
بايد به حواس معمولي پنج گانه خود اعتماد کنيد، اعتمادتان به حس ديني هم معقول است.(سوئینبرن:1381،ص201)
دلیل دوم) اگر کسی این اصل را تنها برای تجربههای حسی و روزمره قابل اطلاق بداند اهتمامی بس بیهوده ورزیده است زیرا خود سوئینبرن فقط به دو راه، که ممکن است برای محدود کردن کاربرد این اصل استفاده شود، اشاره میکند و به آنها پاسخ میدهد:
2_3_2 اشکالات احتمالی به اصل آسانباوری و پاسخ سوئینبرن
اشکال اول : اصل آسانباوری نیازمند توجیه استقرایی است.
کسی ممکن است اصل آسانباوری را نیازمند به توجیه از طریق شواهد استقرایی دانسته و آن را اصلی غیربدیهی بداند. و اینچنین استدلال کند که چون شواهد استقرایی، در حیطه تجربههای عادی و روزمره جای دارد از این رو کاربرد این اصل در تجربهی دینی، که تجربهای غیرمعمول است، نامعتبر خواهد بود.
اولین استدلال این است که این فرض ما که چیزها به گونهایی که هستند به نظر میرسند یک اصل عقلانی بنیادین نیست،زیرا خودش احتیاج به توجیه استقرایی خواهد داشت و توجیه استقرایی قابل استفاده در موارد متداول و معمولی است نه در موارد دینی. (Swinburne، P.303)
پاسخ سوئینبرن
سوئینبرن این اشکال فرضی را به دو صورت رد میکند:
اول آن که افراد از راه ادراک یک شیء میتوانند پی به وجود خارجی آن ببرند، حتی اگر ادراک گذشته خود را از آن شئ به یاد نیاورند. این در حالی است که پذیرش این اشکال بدین معنا خواهد بود که در هر تجربهی جدید ادراک کننده لازم است که ادراک گذشته خود را از آن شیء بیاد آورد تا باور جدید او به وجود خارجی شیء جدید توجیه گردد در صورتی که این اصلی توجیه ناپذیر خواهد بود.
اشکالی که به این دیدگاه وارد است،اینکه به طور عادی ومتداول فرض کنید که افراد درگرفتن آنچه به نظر میرسد شبیه به میز است، موجّه باشند، حتی اگر آنها در زمان واحد تجربه گذشتهشان از میز را به یاد نیاوردند. بنابراین آنچه این اصل باید برای گفتن داشته باشد، این است که دلیل موجّه ما برای گرفتن آنچه به نظر میآید شبیه به میز باشد، که ما بتوانیم چنین تجربیات گذشتهای را به یاد بیاوریم اگر ما تلاش سرسختانه کافی داشته باشیم و چیزی برای گفتن ندارد اگر ما صرفاً تجارب گذشته کافی برای توجیه استنتاج حال حاضر ما و یا نه ما میتوانیم آن تجارب را به یاد داشته باشیم. اگر ادعایی به صورت استقرایی تصدیق شود، در بعضی موارد باید شواهدی از عملکرد گذشته در اختیار داشته باشیم تا توجیه استنتاجی موجّه باشد.اما پس از آن، تنها درصورتی القای تجربیات گذشته به آینده توجیه پذیر خواهد بود که تجربیات گذشته به درستی یادآوری شوند.
بنابراین یک استقراء از تجربه گذشته به تجربه آینده قابل توجیه است فقط اگر ما به درستی تجربه گذشتهیمان را به یاد بیاوریم. چه دلایلی برای این فرض داریم؟ ما دراینجا به وضوح باید بر این اصل که چیزها هستند همانگونه که به نظر میرسند به عنوان یک اصل پایه و مبنا که غیرقابل توجیه است تکیه کنیم.( Swinburne، P.305)
دوم آن که اگر این اشکال را بپذیریم بالاجبار باید مواردی که در آن موجّه بودن باور ادراک کننده را نسبت به مواردی که شناختی از آنها ندارد، ولی از اوصاف و ویژگیهای این موارد، آنها را ادراک میکند، انکار کنیم.
اشکال دیگر براستدلال اول این است که این اصل پیشنهاد شده به وضوح نیازمند اصلاح برای مقابله با مواردی است که شخص ، هیچ تجربه ی قبلی از x ندارد اما تجربه ایی از ویژگیهای آن در زمانی که x تعریف شده است دارد. بنابراین یک حیوان افسانه ایی ( با بالا تنه انسان و پایین تنه اسب) به عنوان یک موجود با سر، تنه و دست انسان و بدن و پاهای اسب تعریف میشود. به نظر شخص میرسد که یک حیوان افسانه ایی وجود دارد. آیا این دلیل خوبی است برای این فرض که آن موجود است؟ مطمئناً آری! بنابراین این اصل در پشت استدلال اول باید برای خواندن اصلاح شود. این واقعیت است که x موجود است و این دلیل خوبی است برای فرض گرفتن اینکه x موجود است تنها اگر ما دلیلی داشته باشیم بر اینکه زمانی در گذشته به نظر برسد که x یا ویژگیهایش توسط x تعریف شده باشند.
