
باشند.
ج) تواناییهای مورد نظر باید با هوش سنتی همبستگی داشته باشند.
د) تواناییهای هوش باید با افزایش سن و تجربه رشد کنند.
به این ترتیب مایر، سالوی و همکاران هوش هیجانی را به عنوان یک توانایی ذهنی دانسته و نهایتا الگوی خود را در چهار شاخه اصلی ترسیم کرده اند (مایر، 2003).
الف) تشخیص هیجانها : توانایی تشخیص هیجانهای خود و دیگران در ابعاد فیزیکی و روان شناختی، بیان صحیح و دقیق هیجانها و توانایی تفکیک ابراز درست و نادرست احساسات.
ب) آسان سازی هیجانی تفکر : توانایی تمرکز درباره احساساتی که در برخورد با وقایع، اشیاء و افراد تاعی شده اند، بسط هیجانها و استفاده از آنها در جهت تسهیل تفکر و توانایی حل مساله و توانایی استفاده از نوسانان خلق براثی در نظر گرفتن نقطه نظرات مختلف.
ج) درک هیجانها : توانایی درک هیجانهای مرکب یا زنجیرههای هیجانی، درک دلایل و پیامدهای احساسات خود، توانایی درک ارتباط میان هیجانهای مختلف و تغییر و تفسیر آن ها.
د) مدیریت هیجانها : توانایی گشودگی به تمام احساسات اعم از لذت بخش و آزاد دهنده،توانایی بازبینی و اندیشه بر روی هیجان ها،توانایی حفظ و تداوم حالتهای هیجانی و بازسازی آنها براساس اینکه سودمند ارزیابی شده اند یا نه و توانایی مدیریت هیجان در خود و دیگران.
از سوی دیگر مایر و همکاران (2001، 2000، 1999) هوش هیجانی را نوعی از پردازش اطلاعات هیجانی ميدانند که در آن هیجانها به عنوان منابع مهم اطلاعاتی، انگیزشی و مدیریتی مورد استفاده قرار ميگیرند. این روند پردازش اطلاعات شامل توجه به هیجان ها، پردازش و ارزیابی صحیح هیجانها و نظم بخشی سازمان یافته هیجانها است.
چنین نگاهی به هوش هیجانی توسط قربانی و همکاران (2000) در ایران و آمریکا مورد بررسی قرار گرفته است. بر مبنای یافتههای این پژوهش چهار مولفه هوش هیجانی طی مراحل توجه، پردازش و برون داد در هر نمونه ایرانی و آمریکایی نشان داده شده است.
2-8-7- برخی از مدلهای هوش هیجانی
مدل بار ـ آنبارـ آن (1996) با ساخت یک مقیاس 133 ماده ای، مفهوم بهره هیجانی73 را مطرح کرد. با این مقیاس مجموعه وسیعی از صفات مختلف مانند خودآگاهی هیجانی خود شکوفایی، خوشبینی، استقلال، مسئولیت اجتماعی، تحلیل استرس و احساس خوشبختی سنجیده ميشود. او براین اساس هوش هیجانی را به عنوان یک مجموعه از ظرفیت ها، قابلیتها و مهارتهای غیر شناختی ميداند که تواناییهای فرد را در برخورد موفقیت آمیز با مقتضیات و فشارهای محیطی، بالا ميبرد (بار ـ آن و پاکر، 2000).
بار ـ آن در کارهای بعدی خود مفهوم بهره هیجانی را گسترش ميدهد و در پنج مولفه آن را سازمان ميبخشد. پپنج مولفه هوش هیجانی از نظر بار ـ آن به شرح ذیل ميباشد:
الف) بهره هیجانی درون شخصی 74که به اجزایی از قبیل خودآگاهی، شکوفایی و استقلال تقسیم ميشود.
ب) بهره هیجانی بین شخصی75 که شامل همدلی، روابط بین فردی و مسئولیت پذیری اجتماعی ميباشد.
