
ياد بزرگان شعر فارسي در دربار غزنين مي اندازد و عنصري، فرخي، منجيک، کسائي و عمارهي مروزي را به ياد مي آورد».
۸. صادق سرمد
سخنسراي نامور، صادق سرمد، قصيدهاي با عنوان كعبهي دلها، در ستايش مولوي جلال الدين محمد بلخي و قصيدهاي ديگر بهنام جرگهي شيران سروده و هر دو را به دست مرحوم سرور گويا اعتمادي به خليلي فرستاده بود. خليلي غزلي با اين مطلع به سرمد فرستاد:
خُرّم آن باغ كه ايــن سنبــل بويــا دارد فرّخ
آن بحــــر كـــه ايـــن گوهــــر والا دارد
ايخوش آندولتســـرمدکهچوصبحصــادق
فيــضهــاي دگــر از عالــم بـــــالا دارد
مرحـــبا شاعــر دانــا دل ايــران، ســــرمد
که سخنهاي خوشودلکش و شيوا دارد
دل من با دل سرمد شدهپيـوند به شعـــر
سر اين رشته به کف سرور گويــا دارد
مرحوم صادق سرمد هنگامي که خليلي به ايران آمده بود چند شعر به استاد ارمغان کرد. اين چند بيت از آن است:
آمد آن دوست که در ديده ي من جا دارد شـدم او را به تماشـا که تـــماشا دارد
بيشتر زان که به ظاهـــر نگـرم صورت او خوانده بودم که چهازسيرتومعنـا دارد
خوانده بودم که به دنياي نو، از عهـد کهن تازه و کهــنه به تفصيـل، خبـرهـا دارد
خواندهبودم کهخليل است و چوگلزارخليل زاتش طبع، هـــزاران گــل بويــا دارد
خوانده بودم کــه مرابا سخن چنـد نواخت کانچه گويم به سناي سخنـش جا دارد
شکر و صد شکر که باز آمد و دريــافتمش که چه شيرين سخن و منطق گويـا دارد
شاعر البته زيادست که در نظــم و سخــن قافيـه سنجـد و پنـــدارد، معنـــا دارد
ليکن استاد هنرمند، از آن جمـله جداســت که به ابداع سخــن، طبـع توانـــا دارد
اين سخن هديه بــه استــــاد خليلي کردم کهکسازدوستنهجزدوستتمنـا دارد
۹. ابراهيم صهبا
يکي ديگر از دوستان رفيق و شفيق استاد خليلي، ابراهيم صهبا شاعر و سخنسراي ايراني است که در سال ۱۳۴۴ هـ . ش، وقتي استاد خليلي به شوراي ملي افغانستان راهيافت، شعر زير را به عنوان تبريک و مطايبه به استاد خليلي فرستاد. وي در اين غزل خليلي را با عنوانهاي: شاعر دانا، بزرگ استاد بيهمتا ، شرين زبان نکته سنج، ومرد سخن دان خوش گفتار معرفي و توصيف ميکند:
ســلام اي شاعــر دانا خليــلي! مهيــن استــاد بيهمتــا خليلي!
تو اي شرين زبان نکتــه پـــرداز شريف و شوخ و بزم آرا، خليلي!
شده مشهور در ايــران و افغــان که باشي همزبان مـــا، خليلــي!
شنيدم در گرامي کشور خويــش گرفتــه کــار تـو بالا، خليلــي!
ز گفتار خـوش و شعر مناســب کني هر سو به پا غوغا، خليلــي!
به روي چشم مردم جــاي داري عزيزي بين خانم هــا، خليلــي!
شــدي بــا انتخاباتــي طبيعــي وکيل مجلــس شــــورا، خليلي!
دگــر داري تو چشـم انداز عالي کني چون ديدگان را وا خليلــي!
