
جنگهای خود تا چه اندازه تفاخر و مباهات میکردهاند. این نگاه قومی و ملی مایه مباهات عربها نسبت به خودشان بوده است و نسبت به قومیتهای دیگر احساس جدایی میکردهاند و خودشان را قومی برتر میدانستهاند. اعراب از یک نژاد و مذهب مشترکی نیستند، آنچه امروزه همه عربها را به هم پیوند داده است نه نژاد و نه مذهب بلکه تنها زبان عربی است. این مسئله در شکل جدید آن به ناسیونالیسم عربی تعبیر میشود که در شکلهای افراطی منجر به ظهور بعثیسم در عراق یا ناصریسم در مصر شد که اینها عربها را نژاد برتر میدانند و حتی اسلام را هم دینی عربی میدانند. این نوع نگاهها نیز میتواند در نوع نگاه اعراب به ایران تأثیر گذارد. که عربی ـ عجمی کردن نتیجه چنین رهیافتی در دیدگاه دو طرف میشود. (نجفی فیروزجایی، 1390)
نمونه و شاهد مثال تأثیر این فضای بدبینی را میتوان در موارد ذیل مشاهده نمود که بهترین نمونه این ابتذال نژادپرستی عربی در رژیم صدام رساله خیرالله طلفاح، دایی صدام است، با عنوان «سه موجودی که خدا میباید خلق میکرد: ایرانیان، یهودیها و مگسها» .(Said, 2000: 123)یا جمله ملک خالد، پادشاه عربستان (1975-1982) که در طول جنگ ایران عراق آشکارا از صدام خواست که: «این ایرانیهای احمق را له کنید!» یا مورد دیگر میشل عفلق که ایرانیان را «دشمن امت عرب» را معرفی کرد. (فرخ، 1392)
تأثیر این رویکرد را میتوان در نگرش کلی آنها در، حق هستهای ایران، تلاش برای جعل نام خلیجفارس، حمایت از ادعای امارات نسبت به مالکیت جزایر سهگانه ایرانی، ترسیم چهره منفی از ایرانیان در نظام آموزشی و کتب درسی، تخریب چهره ایران در رسانهها، ایجاد محدودیت و برخورد زننده با حجاج ایرانی، اسناد ویکی لیکس و دشمنی و معاضدت آنها با ایران (بهطوریکه پادشاه عربستان خطاب به امریکا گوشزد کرده بود که سر این مار (ایران) را له کنید) و مواردی از این قبیل را میتوان اقدامات کشورهای حوزه خلیج برای تخطئه و تخریب ایران در منطقه انجام داده است. که اخیراً نیز میتوان از اتهام ترور سفیر عربستان توسط ایران در واشنگتن بسیاری از مردم را شگفتزده کرد. که با دشمنی ایران و عربستان سعودی، شاید تعجبی نداشته باشد .(Rubin, 2011)
البته برای نقد صحیح این مسئله باید نقش ایران نیز در این مورد ذکر نمود که ایرانیان نیز به دلیل بالیدن به دستاوردهای فرهنگی و تمدنی فاخر خود و حس خودبرتربینی و نگاه تحقیرآمیز به اعراب سبب تشدید این نگرش نادرست شدهاند. نگاهی که در قالب اندیشههای شوینیستی و تحت تأثیر ذهنیت قومی و ملیگرایی ایرانی در تأکید بر آریایی بودن و برتر بودن خود در زمان پهلوی دوم با نماد جشنهای دو هزار و پانصدساله برای احیای آن میتوان نام برد.
متأثر از این اندیشه ایرانیان با انتساب خود به نژاد آریایینژاد خود را برتر دانسته و بهویژه به عربها و تاریخ و تمدن عربی و اسلامی آنان به دیده تحقیر مینگرند و عربها را بدوی، متوحش، عقبافتاده و خونریز میدانند و صفات مذموم و ناپسندی را که شایسته عربها نیست، به آنها نسبت میدهند.
که نمونه کنونی آن را میتوان در شبکه اجتماعی فیسبوک، مشاهده کرد که صفحهای با عنوان ” از عربها متنفرم – من آریاییام” دیدهشده است. پرچم سه رنگ ایران در عکس بالای این صفحه قرار دارد که با شعار “چون ایران نباشد تنت من مباد” مزین شده است.
یا نمونه دیگر در مساله سه جزیره مورد ادعای امارت متحده عربی، گروهی از مردم چند سال پیش در جلوی سفارت امارت گردآمده و کیکی را با 35 شمع روشن کردند که این خود نشان تحقیر تاریخ 35 ساله این کشور در مقابل تاریخ 2500 ساله بوده است.