ج) بهره هیجانی قابلیت سازش یافتگی 76که اجزای آن عبارتند از انعطاف پذیری آزمون واقعیت و توانایی حل مساله
د) بهره هیجانی مدیریت استرس77 که کنترل تکانه و تحمل استرس را در بر ميگیرد.
ه) بهره هیجانی خلق عمومی78 کهبه اجزایی مانند امیداوری و شادمانی تقسیم ميگردد.
رویکرد بار ـ آن به دلیل پشتوانه نه چندان محکم و استفاده از مفاهیم سنتی روان شناسی توجه چندانی در محافل علمی کسب نکرده است و تنها مفهوم بهره هیجانی او مورد توجه سازمانهای تجاری قرار گرفته است (قربانی و همکاران، 1381). با این حال مقیاس بهره هیجانی بار ـ آن به خوبی با ساختار نظری وی همخوان است و خرده مقیاسهای پایانی خوبی نشان داده اند (آستین و همکاران، 2005).
مدل گلمن
گلمن (1995) در کتاب عمومی و غیر تخصصی، به تفضیل درباره هوش هیجانی بحث کرده و آن را در سطح گسترده ای معرفی کرده است. او تعداد از مهارتهای ارتباطی و اجتماعی را که با درک و ابزار هیجانها هم بسته است، به عنوان مولفههای هوش هیجانی معرفی مينماید. گلمن چارچوب مورد نظر خود را در سال 1998 مورد تجدید نظر قرار ميدهد و آن را به صورت زیر معرفی ميکند :
الف) خودآگاهی79 : شامل مواردی چون آگاهی هیجانی و اعتماد به نفس
ب) خود نظم بخشی80 : شامل مواردی چون خود کنترلی و نوآوری
ج) انگیزش81 : شامل مواردی چون کشاننده پیشرفت، ابتکار عمل و خوشبینی
د) همدلی82 : شامل مواردی چون درک دیگران و آگاهی سیاسی
ه) مهارت اجتماعی83 : شامل مواردی چون نفوذ، مدیریت تعارض و توانمندیهای تیمی
مدل هیجانی گلمن بر اساس مجموعه ای از ویژگیهای مثبت گردآوری شده و از پشتوانه نظری لازم برخوردار نمی باشد و از سوی دیگر آزمون بهره هیجانی وی نیز از ویژگیهای روان سنجی مطلوبی برخوردار نیست (چاروکی و همکاران، 2001).
این امر به نوعی بیانگر ناهمخوانی نظری و عملیاتی نظریه گلمن است که البته به شدت از ارزش این مدل ميکاهد. چاروکی و همکاران (2001) این سه مدل را در جدول شماره 2 ـ 2 به شکل جالبی مقایسه کردهاند.
جدول 2ـ1ـ مقایسه رویکرد توانایی مایر، کاروسو و سالوی و رویکرد ترکیبی بار ـ آن و گلمن
(چاروکی و همکاران، 2001)
رویکرد توانایی
رویکرد ترکیبی
مایر، ماروسو و سالوی
بار ـ آن
گلمن
1ـ توانایی آگاهی از هیجان برای ادراک صحیح هیجانها
2ـ توانایی کاربست هیجانها برای تسهیل افکار
3ـ توانایی فهم هیجانها و معانی شان
1ـ بهره هیجانی درون شخصی
2ـ بهره هیجانی بین شخصی
3ـ بهره هیجانی انطباق پذیری
4ـ بهره هیجانی مدیریت استرس
5ـ بهره هیجانی خلق عمومی
1ـخودآگاهی درون هیجانی
2ـ خود نظم بخشی
3ـ انگیزش
4ـ همدلی
5ـ مهارتهای اجتماعی
با توجه به جدید بودن حوزه مربوط به مبحث هوش هیجانی، گستره نظریه پردازی در این خصوص همچنان باز ميباشد و بحثهای نظری چنانچه ذکر شد، ادامه دارد. با توجه به این موضوع این نوشتار لازم مينماید مباحث نظری را به پایان رسانده و به کاربردهای مفهوم هوش هیجانی پرداخته شود تا در ادامه کاربرد آن در حوزه تعلیم و تربیت نیز مطرح گردد. چرا که به نظر اکثر نظریه پردازان، هوش هیجانی نقش اساسی و محوری در تعاملهای افراد با همدیگر و در فعالیتهای مرتبط با خانه، مدرسه، شغل و دیگر موقعیتها را دارا ميباشد و با توجه به گسترده بودن دامنه شمول این سازه به روشهای ارتقاء آن توجه زیادی مبذول شده است.
