
معناي دوم مراد است
در اينجا سؤال پيش مي آيد که پوستهاي جديد که رويانده مي شود و انسان با آنها عذاب جهنم را تحمّل مي کند، گناهي مرتکب نشده است پس چگونه خداوند آنها را مجازات مي کند؟
از اين سؤال، جوابهاي مختلفي داده شده است.2
صاحب مجمع البيان گفته اين تعبير به خاطر آن آمده که بيان کند هر مرحله، عذاب آنها مانند عذاب ابتدايي است و تخفيف پيدا نمي کند و در هر حالت درد را احساس مي کنند نه مثل کسي که چيزي بر آن استمرار پيدا ميکند و بعد از مدتي آسان ميگردد.625
برخي نيز معتقدند که تبديل پوستها به معني تجديد و نوسازي همان پوستهاي اوليه و برگرداندن آنها به حالت قبل از سوخته شدن است، روايتي از امام صادق عليه السلام اين نظريه را تقويت مي کند:
شخصي به نام ابن ابي العوجاء از امام صادق عليه السّلام در مورد تفسير اين آيه سؤال کرد و عرض کرد: گناه غير چيست (که بايد سوخته شود)؟ امام فرمودند:
واي بر تو، آن پوستها همان پوستها هستند و آنها غير از آن پوستها هستند. راوي گفت: از امور دنيا چيزي در مورد اين مطلب مثال بزن. امام فرمودند: بلي، اگر بيني شخصي را که خشتي را بشکنند، سپس آن را در قالب خشت برگرداند (و دوباره از آن خشت شکسته خشت ديگري درست کند) آن خشت همان خشت است (به يک معنا) و آن خشت غير از آن خشت اولي است (به معنايي ديگر)626
ملاصدرا معتقد است اين آيه دلالت دارد بر اينکه نفوس فجار در همين عالم به حيوانيت دگرگون شده است.چون اگر روح انساني شان که محل معرفت الهي است باقي مانده بود امکان فساد واز بين رفتنش نبودچون کخل معرفت جوهر قائم به ذات است ووجودي است عقلاني که بدون تغيير وزوال، ابدي ومخلد است.627
او معتقد است در انسان فطرتي قرار داده شده براي تحصيل کمالات علميه وعمليه .چنانچه انسان بر خلاف آن عمل کند وصفات حيوانيت را در نفسش ملکه کند تاريکي وظلمت بر قلبش مستولي ميشود وديگر اثري از آن روح مجردي که شأن انسانيت است وتنها وسيله براي رسيدن به خدا باقي نمي ماند.در حقيقت انسانيت او از بن مي رود چون انسانيت انسان به اين روح ملکوتي است نه به اين بدن ظلماني ونفس حيواني.628
بنابراين با تقوبت جنبه ي حيواني نفس انسانيت انسان ک استعداد ملکوتي او به آن است باطل مي شود وانسانيت هلاک مي گردد.اما اين طور نيست که يک بار هلاک شود واز عذاب هون خلاص گردد، بلکه طبق براهين شرعي وعقلي باقي مي ماند به بقايي که نه مرگ دارد و نه حياتي ونه خلاص ونجاتي.ودر دام عذاب وغصه اسير مي ماند و به نار شهوات مي سوزد : كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ نساء/56629
در قيامت هر چه در نفوس اشقيا و كافرين- مثل غضب و يا انكار و جحود- كه ملكه شده و با نفس اتحاد وجودى پيدا كرده است و صورت نفسيه، صورت غضبيه شده است و تبديل به صورت سبعيه گشته است الى الابد سبعيت را انشا مىكند كه اجساد و ابدانشان را مىدرد و چون نفس باقى است، الى الابد معذّب خواهد بود: “كُلَّمَا نَضِجَتْ …”.630
ملاصدرا اين طور جواب داده كه ، مراد از جلود را تمام بدن گرفته است، سپس گفته است: بدنى را كه نفس مطابق با يكى از ملكات خود انشا مىنمايد كه عين ظهورالنفس است تماماً مىسوزد، آن گاه آن ملكهاى كه طبق آن، اين صورت از باطن نفس انشا شده است آن هم به واسطه اين رياضت و سوختن- بسته به قوه آن ملكه، كه به يكباره از باطن مىسوزد، يا محتاج دفعات در سوختن باشد كه هر دفعه طبق آن بدن خلق و انشا مىشود- خواهد سوخت، سپس بعد از آنكه آن خُلق از باطن تمام شد و باطن نفس از آن تصفيه شد و به ترتيب همين طور ملكات رذيله همه از باطن نفس رد شد و سوخته گرديد اگر اعتقاداً مؤمن و مسلمان باشد بعد از همه اين فشارها آن نور ايمان و نور توحيد و نور شفعاء غلبه كرده و از زندان نارى مستخلص مىگردد، و اگر اعتقاداً غير مؤمن و كافر باشد، چون هويت ذاتش جهل مركب است، لذا تصفيه شدن ندارد و گرفتار تعذيب ابدى خواهد بود.631
هذا كله بنا بر اينكه جلود را تمام بدن بگيريم، و اما اگر مراد از جلود همان پوست باشد جواب پر واضح است كه پوست كه سوخت، پوست ديگر روييده مىشود؛ چنانچه اگر در اين عالم اين پوست سوخت، پوست ديگر به جاى آن مىآيد و ممكن است آن هم بسوزد.632
4-2-8 سوختن درون انسان به وسيله آتش جهنم
الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ همزه /7 آتشي که به دلها ميرسد
