
اين انديشه را كمابيش ميتوان در افكار “هابز” در مورد حكومت و مردم نيز مشاهده نمود. طرح موضوع وي با جمله مشهور “انسان گرگ انسان است” و پيش روي بحث او در مورد نبود حكومت و به جان يكديگر افتادن انسانها، همچون حيوانات جنگل و پايمال نمودن حقوق يكديگر، نتيجتا به اين بحث ختم ميگردد كه بايستي انسان ها يكسري حقوق خود را به دولت يا حاكميت استرداد كنند تا وي طبق توافق دوجانبه درخدمت آنان باشد (هابز، 1380).
گذشته از مباحث فوق در دوران متأخر غرب، انديشه قرارداد اجتماعي را ميتوان در مفهوم “بيعت” در اسلام جستجو نمود. اگر چه معناي عرفي بيعت به “سوگند وفاداري” خوردن در برابر حاكمان باز ميگردد، اما ريشه شناسي اين مفهوم، به كلمه “بيع” به معني معامله و خريد و فروش متقابل باز ميگردد، كه خود بيش از هر چيز نمايانگر دو طرفه بودن مسأله حكومت است كه لازمه آن پاسداشت حقوق متقابل از طرف مردم و حاكمان است.
بنابراين ميتوان ناوفاداري ميان شيعيان و حكومت را مسألهاي دير پا دانست كه به وضعيت شيعيان در حكومتها و جوامع خود بر ميگردد كه همانا ميراثي است تاريخي كه از نپذيرفتن مشروعيت حكومتها و طرد متقابل آنان از جانب حكومتهاي خودكامه سني و نيز احساس تحريم و انزواي متعاقب از آن ناشي گرديده است و همين مسأله از شيعيان طبقهاي فقير واز لحاظ اجتماعي فرودست ساخته است كه در رنج و بدبختي دست و پا ميزنند.
فولر و فرانكه، عامل ديگر انديشه ناوفاداري شيعيان در ذهن حاكمان اين جوامع را به انقلاب ايران و حكومت ايران پيوند ميزنند و اوضاع داخلي جوامع شيعي را بطور اجتناب ناپذيري ناشي از روابط موجود ميان حكومتهاي آنها با ساير حكومتها، و بخصوص حكومت ايران ميدانند (فولر و فرانه، 1384) و درصدد اثبات اين نكته هستند كه تبديل شدن ايران به پايگاه آزادي بخش شيعيان جهان، نقش آن را بعنوان ناجي در ذهن تمامي شيعيان تحت ستم، پر رنگ ميكند و همين به پروسه ناوفاداري شيعيان در برابر حكومتها دامن ميزند.
آنها به نقش مراجع و رهبران و نفوذ فوقالعاده آنان بر شيعيان در اين مورد اشاه ميكنند و رهبري معنوي را كه پايگاه آن هم اكنون در ايران ميباشد، عامل ديگري در نگراني حكومتهاي عربي و حاكمان سني آنان ميدانند. در واقع تبيين نقش علما در زندگي خصوصي و اجتماعي، رفتار شخصي، روابط فردي و اجتماعي و جهان بيني مقلدان و قابل پيشبيني دانستن تأثير بالقوه و عميق علما بر مقلدان و طلاب در امور سياسي و اجتماعي و از سوي ديگر گنجاندن توجه به شيعيان جهان در سياست خارجي حكومت ايران آنان را به اين نتيجه گيري سوق ميدهد كه اذعان دارند كه: “نفوذ واقعي يا پنداري علماي ايراني بر جميعت شيعي، بر شدت بياعتمادي به شيعيان در كشورهاي عربي ]و غير عربي[ ميافزايد” (فولر و فرانكه 95: 1384).
نابرابريهاي اجتماعي (شيعيان به مثابه طبقهاي فرودست)
گفته آمد كه علت طرد شيعيان، در سه موضوع الهيات، سياست و وفاداري، هم ريشه در نگرشهاي اجتماعي حاكمان اهل سنت داشته و هم سياستهاي حكومتي كه لزوماً از آنها حرفي به ميان نميآيد، اما در عمل كارساز و مؤثرند.