2-8-8- هوش هیجانی و تاثیر آن بر استرس
بررسیها نشان ميدهند که هوش هیجانی ساختاری است که ارتباط بین استرس و فشارهای زندگی و سلامت روان شناختی را تعدیل ميکند، به این معنا که افرادی که در توجه هیجانی نمرات بالایی کسب ميکنند، در مقابل استرس، افسردگی بالاتری را گزارش داده اند. همچنین نمرات پایین در شاخص مدیریت هیجانهای دیگران با افکار خودکشی بالاتر همسو است (چاروکی و همکاران، 2002).
2-8-9- هوش هیجانی و کاربردهای سازمانی
در پاسخ به این سوال که علت نارضایتی شغلی چیست، یکی از پاسخها برخود شخص متمرز است. در راستای تاثیر شخص بر نارضایتی شغلی، از جمله مولفههایی که مورد بررسی قرار گرفته هوش هیجانی است (کاروسو و ولف84، 2001).
آموزشهای مبتنی بر هوش هیجانی در حوزه سازمان اخیرا جایگاه ویژه ای یافته اند و البته این آموزشها در حوزه مدیران برجسته تر ميباشند (قربانی، 1384).
به نظر ميرسد نقش هوش هیجانی در محیط کار، نقش مهمی باشد. با این وجود هنوز این حوزه چالشهای فراوانی پیش رو دارد. نخست اینکه رویکرد واحدی در این خصوص وجود ندارد. دوم اینکه این احتمال وجود دارد که رابطه بین هوش هیجانی و میزان بازدهی در محیط کار، پیچیدهتر از آن چیزی باشد که تا به حال تصور ميشود (همان منبع).
2-8-10- هوش هیجانی و کاربرد آن
هوش هیجانی از مجموعه ای از مهارتهای گوناگون ساخته شده است که بیشتر آنها را ميتوان از طریق آموزش و یادگیری در دیگران ایجاد نمود و یا پرورش داد (مایر و سالوی، 1997). بنابراین شگفتی آور نخواهد بود اگر ادعا کنیم که ميتوان سازماها را به عنوان یکی از مراکز و پایگاههای پرورش هوش هیجانی در نظر گرفت. گلمن (1995) معتقد است سازمانها مکانهای اجتماعی هستند که قادرند نقصها و کاستیهای کارمندان ن را در حوزه هیجان ها، رقابتها و تعاملهای اجتماعی اصلاح و ترمیم نمایند. یادگیری مهارتهای هیجانی از خانه شروع ميشود و افراد با یک مجموعه تواناییی و قدرت وارد مکانهای بزرگتر ميشوند. از همین رو سازمانها با چالشهایی در مورد آموزش و اصلاح مهارتهای هیجانی روبرو ميباشند. با این حال ميتوان این چالشها را از طریق جانشین سازی و رفع ابهامات موجود در خصوص هیجان ها، با ترتیب دادن برنامههای استاندارد شده آموزشی و فراهم آوردن شرایط آموزشی که موجب پرورش و تکامل مهارتهای هیجانی و کاربست صحیح آنها ميباشند، مرتفع نمود. از این رو در دورههای آموزشی مبتنی بر هوش هیجانی شکل گرفته است که نمونههایی از آن در کتاب هوش هیجانی در زندگی روزمره 85 ویراستاری شده توسط چاروکی و همکاران (2001) آمده است.