با وقوع تحولات و حوادث اخیر پس از 2011 این مساله توانسته به نحو غیرمستقیم ذهنیت منفی میان ایران و اعراب را تقویت و تشدید نماید. با بروز خیزشهای مردمی در خاورمیانه موجی از حرکتهای مردمی با گرایشهای مختلف اسلامی در منطقه گرفت که زمینه دگرگونی صفحه ژئوپلیتیک منطقه را فراهم نمود. که این حکومتهای وقت را با احساس زنگ خطری جدی مواجه ساخته بود که آنها را به تغییر ساختار کلی خود مجبور میساخت. در این میان ایران بهعنوان حامی همیشگی جنبشهای آزادیبخش، با حمایتهای گوناگون از این حرکتها، زمینه جلبتوجه اعراب و برانگیختن نگاه معاضدت و مخالفت با ایران برانگیخت. آنها ایران را بهعنوان عامل بیرونی ایجاد این تحولات و اخلالگر در این کشورها، تلقی کرده و ازاینجهت موج اتهام و بدبینی را در این دوره شاهدیم که در بستر ذهنیت تاریخی منفی دو طرف قابل پیشبینی است. اعراب درواقع با تلقی تقریبی جنگ ایران و کشورهایی عرب حوزه خلیجفارس، تحولات را از جانب ایران و با حمایت او صورت میگیرد. که نمونه آن را در بحرین و یمن میتوان اشاره کرد. ازاینجهت تحولات بیداری خود زمینه تأثیر غیرمستقیم بر ذهنیت تاریخی به یکدیگر و رویکرد بدبینانه به ایران را فراهم نمود.
4-1-3 رقابت قدرت در منطقه
منطقه خلیجفارس از چندین دهه گذشته عرصه رقابت سه قدرت اصلی منطقهای یعنی ایران، عربستان سعودی و عراق بوده است. سعودیها در دهههای گذشته همواره بخشی از توازن قدرت منطقهای در خلیجفارس بودهاند و عمدتاً سعی کردهاند تا با توازن سازی بین ایران و عراق، نگرانیهای امنیتی خود را کاهش دهند. در دهه 1970، توازن قدرت در خلیجفارس بر اساس تعاملات ایران دوره پهلوی و عربستان سعودی و توازن سازی این دو بازیگر در مقابل عراق قرار داشت؛ نوعی از توازن و معادلات منطقهای که متأثر از ساختار دوقطبی قدرت در نظام بینالملل دوره جنگ سرد و اتحادها و رقابتهای منطقهای مبتنی بر آن بود. در دهه 1980، سعودیها حمایت از عراق بهخصوص در دوره جنگ در مقابل ایران را برای توازن سازی انتخاب کردند. در دهه 1990 و بعد از اشغال کویت از سوی صدام، باوجود سیاست مهار دوگانه ایران و عراق از سوی آمریکا، سعودیها سیاست تعامل و همکاری متعادل با جمهوری اسلامی ایران را تعقیب کردند که بهنوعی در مقابل عراق تضعیفشده محسوب میشد. (اسدی، 1389)
شورای همکاری رویکردی موازی اما نه دقیقاً مشابه، برای ایجاد بازدارندگی در مقابل ایران را دنبال میکند. سعودیها بیشتر در پی ایجاد توازن قدرتی ظریف در مقابل ایران هستند و تمایلی به رویارویی مستقیم با ایران ندارند .(Gause, 2007) تغییر و تحولات اخیر خاورمیانه شاهد رخدادهایی بوده است که حاکی از افزایش نسبی قدرت و نفوذ منطقهای و سطح تأثیرگذاری ایران بوده است. مشخصهای که بهواسطه نقش فعال ایران در مسائل و عرصههای مهم منطقهای چون اشغال عراق، جنگ سیروزه لبنان، مسئله فلسطین، برنامه هستهای، رویکرد امنیتی منطقهای و انرژی نمایان میشود که خود این در منطقه حساسیتهای منطقهای و فرا منطقهای را در دیگر بازیگران مثل اعضای شورا باالاخص عربستان رقم زده است. این امور هرکدام خود به نحوی ایران را در ربودن گوی سبقت از رقبا یاری داد بدین گونه که بحران اشغال عراق توسط امریکا در 2001. (و حذف رژیم صدام حسین و ناکامی در ایجاد ثبات سیاسی و نظامی در عراق فرصت جدیدی را برای ایران در سطح منطقه ایجاد کرده است .(Bahgat, 2007: 5-14)
بهطوریکه روند تحولات عراق افزایش نقش و قدرت شیعیان و کردها و کاهش نقش اعراب سنی را در پی داشت. از منظر سعودیها این تحول باعث کمرنگ شدن هویت عربی عراق و نقش آن بهعنوان دولت حائل و توازن بخش در مقابل ایران، تغییر توازن قدرت منطقهای به نفع ایران شده که با توجه به قدرتیابی شیعیان در عراق و افزایش نفوذ ایران در این کشور، اعراب و خصوصاً عربستان نگران از وضع موجود سعی در اقدام در جهت مقابل این روند را در پیش گرفتند که مسبب بخش عظیمی از ناآرامیهای عراق این دول بودند.
یا در افغانستان که اشغال آن توسط امریکا موجب سقوط طالبان متحد ریاض و دشمن سیاسی و ایدئولوژیک تهران شد و خود این سبب افزایش نفوذ ایران و برتری آن بر سایر رقبایش در منطقه شده بود.
