
نوراني به وجود آمده اند. همچنين، در قرآن کريم نور معادل حيات، و ظلمات معادل ومرگ و نيستي در نظر گرفته شده است. در روايت سهروردي اول شخص حکايت، در عالم اشراق به سوي کسب معرفت يا درجه بالاتر حيات گام بر ميدارد. از اين رو، توصيف مقدماتي رواي، گوياي حرکت سالک به سوي عالم جان است»( بلخاری،1388، 82).
«بوركهارت بر اين باور بود كه هنر اسلامي شامل دو اصل است كه به نكاح يكديگر درميآيند، اين دو عبارتند از: حكمت و فن. خود او از حكمت لازم براي فهم ارزش معنوي هنر اسلامي نه تنها در مرتبه مابعدالطبيعه صرف، بلكه همچنين در مرتبه كيهانشناسي نيز برخوردار بود.
پس هنر اسلامي نوعي فضاي خالي ايجاد ميكند و همه پريشانيها و تمايلات شهواني دنيا را از ميان برميدارد و نظامي را جايگزين آن ميسازد كه مبين تعادل، آرامش و صلح است. نماد را تجلي بيواسطه و غيرنظري واقعيت منوي تعريف كرده ايم. شايد ميبايست تاكيد كرد كه اين تعريف مطلقاً تحت تاثير مكتب تازه تاسيس «روانشناسي ژرفا» نيست. اين امر بدين معناست كه بيان «واقعيت معنوي» ميبايست در ژرفترين معناي عبارت فهميده شود. از اين روي نمادگرايي اسلامي همواره به انديشه بنيادي اسلام، يعني تصور وحدانيت اشاره دارد.
وحدانيت خداوند، هم منحصر است ـ يعني هيچ امري با او قابل قياس نيست ـ و هم شامل ـ يعني هيچ امري خارج از سيطره خداوند نيست. از ديدگاه نخست، هيچ نمادي امكان وجود ندارد و اين امر توجيه آن دسته از كساني است كه به نفي وجود نمادها در چارچوب دين اسلام ميپردازند. اما در ديدگاه دوم كه بر شمول همه جانبه خداوند مبتني است، نمادپردازي امري ضروري و ناگزير است.
به طوري كه نمادپردازي همواره چيزي بيش از يك امر ضمني نيست؛ به همين دليل كه هيچ كسي نميگويد خورشيد نمايانگر خداوند است بلكه خورشيد نه خداست و نه غير از خدا. بدين شيوه، كل عالم نمادي از خداست- البته تا حدي كه مدعي چيزي غير از آنچه هست، نباشد. در ميان نمادهاي وحدت ـ كه موضوع آن همواره وحدت هستيشناسانه عالم است و نه وحدت متعالي به معناي دقيق آن ـ عميقترين و آشكارترين نماد، نور است كه هنرمند مسلمان به خوبي ميداند كه آن را چگونه جذب كند، عبور دهد و به هزاران طريق مختلف درخشان و مشعشع سازد.
