
سفير افغانستان در عراق و عربستان. ولي آنچه شخصيت خليلالله خليلي را تبارز بخشيد، نه اين مسؤوليتها، بلكه سرودهها و تحقيقات ادبي و تاريخي ارجمند او بود. نام و آوازهي او در اين عرصهها بهزودي از محدوده جغرافيايي افغانستان درگذشت و به تمامي قلمرو پهناور زبان فارسي كشيده شد. گزاف نيست كه بگوييم هيچ شاعر و سخنوري، و در كُل هيچ شهروندي بيرون از مرزهاي سياسي افغانستان، به اندازهي استاد خليلالله خليلي مورد استقبال، توجه و گرامي داشت شاعران و اديبان زبردست ايراني نبوده است.
او در سال ۱۳۳۵ ه. ش به دعوت وزارت فرهنگ ايران به اين كشور سفر كرد و در سال ۱۳۴۰ هـ . ش نيز به دعوت دانشگاه تهران ديداري ديگر از اين حوزه بزرگ زبان فارسي انجام داد. در هر دو بار ادباي ايراني او را سخت ستودند و شعرها برايش گفتند. ديوان خليلي نيز با تقريظهايي از اهل ادب آن روز افغانستان و ايران همچون دكتر رضا زاده شفق، دكتر لطفعلي صورتگر، استاد بديعالزمان فروزانفر، سيد شمسالدين مجروح، سعيد نفيسي و صلاحالدين سلجوقي در تهران به چاپ رسيد. در اين قسمت، نگاهي مختصر داريم بر پيوندهاي فرهنگي ميان روان شاد استاد خليل الله خليلي، ملك الشعراي وقت افغانستان و چندتن از استادان مسلّم شعر و ادب ايران. سال هاست كه خليلي ديده از جهان پوشيده است و دوستان ايرانيش نيز. امّا نشانه هاي درخشنده و جاويدان آن دوستيها همچنان خوش مي درخشند و خوشتر اينكه اين درخشش جاودانه است، نه مستعجل و دوام آنها بر جريدهي عالم ثبت.
۱. بديع الزّمان فروزانفر
انديشمند بزرگ، استاد فرزانهاستاد فروزانفر در تقريظ خويش، چنين ميگويد: «استاد خليلالله خليلي يكي از سخنسرايان و دانشمندان عصر حاضر است و بيگمان وي را ميتوان در عِداد شعراي سخندان و سحركار اين روزگار محسوب داشت. استادي و چيرهزباني او در نظم دري از مطالعه ديوان وي بهخوبي آشكار است. قصايد و غزليات و رباعيات و مثنوياتش دليلي است روشن بر اينكه استاد در انواع سخن مهارت دارد و ميتواند از عهده هريك از شيوههاي شاعري برآيد. با اينكه خليلي اسلوب و روش پيشينيان را در تركيب الفاظ و جمل رعايت ميكند، ولي در ابتكار مضامين و ابداع معاني، فكري توانا و معنيآفرين دارد و از اين رو قوّت معني را با فصاحت و جزالت و حسن تركيب توأم ساختهاست.»
فروزانفر جوهري و سخنشناس است. از اين رو، خليلي را سليمان ملك سخن ميشناسد. سخن خليلي چنان نزد او ارجمند است كه آن را صله، نعمت بيکران و گنج بيمنتهاي پيش پرداختهي مديحهي خود ميداند و در جواب های که به دوست عزيزش خليلي داده چنين ميسرايد:
اوستــادا ز بعــد عهـــد دراز نامــه اي، سـوي ما فرستـادي
آشنايــان عـهــد ديـريــن را پيــــك نـوآشنــا فرستــادي
هُـدهُـد مـژده ور سليـمان وار تا بـه شهــر سبــا فرستــادي
ديــدي ام از در وفــا، کـه مرا کـار نامــه ي وفــا فرستــادي
عجز من ديدي از ثنا، که به من رهنمــــون ثنــا فــرستــادي
پيـش تـا من كنم مديح تو ساز صلتــم از سـخــا فـرستــادي
نعمــت بيكرانــه بخشيـــدي گنــج بــي منتـــها فـرستـادي
فروزانفر كه هجر خليلي را كشنده و سوزنده ديده اكنون قصيدهي او را خونبها و كوثر خويش ميخواند:
ريختي خون من به دشنهي هجـر هــم مــرا خون بهـا فرستــادي
