
موقعیتهای بالقوه تهدیدآمیز، طرحواره های مرتبط با تهدید فعال میشود و افکار خودکار منفی و سوگیریهای همسان با طرحواره در فرآیند پردازش اطلاعات فراخوانده میشود. این سوگیریها در توجه، تفسیر، قضاوت و حافظه منجر به نگه داشتن پاسخ اضطرابی میشود (بک، امری و گرینبرگ، 1985؛ به نقل از مک میلان145، 2008).
به طور اخص چرخه این فرآیند در اختلال اضطراب اجتماعی بدین ترتیب است که فردی که طرحواره ناکارآمدی در مورد خود و عملکردش در موقعیت اجتماعی دارد، با حضور در یک موقعیت اجتماعی، موقعیت را به عنوان موقعیت تهدیدکننده ارزیابی نموده و مدام به بازنگری و نظارت بر تغییرات درونی خود در مقایسه با طرحوارههایش میپردازد. این امر سوگیریهای همخوان با طرحواره را در فرآیند پردازش اطلاعات موجب میشود که با اختلال در پاسخدهی موثر به نشانههای اجتماعی همراه است. بر مبنای این دور باطل، تداوم اختلال نیز قابل توجیه است.
2-1-1-2-4-2- مدل کلارک و ولز (1995)
اگرچه این مدل در حیطه سببشناسی اختلال اضطراب اجتماعی مطرح میشود اما به طور اختصاصی تداوم اجتناب اجتماعی و ناراحتی ناشی از آن را تبیین میکند. مزیت مدل کلارک و ولز در این است که توضیح میدهد چرا اضطراب اجتماعی علی رغم رویارویی اجتناب ناپذیر افراد مبتلا با موقعیتهای اجتماعی، همچنان پایدار باقی میماند.
بر اساس مدل شناختی کلارک و ولز (1995)، افراد با اضطراب اجتماعی سه دسته باور اختصاصی را نشان میدهند: 1) قرار دادن استانداردهای بسیار افراطی برای خود (ضمن سخنرانی نباید یک کلمه هم اشتباه کنم). 2) باورهای مشروط درباره خود (اگر هنگام سخنرانی مکث کنم، دیگران فکر میکنند که من احمق هستم). 3) باورهای نامشروط درباره خود (من شکستخورده هستم). چنین باورهایی باعث میشود تا افراد تعاملات اجتماعی را به گونهای منفی تعبیر کنند و آن را نشانه خطر ارزیابی کنند (ولز، 2007؛ به نقل از محمودی، 1388). به تبع این ارزیابی منفی، علائم شناختی، فیزیولوژیکی و رفتاری اضطراب بروز مییابد. هر یک از این علائم منبعی است برای ادراک دوباره خطر که به یک چرخه معیوب تداوم بخش اضطراب منجر خواهد شد. برای مثال، لرزش دستها ممکن است به عنوان نشانه از دست دادن کنترل قلمداد شود که به اضطراب و لرزش فزونتر منجر میشود.
مؤلفه دیگر این چرخه بروز رفتارهای ایمنیبخش146 از قبیل تلاش برای مورد توجه قرار نگرفتن، اجتناب از تماس چشمی و سانسور گفتههای خود است که فرد مبتلا با هدف کاهش تهدید اجتماعی و پیشگیری از وقوع پیامدهای ترسناک، به آنها متوسل میشود. رفتارهای ایمنیبخش مانع از این میشود که بیماران باورهای غیر واقعی خود را ابطال کنند و حتی در بعضی موارد، به علائم ترس آنها میافزاید.
این برنامه اضطرابی147 الگوهای تمرکز و توجه فرد را تغییر میدهد تا آنجا که فرد با اضطراب اجتماعی خود را به عنوان یک شیء اجتماعی148 پردازش میکند؛ در این الگوی پردازشی، فرد به جای توجه و تمرکز بر موقعیت اجتماعی به احساس خود و نحوه برخورد با دیگران توجه میکند. وی با استفاده از اطلاعات درونی (که توسط تمرکز بر خود در موقعیتهای پیشین تولید شدهاند) تصویری از خود را شکل میدهد، این تصویر که دیگران راجع به او چه فکر میکنند و به چه چیزی از رفتار او توجه دارند. به این صورت، وی خود را در یک سیستم بسته احساس میکند که در آن اطلاعات درون ساخته باور به وجود خطر، قضاوت منفی را تقویت میکند. علاوه بر این، توجه افراطی به خود باعث میشود تا به اطلاعات مهم محیط کمتر توجه شود و فرد با مهارتهای اجتماعی ضعیف به نظر برسد؛ بنابراین خودپردازی منفی یک پردازش محوری در اضطراب اجتماعی محسوب میشود.