شيعيان به دلايل گفته شده، به منزله يك كل بزرگ، احساس تبعيض اجتماعي دارند و از نظر سياسي، حقوق خود را پايمال شده مينگرند و اين خودآگاهي آنان را به يك ظلم تاريخي ميرساند كه بصورت زنجيره وار از غصب خلافت در سقيفه بني ساعده شروع و تا پايان قرن بيستم ادامه مييابد، يعني تا زماني كه سنيها با حمايتهاي آشكار استعمارگران بر جهان عرب سلطه يافتند.
شيعيان به مثابه طبقهاي فرودست، فقير و بي سواد در جهان عرب، از جنوب لبنان تا بحرين شناخته ميشوند و اين به مسأله طرد و تبعيض اجتماعي – سياسي بر ميگردد كه در برداشتي مدرن، تفسير آن را ميتوان به زير پاگذاشتن حقوق اوليه آنان توسط حكومتها ارجاع داد.
احساس تبعيض در شيعيان و زندگي آنان در فقر و دستهبندي آنان در طبقهاي فرودست و احساس ظلم و بي عدالتي ، عاملي مهم در يكپارچگي22 اجتماعي آنان است و ميتواند بصورت پتانسيلي بسيار قوي و تهديدي بالقوه در به خطر انداختن موجوديت سياسي – اجتماعي حاكمان سني محسوب گردد.
شيعيان از لبنان تا بحرين، بصورت رعايا و بخشهاي زيرين و فقير جوامع خود به شمار ميآيند و اين به الگويي دولت خواسته از فقر ومحروميت و فراموش شدگي باز ميگردد كه از اعمال تبعيضآميز حكومتها از دوره عثماني تا عصر حاضر حكايت دارد.
حكومتهاي جوامع شيعي، جوامعشان را در سالهاي متمادي قرن اخير، از روند پيشرفت شهرنشيني و تجدد كه در جهان عرب پس از جنگ جهاني اول شروع گرديد و پس از جنگ دوم جهاني سرعتي ويژه پيدا كرد، دورنگاه داشتهاند.
مزاياي مدرنيته كه در تعليم و تربيت ، بهداشت، ارتباطات مدرن، فرصتهاي شغلي و بطور كلي سطح بالاتري از زندگي باز تابيده ميشود، بسيار دير به مناطق شيعهنشين رسيده و امروزه نيز كماكان فقر و توسعه نيافتگي و عقبماندگي معضل دولت خواسته جوامع شيعه است.
بنابراين فقر و تبعيض و بيعدالتي كه مشخصه غالب شيعيان تحت حاكميت حكومتهاي غير شيعه است، و نگاهي كه در اين حكومتها به شيعيان بوده و هست كه حتي به فرهنگ عاميانه مردم نيز سرايت كرده است23، از شيعيان مردماني به مثابه يك طبقه فرودست و فقير ميسازد كه خود آنان را نيز وادار ميكند تا اين باور را بپذيرند كه آنان مردمي هستند كه بايستي تحت ظلم باشند.
گفتمان هاي جنبش مقاومت و قدرت درعراق و نقش گفتمان شيعي
گفتمانهاي جنبش مقاومت و قدرت عراق را ميتوان بطور كلي در دوره معاصر، به پنج دسته كلي تقسيم نمود كه هر كدام داراي زير مجموعهها و انشعاباتي هستند: 1-گفتمان جنبش اسلامي 2-گفتمان چپ 3-گفتمان ناسيوناليستي 4-گفتمان كرد 5-گفتمان بعث.
