
میتوان با یک تغییر کوچک در کاراکتر یا در صحنه، عملا ارزشهای منبع ادبی را تقویت کرد. تغییر در پایانبندی اثر نیز از همین مقوله است.
سومین نوع قیاس است. مارتین سیپاستین نوشته است: «داوری در این زمینه که آیا فیلم، اقتباسی موفق از یک رمان است یا نه، ارزیابی مهارت سازندگان آن در بازخوردهای قیاسیِ مؤثر و دریافتن فنون بیانی قیاسی است.» بنابراین ممکن است انسان فکر کند فیلمها، انتقالِ یک داستان به درونِ زمانِ حال و ساختن یک داستان المثنی هستند. لذا قیاس باید عزیمتی به نسبت قابل توجه باشد برای ساختن یک اثر هنریِ دیگر، و آن را نمایش دهد. بنابراین یک قیاس همواره نوعی تخطی است. مورد دیگری از این دست، با این یادآوری که هیچ تجزیه و تحلیل و تمیزی در این قلمرو نمیتواند وجود داشته باشد. که آیا فلان اثر تفسیر است یا قیاس؟
در هر صورت فیلمهای قیاسی شاید فقط خالصترین اشاره ها را از منابعِ خود اخذ میکنند. از طرفی یک فیلم میتواند قصه ی خود را با وفاداریِ کامل دنبال کند و در عین حال با ارائه ی تکنیکهای بیانیِ قیاسی، تحت این عنوان بیاید. (واگنر، 1373: 116)
2.2.2. داستان
هر داستان در واقع یک حادثه عظیم و عمده است. اگر به موقعیت ارزشی زندگی شخصیت در آغاز داستان نگاه کنید و آن را با بار ارزشیِ زندگی وی در پایان داستان مقایسه کنید، میتوانید نمودار حرکتی فیلم را مشاهده کنید. تحولی بزرگ که زندگی را از موقعیت اولیه به موقعیت تازهای در پایان داستان میبرد و موقعیت نهایی یا تحول پایانی مطلق و غیر قابل بازگشت است. به طور خلاصه داستان عبارت است از تعدادی پرده که به نقطه اوج در پرده آخر یا نقطه اوج داستان میرسند و موجب تحولی قطعی و غیر قابل بازگشت میشوند. (مک کی، 1380 : 29-30)
2.2.3. ادبیات داستانی
ادبیات داستانی در معنای جامع آن به هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن بر جنبهی تاریخی و واقعیتش غلبه کند، اطلاق میشود؛ از این رو ظاهراً باید همهی انواع خلاقهی ادبی را در بر بگیرد، اما در عرف نقد امروز به آثار منثور رواتی منثور، ادبیات داستانی میگویند.
ادبیات داستانی بخشی از ادبیات تخیلی است و تفاوت عمدهی آنها با هم در این است که ادبیات داستانی همهی انواع آثار داستانی روایتی منثور را در بر میگیرد، خواه این انواع از خصوصیات شکوهمند ادبیات تخیلی برخوردار باشد، خواه نباشد. یعنی هر اثر روایت منثور و خلاقهای است که با دنیای واقعی ارتباط معنیداری داشته باشد؛ در حوزهی ادبیات داستانی قرار میگیرد. ادبیات، رمانس، رمان، داستان کوتاه، و آثار وابسته به آنهاست و انواع ادبی یونان باستان یعنی آثار حماسی غنایی، نمایشی و تعلیمی را در بر نمیگیرد. (میرصادقی، 1376 : 21)
با توجه به این تعریف، مشخص است که در این رساله هرجا که از داستان و ادبیات داستانی حرفی به میان میآید، منظور داستان کوتاه، داستان بلند و رمان خواهد بود.
2.2.4. داستان دینی
در باب داستان دینی به صورت اختصاصی نظریه پردازی نشده ولی در باب هنر دینی و سینمای دینی نظریاتی وجود دارد که از بین آنها میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
دکتر محمد مددپور در کتاب دین و سینما در باب تعریف هنر دینی میگوید:
هنر دینی هنری است که با توجه به معنی انتزاعی هنر، میشود پیوندی میان آن و دین برقرار کرد. معنی انتزاعی هنر به اعتقاد من انکشاف حقیقت، انکشاف عالم دین، انکشاف عالم ربانی، عالم نفسانی، عالم فرشتگی، عالم شیطانی، و یا انکشاف حقیقت در طور و عالم خیال است.
دو مفهوم بر برابر ماست که با همدیگر پیوندی آشکار دارند. یکی مسئله دین است و آن راهی است بین عالم خلق و حق. گام زدن در این عالم و در ضمن آین عالم قرار گرفتن، و حضور داشتن در این عالم، در محضر حق زیستن و خود را در حضور و جوار الهی دیدن است، نه در قرب نفس دیدن، نه در قرب الهگان دیدن، نه در قرب شیطان دیدن؛ بلکه انسان بی واسطه خود را در محضر حق میبیند. دینِ حقیقی این است.
