
آزمودنیها خواستند در مورد ارتباط بین عکسهایی که دو نفر را نشان ميداد، اظهار نظر کنند. نتایج تحلیل عوامل نشان داد که مولفههای اجتماعی ميتوانند از تواناییهای آکادمیک متمایز باشند.
در تفسیرهای اخیر ازهوشهای چندگانه 50نیز گاردنر(2003)مفهوم هوشهای هفت گانه را مطرح ميکند البته تاکیدهای فزاینده اخیر بر نقش هیجانها در هوش، ریشه در کارهای گاردنر دارد. یکی از جنبههای هوش را توانایی فرد در آگاهی از هیجان ها، تمایز میان آنها و استفاده از این اطلاعات برای ارائه پاسخی اثربخش در برابر محیط ميداند. این توصیف جزئی از هوشهای شخصیتی مطرح شده توسط گادنر میباشد.
2-8-2- هیجان چیست؟
مطابق آنچه گفته شد، از ابتدای پیدایش نظریههای هوش، پژوهشگران این حوزه به صورت تلویحی پی برده اند که در صورتی که هوش را توانایی سازگاری و عملکرد موثر بدانیم، این عملکرد با اندازه گیری صرف توانمندیهای عقلانی بدون در نظر گرفتن اطلاعاتی که هیجانها در اختیار ميگذارند، قابل پیش بینی نخواهد بود ؛ چرا که در بررسی هیجان نشان داده شده است که پژوهشگران به تدریج به این واقعیت پی برده اند که هیجانها نقش انگیزش و هدایتگر رفتار سازمان یافته و انطباقی را دارند (لردنگلو، 2008)
در این زمینه پژوهشگرانی چون وکسلر سعی کردند توانمندیهای مربوط به هیجان را در تعریف خود از هوش و در نتیجه در آزمون آن بگنجانند و کسانی چون ثرندایک و گاردنر سعی کردند این تواناییها را در قالب انواع هوش در حوزه اندازه گیری وارد کنند. تلاشهای انجام شده در این حوزه به تدریج منجر به تمایز بیشتر انواع هوش و یافتن راههای معتبر در زمینه اندازه گیری آنها گردیدند تا اینکه در نهایت سالوی و مایر (1990) به منظور ایجاد چارچوب جهت گردآوریهای بررسیهای مربوط به توانمندیهای هیجانی به عنوان هوش از یک طرف و تفاوتهای افراد در زمینه ارزیابی هیجانها و بکارگیری آنها در سازش و حل مساله در طرف دیگر و همچنین یکپارچه کردن زمینه ساخت مقیاسهای متنوع در زمینههای مرتبط با هیجان همچون مقیاسهای ناگویی خلقی51، تجلی هیجان52 و همدلی53 مفهوم هوش هیجانی را معرفی کردند. آنچه که هوش و هوش هیجانی را به نوعی به یکدیگر پیوند ميدهد مفهوم هیجان است. هیجانها از جمله مفاهیمی هستند که بیشترین مناقشات نظری را در بر داشته اند. هیجانها پدیدههای چند وجهی هستند که شامل حالتهای عاطفی و ذهنی یا همان احساس، واکنشهای زیستی و فیزیولوژیکی، گرایش به عمل یا بعد کارکردی و نهایتا بعد اجتماعی ميباشند. پس هیجان ساختاری روان شناختی است که چهار جنبه یک تجربه را با هم رخ ميدهند و شامل پدیدههای ذهنی، فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی هستند، به هم پیوند ميزند (سید محمدی، 1378).
چنانچه فریجدا54 (2000) اظهار ميکند هدف هر کدام از تبیینهای روان شناختی که انتخاب گردد، فهم پدیده هیجان و فهم شرایط رخ دادن آن است. او معتقد است پدیده قابل مشاهده ميتواند به شیوههای بسیار متفاوت و در سطوح متفاوتی از تحلیل و ترکیب، توصیف و تبیین گردد ؛ هر چند که کاملا آشکار نیست پدیده ای که تبیین ميگردد چیست. پس از این است که بحثهای متنوع اخیر و واگرایی نظریهها در این حوزه رخ مينمایاند. هری55 و پرت56 (2000) معتقدند هنگامی که روان شناسان بدانند این پدیدهها چگونه با هم ترکیب شده و تعامل مينمایند، خواهند توانست بگویند که هیجان چیست (لردنگلو، 200).
سالوی و مایر (1990) در توصیف هیجانها ميگویند : هیجانها پاسخهای سازمان یافته ای هستند که از مرز تعداد زیادی سامانههای روان شناختی شامل سامانههای فیزیرلوژیکی، شناختی، انگیزشی و تجربی میگذرند.
هیجانها نوعا در پاسخ به یک رویداد بر ميخیزند که چارچوب معنایی مثبت و یا منفی برای فرد دارند (آرنولد57، 1970) ؛ این رویداد ميتواند درونی و یا بیرونی باشد (لردنگلو، 2008).
