
نـاپــزير، دژ استــوار بــود
افغــان چو آفتاب به چنگال ديو سرخ غربــت نصيــب، دور ز يار ديـار بود
در آسمان عزم، شکوه عقاب داشــت در کهکشان حادثه، عنقــا شکــار بود
چون صبح بر کرانهي شبهاي ديرپاي خورشيـد را هـر آيينـه، آينـه دار بـود
در خاک دان، فروغ دل و ديده ي ادب در آسمــان، ستاره شـب زنده دار بود
در کار گاه دانش، استاد بــي بديل بود در بارگاه شعر و ادب شهــريار بــود
بر پيکر شکستــهي کفر جهان فريــب تيــغ زبــان او شــرر ذولفقــار بــود
همــچون خليل آن همه بتهاي آذري بشکست و باز بر سر اين کار و زار بود
حق را ستود و در ره ايمان سپـرد جان تا بود خصــم اهرمــن، نابــکار بــود
شعر دري بمرد چه او، زير خاک خفت چشم هنر گريســت کــه ابـر بهار بود
گل بر درختاز غماو برگ وبار ريخت کـو، بــاغ فضـل به ترنــم هزار بــود
۱۳. دکتر غلامحسين يوسفي
روانشاد دکتر غلامحسين يوسفي، در کتاب «چشمه روشن» خود، خليلالله خليلي را در رديف علامه اقبال و به عنوان سخنور نامدار، نام ميبرد.
دکتر يوسفي ميگويد: «خليلي شاعر تواناي افغانستان بواسطه قريحهي تابناک، بلندي انديشه، وسعت تخيل، چيرگي بر زبان فارسي و مايهوري از فرهنگ و ادب، در حوزه شعر دري مقامي خاص دارد. آثار او در شعر و نثر و تتبع ادبي و تاريخي متعدد است.»
«اشعار گوناگون او در مجموعههاي مختلف نمودار انديشههاي وطني، اجتماعي، عرفاني، و اخلاقي و نيز مضامين لطيف و اوصاف دلکش از طبيعت و… که شاعر در هر زمينه لطف طبع و قدرت بيان خود را نشان داده است».
در عين حال در اکثر اشعار او فکري بلند منعکس است که نگران سرنوشت انسان و نابساماني هاي جهان و در غم آينده آن است. جوش و خروش طبع خليلي بخصوص از دي ماه ۱۳۵۸ هـ . ش که وطن وي به اشغال نيروهاي بيگانه درآمد و او نيز مانند بسياري از آزاد مردان افغانستان به مهاجران و مجاهدان مسلمان اين کشور پيوست، اوج گرفت. خليلي وطندوست و حساس که اينک خود و هموطنانش را محروم از يار و ديار و آواره و در بند غم گرفتار ميديد، خطاب به هم وطنان آواره خود در آمريکا چنين مي سرايد:
ياد مي آري که بودت کشوري؟ آفتــاب و اختـــران ديــگري
تو زخود شهر و ديـاري داشتي سبزه زار و کوهســاري داشتي
ياد باد آن نو بهــاران ياد بــاد! وان مبارک روزگاران ياد باد! …
ياد بــاد آن ميهــن زيباي مــا! خانــهي مــا، خانــه آباي ما!
سخنشناس بزرگ استاد سخن دکتر غلامحسين يوسفي در کتاب چشمه روشن از ميان تمام اشعار خليلي، تنها قصيده ي «تابوت آتشين» اورا برگزيده و شرح کرده است. اين نشان ميدهد که اين استاد سخنسنج نيز، خليلي را در سرودن قصيده، موفقتر ميدانسته است، هرچند مستقيما اشارهاي به اين مطلب نداشته است.
۱۴. سيدعلي موسوي گرمارودي
سيدعلي موسوي گرمارودي، شاعر، نويسنده، محقق و منتقد، در رابطه با شعر خليلي چنين ميگويد:
«استاد خليلي در همهي قالبهاي شعري طبع آزمايي کرده است و در همه هم موفق بوده است. اما به نظر من، خليلي در قصيده، از همه موفقتر است و سپس در قطعه و آنگاه در مثنوي در موضوعات مختلف. اما مهمترين بخش از مثنوي هاي او «حکايت- مثنوي» هايي است اغلب کوتاه، اما به سبک بوستان سعدي و با نتايج اخلاقي. در بيشتر اين مثنوي ها، نگاهي به سعدي و تأثيري از او دارد».
به عنوان نمونه يک حکايت از بوستان را با يک مثنوي کوتاه از خليلي مقايسه مي کنيم. سعدي ميگويد:
فقيهي، کهـن جامــه اي، تنگدست در ايوان قاضي، به صف بر نشست
نگه کرد قاضـي در او، تيــز تيــز «معرف» گرفت آستينـش کــه خيز
نداني که برتر مقــــام تــو نيست فروتر نشيــن يا بــرو يا بايــست
……….