از طرفی با توجه به ماهیت تعاملات اجتماعی، فرد با اضطراب اجتماعی بعید است که نشانههای بدون ابهام پذیرش اجتماعی اطرافیان را دریافت کند. به همین دلیل وی پس از وقوع واقعه نیز به کالبدشکافی و تجزیه و تحلیل آن میپردازد و تعامل به تفصیل بازنگری میشود. در خلال این بازنگری، احساسها و برداشت منفی نسبت به خود که ایجاد اضطراب میکند، به صورت دائمی و خاص جلوه خواهد کرد زیرا هنگامی که فرد در موقعیت قرار داشته است، این احساسها و برداشتها جزء به جزء پردازش گردیده و به طور کامل در حافظه رمزگذاری شده است. پیامد ناگوار این موضوع این است که بازنگری کاملاً تحت تاثیر و سیطره برداشت منفی نسبت به خود قرار میگیرد و تعامل احتمالاً بسیار منفیتر از آنچه واقعاً بوده است تلقی میشود. شاید این مطلب تبیینی باشد برای اینکه چرا بعضی از افراد با اضطراب اجتماعی پس از فروکش کردن اضطرابشان احساس شرم را گزارش میکنند. جنبه دیگر کالبدشکافی واقعه پس از وقوع آن، بازخوانی سایر موارد شکست اجتماعی از حافظه است. پس تعامل جدید با این که ممکن است از نظر یک مشاهدهگر بیرونی، کاملاً خنثی به نظر برسد، به فهرست شکستهای گذشته افزوده میشود. این فرآیند باور بیمار به بیکفایتی اجتماعیاش را تقویت خواهد کرد (کلارک و فربورن، 1386).
با توجه به آنچه گفته شد چندین عامل باعث میشود تا افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی نتوانند باورهای خود را به بوته آزمایش بگذارند: عامل اصلی توجه متمرکز بر خود و تمایل به دیدن خود به عنوان شیء اجتماعی است. عامل دوم رفتارهای ایمنیبخش است. گرچه اضطراب اجتماعی با اجتناب از موقعیتهای اجتماعی و عملکردی همراه است، تعداد کمی از این افراد از لحاظ اجتماعی کامل منزوی هستند. آنها با انتخاب و بر اساس ضرورت وارد موقعیتهای اجتماعی میشوند، اما از استراتژیها یا رفتارهای ایمنیبخش استفاده میکنند که اغلب اثرات متناقض دارد و به طور عملی باعث میشود تا احتمال وقوع پیامد منفی رفتار بیشتر شود. عامل مهم دیگر که نه در جریان موقعیتهای اجتماعی بلکه در پیشبینی این موقعیتها و حتی پس از وقوع آنها رخ میدهد این است که این افراد قبل از ورود به موقعیتها، اضطراب انتظاری149 شدیدی را تجربه میکنند. آنها احتمال وقوع پیامدهای منفی را بیش از حد تلقی میکنند، از این رو میزان توجه متمرکز بر خود و رفتارهای ایمنیبخش را افزایش میدهند. همچنین از آنجا که دنبال دادههای تایید کننده برای پیامدهای منفی هستند و توجه انتخابی بر این دادهها دارند، پس از ترک موقعیتهای اجتماعی نیز درگیر ریشهیابی یا کالبدشکافی رفتار اجتماعی خود میشوند. این فرآیند، کدگذاری شکستهای اجتماعی را تسریع نموده و موجب میشود در موقعیتهای بعدی به صورت سوگیرانه فعال شوند.
شکل 2-1- مدل کلارک و ولز (1995)
2-1-1-2-4-3- مدل رپی و هیمبرگ (1995)
این مدل با تاکید بر فرآیندهای شناختی سوگیرانه و نقش ادراک خویشتن در تداوم اضطراب اجتماعی مطرح شده است. نخستین مفروضه مدل رپی و هیمبرگ (1995) این است که پیشبینی موقعیت اجتماعی یا قرار گرفتن در آن، باورهایی را در ذهن افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی فعال میکند. افراد با اضطراب اجتماعی باور دارند که در موقعیتهای اجتماعی به طور غیر موجه عمل خواهند کرد و پیامدهای اجتماعی نامطلوبی را موجب خواهند شد. از طرفی معتقدند که اطرافیان که ذاتاً انتقادکننده هستند، آنها را منفی ارزیابی خواهند نمود. این افراد با قرار گرفتن در موقعیت اجتماعی، آنچه را که انتظار رخ دادن آن را دارند، در ذهن خود مرور میکنند، حوادث منفی گذشته را به خاطر میآورند و خود را در موقعیتهای قبلی تصور میکنند و انتظار عملکرد ضعیف دارند. در این شرایط تلاش میکنند تا این خطرات را با متمرکز کردن توجه به سمت خودشان و اطلاعات تهدیدآمیز دریافت شده از محیط مدیریت کنند. بدین ترتیب که استانداردهای موردنظر دیگران برای عملکرد مطلوب را با بازنمایی ذهنی از رفتار خود مقایسه میکنند. زمانیکه فکر کنند به آن حد مطلوب نرسیدهاند، احتمال ارزیابی منفی افزایش مییابد و مضطرب میشوند. نشانگان شناختی و رفتاری راه اندازی میشود و برانگیختگی جسمانی نظیر سرخ شدن، تنش عضلانی و لرزش بروز مییابد؛ این علائم بیش برآورد شده و در راستای واکنش منفی دیگران تعبیر میشود. تمرکز بر روی علائم جسمانی و اعتقاد به پیامدهای منفی به خودی خود منجر به افت عملکرد اجتماعی میشود. این افراد بعد از واقعه نیز تفسیرهای منفی از موقعیت میکنند، تفسیرهایی که تصویر خود منفی و انتظارات ضعیف از عملکرد را در آینده تقویت میکند. تمامی این عوامل روی هم رفته منجر به تشدید اضطراب اجتماعی میگردد و متعاقباً باعث افت کارکرد فرد در موقعیتهای اجتماعی و عملکردی میشود.