با توجه به چند وجهی بودن هیجان و اینکه افراد انواع متفاوتی از هیجانها را تجربه ميکنند، این سوالات پیش ميآید که آیا هیجانهای مختلف واکنشهای فیزیولوژیکی متفاوت دارند و اینکه تفاوت هیجانها تفاوت در کیفیت است یا کمیت. این سوالات موجب پدید آیی نظریههای متعدد و گاه مناقص در خصوص هیجان شده است که نظریه جیمز ـ لانگه58 از این جمله است.
جیمز 59(1884 ؛ به نقل از خداپناهی، 1375) معتقد بود که بدن در مقابل محرکهای هیجان انگیز متفاوت، واکنشهای متفاوتی بروز ميدهد. او ابراز داشت که تجربه هیجانی به دنبال ادراک تغییرات بدنی خاص رخ ميدهد. لانگه60 (1885 ؛ به نقل از خداپناهی، 1375) نیز در همان زمان این عقیده جیمز را پذیرفت. پس از آن اشخاصی چون والتر کنون61 (1927 ؛ به نقل از کرنلیوس62، 1996) با طرح این انتقاد که واکنشهای فیزیرلوژیکی بدن آرام و کند اتفاق ميافتند و وجه احساسی و عاطفی هیجان سریع اتفاق ميافتد و در نتیجه تجربه ذهنی هیجانی نمی تواند پیامد تغییرات فیزیولوژیکی باشد، دیدگاه جیمز ـ لانگه را به چالش طلبیدند. از آن پس تضاد شناخت63 و هیجان نیز کم کم در بین نظریه پردازان سر برآورد. در این زمینه کسانی چون باک 64(1984 ؛ به نقل از آیزنک65، 2000) معتقدند که هر دو نظریه شناخت و زیست شناسی واقعیت دارند. از نظر باک انسانها دو سامانه همزمان برای فعال سازی هیجان دارند، سامانههای فطری که خودانگیخته اند و نوعی سامانه فیزیولوژیکی اولیه اند که به صورت غیر ارادی به محرکهای هیجانی واکنش نشان ميدهند. این دو سامانه به صورت مکمل و تعاملی موجل برانگیختن و تنظیم تجربه هیجانی ميشوند.
چنین دیدگاههایی از طریق یافتههای عصب شناختی اخیر توسط لی دوکس66 (1993 ؛ به نقل از گلمن 1995) و داماسیو (2004) تایید شده است.
کارکرد هیجانها از جمله سطوح مورد مطالعه درباره این مفهوم است (فریجدا، 2000) که البته دیدگاههای متفاوتی را دامن زده است. بلاچیک (2003) رفتار هیجان را در خدمت هشت عمل اصلی ميداند که عبارتند از : محافظت، نابودی، تولید مثل، اتحاد مجدد، پیوند جویی، طرد، کاوش و تشخیص موقعیت.
ایزارد 67(2004) فهرستی از کارکردهای اجتماعی هیجانها را عرضه ميکند که در چهار مجموعه خلاصه ميشود :
1. آسان سازی انتقال حالتهای اساسی
2. تنظیم نحوه پاسخ دهی به دیگران
3. تسهیل تعامل اجتماعی
4. ترغیب رفتار اجتماعی
تامکینز68 (1962؛ به نقل از کرنلیوس، 1996) رویکردی تعاملی را مطرح ميکند و هیجانها را عامل انگیزشی مهمی در تعیین رفتار ميداند.
دقت در سیر نظریههای مربوط به هیجان دو سنت را آشکار ميسازد که به صورت متوالی رشد کرده اند. سنت اول عقیده ای است که هیجان را پاسخی نامنظم و مخرب ميداند (یونگ، 1963 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ یونگ، 1940 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ شفر 69و همکاران، 1940 ؛ به نقل از سالوی و ماایر، 1999 ؛ یونگ 1999. یونگ، 1959، به نقل از پلاچیک، 2003) هیجانها را آشفتگیهای تند افراد به عنوان یک کل ميداند. متون اولیه، هیجانها را به عنوان یک پاسخ سازمان نایافته که عمدتا احشایی و ناشی از کمبود سازگاری موثر است، توصیف ميکنند. از این منظر هیجان ناشی از عدم کنترل کامل مغز و وجود ردی از ناهشیاری فرض ميشود (سالوی و مایر، 1990). سنت دوم، هیجان را یک پاسخ سازمان دهنده ميداند (لیپر، 1948 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ استربروک، 1959 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ ماندلر، 1975 ؛ به نقل از سالوی و مایر 1999). لیپر (1948 ؛ به نقل از پلاچیک، 2003) معتقد است هیجانها برانگیزانندههایی هستند که افراد را یمت فعالیت هدایت ميکنند. همچنین نظریات جدید هیجانها را به عنوان هدایت کنندههای انطباقی فعالیتهای شناختی ميدانند (سالوی و مایر، 1990 ؛ ایزارد، 2001).
2-8-3- هوش هیجانی از دیدگاه مایر، سالوی و کاروسو70
سالوی و مایر (1990) عنوان ميکنند که آنچه تحت عنوان هوش هیجانی مطرح ميشود، مجموعه ای از مفهومی از افرایندهای ذهنی است که اطلاعات هیجانی را شامل ميشود ؛ آنها فرایندهای زیر را خلاصه کرده و بدین ترتیب نام ميبرند :
الف) ارزیابی و نشان دادن هیجانها در خود و دیگران.