فقيهــان طــريق جــدل ساختـند لـــم و لا اسلــم در انــداختنــد
گشادنــد بــر هم در فتنــه بـــاز بــه لا و نعــم کرده گــردن دراز
تو گفتي خروســان شاطر به جنگ فتادند در هــم بـه منقــار و جنگ
يکيبو خود از خشمناکي چومست يکي بر زمين مـيزند هر دو دست
فتادند در عقـدهاي پـيــچ پيـــچ کهدر حـل آن ره نبـردنــد هيــچ
کهن جامه در صـف آخر تــرين بغــرش در آمد چو شيــر غرين
بگفتاي صنـاديده شــرع رسول به ابلاغ تنزيل و فقـه و اصـــول
مرا نيز چوگان لعب است و گوي بگفتند اگر نيک داني بگوي
و اينک اين چند بيت را مقايسه فرماييد با شعر استاد خليلي. مثنوي «خاک» سوژه و مضمون ديگري دارد، اما تأثر وي از سعدي، آشکار است. خليلي ميگويد:
يکـي ناتوان مـرد در ارض روم بـه دورش زده حلقـه اهل علوم
فقيـهـــان دانشـــور نامـــجو شده هر يکي گـرم در گفتگوي
فضايل سراسـر پر از قيل و قال شده تنگ، ميدان بحث و جدال
يکيگفتچون برسود جان پاک تن آدمــي خفتـه بهتر به خاک
دگر کرده دعوا به حجـت متين که تابوت بهتر بــود از زميــن
دلايل فزودنــد از هـر طــرف در الفاظ شد اصل معنـي تلـف
تن مـرده افتــاده روي سريــر فقيهان به هنگامه ي خود اسير
دکتر گرمارودي در مراسم بزرگداشت استاد خليلالله خليلي در تاجيکستان شرکت کرده و در آنجا چکامهاي تحت عنوان سخن سالار در وصف استاد خوانده و او را پشتيبان سخن و داراي گفتار آتشين مينامد.
سر ز خــاک تيره استادا، به پيشــاور بـــر آر
اي سخـن را پشتبان، بر خيز و آن را پيش دار
يــاد بــاد آن آتــشين گفتار و آن شعـر بلنـد
کز تو بر جا مانده اندر گوش و هوش روزگار
شعر تو از درد خيزد، کاين چنين جانسوز شد
آنچنان کـز سر زمينت مرد خيزد جانشکــار
اي دريغا آن سخن،چون شوشهي زر پر بهــار
اي دريغ آن شعر همچون شيشهي دل بي غبار
موسوي، خليلي را سخن سالار، ارج و اعتبار شعر فارسي معرفي ميکند:
تا تو رفتي شد خزاني باغ و راغ شعــر و نظــم
اي سخن جون بوستــان و طبــع تو آن را بهار
سربرآر و بين سخن بعد از تو چون بي قدر شد
اي تو شعر پارســي را ارج و قــدر و اعتبــار
گر خليلي، اي سخـن سالار چون ماني خموش
تا که بي ذوقان بسوزند اين گلستــان را به نـار
گفتــهي نغز خليلـــي بـــاد در دلهــا روان
آنچنــان کانـدر دل کهسـارا، رود و جويبــار
خواســت از من تا سرايم اين چکامه «رنجبر»
گرچه بيرنج اين سخن در باغ ذهنآمدبهبار
۱۵. دکتر محمد حسين مشايخ فريدني
يکي ديگر از دوستان انديشمند استاد خليلي، دکتر محمد حسين مشايخ فريدني است که با هم در تماس و مکاتبه بودند. دکتر فريدني استاد خليلي را چنين معرفي ميکند: «استاد خليلي از شخصيتهاي انگشت شمار افغانستان است که آثار فکر و قلمش نهتنها مايهي افتخار کشور اوست، بلکه در تاريخ ادبيات فارسي دري، پيوسته درخشان و جاودان خواهد بود.»
دکتر فريدني در رابطه با شعر استاد خليلي اين گونه نظر ميدهد:
«شعر خليلي در استحکام و قوت ترکيب و انسجام معاني، يادآور کلام شعراي قديم چون اديب صابر، عمق بخارائي، سيدحسن غزنوي، خاقاني و هم سنگ اشعار بديع الزمان فروزانفر، بهار و فرخ، از معاصرين است. سبک خراساني را تتبع کرده و جلوههائي از نوآوري در لفظ و معني بر آن مزيد کرده است. در مضامين گوناگون بزمي و رزمي مانند مدح و رثا، حماسه و عرفان، نصيحت و اخلاق و … در قوالب مختلف از قصيده، غزل، قطعه، مثنوي و… استادي خود را نشان داده است».