از آنجا که تقریبا همه افراد اموزش دیده اند، پس تمرکز فعالیتهای اموزشی ميباید به ترویج و پرورش تواناییهای اجتماعی و پیشگیری از اختلالات رفتاری باشد.(.ایسبرگ86 و گرینبرگ، 1997).
بنابراین سازمانهایی که فعالیتهای پیشگیرانه انجام ميدهند، قادرند افرادی را در برابر روند فزاینده مشکلات رفتاری محافظت نمایند و موجب اصلاح و ترویج بهداشت و سلامت روانی در سازمان شوند. در خصوص آموزشهای پیشگیرانه در سازمانها اطلاعات زیادی وجود دارد، اما چنین آموزشهایی با تکیه بر مفهوم هوش هیجانی حتی ازی بحثهای هوش هیجانی نیز جدیدتر است. این امر ضرورت بررسی و مفهوم پردازی در این خصوص را برجسته تر ميسازد.
برخی از مولفههای هوش هیجانی از جمله خودآگاهی و خودانگیزی مفهوم فراشناخت در آموزش را به ذهن متبادر ميسازد. بایلر87 و استومن88 (1993) معتقدند فراشناخت، دانش یا آگاهی فرد از نظام شناختی خود او یا دانست درباره دانستن است. بیان دیگری از فراشناخت که به نظر ميرسد بهتر و بیشتر برخی مولفههای هوش هیجانی سرا در ذهن متبادر سازد، تعبیر برک89 (2000) ميباشد که توضیح ميدهد : « برای اینکه نظام پردازش اطلاعات با اثر بخشی کامل عمل کند، باید از خودش آگاه باشد. این نظام باید به این گونه درک برسد که بهتر است آن شماره تلفن را بنویسم و گرنه فراموشش ميکنم و این یک پاراگراف پیچیده است، لازم است آن را دوباره بخوانم یا منظور نویسنده را بفهمم ».
از سوی دیگر، مایر به عنوان یکی از نظریه پردازان پیشگام در هوش هیجانی در خصوص مولفه خودآگاهی معتقد است خودآگاهی به معنای « آگاه بودن از حالت درونی خود و نیز تفکر ما درباره آن حال » است (مایر، 1993). خودآگاهی ميتواند توجهی غیر واکنشی و به دور از قضاوت درباره حالات درونی باشد. اما این حساسیت ميتواند از بی طرفی کمتری نیز برخوردار باشد ؛ از جمله افکار رایج که حاکی از خودآگاهیاند، ميتوان به موارد زیر اشاره کرد : «نباید چنین احساسی پیدا کنم»، «دارم به چیزهای خوب فکر ميکنم تا خوشحال شوم» و این تفکر که در واکنش به چیزی که بسیار ناامید کننده است به ذهن خطور ميکند که « به آن فکر نکن » از خودآگاهی محدودتری حکایت ميکند (گلمن، 1995).
2-8-11- هوش هیجانی و جریان مقابله با بحران
انسانها با مشکلات و وقایع ناگوار زندگی مقابله ميکنند. مقابله در واقع یک نوع پاسخ به هیجانها است. به خصوص هیجانهای منفی که بر اثر بحرانها بوجود ميآیند. علت این موضوع این است که معنی وقایع خارجی تا حد زیادی تابع قدرت آنها در برانگیختن هیجانها ميباشد. این مسئله که افراد چکونه از روشهای مقابله استفاده ميکنند، سلامت و بیماری آنها پیش بینی ميکند.
روشهای مقابله ای که افراد معمولا در شرایط بحرانی انتخاب ميکنند، عبارتند از : تفکر منفعلانه در مورد موضوع، برانگیختن حمایت اجتماعی و آشکار سازی احساسات. افرادی وجود دارند که به طور مداوم در مقابله با