ب) نظم دادن هیجانها در خود و دیگران
ج) مورد استفاده قرار دادن هیجانها در راستای سازش یافتگی
آنها این فرایند را از ادبیات موجود جمع آوری کرده اند ؛ چنانچه ارزیابی و نشان دادن هیجانها در خود را از بررسی مفهوم ناگویی خلقی استنتاج کردند. آنها در ادامه متذکر ميشوند اگر چه این فرایندها در هر شخصی مشترک است، اما نباید تفاوتهای فردی را در سبکها و تواناییهای پردازش فراموش گردند. سالوی و مایر (1990) با این مقدمه کلیت هوش هیجانی را طبق نمودار زیر چارچوب بندی نمودند : با توجه به نمودار صفحه قبل هر یک از مولفههای هوش هیجانی را از نظر سالوی و مایر (1999) در ادامه توضیح آن خواهد آمد:
ارزیابی و ابراز هیجان 71در خود
افراد با توجه به این مولفه، هیجانهای خود را سریع تر ادراک ميکنند و پاسخ ميدهند و در تعامل با دیگران این هیجانها را بهتر نشان ميدهند. چنین افراد هوشمندی از لحاظ هیجانی، مناسب تر به احساس خود پاسخ ميدهند از آن جهت که آن را صحیح تر ادراک کرده اند. این مهارت به این دلیل از نظر هیجانی هوشمند به حساب ميآید که پردازش اطلاعاتی هیجانی را از درون ارگانیزم ضروری ميداند (اکبرزاده، 1383).
2-8-4- ارزیابی و ابراز هیجان در دیگران
این مهارت افراد را برای اندازه گیری صحیح پاسخهای عاطفی در دیگران و انتخاب رفتارهای انطباقی به لحاظ اجتماعی در پاسخ، توانا ميسازد. چنین افرادی قاعدتا توسط دیگران گرم و اصیل ادراک ميشوند، در حالی که افراد فاقد این مهارتها به نوعی سرد و نچسب ادراک ميگردند (همان منبع).
2-8-5- نظم جویی هیجان در خود و دیگران
بیشتر افراد هیجانها را در خود و دیگران نظم ميدهند. با این وجود، افراد هوشمند هیجانی در این مهارت تبحر ميیابند و به گونه ای عمل ميکنند تا به اهداف ویژه شان دست یابند. از نقطه نظر مثبت، آنها خلق خود و دیگران را بالا ميبرند و حتی هیجانهای خود را به منظور برانگیختن دیگران به سوی یک هدف ارزشمند مدیریت ميکنند. از نقطه نظر منفی نیز، افراد این مهارتها را در مسیر ضد اجتماعی پیش برده و دیگران را در قالبی جامعه ستیزانه به اهداف منفی خود هدایت ميکنند (اکبرزاده، 1383).
2-8-6- به کار بستن هیجان ها72
طبق این مولفه اشخاص راهبردها و اجزای درگیر در حل مساله را به واسطه خلق و هیجانها تحت تاثیر قرار ميدهند. مثلا هیجانهای مثبت، سازمان حافظه را در راستای توجیه یافتگی مادههای شناختی و عقاید گوناگون تغییر ميدهد یا اینکه خلق، موجب تسهیل و انگیختگی عملکرد در انجام تکالیف تعلقی پیچیده ميگردد (اکبر زاده، 1383).
سالوی و مایر (1990) چارچوب هوش هیجانی را چنانچه ذکر ان رفت، به عنوان زیر مجموعه ای از هوش اجتماعی معرفی کردند و آن را این گونه تعریف نمودند : هوش هیجانی توانی فرد در بازبینی هیجانها و احساسات خود، تمایز میان آنها و به کارگیری این اطلاعات در جهت هدایت افکار و واکنشهای خود است. از سوی دیگر هوش هیجانی زیر مجموعه ای از هوشهای شخصی گاردنر است (اشتنبرگ و کافمن، 1998) که به جای معنی کلی ارزیابی از خود و دیگران به بازشناسی، تمایز و کاربرد حالتهای هیجانی خود و دیگران به منظور حل مساله و نظم بخشی به رفتار، تمرکز ميکند (اکبرزاده، 1383).
مایر و سالوی (1997)، مایر و همکاران (1999)، مایر و همکاران (2000)، مایر و همکاران (2001) پس از شکل گیری و معرفی هوش هیجانی تغییراتی را در تعریف مولفههای هوش هیجانی انجام دادند. مایر، سالوی و کاروسو (2000) به منظور عمق بخشیدن به این مفهوم با بیان ملاکهای لازم برای اینکه توجیه نمایند چرا آن را هوش مينامند، نشان دادند هوش هیجانی ميتواند این ملاکها را برآورده کند ؛ ملاکها به شرح زیر بودند :
الف) هوش را باید بتوان به مجموعه ای از تواناییهای ذهنی تقسیم کرد.
ب) تواناییهای هوش باید با هم همبستگی درونی داشته