۱۶. حسن انوشه
حسن انوشه محقق و پژوهشگر ايراني مولف و گرد آورنده کاب «افغانستان در غربت»، زندگينامه و نمونه سرود هاي شاعران تبعيدي افغانستان است، استاد خليلي را هم تراز دانشمندان و سخن سرايان چون: اديب الممالک فرهاني، اديب پيشاوري، فرخ خراساني و ملک الشعراي بهار ميداند و مي گويد: امروزه محققان بر آناند که در جغرافياي پهناور زبان فارسي در سده ي اخير، پنج قصيده سراي بزرگ پا به عرصه گذاشته اند که عبارتنداز: اديب الممالک فرهاني، اديب پشاوري، فرخ خراساني، ملک الشعراي بهار و استاد خليل الله خليلي که آخرين سلسله جنبان اين سبک است.
۱۷. بهروزثروتي
بهروز ثروتي يکي ديگر از نويسنده گان و پژوهشگران ايراني در باره خليلي چنين مي گويد: «يکي از چهره هاي برجسته در تاريخ ادبيات معاصر افغانستان مرحوم خليلي است. وي از معدود شاعراني است که براي بار نخست پيشنهاد هاي نيما در شعر فارسي را در افغانستان به کار بست؛ خليلي يکي از قصيده سرايان طراز اول معاصر و در رديف نام هايي چون ملک الشعراي بهار، دکتر حميدي و مظاهر مصفا مي باشد و از اين لحاظ در بين ادباي ايران نيزچهره اي شناخته شده است.»
به راستي استاد خليلي پيوند دهنده فرهنگي کشورهاي همسايه به ويژه ايران است؛ زيراکه عشق و فکر وحدت دو ملت همسايه و هم زبان ايران و افغانستان در همه اشعار و نوشتههاي خليلي موج ميزند و همين احساس است که او را در ايران تا اين اندازه محبوب اهل ادب کرده است.
ج) نگاه استاد به سخنسرايان و ادبای دو کشور (افغانستان – ايران)
عشق و ارادت استاد خليلي و انديشه وحدت دو ملت همسايه، هم زبان و دوست ايران و افغانستان در تمام آثار خليلي اعم از نثر و نظم و مکاتباتي که با سخنسرايان و اهل ادب اين سرزمين داشته روشن است. خليلي دو ملت ايران و افغانستان را دو برادر بر سر يک سفره و غمگسار يکديگر و دو سرو از يک باغ و دو مرغ خوش الحان يک شاخه ميداند. خليلي فقط در آثار منظوم خود در رابطه با ايران و ملت ايران به ويژه انديشمندان، ادبا و سخنسرايان ايران، نه «قصيده»، هفت «غزل»، هفت «قطعه»، دو «ترکيب بند» و يک «مثنوي» دارد، که به عنوان نمونه ابياتي از آنها را ميآوريم:
۱. قاصد ملک سنائي
استاد خليلي اين مثنوي بلند را که ۶۳ بيت است، در سال ۱۳۳۵ هـ . ش، در محفلي که در تالار موزه ايران باستان به افتخار ايشان با حضور ادبا و دانشمندان برگزار شده بود قرائت کرد. استاد خليلي در مثنوي «قاصد ملک سنائي» تمام شهرهاي ادب پرور و شاعران و سخنسرايان اين کشور چون فردوسي، حافظ، سعدي، نظامي، خاقاني، انوري، خاجوي کرماني، نسيم شمال، پروين اعتصامي و … همه را با افتخاراتش بيان ميکند؛ و سپس دو ملت ايران و افغانستان را در تاريخ خاور به عنوان دو برادر، دو آهنگ از يک پرده، دو بازوي بر يک تن، دو همراز، دو همدرس دبستان و دو همسايه هم مشرب و همخو معرفي کرده، می سرايد:
دو عنوانيـم در تـــاريـــخ خـــاور به همديگــر مقــارن چـــون برادر
دو آهنگيـــم از يــک پــرده پيــدا دو بازوييم بر يــک تـــن هويـــدا
دو همــراز شبســتـــان وجوديــم دو همــدرس دبستــان شهـوديــم
دوهمسايه، دو هممشرب، دو همخو دو صف بنهـاده روي دل به يک سو
مرا بخــت همــايون يــاوري کـرد به تهران مهر مهران رهبـــري کــرد
دراين گلشن که ابرش ذوق بار است زمينــش پرورشــگاه بهــار اســت
نسيـم اينجــا به آهنـــگ حجــازي کنــد در پــردهي دل نغمــه سـازي
در اين جا فکر شاعر آسماني اســت سخنها گوهــران جاودانــي اســت
گياه مهر مــي رويــد در ايــن بــاغ نسيــم عشــق مــي آيد از ايــن راغ
نه تنهــا نــرگس اينجا مـست رويـد که خارش هم قدح بر دســت رويــد جهان علـم و عرفــان اســت اينجــا چراغ فيــض، تابــان اســت اينــجا
در اين محفل که اهل وجد و حالنــد همه روشنـدل و صاحـــب کمــالند
نــدارم هديه اي شايــان محفـــل که باشـــد ترجـمـــان حالـــت دل
دراي کاروان اشـــک و آهــــم