هر كدام از گفتمانهاي فوق نيز داراي انشعابات و دستههايي در درون خود هستند كه در ادامه در مورد آنها بحث خواهد شد ،اما تأكيد ما بر جنبش اسلامي شيعه خواهد بود. به اعتقاد من، جنبش شيعي عراق به مثابه دال برتر گفتمانهاي مقاومت عراق توانسته يك قرن دوام بياورد و بطور خاص از نيمه قرن بيستم، در حالي كه تحت شديدترين فشارها قرار داشته، همچنان خود را باز توليد كرده و نقش فعالي در مبارزه با حكومتهاي حاكم در عراق و همچنين گفتمانهاي مقاومت رقيب، نظير ماركسيسم و ناسيوناليسم داشته باشد.
ذيلاً به بررسي گفتمانهاي ياد شده ميپردازم:
1- گفتمان جنبش اسلامي
بيش از 93 درصد مردم عراق مسلمان ميباشند، كه دو سوم اين آمار را شيعيان به خود اختصاص دادهاند. (برنابلداجي 149: 1383) پايههاي جنبش اسلامي عراق، سالهاي 1914 و دهه دوم قرن بيستم ريخته شد، يعني زماني كه استعمار بريتانيا وارد عرصه عراق گرديد و قيموميت آنرا به عهده گرفت.
جنبش علما و خيزش مردم در حمايت از علما بر عليه استعمار انگليس، و صدور فتواهاي مبني بر حرام بودن سلطه غير مسلمان بر مسلمان، سرآغاز مبارزهاي طولاني گرديد كه سرانجام دولت بريتانيا را مجبور به بيرون رفتن از عراق (هر چند بطور ظاهري) نمود.
در خلال مبارزه علماي مذهبي با بريتانيا در اواخر سال 1917 ميلادي، اولين حزب سياسي عراق توسط علما به نام “جمعيت نهضت اسلامي” تأسيس گرديد و از اين نظر، جنبش اسلامي ديرپاترين حركت تشكيلاتي در تاريخ معاصر عراق محسوب ميگردد.
در همين سالها، علماي مسلمان عراق مبادرت به تأسيس احزاب ديگري نيز نمودند. احزابي چون “حزب سري نجفي” در نجف، و “جمعيت اسلامي” در كربلا و جمعيت اسلامي در كاظمين كه همگي در طي دوران مبارزه عليه بريتانيا و به اين منظور شكل گرفتند (ناظميان 36: 1381).
پس از پايان يافتن انقلاب 1920 عراق و حكومت فيصل بر عراق فعاليت احزاب اسلامي و بنوعي جنبش اسلامي رو به افول نهاد، اما از دوره پس از جنگ جهاني دوم، تا سال 1957 كه بزرگترين و تشكيلاتيترين حزب اسلامي عراق، يعني “حزب الدعوه الاسلاميه” شكل پذيرفت، چند حزب اسلامي تأسيس گرديده و به مبارزه عليه حكومتهاي وقت عراق پرداختند. احزاب اسلامي عراق را ميتوان به دو مقوله احزاب سني و احزاب شيعي تقسيمبندي نمود.
1-1- احزاب سني
عليرغم در اقليت بودن، اعراب سني به واسطه پيوستگي شان با جمعيت اعراب سني غالب در خاورميانه، و نيز نقش برجستهشان و به خاطر حمايت امپراطوري عثماني بر ساختار سياسي عراق مسلط بودهاند، به گونهاي كه تفوق سني ها برنظام سياسي، تا تشكيل شوراي انتقالي حكومت عراق (مجلس الحكم) در ارديبهشت سال 1382 شمسي ادامه يافت. شاخصههاي گفته شده در مورد اعراب سني عراق، سبب اين شده است كه نقش آنان را در جنبش اسلامي عراق كاهش بسيار چشمگيري داشته باشد، به گونهاي كه شايد بتوان جنبش اسلامي سني را از صحنه مبارزاتي عراق كنار گذاشت. اما با همه اوصاف مذكور، شايد بتوان از دو حزب سني در عراق نام برد كه فعاليتهايي نيز داشتهاند. “اخوان المسلمين” و “حزب التحرير الاسلامي”.