از ديدگاهي نور از حيث نمادين مساوق وجود است زيرا بدون نور هيچ صورتي نميتواند ادراك شود. مطابق نص قرآن: «خداوند نور آسمانها و زمين است». نور امري واحد است و صرفاً به واسطه مداخله تاريكي كه هيچ حقيقتي از خود ندارد، كثير مينمايد. بدون نور كه اختلافاتش ناشي از كاهش و ضعف نور است، تاريكي به خودي خود عدم محض است. تاريكي مقام عدم تمايز يا اعماء است، در حالي كه نور اساس ظهور و تجلي است».( بورکهارت،1386، 23، 96، 112، 114)
4-1-11 نور و جمال انساني
«اقبال لاهوري در تقسيم بندي تصوف اسلامي، به دو گروه «اصحاب جمال» و «اصحاب نور» اشاره ميکند. در نظر اصحاب جمال، حقيقت نهايي چيزي جز جمال خداوند نيست.از نظر اصحاب نور هم حقيقت همان نور است که با اشراق و تفکر بايد به آن پي برد.با تأکيدي که روزبهان بقلي بر ستايش جمال و زيبايي دارد، و با توجه به تعريف فوق از تصوف جمال پرستي، ميتوان نتيجه گرفت که نور جمال خداوند بيشترين پرتو خود را به مخلوق برگزيده، يعني نوع آدميبخشيده و نوع بشر، آينه دار جمال الهي است. در عبهر العاشقين آمده است: «فَجَعَلَ (اللهُ) الاشخاصَ الآدميين مشکاه نور بهائه و سناء صفاتهِ و محلّ اظهار بروز تجلّيه». در اين توصيف، وجود انسان ها محل تجلي نور صفات خداوند است و بنا بر ادامه عبارت، نور – که عامل تجلي زيبايي است- موجب الفت و عشق انساني ميشود» (افراسیاب پور،1380، 127).
4-1-12 هنر نسبت كامل انسان با خداوند و حقيقت
«هنر صورت كامل نسبت انسان با حقيقت تلقي شده است. صورتي كه در آهنگ و وزن وايقاع تجلي ميكند و با آن شعر و موسيقي و نقاشي وحدت پيدا ميكنند و بيان شاعرانه كاملترين صورت بياني ميشود كه حقيقت در اين صورت بياني و واسطه حضوري امكان انكشاف مييابد. از اينجاست كه گفته اند هنر حقيقي مقامي است كه در آن انسان به حال خلوص و خلاص و رهايي ميرسد. در اين حال انسان از اشتغالات جهان بيرون ميرود و رهايي مييابد و حضوريات خويش را بيان ميكند. اين غير از صرف خيالپردازي و بازي تخيلي و تقليد و تشبيه حسي زيباييشناسانه صرف است. اين مراتب هنري با تزكيه و خلوص حاصل ميشود، نه با تقويت نفسانيت چنانكه در عصر حاضر در هنر مدرن ميبينيم. اساساً بنياد هنر مدرن بر توهم و تخيل نفساني تبيين شده و انتزاعيت اين هنر از اين مراتب حكايت ميكند. انتزاعيت هنر مدرن موجب زشتي و بيقوارگي و فقدان ايقاع و آهنگ مناسب صورت هنري است كه اگر صورت زيبا نباشد معنايي كه در آن تجلي ميكند نيز زشت و قهرآميز خواهد بود.
از اين منظر وحي و علم لدني را بايد در مقام اولياء و انبياء چونان هنر حقيقي تلقي كرد كه كاملترين صورت را نيز دارند. اين صورت در وحدت و زيبايي و آهنگ و وزن، تقارن و تعادل و تساوي و نسبتهاي رياضي به ظهور آمده است و نام بيان هندسي مقدس به خود گرفته. به هر تقدير حكمت معنوي در زيباترين صورت كه همان صورت هنري است تجلي ميكند».( مددپور، 1387، 155،156)
بخش دوم
4-2-1 نور و سير به باطن
«روح هنر اسلامي سير از ظاهر به باطن اشياء و امور است. يعني هنرمندان اسلامي در نقش و نگاري كه در صورتهاي خيالي خويش از عالم كثرت ميبينند، در نظر او هر كدام جلوه حسن و جمال و جلال الهي را مينمايند. بدين معني هنرمند همه موجودات را چون مظهري از اسماءالله ميبيند و بر اين اساس اثر هنري او به مثابه محاكمات و ابداع اسماءالله است.
هر نقش و نگاري كه مرا در نظر آيد حسني و جمالي و جلالي بنمايد
جهان در تفكر اسلامي جلوه و مشكات انوار الهي است و حاصل فيض مقدس نقاش ازلي، و هر ذرهاي و هر موجودي از موجودات جهان و هر نقش ونگاري مظهر اسمي از اسماء الهيه است و در ميان موجودات، انسان مظهر جميع اسماء و صفات برگزيده عالم است.