در قلمرو دین و هنر دینی، آن انکشاف و حقیقتی است که بی واسطه یا با حجاب نورانی تجلی بکند، چون هنر عالمش عالمِ حجاب است. به هر حال انسان با صورتهای حسی سر و کار دارد و به هر حال باید با صورتهای حسی و رموز، حقایق را بیان کند. میان این دو مراتب هنر دینی هویتش آشکار میشود. از اینجا هنر دینی هنری است که در واقع یک عالم جامع میان عالم حس و عالم ماوراءِ حس در خودش دارد، و هنری که صرفا به عالم طبیعت بدون تذکر به ماوراء طبیعت رجوع کند، در واقع هنر غیر دینی است و یک هنر طبیعی و این جهانی به شمار میرود. (مددپور، 1386)
ژان لوئی میشون در مقاله هنر طریق ذکر چنین میگوید:
هنگامی که ما از هنر سخن میگوییم، مرادمان از آن مجموعه قواعد و وسایلی است که متوجه یک غایت معین است و هنگامی که هنر را با صفت دینی توصیف میکنیم، مرادمان از آن به کار بردن هنر در بیان رابطه میان دنیا و آخرت یا به زبان صوفیان عالم شهادت و عالم غیب است. هنر با ایجاد پلی میان این دو عالم، به پر کردن شکافی که انسان را از اصل الهی خود جدا میکند یاری میدهد. به او یاری میکند تا آیات و رموزی را که خداوند در اطراف او، در کتاب بزرگ طبیعت و در درون خود او، در ذهن و قلب او، نهاده است بخواند؛ بنابراین، هنر نفس انسان را از انفعالات دنیوی فراتر میبرد و او را به طبیعت حقیقیاش و معلت وجودیاش، یعنی پرستش و بندگی خدای تعالی میرساند که در کتاب مقدس خود میافزاید: «و ما خلقت الجنّ والانس الا لیعبدون؛ جن و انسان را تنها برای آن آفریدهام که مرا پرستش کنند(ذاریات، 56)»
به موجب این تعریف، «هنر دینی» مرادف است با هنر مقدس، زیرا مانند هنر قدرسی ریشه در بهشتِ خدا، در جهان حقایق روحانی دارد. خلاقیت هنری عبارت است از توانایی انسان در نقل این حقایق یا معانی به زبان صورتهایی که آنها را از طریق حواس انسانی قابل درک میکند. بینایی در مورد هنرهای بصری و تجسمی، شنوایی در مورد آواز و موسیقی.
دست آوردهای هنر دینی یا قدسی، چون انعکاس خصایص بهشتی است، در طبیعت خود، هم معنیدار است و هم زیبا. این به سبب آن است که به قول افلاطون«زیبایی درخشش حقیقت است»، نظریهای که معادل آن را در مفهوم اسلامی میتوان متجلّی یافت.
از آنچه گفتیم چنین نتیجه میگیریم که مهمترین معیاری که با آن میتوان دریافت که آیا محصول هنری معینی به قلمرو هنر دینی یا قدسی تعلق دارد یا نه؛ وجود یا عدم ارتباط آن با مثالهای اعلای روحانی است. برای پی بردن به خصلت حقیقی آن در درجه اول باید معلوم کرد که آیا محصول هنری پرتوی از جهان فوق طبیعی را در خود باز میتاباند یا نه، و آیا اثر هنری حامل پیامی روحانی هست یا نه. سپس میتوان جنبههای صوری اثر هنری، مواد و مصالحی را که در آن به کار رفته است و حالت یا سبک بیان و مهارت هنرمند و درجه مطابقت میان محتوای غیر مادی و صورت جسمانی آن را بررسی کرد. و بالاخره با تأمل در این مسائل میتوان به بررسیهای ذهنی بیشتری پرداخت: آیا محصول هنری ذوق و شوق بهشت را در ما بیدار میکند؟ آیا احساس ستایش و شکرگزاری نسبت به خالق را در ما بر میانگیزد؟ آیا با گشودن راه دستیابی به اسرار مقدس ما را به حالت تأمل رهنمون میشود؟
بنابر این تعریف، هنر دینی یا قدسی متعلق به همه تمدنها و فرهنگها، اعم از گذشته و حال است. زیرا هیچ مردمی نیستند که خدا پیام روشنی برای ایشان نفرستاده باشد و راه بازگشت به سوی او را به آنها نشان نداده باشد. (فیروزان، 1380: 59-62)
گری هنری(Gray Henry) در مقاله «خوشتنِ تو، کلمه» نظریه آناندا کنتیش کوماراسوامی(1877-1947)(Ananda Kentish Coomaraswamy) را چنین مطرح میکند:
کوماراسوامی بر این عقیده بود که هنر باید مفید باشد و اساسیترین وظیفه هنر مقدس این است که طبیعت حقیقی و الهی انسان را به او یادآوری کند و همچنین او را در فهم این معنی یاری دهد تا در «عقل سلیم خود» باشد. تغییر کل وجود انسان از تفکر انسانی به فهم الهی لازم است تا ما با خویشتنِ حقیقی خود همرای باشیم و بنابراین، به جای عقیده خود، دانش حقیقی به دست آوریم. ما باید به یاد آوریم که نفسِ فناپذیر، خویشتنِ حقیقی ماست و بر ماست که در خدمت آن باشیم. ما بر حسب اینکه پیش از پایان کار بدانیم یا ندانیم که «که هستیم» رستگار یا گمراه خواهیم شد.