دیگر واقعیت و تحول نوین منطقهای، پیروزی حزب اسلامگرای حماس در فلسطین و وارد شدن آن به ساختار قدرت در کنار حزب فتح بود. عدم شناسایی اسرائیل از سوی حماس و تأکید بر مقاومت، تشدید احساسات و نقش احزاب اسلامگرا در منطقه و افزایش نقش و نفوذ منطقهای ایران با توجه به ارتباطات و پیوندهای مستحکم آن با حماس، ازجمله پیامدهای عمده بودند.
تحول دیگر جنگ سیوسه روزه حزبالله.. در مقابل اسرائیل در تابستان 2006 بود. این جنگ با توجه به نمایش قدرت بیسابقه حزبالله… در برابر اسرائیل بهعنوان یکی از نشانههای جدی تهدید پذیری امنیت اسرائیل تلقی شد. پیوند حزبالله… با ایران، این جنگ را بهعنوان حوزه جدیدی از گسترش نقش و نفوذ منطقهای ایران مطرح ساخت. نکته دیگر اینکه پیروی و افزایش نقش گروههای اسلامگرای حزبالله… و حماس، به بحران اقتدار در کشورهای اقتدارگرا و محافظهکار عربی چون عربستان سعودی دامن میزد و با تحریک افکار عمومی و جنبشهای اجتماعی، ثبات و امنیت این رژیمهای سیاسی را در معرض خطر قرار میداد. نگرانی کشورهای شورا در جریان جنگ بیستودو روزه غزه به نحوی بود که شورا در قبال حملات اسرائیل به غزه سکوت کردند و حتی گزارشها و نشانههایی از خشنودی آن از این حمله آشکار شد. (گودرزی، 1387: 60-61)
تحولات موسوم به بیداری اسلامی یا خیزشهای عربی که از اواخر 2010 شروعشده و هماکنون ادامه دارد نیز اخیر باعث کاهش نقش و نفوذ و درنهایت تغییر توازن قوای منطقهای به ضرر شورا همکاری شده است. سقوط مصر بهعنوان یک کشور محافظهکار معتدل، خیزشهای مردمی در بحرین، افزایش نقش ایران در یمن، تحولات سوریه و افزایش قدرت و نفوذ ایران در بین حماس، حرب الله و سوریه و… زمینه را به ضرر کشورهای شورای همکاری خلیجفارس و چرخش توازن قوای منطقه به نفع رقبای او گردانیده است.
وقوع خیزشهای عربی خاورمیانه که سیستم قدرت و تعاملات میان بازیگران این منطقه را دستخوش تحول نمود، نوعی تحول در استراتژیهای منطقهای شورای همکاری به وجود آمد که آن کنشگری بر مبنای الگوی موازنه سازی برونگرا است که در این چارچوب اعضای شورای همکاری در تلاش است تا با ائتلاف یا یک بازیگر مهم منطقهای همچون ترکیه اسرائیل جهت موازنه سازی منطقهای و متعادل کردن پدیدههای متأثر از تحولات بهار عربی اقدام نماید. ازاینرو محتملترین وضعیت در روند موازنه سازی منطقهای برای شورا چرخش به سمت ترکیه و تا حدی اسرائیل است که بتواند موازنه لازم را در برابر قدرت منطقهای ایران و مصر حفظ نماید.
سیاست فعالانه کشورهای شورا و در رأس آنها عربستان و قطر نسبت به تحولات جهان عرب بهویژه در مورد مصر، بحرین و سوریه، نشانگر تلاش شورا برای ایفای نقش فعالانه در منطقه باهدف تغییر توازن قوای منطقهای ازدسترفته به سود خود است. بنابراین تغییر موازنه قوای منطقهای به سود ایران و شیعیان، مهمترین عامل تغییر سیاست کلان کشورهای شورا در منطقه بوده است.
سياست خارجي آنکارا در منطقه متأثر از اندیشههای واقعگرایي جهت تحقق اهداف و منافع ملی و حداكثر رساندن آن بهره ميجوید. حزب عدالت و توسعه متأثر از اندیشههای نوعثمانیگری به دنبال دستيابي مجدد به جايگاه امپراتوري عثماني در ميان مسلمانان است. احیای هويت اسلامي خود در راستاي نزديكي بيشتر به همسايگان مسلمان خود در منطقه است. (محمدنژاد، 1391) هسته اصلی این دکترین را ژئوپلیتیک تشکیل میدهد و مؤلفههای دیگری چون تأکید بر قدرت نرم، تلاش برای میانجیگری و حل بحرانهای منطقهای و بینالمللی و اتخاذ راهبرد برد_برد در ارتباط با دیگر کشورها، این دکترین را تکمیل میکنند. (صولت، 1390)
استراتژی داوود اوغلو تبلور در دکترین “به صفر رساندن مشکلات با همسایگان” است. با همسایگان خود روابط دوستانه برقرار کرده و مشکلات و اختلافات فیمابین را از بین ببرد. درواقع دکترین داوود اوغلو در راستای افزایش اعتمادبهنفس استراتژی سیاست خارجی ترکیه قرار دارد تا با تکیه بر پیشینه تاریخی، جایگاه خود را در