هنرمند در پرتو چنين تفكري، در مقام انساني است كه به صورت و ديدار و حقيقت اشياء در وراي عوارض و ظواهر ميپردازد. او صنعتگري است كه هم عابد است و هم زاير؛ او چون هنرمند طاغوتي با خيالاتي كه مظهر قهر و سخط الهي است، سروكار ندارند. وجودي كه با اثر اين هنرمند ابداع مي شود نه آن وجود طاغوتي هنر اساطيري و خدايان ميتولوژي است و نه حتي خداي قهر و سخط يهوديان يعني «يهوه»، بلكه وجود مطلق و متعالي حق عز شأنه و اسماءالله الحسني است كه با اين هنر به ظهور ميرسد. از اينجا صورت خيالي هنر اسلامي متكفل محاكمات و ابداع نور جمال ازلي حق تعالي است؛ نوري كه جهان در آن آشكار ميشود و حسن و جمال او را چون آيينه جلوه ميدهد در حقيقت بود اين جهاني، رجوع به اين حسن و جمال علوي دارد و عالم فاني در حد ذات خويش نمودي و خيالي بيش نيست:
هستي عالم نمودي بيش نيست سر او جز در درون خويش نيست
در نظر هنرمند مسلمان به قول غزالي «عالم علوي حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب و هر چه متناسب است، نمودگاري است از جمال آن عالم، چه هر جمال و حسن و تناسب كه در اين عالم محسوس است، همه ثمرات جمال و حسن آن عالم است. پس آواز خوش موزون و صورت زيباي متناسب هم شباهتي دارد از عجايب آن عالم.»پس او مجاز را واسطه حقيقت ميبيند و فاني را مظهر باقي؛ به عبارتي، او هرگز به جهان فاني التفات ندارد، بلكه رخ اوست كه اين جهان را برايش خوش ميآرايد:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
پس او با رخ حق و جلوه رخ حق در مجالي و مظاهر اعيان ثابته كه عكس تابش حقند و ديدار وجه الهي سروكار پيدا ميكند. دراين مرتبه، صورت خيالي براي هنرمند مشاهده و مكاشفه شاهد غيبي و واسطه تقرب و حضور به اسم اعظم الهي و انس به حق تعالي است. بدين اعتبار او «لسانالغيب» و «ترجمان الاسرار» الهي ميگردد و قطع تعلق از ماسوي الله پيدا ميكند و به مقام و منزل حقيقي يعني توحيد كه مقام و منزل محمود انساني است سير ميكند. هنرمند با سير و سلوك معنوي خويش بايد از جهان ظاهري كه خيال اندر خيال و نمود بيبود و ظلال و سايه عكس است، بگذرد و به ذيعكس و ذيظل برود و قرب بيواسطه به خدا پيدا كند» (همان منبع ،248، 250).
«به هر تقدير جلوهگاه حقيقت در هنر، همچون تفكر اسلامي، عالم غيب و حق است. به عبارت ديگر، حقيقت از عالم غيب براي هنرمند متجلي است و به همين جهت، هنر اسلامي را عاري از خاصيت مادي طبيعت ميكند. او در نقوش قالي، كاشي، تذهيب و حتي نقاشي، كه به نحوي به جهت جاذبه خاص خود مانع حضور و قرب است، نمايش عالم ملكوت و مثال را كه عاري از خصوصيات زمان و مكان و فضاي طبيعي است ميبيند. در اين نمايش كوششي براي تجسم بعد سوم و پرسپكتيو ديد انساني نيست. تكرار مضامين و صورتها، همان رفتن به اصل است. هنرمند در اين مضامين از الگويي ازلي نه از صور محسوس بهره ميجويد، به نحوي كه گويا صور خيالي او به صور مثالي عالم ملكوت ميپيوندد.