مثلا خدا شبیه حیوان افسانه ایی است که تعریف میشود در عبارتی از ویژگیهایی که بیشتر ما آنها را تجربه کردیم و او به عنوان شخصی که بدن ندارد و قدرت ، معرفت و آزادی نامحدودی دارد تعریف میشود و به عبارت دیگر ویژگیهای مشابه که هریک از ما آن تجربه این جهانی را دارا میباشیم. از طریق قدرت بینایی، شنیداری و چشایی. تجربه تشخیص افراد با درجات مختلفی از قدرت ، معرفت و آزادی زمانی قابل ارزیابی است که در حضور شخصی با قدرت ، دانش و آزادی نامحدود باشد .در واقع این قابل قبول است به فرض اینکه شخص ممکن است قادر به تشخیص درجه عالی این کیفیت ها بشود حتی اگر او نتواند فوراً تشخیص بدهد درجه کمتر را بدون استفاده از توجیه استنتاجی. بنابراین اصلاح استدلال اول ساخته شده اجتناب ناپذیر است و قدرت رویارویی با ادعای تجربهی دینی را نخواهد داشت.( Swinburne: 2004، p.306)
اشکال دوم: تمایز «تفسیر تجربه و تجربه»
کسانی که قائل به ترسیم خطوطی به عنوان خطوط چیزم، بین تجربه واقعی و تفسیر،(ادراک واقعی و استنتاج صرف)، که به گفته خود سوئینبرن قدیمیترین سنت تجربی در فلسفه، هستند. ممکن است استدلال کنند که تجربه، با تفسیر تجربه متفاوت است و آنگاه قائل شوند استفاده از اصل آسانباوری در تفسیر یک تجربه امکان ناپذیر بوده و از این اصل میتوان فقط در خود تجربه استفاده کرد. و چون هر نوع تجربهی دینی مستلزم تفسیر است و لذا امکان استفاده از اصل آسانباوری در تجربههای دینی وجود نخواهد داشت.
تلاش دوم برای محدود کردن اصل آسانباوری این است که این اصل معتقد است به معقولیت ویژگیهاو نسبتها ( بدون احتیاج به توجیه استنتاجی) اما انکار میکند آن را در فقدان توجیهات استنتاجی و (درستی) آن را در موارد دیگر نگه میدارد. چیزم قائل به محدودیت این اصل است. بر طبق دیدگاه چیزم اگر چیزی به نظر برسد (به نحو معرفتشناسانه) برای s که قهوهایی، چهارگوش و جامد باشد،این دلیل مناسبی خواهد بود برای باور داشتن به اینکه آن هست. اما اگر چیزی به نظر برسد که یک میز است یا یک میز ویکتوریا یا یک کشتی است یا یک کشتی روسی است این دلیل خوبی برای این باور که آن وجود دارد نخواهد بود. شما میتوانید دلیل خوبی برای باور داشتن به اینکه چیزی میز خواهد بود داشته باشید تنها اگر قهوه ایی، چهارگوش و جامد باشد و به عبارتی چیز هایی که شبیه به آن هستند به نظر میرسد( درگذشته) برای نوشتن مورد استفاده قرار میگرفتند.
اگر به نظر برسد که یک شی یا (ویژگی اش) به نام x وجود دارد این دلیل مناسبی است برای این فرض که آن نیاز بیشتری به توجیه ندارد پس شما یک تجربه واقعی از x خواهید داشت. اما اگر این نگه داشته نشود به نظر میرسد که شی x وجود دارد این تفسیری است از تجریه شما که نیاز به توجیه دارد. اگر شما یک تجربه واقعی از x داشته باشید و اگر در واقع x علت تجربه شما باشد. پس شما x را واقعاً درک کردهاید؛ اگر شما به این نتیجه برسید x وجود دارد بدون ادراک واقعی x ، بنابراین ( حتی اگر نتیجه به دست آمده شما درست و قابل توجیه باشد) شما صرفاً x را استنتاج کردهاید. تلاش برای ترسیم چنین خطوطی به عنوان خطوط چیزم، بین تجربه واقعی و تفسیر، ادراک واقعی و استنتاج صرف، قدیمیترین سنت تجربی در فلسفه است.( Swinburne، p.307)
سوئینبرن برای رد این اشکال بیان میدارد که میان تجربه و تفسیر تجربه تفاوتی و تمایزی وجود ندارد. و امکان ایجاد حدومرزی میان تجربه و تفسیر آن وجود نخواهد داشت.