اخوان المسلمين
جنبش اخوان المسلمين در دهه 1950، در مصر بوجود آمده و بر اصول اسلامي تأكيد داشتند و اجراي آن را در جامعه خواستار بودند. تأكيد اين گروه بر پيوسته بودن دين و سياست و عدم جدايي اين دو مقوله، وجه تمايز اصلي اين گروه با ساير گروههاي مصر بود.
“حسن البناء” بنيانگذار اين جنبش، در كنار بزرگترين حزب فعال زمان خود يعني حزب كمونيست، اعلام كردكه اسلام ميتواند براي جامعه جديد، يك ايدئولوژي به شمار آيد و اسلام با دارا بودن قوانين حقوقي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي ميتواند داراي يك ساختار حكومتي اجتماعي باشد. آنها به وجود خليفه در رأس هرم جامعه و حكومت اسلامي اعتقاد داشتند اما انديشههاي آنان در مورد انتخاب خليفه داراي ابهام بود.
پس از كشته شدن حسن البنا توسط مخالفانش “حسن اسماعيل الهضيبي” رهبري جنبش را به دست گرفت. او را متهم به سازشكاري با حكومت و انحراف از مواضع پيشواي نخستين نمودهاند. با رسيدن “الهضيبي” به رياست اخوان المسلمين، اختلاف و تفرقه در ميان اعضا و طرفداران اين جماعت بوجود آمد و خود او نيز با موافقنامهاي كه با “ملك فاروق” امضا نمود، به اين اختلاف دامن زد.
در جريان امضاي پيمان 1954 انگليس و مصر، اخوان المسلمين معتقد بودند اين پيمان در زمان جنگ و يا خطر جنگف بهانه بازگشت انگليس به مصر را فراهم ميكند. در همين برهه برخي از رهبران اخوان المسلمين به خشونت متوصل گرديدند و يكي از آنان كوشيد تا در 26 اكتبر 1954، “جمال عبدالناصر” رئيس جمهور وقت مصر را به قتل برساند. اين حركت موجب غير قانوني اعلام شدن اخوان المسلمين گرديد و منجر به دستگيري “هضيبي” و اعدام ديگر رهبران حزب گرديد. در سال 1966 نيز، رهبران اخوان المسلمين به اتهام توطئه براي كشتن “عبدالناصر” دستگير شدند و چهار تن از آنان، از جمله “سيد قطب” كه نقش رهبر و پيشوا را داشتند، اعدام شدند.
جماعت اخوان المسلمين در عراق، در سال 1948 تأسيس گرديد و اعضاي هيأت مؤسس آن عبارت بودند از : تحسين عبدالقادر الفخري، الشيخ محمدمحمود الصواف، علي فاطن، عبدالرحمن الشيخلي، منيب الدروبي، عبدالغني شنداله، محمد فرج السامرايي و …. رياست مذهبي اين جماعت، بر عهده “الشيخ امجد الزهاوي” بود (ناظميان 38: 1381).
اخوان المسلمين عراق، از آنجا كه شاخهاي از اخوان المسلمين مصر محسوب ميگرديد، طبعاً از نظر و انديشه و شيوه عمل آنان پيروي ميكرد و روزنامهها و كتابهاي آنان را ترويج ميكرد.
سالهاي اوليه تأسيس اخوان المسلمين عراق در ايجاد تشكيلات و مسائل درون سازماني سپري گرديد و به همين علت، در شش سال اول تأسيس، هيچ فعاليت قابل ملاحظهاي از آن ديده نشد. اخوان المسلمين، از سال 1954 فعاليت خود را در دانشگاه بغداد شروع كرد.
روزنامه “الحساب” از اولين نشريات اسلامي آن دوره بود كه توسط اخوان المسلمين عراق به چاپ مي رسيد. اخوان المسلمين عراق، در سال 1954 مجلس بزرگداشتي براي
