل ادب ميشمارد و دعا ميکند که تا نام از افغان و ايران است نام استاد خليلي جاودانه بماند:
در شعر و ادب داد هنر داد خليـلــي از پيشروان پيشتــر افتــاد خليـلــي
همواره سخنگـو بوَد و شاد كه فرمود ارباب سخن را بــه سخن شاد خليلي
بنهاد مــي نشأه فـزا بـــاده كشان را بر خوان ادب، خانه اش آباد، خليــلي
در عرصهي گيتي به نوي ولوله افكند حافظ صفت از طبع خـداداد خليلــي
پرسند گرامروز كه استادسخن كيست گوييم هم آهنگ كه استـاد خليـــلـي
تا نام ز افغان و ز ايران به جهان است نام تو به تــاريخ بمــانــاد خليـــلي
۵. ملك الشّعرای بهار
ملك الشعرا خليلي، ماتم سروده يا مرثيهاي در مرگ «ملك الشعرا بهار» آفتابِ بلندِ سخنسراي خراسان، استاد مهين که همهي اهل ادب در فراق او جامه سيه بر تن کردهاست، استاد والا مقامي که در سوگ او نه تنها ايران مويه کنان و اشک ريزان است، بلکه ملت افغان هم از اين غم و ماتم در افغان نشسته دارد؛ در ديوان ياد شده است كه اين مرثيه را مرحوم گويا اعتمادي، روز پنجم ثور در مجلس يادبود ملك الشعرا بهار در سفارت ايران در كابل قرائت نموده است. چند بيت از اين مرثيه:
دريغا كه آن مـاه تابــان نشستــــه بلند آفتــاب خراســان نشستـــه
دريغا كه ملك سخـن بي ملك شد كه از تخت معني سليمان نشستـه
وزيد از كجـــا تنــدباد خــزانـي كه از پا درخت گل افشان نشسته
مهين اوستاد سخنـــگوي طوسـي چرا اين چنين زار و نالان نشستـه
مگرلب فروبسته از گفتوگو شيـخ كه افسرده اندر گلستـان نشستــه
مگرخشكشدزندهرودشكهصائـب چنين خشكلب در صفاهاننشسته
سيهپوش گشته سخنگوي سرخاب مگر در غم مرگ خاقـان نشستــه
بهاري فروچيــد زين بـاغ دامـــن كهازنغمهي مرغ سحرخوان نشسته
بزرگ اوستادي كـــه در ماتـــم او قلم تا دم حشـر گريــان نشستــه
نه در ماتمش مويه ايران كنـد ســر كه افغان هم از غم در افغان نشسته
ز آغاز تــاريخ، ايــران و افغــــان سرخـوان دانش چو اخوان نشستـه
سخنور نباشد به يك مرز منســوب چوتاجي ست بر فرق كيهان نشسته
ملك رخبه تهراننهفت و من اينجا ستايشگر وي به پــروان نشستــه
۶. دنيا طاهري
در اوايل ديوان خليلي، قصيدهاي از دنيا طاهري ميخوانيم. او درباره استاد خليلي ميگويد:
«دريغا كه با وجود اقامت ۱۹ ساله در مشهد مقدس و استفاده از محضر قاطبهي سخنوران خراساني، با نام و ياد اين سخنور گرامي آشنا نشدم.»
دنيا طاهري، با حضور استاد خليلي، در مشهد شور و صفاي ديگري ميبيند:
شهر مشهد را كنون شوروصفاي ديگراست چونكـه اينك ميزبان شاعر دانشـــور است
۷. سعيد نفيسي
اديب نامور، زباندان، محقق و مورخ بزرگ معاصر، شادروان استاد سعيد نفيسي در گزارش دلنشيني کهاز سفر چهار ونيم ماههيخويش درتابستان وخزان ۱۳۳۰ هـ . ش به افغانستان نوشته است، ديدار خليلي را چنين وصف مينمايد:
«چيزي كه در اين سفر كام مرا بيش از همه شيرين كرد، مصاحبت شبانه روزي با شاعر معروف خليل الله خليلي بود. پيش از آن كه به ديدار وي نايل شوم و رابطه اي ناگسستني با او به هم زنم، سه مجلّد كتاب آثار هرات كه احاطهي سرشار وي را در تاريخ ميرساند، نصيب من شده بود و ميدانستم با دانشمندي متبحر روبه رو خواهم شد.