در اين آيه ميگويد: آتش جهنم علاوه بر ظاهر اعضاي بدن، باطن آن را و مهمترين اعضاء در باطن را که قلب باشد نيز ميسوزاند برخلاف آتشهاي دنيا که فقط ظاهر را ميسوزاند633
آتش آخرت دو نو است هرچند انواع کثيري تحت اين دو نوع مي باشند:يکي نارالله که آن ناري است حرارتش از سوي خدا وبه وسيله ي آن قلوب پوشيده شده از حق ومنافقين عذاب مي شوند.اما نار جحيم نار شهوات ومخالفت بر اثر غفلت وجهالت هاست که پوست را مي سوزاند.634
ملاصدرا معتقد است عذاب والم منحصر در سوختن در آتش ومنجمد شدن به زمهرير نيست ، مرجع اين تألم يعني سوختن ومنجمد شدن محبت والفت به بدن است.که البته اين عذابي است خارج از حقيقت روح .اما آنچه شديدتر است آنجايي است که روح در جوهر ذاتش جدايي وتفرقه اي بين خودش ومحبوباتش بيابد:
وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُون سبأ/54اين همان نار معنوي لست : نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ همزه/6و7635
نسبت اين نار معنوي به آن نار جسماني نسبت روح است به بدن در وجود وادراکات وساير اشيايي که روح بالذات وبدن بالتبع به آن ها متصف است.کمااينکه قرآن در جاي ديگر مي فرمايد الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى اعلي/12اين همان نار معنوي است که ملاکش عدم ايمان است که از جهل وجحود به معارف الهي که قوام روح انسانيت است نشأت مي گيرد.بنابراين درد کبري(نارمعنوي)به روح تعلق مي گيردبه خاطر ترک معرفت الهي به واسطه جهل مرکب و رذائل نفساني ودرد صغري(نار جسماني)به جسم تعلق مي گيرد به خاطر معاصي وگناهان بدن که با اعضا وجوارح انجام گرفته است.636
امام نيز در تبيين نار معنوي که همان نار کبري است اينگونه مي فرمايد:ما هر چه از جانب سعادت يا شقاوت مىشنويم، به مقايسه به اين دنيا و مأنوسات و عاديات خود از آن چيز مىفهميم، و عالم آخرت و ملكوت در تحت مقايسه و ميزان دنيا و مُلك در نيايد.ما هر چه آتش ديديم، آتش مُلاصِق با بدن- آن هم نوعاً با سطح بدن- را ديديم و بيشتر و بالاتر از آن چيزى نيافتيم. تمام آتشهاى عالم دنيا را اگر روى هم گذارند، فؤاد انسان را نمىتواند بسوزاند؛ چه كه فؤاد از مراتب ملكوت است و آتش مُلكى به آن نرسد؛ آتش ملكى از حدّ بدن ملكى دنياوى خارج نشود. آن آتش ملكوتى الهى است كه باطن و ظاهر و روح و قلب و فؤاد و بدن را مىسوزاند، و از باطن قلب بروز كند، و به ظاهر از مجراى حواس نفوذ كند.637
آتشى كه از باطن قلب ظهور كند و ملكوت نفس و ملك بدن را بسوزاند- چنان سوزاندنى كه خطور در قلب من و تو نكرده، چنانچه خداى تعالى خبر مىدهد در كتاب منزل خود در آيه شريفه نار اللّه الموقدَةُ الَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئدة. همزه/6و7 از وصف آتشى كه (آتش خدا) استيلاى بر قلوب پيدا مىكند و قلوب را مىسوزاند. هيچ آتشى قلب سوزان نيست جز آتش الهى.638 آنجا آتشش علاوه بر اينكه جسم را مىسوزاند روح رامىسوزاند، قلب را ذوب مىكند، فؤاد را محترق مىنمايد.639
احاطه نار جهنّم به انسان، همچون احاطههائى كه در اين عالم به نظر ما مىرسد نيست؛ زيرا كه اينجا احاطههاى سطحى است؛ يعنى سطوح به سطوحاحاطه دارند، لكن تماسى بين بواطن نيست. نار الهى احاطه به ظاهر و باطن و عمق و سطح دارد و احاطه آن، ظهور احاطه قيّومى است كه به تمام موجودات به يك نحوه احاطه دارد. آتش خدائى چنانچه جسم را به ظاهر و باطن مىسوزاند، روح و قلب را هم مىسوزاند، و چنين آتشى در اين عالم تصور ندارد. همه آتشهاى اين عالم از حدّ ظاهر بالا نمىروند و به باطن انسان نمىرسند، لكن آنجا باطن را سختتر مىسوزاند و احاطه به باطن بيشتر دارد از احاطه به ظاهر.640
از اين رو اهل ادب و واژه پژوهان برآنند كه فزوني مباني واژهها بر افزوني معاني دلالت دارد: “زيادة المبانى تدلّ علي زيادة المعانى”. بر اين اساس در قرآن از چشيدن عذاب گاهي به “صَلْي” و گاهي به “تصليه” تعبير شده است؛ چنانكه ميفرمايد:
(ويتجنّبها الأشقي الّذي يصلي النّار الكبري ثمّ لايموت فيها و لايحيي)؛ اعلي/11-13
هركه شقيتر است از پند و موعظه الهي دوري ميگزيند. چنين كس به آتش بسيار سخت دوزخ درافتد. در آنجا نه بميرد كه يكسره راحت شود و نه زندهاي باشد كه از نعمت زندگاني برخوردار گردد.