خوشا بر حالت، اي مرد سخندان که بر کــامت بــود دنيا، خليلـي
لبالــب باد جامــت ازمي نــاب کني يادي اگــر از ما، خليلــــي
در اين تــوفيق، بادا دسـت لطفت به روي شانه ي صهبـــا خليلــي
۱۰. سيد محمود فرخ
استاد محمود فرخ، شاعر تواناي خراساني، از دوستان نزديک استاد خليلي در سال ۱۳۴۵ هـ . ش قصيده زيرا در جدّه به استاد خليلي فرستاده است. سيد محمود فرخ اين آشنايِ ديرينِ خليلي، در اين قصيده او را دراي کلام متين، کمال بي قرين، بيان دلنشين، استاد ارجمند، صدر جمع، مرد شعر و اهل راز تو صيف ميکند:
اي نسيم آذري! از توس بگذر بر حجــاز کز تف گرما، خليل ماست در سوز گداز
او بود پـرورده آب و هــواي خطــه اي کز برش هـر دم نسيـم خلـد دارد اهتـزاز
التماسم از خليلـي اين بــود از نــامـه ام کي به قربان تو جان اين خليـل پــاک باز
اوستاد ارجمند وفخر حي و فضـل عصـر شخصملکوصدرجمعومرد شعرواهلراز
در علوم مکتســب وز شعر نغـز منتخـب ازنسبنيز ازحسب هممفتخر، هم سرفراز
گر کنـي روزي عروج از کشور ابن سعود کن نزولاول بهتوس،آنگهسوي کابل بتاز
۱۱. جهان گير تفضلي
جهان گير تفضلي، دانشمند، شاعر و سياستمدار برجسته و سفير ايران در کابل، از دوستان نزديک خليلي که در آن زمان سفير افغانستان در عراق بود به شمار ميرفت، دو قطعه شعر به استاد خليلي فرستاده بود. چند بيت از آن را با هم ميخوانيم:
اي خليلي، اي گرامــــي اوستــاد ايتو در ملک سخن چون ژندهپيل
اي که پيــش چشمه ي مهرتو بود پهنه ي گيتي به چشـم مـــن قليل
بيش ازاين بفگن به شاگــردي نظر کز خراسان است و از بومي اصيـل
زادهي توساست و شهريآشناست آشنـاي نــاب و شاگــردي نبيــل
زاسمــان مــهر بــر وي تابشــي اي تو در الهام بخشــي جبرئيـــل
تا که طبـع خستــه ام آيينـــه وار از جمـال طبــع تو گردد جميــل
خود مبــاد آنـدم که گويم نا گزير دستما کوتاهاست و خرما درنخيل
استادا! جز صفــا و مهـر و شعــر کـس مبــادا در ميــان ما دخيــل
۱۲. مشفق کاشاني
استادِ پيشکسوت، چهرهي نامدار و ماندگار غزل معاصر ايران، جناب مشفق کاشاني در غزلي که در سوگ استاد خليلي سروده است، او را نادره روزگار، مدار آفتاب هنر و يادگار سخني شهيد بلخي، سنائي و رودکي ميداند و در سوگ او چنين اديبانه ميسرايد:
رفت آنکه آفتـاب هنــر را مـدار بـود در روزگــار، نـــادره روزگــار بــود
رفت آنکه از شهيد و سنائي و رودکي و ز مولوي به ملک سخن يادگــار بود
رفت آنکه آه از دل او شعله ميکشيــد بر جـان خستـهاش، که زغم داغدار بود
مشفق کاشاني به دوران غربت و آوارگي خليلي از تهاجم و اشغال کشورش به دست ارتش سرخ شوروي سابق اشاره ميکند و او را دژ استوار و تسخير ناپزير و در آسمان عزم، به عقاب بلند پرواز و در کهکشان حوادث تلخ روزگار به عنقا شکار تشبيه ميکند و در شعر و دانش او را استاد بيبديل و هم تراز شهريار و ملک الشعرا بهار ميداند.
رفت آنکه در هجوم ستمبارگـان شرق تسخيــر نـاپــزير، دژ استــوار بــود
افغــان چو آفتاب به چنگال ديو سرخ غربــت نصيــب، دور ز يار ديـار بود
در آسمان عزم، شکوه عقاب داشــت در کهکشان حادثه، عنقــا شکــار بود
چون صبح بر کرانهي شبهاي ديرپاي خورشيـد را هـر آيينـه، آينـه دار بـود
در خاک دان، فروغ دل و ديده ي ادب در آسمــان، ستاره شـب زنده دار بود
در کار گاه دانش، استاد بــي بديل بود در بارگاه شعر و ادب شهــريار بــود
بر پيکر شکستــهي کفر جهان فريــب تيــغ زبــان او شــرر ذولفقــار بــود
همــچون خليل آن همه بتهاي آذري بشکست و باز بر سر اين کار و زار بود
حق را ستود و در ره ايمان سپـرد جان تا بود خصــم اهرمــن، نابــکار بــود
شعر دري بمرد چه او، زير خاک خفت چشم هنر گريســت کــه ابـر بهار بود
گل بر درختاز غماو برگ وبار ريخت کـو، بــاغ فضـل به ترنــم هزار بــود
۱۳. دکتر غلامحسين يوسفي
روانشاد دکتر غلامحسين يوسفي، در کتاب «چشمه روشن» خود، خليلالله خليلي را در رديف علامه اقبال و به عنوان سخنور نامدار، نام ميبرد.
دکتر يوسفي ميگويد: «خليلي شاعر تواناي افغانستان بواسطه قريحهي تابناک، بلندي انديشه، وسعت تخيل، چيرگي بر زبان فارسي و مايهوري از فرهنگ و ادب، در حوزه شعر دري مقامي خاص دارد. آثار او در شعر و نثر و تتبع ادبي و تاريخي متعدد است.»
«اشعار گوناگون او در مجموعههاي مختلف نمودار انديشههاي وطني، اجتماعي، عرفاني، و اخلاقي و نيز مضامين لطيف و اوصاف دلکش از طبيعت و… که شاعر در هر زمينه لطف طبع و قدرت بيان خود را نشان داده است».