سوختي جانم از فــراق و مـــرا کوثــر جـــانفــزا فرستـــادي
فروزانفر با دلبستگي به تفنّن در اين قصيدهي جوابيه پرداخته و پنداري فرصت را براي سير و گشت در باغچههاي رنگارنگ بوستان دانش خويش مغتنم ميشمارد. گاه آهنگ موسيقي دارد و ميگويد:
زخمه راندي تو بر ستاي ضمير گـوش دل را نــوا فرستـــادي
باربــد وش نواي جان آهنــگ بـــه نوآيـيـــن ادا فرستــادي
پرده برساختـــي به راه عــراق در صمـــاخ هـوا فرستــــادي
بـركشيــدي ز چنــگ دل آواز نـغمــه ي دلـربــا فرستـــادي
و گاه اصطلاحات و عباراتي از تاريخ، جغرافيا و مناسك ميآورد. پنجاه و شش بيت اين قصيده در ديوان خليلي موجود است و ما براي پرهيز از درازشدن سخن، به چند بيت بسنده كرديم. فروزانفر توسن انديشه را چنان نغز جولان ميدهد كه خود در حسن مقطع به دشواري كار انشاء اين چكامهي دل نشين اشاره دارد:
از بر من خيال غم بگريخت اين طرب نامه تا فرستــادي
ليك طبع مرا به پاســخ شعر در دم اژدهــا فــرستــادي
۲. دکتر رضا زاده شفق
فاضل و اديب ارجمند دکتر رضا زاده شفق، استاد خليلي را اين گونه معرفي ميکند:
«در اين مختصر که ميخواهم راز مهر و تحسين خود را نسبت به يک دوست فاضل، سخن شناس و سخن پرداز زبر دست تنها با اشارت ابراز دارم و به قول مشهور «العاقل يکفيه الاشاره» تمسک جويم، مرا ياراي بحث وافي و شرح کافي در باب خصايل ستودهي شاعر بلند پايهي افغانستان استاد خليلالله خليلي نخواهد بود. نه ميتوانم از عهدهي تجليل سبک خراساني او برآيم که به راستي در آن وادي يکه تاز است و نه قادرم به تجليل لحن افغاني او پردازم که الحق بي انباز است. اگر از شرايط شعر فصيح تسلط در لفظ و معنا و تبحر در سخن شيوا است که خليلي از آن بهرهمند است و اگر دقت نظر و رقت حس منظور است که اين حال در اشعار لطيف او نيک هويدا است».
۳. دکتر لطفعلي صورتگر
سخندان سخن سنج، دکتر لطفعلي صورتگر، در رابطه به کهن سراي نوانديش، استاد خليلالله خليلي بيپيرايه سخن آغاز ميکند و ميگويد:
«شاعر گرانمايه افغانستان بنابه اقتضاي طبيعت، آب و هوا و وضع کوهستاني آن کشور، بايد دلي به صلابت پولاد و سخن سخت داشته باشد. امّا شاعر افغاني که در همه چيز آزادي فکر و عقيده دارد و جهاني از جهان طبيعت زيباتر خلق ميکند، اين قاعدهي کلي را بهم زده است و ديوانش مشحون از ابياتي است که لطف و طراوت نسيم ملايم بهاري و نازکي و رقت عواطف دوشيزگان تازه به شوهر رفته را به ياد ميآورد و با دل آدمي راز و نيازهاي گرم و دوستانه دارد. اشعارش مانند ابيات جلالالدين محمد بلخي دل را به رقص مي آورد و مانند سنايي با احساسات آدمي انس و آميزش دلپذير دارد. تازگي و جواني از ابياتش ميچکد و کلماتي که در اختيار دارد به چالاکي اسبان تيزتک، پهنهي معاني را در مينوردد».
«اشعار خليلي در عين استحکام و سلامت از فصاحت بهره به کمال دارد، به ما که با سرزمين افغانستان رابطهاي ديرين داريم از ديار آشنا پيغام آشنايي ميآورد و ما را به کلبه منزه پغمان و کوه بلند خيبر و چمنهاي خرم و سرسبز آن اقليم راهبري ميکند. احساساتشان از همان سرچشمهي فياض آسيايي که رودکي، سنايي، فردوسي، سعدي و حافظ را سيراب کرده است، جرعه نوشي ميکند و اشعاري از اين قبيل، خاطر زيبا پسند آنها را شادمان ميسازد».