کوماراسوامی به عنوان شاهدی برا این معنی، نقل قولی از کمدی الهی(دانته) میآورد که دانته خود درباره آن گفته است: «تمامی این اثر با هدف عملی در دست گرفته شد نه با هدف نظری. هدف این است که کسانی که در این زندگی میزیند از حالت نکبت بیرون آورده شوند و به حالت سعادت رهنمون شوند.» (فیروزان، 1380: 223)
محمد حسن زورق در مقاله «تعریف و مفهوم هنردینی» چنین آورده است:
هنر دینی هنری است که به زیبایی و با زبان دل و احساس، از آن بی نشان نشان میدهد، چه با اشاره کلمات در شعر، چه با اشاره اصوات در موسیقی، چه با اشاره حرکات در هنرهای تصویری و چه با اشاره احجام در هنرهای تجسمی.
بنابراین هنر دینی یک مکتب جدید هنری نیست که در کنار سایر مکاتب به وجود آمده باشد بلکه هنری است که راز سرشتی وجود انسانی را برای هر که سودای آگاهی دارد، به سوی معبود دلها و قبله هستی، انسان را متوجه او میکند. و این بیان وجهت و تعهد هنری در هر مکتب و سبک و روش میتواند جریان پیدا کند.
هنر دینی یک اسلوب ویژه و یک مکتب خاص و یک شاخه مجزای هنری نیست بلکه هنر خودآگاهی است که «خداآگاهی انسان» مسئولیت اصلی اوست، مثل شعر حافظ. شعر حافظ به دلیل سبکش از نظر ساختار و وزن و قافیه شعر عرفانی و هنر دینی نیست، بلکه به دلیل اشارههایش به باری تعالی، شعر الهی محسوب میشود. و به همین دلیل است که همه، چه آنها که به مرز آگاهی عرفانی رسیدهآند و چه آنها که به آن حد و مرز نرسیدهاند، از آن به قدر مرتبت خودشان لذت میبرند. بسیاری از سرودهایی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ساخته شدهاند هنر دینیاند نه به دلیل نوع سازبندی یا منشأ ملودی، بلکه به دلیل توجهی که در مجموع شعر و آهنگ به مخاطب خود برای حرکت به سوی حق و حق مطلق میدهند. هر کار هنری دیگر نیز که چنین خصلتی داشته باشد هنر دینی است. هنر دینی مرز ناپذیر و زمان ناپذیر است و در شرق و غرب و شمال و جنوب جهان حضور دارد و متعلق به نژاد و ملت خاص نیست. هنر دینی انترناسیونالیست است و اساسا در مقابل قوم گرایی و نژادگرایی موضع دارد. هنر دینی ضد استثمار و تکاثر و اسعتمار است. هنر دینی به نفع دانش و در مقابل جهل، به نفع عدالت و در مقابل ظلم، به نفع محبت و در مقابل شقاوت، به نفع زیبایی و در مقابل زشتی، و به نفع آزادی و در مقابل اختناق موضع گیری میکند و انسان را هشیارانه و آگاهانه به سوی خدا راهبری مینماید. هر هنری که چنین خصلتی دارد دینی است وگرنه دینی به حساب نمیآید.
مبادا تصور کنیم که هنر دینی هنر منسوب به دینداران است. دینداران را باید به دین شناخت نه دین را به آنان و هنر دینداران را باید با معیار هنر دینی سنجید نه برعکس. مبادا تصور کنیم نقش و نگارهای کاخهای افسانهای سلاطین اموی و عباسی به دلیل انتساب آنها به مسلمین هنر دینی است ولی اگر یک هنرمند آفریقایی رازها و سوز و گدازهایش را در عشق به خدا و مردم با ملودی و سازبندی دیگری ابراز کند قضاوت دیگر گونهای درباره او و هنرش داشته باشیم.
این تصور پرتگاه هولناکی است که سبب جلوگیری از بالندگی و رشد و رویش و آزادی هنر میشود و متأسفانه بسیاری از کسانی که نه دین را به درستی شناختهاند و نه هنر را، از آن به آسانی نگذشتهاند. (فیروزان، 1380: 344)
آنچه از مجموع نظریات فوق به دست میآید، همان نظریه معیار و مبنایی است که لویی میشون به آن اشاره کرده است و میتوان از آن به عنوان سنگِ محک برای شناخت هنر دینی از هنر غیر دینی بهره گرفت؛ و آن سنگ محک از این قرار است: « باید معلوم کرد که آیا محصول هنری پرتوی از جهان فوق طبیعی را در خود باز میتاباند یا نه، و آیا اثر هنری حامل پیامی روحانی هست یا نه.»
لذا ما در این پژوهش