برخي مفسّران بر اين باورند كه (يصلي) كه مضارع ثلاثي مجرد است به معناي سوختن به وسيله آتشي است كه “برون” بدن را سخت ميسوزاند، اما واژه “صَلْي” هنگامي كه به باب تفعيل از ابواب ثلاثي مزيد رود و بر مباني آن افزوده شود (تصليه) معناي آن نيز نسبت به آنچه قبلا ً افاده ميكرد گسترش خواهد يافت؛ چنان كه ميفرمايد:
(وأمّا إن كان من المكذّبين الضّالّين فنُزُلٌ من حميم وتصلية جحيم)؛ واقعه/92و93
اما اگر از منكران گمراه است نخستين پذيرايي او با آب جوشان جهنم است، ولي جايگاه اصلي او آتشي است در دوزخ كه درون و برون و همه وجود او را يكسره به آتش و درد ميكشد.641
نار كبري و نار وسطي و صغري از هم متمايز است. ممكن است “صَلْي”در نار كبري، معادل تصليه نار وسطي يا صغري باشد از اينرو انسانِ “اشقي” گرفتار آن ميشود و تفصيل آن در موطن خود نزد اهل خويش نهفته است.642
4-2-9 دشمني وخصومت
در آن روز (قيامت) ياران جز پرهيزکاران بعضي شان دشمن بعضي ديگرند. (زخرف/67)
ملاصدرا در توضيح اينکه جهنم همان باطن وحقيقت دنيا است تخاصم بين جهنميان را اين گونه بيان مي کند:همانطور که اهل دنيا در تضاد کيفيات محسوسه وبغض نفوسشان در هدف هاي نفساي وانگيزه هاي زشت دنيايي دائما در حال مخالفت ومخاصمه ومناقشه هستند، حال اصحاب جحيم نيز چنانچه خداوند فرموده همين گونه است.واين صفات مشترکي است بين دنيا وجهنم که دلالت دارد بر اينکه دنيا صورت جحيم وجحيم حقيقت دنيا است.643پس هنگامي که عذاب بر باطن شا مسلط شود برخي برخي ديگر را لعن وتکفير مي کنند در حاليکه باهم دشمن اند، همانطور که کلام خدا در بسياري از آيات به آن اشاره مي کند:
كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها اعراف/38و قوله تعالى: إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ ص/64
مخاصمه مال اهل جهنم است. خصام اهل النار، يكى از مصيبتهايى كه اهل جهنم مبتلا هستند همين خصامى است كه با هم دارند، جنگ و نزاعى است كه به هم دارند؛ به هم مىپرند مثل سگ.644
در جهنم نزاع و خصومت وجود دارد؛ اهل جهنم نزاع و دعوا مىكنند، به هم پنجه مىزنند. اگر شما بر سر دنيا دعوا داريد، بدانيد كه براى خود جهنم تهيه مىكنيد و رو به جهنم مىرويد. امور اخروى دعوا ندارد.645
اگر محبت و دوستي به خاطر طلب دنيا و لذت آن باشد، در آن دنيا ذايل شده و موجب حصول آلام و آفات مي شود و اين محبت دنيويه تبديل به بغض و نفرت مي شود، اما اگر محبت و دوستي به خاطر دوستي خداوند و طاعت او و خدمت به خلق او باشد اين سبب، قابل ذوال نبوده و تغيير ناپذير است.646
شيخ طوسي مي فرمايد:
هرکس دوستي اش در دنيا در غير طاعت خداوند و در معصيت خدا بوده باشد تبديل به دشمني مي شود. چون هر کدام از دوستان براي دوست خود خلاف حق را زينت مي داد و او را به جاي نصيحت و دعوت به ترک کار زشت دعوت به هلاکت و بدبختي مي کرد.647
آگاه باشيد که هر دوستي که در دنيا در غير طاعت خداوند بوده در روز قيامت تبديل به دشمني مي شود.648
4-2-10 خلود در عذاب
يکي از عذابهاي اخروي خلود در جهنم وعذاب مي باشد . اصحاب لغت” خلود” را به معناي دوام و بقا گرفته اند 649در برخي ازآيات نيز براين مطلب تأکيد شده است و اصنافي را