هنرمند ديني در نهايت سير باطني خويش به آنجا ميرسد كه چشم و گوش قلب او باز ميشود و به نهايت بيداري و اخلاص ميرسد. از ظاهر كنده ميشود و فراتر از نگاه عامه ميرود. پراكندگي دلها و پرگويي جاي خويش را به جمعيت خاطر و دل آگاهي ميدهد: لولا تمزع قلوبكم و تزيدكم فيالحديث بسمعتم مااسمع: اگر پراكندگي دلها و پرگويي شما نبود، بيگمان آنچه را من ميشنوم شما نيز ميشنيديد. در اين حال گندگي قلب مومن عرش رحمان ميشود: قلب المومن عرش الرحمن» (مددپور،1370، 48).
4-2-2 توحيد
«نكته اساسي در هنر اسلامي كه بايد بدان توجه كرد عبارت است از توحيد. اولين آثار اين تلقي، تفكر تنزيهي و توجه عميق به مراتب تجليات است كه آن را از ديگر هنرهاي ديني متمايز ميسازد. زيرا مسلمان از كثرات ميگذرد تا به وحدت نايل آيد. همين ويژگي تفكر اسلامي مانع از ايجاد هنرهاي تجسمي مقدس شده است. انتخاب نقوش هندسي و اسليمي و خطايي و كمترين استفاده از نقوش انساني و وحدت اين نقوش در يك نقطه، تاكيدي بر اين اساس است:
نديم و مطرب و ساقي همه اوست خيال آب و گل در ره بهانه
طرحهاي هندسي كه به نحو بارزي وحدت در كثرت و كثرت در وحدت را نمايش ميدهد، همراه با نقوش اسليمي كه نقش ظاهري گياهي دارند، آن قدر از طبيعت دور ميشوند كه ثبات را در تغيير نشان ميدهند و فضاي معنوي خاصي را ابداع مينمايند كه رجوع به عالم توحيد دارد. اين نقوش و طرحها كه فاقد تعينات نازل ذيجان هستند، آدمي را به واسطه صور تنزيهي به فقر ذاتي خويش آشنا ميكنند» (مددپور، 1387، 251).
4-2-3 نور عرفان و هنر اسلامي
«نور ظريفترين، لطيفترين و شگفتانگيزترين معاني را در فرهنگ اسلامي دارا است. در قرآن نور معادل الله است. نوري كه تجلي زيبا، شگفتانگيز و شهودبرانگيزش روح را در هزار توي اسرارآميز و در عين حال شعف آفرينش بيتاب ميسازد. اين نور چون مشكاتي ميمانست كه منزلگه مصباحي است فروزان، مصباحي كه درون آبگينهاي همچون كوكبي فروزنده و رخشان قرار دارد و خود شاخساري از شجره مبارك زيتوني است فاقد تعيين زمان و مكان در خاور و باختر، نورش روشني ميبخشد گرچع مشتعل از ناري نيست بل نوري است فوق نور: نورعلي نور (سوره نور، آيه 34).
اين تعابير لطيف و در عين حال حيرتانگيز نه تنها نور را د رجان و روح مخاطب، بس لطيف و عزيز مينمود، بل تمثيلات بس شگفتآنگيزش (چون مشكات و مصباح) روح را در كشف ادراك باطن آن به سماعي مستانه، هجرتي عارفانه و روايتي هنرمندانه فرا ميخواند. نور اين معناي ازلي كه در عين درخشندگي و ظهور بس رازآميز و حيرتافزا مينمود تمثيلي از«او» بود و يا به عبارتي همچون «او» كه هيچ وجودي از «او» عينيتر، آشكارتر و ظاهرتر نيست اما هيچ وجودي نيز چون او غيرقابل وصول و شناسايي نيست. به تعبير شبستري در گلشن راز:
جهان جمله فروغ نور حقدان حق اندر وي ز پيدايي است