2_3_3 محدودیتهای اصل آسانباوری از منظر خود سوئینبرن
هرچند که سوئینبرن دو راه فرضی را برای محدودکردن اصل آسانباوری نادرست میداند اما خود چهار حالت را متصور است که در آنها استفاده از اصل آسانباوری امکانپذیر نیست. (ر.ک: سوئینبرن:1381،ص204_206)
حالت اول
ما ممکن است شاهد داشته باشيم بر اينکه ادراکات حسي ظاهري ما تحت شرايطي صورت گرفته است که در آن شرايط، شاهدي ايجابي بر غيرقابل اعتماد بودن ادراکات حسي وجود دارد. مثلاً اگر کسی ادعا کند که صفحهاي از يک کتاب را از فاصلهي صدياردي (هر یارد نود سانتیمتر) خوانده است، شما به درستي ادعاي آن را نخواهيد پذيرفت زيرا ما از روي تجربه میدانيم که آن افرادي که مدعياند ميتوانند در آن فاصله کتاب بخوانند، در حقيقت نميتوانند آنچه را که نوشته شده به درستي گزارش کنند (به طوري که ما ميتوانيم آنچه را نوشته شده از اين طريق بازبيني کنيم که آن صفحه را از فاصله يک پای بخوانيم، فاصلهاي که در آن گزارشهاي مبتني بر مشاهدة تعداد زيادي از ما با يکديگر مطابق است). به همين نحو، ادراکات حسي ظاهري [نمودار شونده] کساني که تحت تأثير داروهايي نظير ال. س. دي(LSD) واقع ميشوند به درستي بايستي ناديده گرفته شوند، زيرا ما آن گزارشها را غيرقابلاعتماد يافتهايم (از طريق مشاهداتي که افراد زيادي، اما نه تحت تأثير چنان داروهايي، انجام دادهاند). بيشتر تجربههاي ديني در معرض چنان آزمونهايي قرار نميگيرند. تجربههاي ديني تحت تأثير داروها يا در شرايطي که شاهد قاطع بر غيرقابل اعتماد بودن تجربهي ديني در آن شرايط داريم صورت نميگيرند.
حالت دوم
به زعم وی ممکن است ما در موردي خاص شاهد بر اين امر داشته باشيم که اشيا آنگونه که به نظر ميرسند، نيستند. ممکن است من خيال کنم مردي را ميبينم که دارد سرش را زير بغل خود حمل ميکند. از آنجا که تمام شناخت من از قابليتهاي انساني حکم ميکند که انسانها نميتوانند چنان کاري را انجام دهند، به درستي ميفهمم که دچار توهم شدهام. همينطور چنانچه شاهدي قوي و ايجابي بر عدم وجود خداوند داشته باشيم، بايد تجاربي را که ظاهراً در مورد خدا هستند ناديده بگيريم.
سوئینبرن میگوید: من بر« قوي » تأکيد ميکنم. اگر ما نميتوانستيم به حواسمان به هنگامي که ظاهراً چيزي را نشان ميدهند که از جهات ديگر بنا به احتمالي ضعيف نبايد آن گونه باشد اعتماد کنيم هميشه در زندان باور اوليه خود باقي ميمانيم. چنانچه ما دليلي قوي بر عدم وجود خداوند داشته باشيم، بايستي تجارب ديني خود را به عنوان توهم ناديده بنگاريم. اما تا آن جا که شاهد ديگر دو پهلو و گنگ است يا اين که عليه خدا به شمار ميآيد اما از قوت لازم برخوردار نيست، تجربه ما (چه تجربهي خود ما و چه تجربهي بسياري از افراد ديگر) بايستي موازنة [ادلة نفي و اثبات ] را به نفع خداوند برهم زند.
حالت سوم
و به عقیده وی گاهی ممکن است شاهدي وجود داشته باشد که تجربه ظاهري (به طور مستقيم يا به طور غير مستقيم)معلول شيئي که در تجربه نمودار شده نبوده است [اشتباه در تطبيق]. اگر من در زمان معيني در پاساژ کسي را ببينم و خيال کنم که او جان است و سپس معلوم شود که در آن زمان برادر دو قلوي او در پاساژ بوده است، کاملاً پذيرفتني است که پرتوهاي نوري که از برادر دو قلي جان به چشم هاي من تابيده علت تجربه ي من از او شده و خود او نقشي در تجربه من نداشته است.
بنابراين اگر شما بتوانيد اثبات کنيد که خداوند در ميان علل يک تجربهي ديني حضور ندارد، معلوم ميشود که آن تجربه، تجربهاي اصيل ازخداوند نبوده است. اما تنها راه براي اثبات اينکه خداوند در ميان علل تجربه ديني حضور ندارد، اثبات عدم وجود خداوند است؛ زيرا اگر خدا وجود داشته باشد اوست که قوام بخش تمامي راه کارهاي علّياي است که ( تمامي تجارب ما را فراهم ميآورند. شايد برخي تجارب ديني هنگامي رخ دهند که مردم مدتي را روزه بگيرند. اما اين امر اثبات نميکند که خداوند در پديد آوردن تجربهي ديني روزه داران نقشي ندارد. زيرا مشروط بر آنکه خدا وجود داشته باشد، سبب ميشود تا رياضت روزه داري، تجربهي ديني را به ارمغان آورد. صرف اين حقيقت که برخي فرآيندها