شکل 2-2- مدل رپی و هیمبرگ (1995)
2-1-1-2-5- مدل هافمن و بارلو (2002)
برمبنای مدل هافمن و بارلو (2002)، انسانها به لحاظ تکاملی به خشم و انتقاد و سایر شاخصهای طرد اجتماعی حساس هستند. از این رو اگرچه ترس تجربهای معمول شناخته میشود، ولی تعداد اندکی مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی میشوند. شکلگیری اختلال اضطراب اجتماعی مستلزم آمادگی بیولوژیکی و روانشناختی برای ادراک اضطراب است. براساس این مدل، استعداد ژنتیکی برای اضطراب اجتماعی اختصاصی نیست بلکه اغلب مرتبط با متغیرهای سرشتی خاص مثل خجالت است که ارتباط زیادی با اضطراب اجتماعی دارند. از دیگر عوامل پیشایند برای ابتلا به اضطراب اجتماعی میتوان از بازداری رفتاری نام برد که پیش از این به آن اشاره شد. مدل هافمن و بارلو فرض میکند که حوادث به نسبت جزئی زندگی مثل تعاملات اجتماعی یا عملکردی منجر به اضطراب میشوند، به ویژه اگر هشداری150با این وقایع پیوند یابد. سپس این عوامل زمینه را برای اینکه هشدارهای درست یا اشتباه شکل بگیرند، آماده میکنند. فرض بر این است که هشدارهای صحیح اغلب به سمت زیر طبقه خاص یا موقعیتی اختلال اضطراب اجتماعی پیش میرود. هافمن و بارلو (2002) معتقدند که افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی غیر فراگیر مثل افراد مبتلا به فوبی خاص واکنشهای ترس بیشتری را تجربه میکنند، در حالیکه افراد زیر طبقه فراگیر پاسخهای اضطرابی بیشتری را بروز میدهند و ممکن است که همراه با احساسهای خجالت و شرم باشد. از این رو طبق مدل هافمن و بارلو زیر طبقه فراگیر بدون هشدار رخ میدهد یا از طریق هشدارهای اشتباهی مرتبط با ارزیابی اجتماعی برانگیخته میشود. علاوه بر موارد ذکر شده، مهارتهای اجتماعی ضعیف و فرآیندهای شناختی مانند توجه متمرکز به خود نیز در تداوم اختلال حائز اهمیت شمرده میشود.
شکل 2-3- مدل هافمن و بارلو (2004)
2-1-1-2-6- مدل رپی و اسپنس (2004)
این مدل، مدلی جامع بر اساس رویکرد ابعادی به اختلال اضطراب اجتماعی محسوب میشود. رپی و اسپنس (2004) فرض میکنند که ترکیبی از عوامل ژنتیکی اختصاصی و مشترک به صورت هیجانمداری عمومی (عاطفه منفی یا نوروتیسم) ابراز میشوند. از موضع رپی و اسپنس (2004) عوامل ژنتیکی در سببشناسی این اختلال مهم هستند. اگرچه عوامل ژنتیکی به صورت کلی در دیگر اختلالات هیجانی نیز نقش دارند، ولی این احتمال وجود دارد که سهمی از واریانس به مسائل اجتماعی و محیطی مربوط باشد.
علاوه بر این، عاطفه منفی پایین (برونگرایی و جامعهپذیری پایین) به عنوان ویژگی اختلال اضطراب اجتماعی میباشد و آن را از سایر اختلالات اضطرابی جدا میکند. رپی و اسپنس (2004) معتقدند که برای اغلب افراد دو یا بیشتر عوامل ژنتیکی به صورت مشترک در سوق دادن فرد به سمت اضطراب اجتماعی نقش دارند. این عوامل به صورت تنظیمگر151 عمل میکنند؛ تنظیمکننده به درجهای از اضطراب اجتماعی در فرد اشاره دارد که تا حدودی ثابت و پایدار است. عوامل بسیاری به ویژه عوامل محیطی باعث نوسان فرد در طول پیوستار میشود؛ اما هر حرکت