بوي يار آورد بــا خــود از جلال آبــاد باد
چشم نرگس بـاد روشن، خاطر شمشاد شاد
نگهت گل مي دمد از حرف حرف شعر من
تا بر آن دست چـو شاخ گل لبم بوسي نهاد
آسمان گر از سر مـن دست الفت بر گرفت
سايــهي ســرو روانـت از سر من کم مباد
۴. حبيب يغمايي
درآغاز ديوان استاد خليلالله خليلي به کوشش حاج محمد هاشم اميدوار، غزلي از شادروان استاد حبيب يغمايي، اديب سخنور و مدير دانشمند مجلّهي «يغما»، در يك صفحهي مخصوص و با حروف درشت در ستايش استاد خليلي آمده است؛ استاد يغمايي او را حافظ صفت، استاد و از پيشروان اهل ادب ميشمارد و دعا ميکند که تا نام از افغان و ايران است نام استاد خليلي جاودانه بماند:
در شعر و ادب داد هنر داد خليـلــي از پيشروان پيشتــر افتــاد خليـلــي
همواره سخنگـو بوَد و شاد كه فرمود ارباب سخن را بــه سخن شاد خليلي
بنهاد مــي نشأه فـزا بـــاده كشان را بر خوان ادب، خانه اش آباد، خليــلي
در عرصهي گيتي به نوي ولوله افكند حافظ صفت از طبع خـداداد خليلــي
پرسند گرامروز كه استادسخن كيست گوييم هم آهنگ كه استـاد خليـــلـي
تا نام ز افغان و ز ايران به جهان است نام تو به تــاريخ بمــانــاد خليـــلي
۵. ملك الشّعرای بهار
ملك الشعرا خليلي، ماتم سروده يا مرثيهاي در مرگ «ملك الشعرا بهار» آفتابِ بلندِ سخنسراي خراسان، استاد مهين که همهي اهل ادب در فراق او جامه سيه بر تن کردهاست، استاد والا مقامي که در سوگ او نه تنها ايران مويه کنان و اشک ريزان است، بلکه ملت افغان هم از اين غم و ماتم در افغان نشسته دارد؛ در ديوان ياد شده است كه اين مرثيه را مرحوم گويا اعتمادي، روز پنجم ثور در مجلس يادبود ملك الشعرا بهار در سفارت ايران در كابل قرائت نموده است. چند بيت از اين مرثيه:
دريغا كه آن مـاه تابــان نشستــــه بلند آفتــاب خراســان نشستـــه
دريغا كه ملك سخـن بي ملك شد كه از تخت معني سليمان نشستـه
وزيد از كجـــا تنــدباد خــزانـي كه از پا درخت گل افشان نشسته
مهين اوستاد سخنـــگوي طوسـي چرا اين چنين زار و نالان نشستـه
مگرلب فروبسته از گفتوگو شيـخ كه افسرده اندر گلستـان نشستــه
مگرخشكشدزندهرودشكهصائـب چنين خشكلب در صفاهاننشسته
سيهپوش گشته سخنگوي سرخاب مگر در غم مرگ خاقـان نشستــه
بهاري فروچيــد زين بـاغ دامـــن كهازنغمهي مرغ سحرخوان نشسته
بزرگ اوستادي كـــه در ماتـــم او قلم تا دم حشـر گريــان نشستــه
نه در ماتمش مويه ايران كنـد ســر كه افغان هم از غم در افغان نشسته
ز آغاز تــاريخ، ايــران و افغــــان سرخـوان دانش چو اخوان نشستـه
سخنور نباشد به يك مرز منســوب چوتاجي ست بر فرق كيهان نشسته
ملك رخبه تهراننهفت و من اينجا ستايشگر وي به پــروان نشستــه
۶. دنيا طاهري
در اوايل ديوان خليلي، قصيدهاي از دنيا طاهري ميخوانيم. او درباره استاد خليلي ميگويد:
«دريغا كه با وجود اقامت ۱۹ ساله در مشهد مقدس و استفاده از محضر قاطبهي سخنوران خراساني، با نام و ياد اين سخنور گرامي آشنا نشدم.»
دنيا طاهري، با حضور استاد خليلي، در مشهد شور و صفاي ديگري ميبيند:
شهر مشهد را كنون شوروصفاي ديگراست چونكـه اينك ميزبان شاعر دانشـــور است
۷. سعيد نفيسي
اديب نامور، زباندان، محقق و مورخ بزرگ معاصر، شادروان استاد سعيد نفيسي در گزارش دلنشيني کهاز سفر چهار ونيم ماههيخويش درتابستان وخزان ۱۳۳۰ هـ . ش به افغانستان نوشته است، ديدار خليلي را چنين وصف مينمايد:
«چيزي كه در اين سفر كام مرا بيش از همه شيرين كرد، مصاحبت شبانه روزي با شاعر معروف خليل الله خليلي بود. پيش از آن كه به ديدار وي نايل شوم و رابطه اي ناگسستني با او به هم زنم، سه مجلّد كتاب آثار هرات كه احاطهي سرشار وي را در تاريخ ميرساند، نصيب من شده بود و ميدانستم با دانشمندي متبحر روبه رو خواهم شد.
از نخستين روزي که با او روبهرو شدم، لطف طبع و سيماي جاذب و مردمي و مردانگي و كرامت نفس و قريحهي سرشار و روي گشادهي وي چنان مرا فريفت كه وي را در عداد مردان نادري كه در اين سوي و آن سوي جهان ديدهام ميشمارم و يقين دارم كساني كه از اين نعمت ديدار برخوردار شده اند، با من از هر حيث هم داستانند.
مصاحبت هاي طولاني، چه دركابل و چه در گردشها و سفرهاي پي درپي در نزهت گاههاي فراموش ناكردني افغانستان، چه در هندوستان و چه در تهران، چنان در ميان خاطرات گوناگونم جاي خاص دارد كه بدين اختصار نمي توانم وصف كرد.
كسي كه با تراوش هاي رشيق و شيواي طبع اين شاعر بزرگ كمترين آشنايي را به هم زند، در همان نظر اول مي بيند كه امروز وي در ميان همهي سرايندگان افغانستان، كه بيش و كم شاهكارهاي دل نواز در شعر فارسي دارند، به محيط ادب ايران نزديك تر و آشناتر از هر آشنايي است. هر مصرع و بيت وي شنونده و خواننده را به