از نخستين روزي که با او روبهرو شدم، لطف طبع و سيماي جاذب و مردمي و مردانگي و كرامت نفس و قريحهي سرشار و روي گشادهي وي چنان مرا فريفت كه وي را در عداد مردان نادري كه در اين سوي و آن سوي جهان ديدهام ميشمارم و يقين دارم كساني كه از اين نعمت ديدار برخوردار شده اند، با من از هر حيث هم داستانند.
مصاحبت هاي طولاني، چه دركابل و چه در گردشها و سفرهاي پي درپي در نزهت گاههاي فراموش ناكردني افغانستان، چه در هندوستان و چه در تهران، چنان در ميان خاطرات گوناگونم جاي خاص دارد كه بدين اختصار نمي توانم وصف كرد.
كسي كه با تراوش هاي رشيق و شيواي طبع اين شاعر بزرگ كمترين آشنايي را به هم زند، در همان نظر اول مي بيند كه امروز وي در ميان همهي سرايندگان افغانستان، كه بيش و كم شاهكارهاي دل نواز در شعر فارسي دارند، به محيط ادب ايران نزديك تر و آشناتر از هر آشنايي است. هر مصرع و بيت وي شنونده و خواننده را به ياد بزرگان شعر فارسي در دربار غزنين مي اندازد و عنصري، فرخي، منجيک، کسائي و عمارهي مروزي را به ياد مي آورد».
۸. صادق سرمد
سخنسراي نامور، صادق سرمد، قصيدهاي با عنوان كعبهي دلها، در ستايش مولوي جلال الدين محمد بلخي و قصيدهاي ديگر بهنام جرگهي شيران سروده و هر دو را به دست مرحوم سرور گويا اعتمادي به خليلي فرستاده بود. خليلي غزلي با اين مطلع به سرمد فرستاد:
خُرّم آن باغ كه ايــن سنبــل بويــا دارد فرّخ
آن بحــــر كـــه ايـــن گوهــــر والا دارد
ايخوش آندولتســـرمدکهچوصبحصــادق
فيــضهــاي دگــر از عالــم بـــــالا دارد
مرحـــبا شاعــر دانــا دل ايــران، ســــرمد
که سخنهاي خوشودلکش و شيوا دارد
دل من با دل سرمد شدهپيـوند به شعـــر
سر اين رشته به کف سرور گويــا دارد
مرحوم صادق سرمد هنگامي که خليلي به ايران آمده بود چند شعر به استاد ارمغان کرد. اين چند بيت از آن است:
آمد آن دوست که در ديده ي من جا دارد شـدم او را به تماشـا که تـــماشا دارد
بيشتر زان که به ظاهـــر نگـرم صورت او خوانده بودم که چهازسيرتومعنـا دارد
خوانده بودم که به دنياي نو، از عهـد کهن تازه و کهــنه به تفصيـل، خبـرهـا دارد
خواندهبودم کهخليل است و چوگلزارخليل زاتش طبع، هـــزاران گــل بويــا دارد
خوانده بودم کــه مرابا سخن چنـد نواخت کانچه گويم به سناي سخنـش جا دارد
شکر و صد شکر که باز آمد و دريــافتمش که چه شيرين سخن و منطق گويـا دارد
شاعر البته زيادست که در نظــم و سخــن قافيـه سنجـد و پنـــدارد، معنـــا دارد
ليکن استاد هنرمند، از آن جمـله جداســت که به ابداع سخــن، طبـع توانـــا دارد
اين سخن هديه بــه استــــاد خليلي کردم کهکسازدوستنهجزدوستتمنـا دارد
۹. ابراهيم صهبا
يکي ديگر از دوستان رفيق و شفيق استاد خليلي، ابراهيم صهبا شاعر و سخنسراي ايراني است که در سال ۱۳۴۴ هـ . ش، وقتي استاد خليلي به شوراي ملي افغانستان راهيافت، شعر زير را به عنوان تبريک و مطايبه به استاد خليلي فرستاد. وي در اين غزل خليلي را با عنوانهاي: شاعر دانا، بزرگ استاد بيهمتا ، شرين زبان نکته سنج، ومرد سخن دان خوش گفتار معرفي و توصيف ميکند:
ســلام اي شاعــر دانا خليــلي! مهيــن استــاد بيهمتــا خليلي!
تو اي شرين زبان نکتــه پـــرداز شريف و شوخ و بزم آرا، خليلي!
شده مشهور در ايــران و افغــان که باشي همزبان مـــا، خليلــي!
شنيدم در گرامي کشور خويــش گرفتــه کــار تـو بالا، خليلــي!