در عين حال در اکثر اشعار او فکري بلند منعکس است که نگران سرنوشت انسان و نابساماني هاي جهان و در غم آينده آن است. جوش و خروش طبع خليلي بخصوص از دي ماه ۱۳۵۸ هـ . ش که وطن وي به اشغال نيروهاي بيگانه درآمد و او نيز مانند بسياري از آزاد مردان افغانستان به مهاجران و مجاهدان مسلمان اين کشور پيوست، اوج گرفت. خليلي وطندوست و حساس که اينک خود و هموطنانش را محروم از يار و ديار و آواره و در بند غم گرفتار ميديد، خطاب به هم وطنان آواره خود در آمريکا چنين مي سرايد:
ياد مي آري که بودت کشوري؟ آفتــاب و اختـــران ديــگري
تو زخود شهر و ديـاري داشتي سبزه زار و کوهســاري داشتي
ياد باد آن نو بهــاران ياد بــاد! وان مبارک روزگاران ياد باد! …
ياد بــاد آن ميهــن زيباي مــا! خانــهي مــا، خانــه آباي ما!
سخنشناس بزرگ استاد سخن دکتر غلامحسين يوسفي در کتاب چشمه روشن از ميان تمام اشعار خليلي، تنها قصيده ي «تابوت آتشين» اورا برگزيده و شرح کرده است. اين نشان ميدهد که اين استاد سخنسنج نيز، خليلي را در سرودن قصيده، موفقتر ميدانسته است، هرچند مستقيما اشارهاي به اين مطلب نداشته است.
۱۴. سيدعلي موسوي گرمارودي
سيدعلي موسوي گرمارودي، شاعر، نويسنده، محقق و منتقد، در رابطه با شعر خليلي چنين ميگويد:
«استاد خليلي در همهي قالبهاي شعري طبع آزمايي کرده است و در همه هم موفق بوده است. اما به نظر من، خليلي در قصيده، از همه موفقتر است و سپس در قطعه و آنگاه در مثنوي در موضوعات مختلف. اما مهمترين بخش از مثنوي هاي او «حکايت- مثنوي» هايي است اغلب کوتاه، اما به سبک بوستان سعدي و با نتايج اخلاقي. در بيشتر اين مثنوي ها، نگاهي به سعدي و تأثيري از او دارد».
به عنوان نمونه يک حکايت از بوستان را با يک مثنوي کوتاه از خليلي مقايسه مي کنيم. سعدي ميگويد:
فقيهي، کهـن جامــه اي، تنگدست در ايوان قاضي، به صف بر نشست
نگه کرد قاضـي در او، تيــز تيــز «معرف» گرفت آستينـش کــه خيز
نداني که برتر مقــــام تــو نيست فروتر نشيــن يا بــرو يا بايــست
……….
فقيهــان طــريق جــدل ساختـند لـــم و لا اسلــم در انــداختنــد
گشادنــد بــر هم در فتنــه بـــاز بــه لا و نعــم کرده گــردن دراز
تو گفتي خروســان شاطر به جنگ فتادند در هــم بـه منقــار و جنگ
يکيبو خود از خشمناکي چومست يکي بر زمين مـيزند هر دو دست
فتادند در عقـدهاي پـيــچ پيـــچ کهدر حـل آن ره نبـردنــد هيــچ
کهن جامه در صـف آخر تــرين بغــرش در آمد چو شيــر غرين
بگفتاي صنـاديده شــرع رسول به ابلاغ تنزيل و فقـه و اصـــول
مرا نيز چوگان لعب است و گوي بگفتند اگر نيک داني بگوي
و اينک اين چند بيت را مقايسه فرماييد با شعر استاد خليلي. مثنوي «خاک» سوژه و مضمون ديگري دارد، اما تأثر وي از سعدي، آشکار است. خليلي ميگويد:
يکـي ناتوان مـرد در ارض روم بـه دورش زده حلقـه اهل علوم
فقيـهـــان دانشـــور نامـــجو شده هر يکي گـرم در گفتگوي
فضايل سراسـر پر از قيل و قال شده تنگ، ميدان بحث و جدال
يکيگفتچون برسود جان پاک تن آدمــي خفتـه بهتر به خاک
دگر کرده دعوا به حجـت متين که تابوت بهتر بــود از زميــن
دلايل فزودنــد از هـر طــرف در الفاظ شد اصل معنـي تلـف
تن مـرده افتــاده روي سريــر فقيهان به هنگامه ي خود اسير
دکتر گرمارودي در مراسم بزرگداشت استاد خليلالله خليلي در تاجيکستان شرکت کرده و در آنجا چکامهاي تحت عنوان سخن سالار در وصف استاد خوانده و او را پشتيبان سخن و داراي گفتار آتشين مينامد.
سر ز خــاک تيره استادا، به پيشــاور بـــر آر
اي سخـن را پشتبان، بر خيز و آن را پيش دار
يــاد بــاد آن آتــشين گفتار و آن شعـر بلنـد