ز گفتار خـوش و شعر مناســب کني هر سو به پا غوغا، خليلــي!
به روي چشم مردم جــاي داري عزيزي بين خانم هــا، خليلــي!
شــدي بــا انتخاباتــي طبيعــي وکيل مجلــس شــــورا، خليلي!
دگــر داري تو چشـم انداز عالي کني چون ديدگان را وا خليلــي!
خوشا بر حالت، اي مرد سخندان که بر کــامت بــود دنيا، خليلـي
لبالــب باد جامــت ازمي نــاب کني يادي اگــر از ما، خليلــــي
در اين تــوفيق، بادا دسـت لطفت به روي شانه ي صهبـــا خليلــي
۱۰. سيد محمود فرخ
استاد محمود فرخ، شاعر تواناي خراساني، از دوستان نزديک استاد خليلي در سال ۱۳۴۵ هـ . ش قصيده زيرا در جدّه به استاد خليلي فرستاده است. سيد محمود فرخ اين آشنايِ ديرينِ خليلي، در اين قصيده او را دراي کلام متين، کمال بي قرين، بيان دلنشين، استاد ارجمند، صدر جمع، مرد شعر و اهل راز تو صيف ميکند:
اي نسيم آذري! از توس بگذر بر حجــاز کز تف گرما، خليل ماست در سوز گداز
او بود پـرورده آب و هــواي خطــه اي کز برش هـر دم نسيـم خلـد دارد اهتـزاز
التماسم از خليلـي اين بــود از نــامـه ام کي به قربان تو جان اين خليـل پــاک باز
اوستاد ارجمند وفخر حي و فضـل عصـر شخصملکوصدرجمعومرد شعرواهلراز
در علوم مکتســب وز شعر نغـز منتخـب ازنسبنيز ازحسب هممفتخر، هم سرفراز
گر کنـي روزي عروج از کشور ابن سعود کن نزولاول بهتوس،آنگهسوي کابل بتاز
۱۱. جهان گير تفضلي
جهان گير تفضلي، دانشمند، شاعر و سياستمدار برجسته و سفير ايران در کابل، از دوستان نزديک خليلي که در آن زمان سفير افغانستان در عراق بود به شمار ميرفت، دو قطعه شعر به استاد خليلي فرستاده بود. چند بيت از آن را با هم ميخوانيم:
اي خليلي، اي گرامــــي اوستــاد ايتو در ملک سخن چون ژندهپيل
اي که پيــش چشمه ي مهرتو بود پهنه ي گيتي به چشـم مـــن قليل
بيش ازاين بفگن به شاگــردي نظر کز خراسان است و از بومي اصيـل
زادهي توساست و شهريآشناست آشنـاي نــاب و شاگــردي نبيــل
زاسمــان مــهر بــر وي تابشــي اي تو در الهام بخشــي جبرئيـــل
تا که طبـع خستــه ام آيينـــه وار از جمـال طبــع تو گردد جميــل
خود مبــاد آنـدم که گويم نا گزير دستما کوتاهاست و خرما درنخيل
استادا! جز صفــا و مهـر و شعــر کـس مبــادا در ميــان ما دخيــل
۱۲. مشفق کاشاني
استادِ پيشکسوت، چهرهي نامدار و ماندگار غزل معاصر ايران، جناب مشفق کاشاني در غزلي که در سوگ استاد خليلي سروده است، او را نادره روزگار، مدار آفتاب هنر و يادگار سخني شهيد بلخي، سنائي و رودکي ميداند و در سوگ او چنين اديبانه ميسرايد:
رفت آنکه آفتـاب هنــر را مـدار بـود در روزگــار، نـــادره روزگــار بــود
رفت آنکه از شهيد و سنائي و رودکي و ز مولوي به ملک سخن يادگــار بود
رفت آنکه آه از دل او شعله ميکشيــد بر جـان خستـهاش، که زغم داغدار بود
مشفق کاشاني به دوران غربت و آوارگي خليلي از تهاجم و اشغال کشورش به دست ارتش سرخ شوروي سابق اشاره ميکند و او را دژ استوار و تسخير ناپزير و در آسمان عزم، به عقاب بلند پرواز و در کهکشان حوادث تلخ روزگار به عنقا شکار تشبيه ميکند و در شعر و دانش او را استاد بيبديل و هم تراز شهريار و ملک الشعرا بهار ميداند.
رفت آنکه در هجوم ستمبارگـان شرق تسخيــر
