
ميسازد” (منقول در : كچويان 1382: 83). او قلمرو اين امور غير گفتماني را نيز “حوزه نهادي” مجموعهاي از “حوادث، اعمال و تصميمات سياسي”، “فرآيند اقتصادي”، “نوسانات جمعيتي”، “نيازهاي نيروي انساني” و نظاير آن ميداند.(همان).
به علاوه، فوكو گفتمان را در ارتباط با قدرت در نظر ميگيرد. گفتمانها جزئي از مقوله قدرت هستند كه از نظر فوكو در سطح جامعه “پراكنده” و پخش شده است. گفتمان، يك “كنش قدرت” (عضدانلو، 1380:55) است. او گفتمانها را به واسطه خودشان مطالعه نميكند و نميخواهد بداند كه “يك گفتمان چه ميگويد؟” از نظر او گفتمانها، “هستههاي قدرت”اند. او ميخواهد بداند كه “گفتمانها چگونه روابط قدرت را شكل ميدهند” و ميسازند. او به دنبال قوانين سازنده گفتمانها نيست بلكه درصدد است بداند كه گفتمانها چه ميسازند، در مقوله قدرت، چه نقشي ايفا ميكنند؟ چه روابطي از قدرت را پديد ميآورند؟ و “در جست و جوي شرايطي است كه گفتمان در آن زندگي ميكند” (همان، 59)، چرا كه گفتمانها ريشه در فرآيندهاي اجتماعي دارند. فوكو بر اين باور است كه قدرت در سرتاسر روابط اجتماعي پراكنده است يعني قدرت در كنار محدود كردن رفتارها، شكلهاي ممكن رفتار را توليد ميكند. او درصدد نيست تا پي ببرد كه كدام گفتمان، بازنماياننده حقيقت يا واقعيت است. مساله او اين است كه چگونه يك گفتمان به گفتمان مسلط بدل ميشود در حالي كه گفتمان ديگر در حاشيه قرار ميگيرد.
سرآمد
آنچنان كه از مباحث مذكور دريافت ميشود، رويكرد فوكو به تحليل گفتمان، امكان پرداختن به فرايندهاي كلان و عام را در حوزه شكلگيري گفتمانها بدست ميدهد. از نظر فوكو، گفتمانها تحت شرايط معين شكل گرفته و ريشه در جريانها و فرايندهاي كلي اجتماعي دارند.
در رساله حاضر كه به بررسي گفتمانهاي معاصر عراق بطور عام و گفتمان جنبشي شيعي عراق به طور خاص ميپردازد، نياز به اتخاذ رويكردي در تحليل گفتمان داريم كه در آن امكان شناسايي و تشخيص فرايندهاي كلان تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و معرفتي وجود داشته باشد و امكان شناسايي روند شكل گيري گفتمانهاي مربوط به جنبشهاي گفتماني عراق را بدست بدهد و از سويي اين جنبشها را در حالت جزئي و در زمينه شكلگيري و انديشهاي و معرفتي مورد مطالعه قرار دهيم. بنظر ميرسد تركيب و تلفيق رويكرد لاكلاو موفه به گفتمان و رويكرد فوكو به تحليل گفتمان، امكان مطالعه همه جانبه و جامع تري را براي اين موضوع فراهم كند.
با اتكا به رويكرد لاكلا و موفه ميتوانيم با تكيه بر مفاهيم “نقطة مركزي” و “مفصل بندي” ، “عناصر” و حوزة گفتمانگونگي، گفتمانهاي مختلفي را در حوزة جنبشهاي مقاومت در عراق شناسايي و تحليل كنيم و از سويي، رويكرد فوكويي گفتمان به ما امكان درك فرايندهاي كلان در اين حوزه را ميدهد.
از اقتدار امپراطوري اسلامي تا مرداب عثماني
شكست امپراطوري ايران در برابر هجمه فرهنگي اسلام
بعد از اسلام، بينالنهرين كه همان عراق امروزي است، بعنوان بخشي از خلافت اموي طرح گرديد. با ضعف نيروهاي ايراني كه بر اثر بيست و چهارسال جنگ مداوم با روم حاصل شده بود، مردم خسته از جنگ و بيزار از بافت طبقاتي جامعه، در برابر نفوذ اسلام به ايران مقاومتي نشان ندادند. اگر چه عرب گرايي و كاربرد اهانتآميز مفهوم عجم براي ايرانيان با پيشينه درخشان و طولاني فرهنگي آزار دهنده مينمود، اما معنويت اسلامي، آنان را به همكاري با نيروهاي اسلامي عرب وا ميداشت. در واقع آنچه در فتح ايران نقشي تكاملي و تسريع بخش را ايفا نمود، جاذبه ارزشهاي اسلامي و شعار برابري و ضد طبقاتي اسلام بود كه سياه حبشي را در كنار عرب قريشي مينشاند. سرانجام امپراطوري ايران تسليم نيروي تازه مسلمان عرب گرديده و ايران بعنوان بخشي از امپراطوري اسلامي درآمد.
اين اتفاق در خردادماه سال 15 هجري بوقوع پيوست. آنگاه كه نيروهاي ايراني در قادسيه (جنوب بغداد) و در كنار رود فرات، قدرت را به نيروهاي اسلامي واگذار كردند. اين فتح كه براي اعراب شايد دور از انتظار جلوه مينمود نقطه عطفي گرديد تا اعراب و نيروهاي خليفه دوم، بسرعت به سوي پايتخت ايران (تيسفون) رهسپار گرديده و آنجا را به تصرف خود درآورند.
رهبران عراق، سعي در بهرهبرداري تاريخي از اين واقعه به نفع خودداشتهاند، بطوري كه در دوران جنگ 8 ساله اين كشور عليه ايران (1988-1980)، اين سوء استفاده تاريخي از تحولات گذشته شدت يافت و صدام با ناميدن اين جنگ بعنوان فتح قادسيه، سعي در تحريك افكار عمومي مردم عراق و دامنزدن به احساسات ناسيوناليستي آنان داشت (متين 4: 1385).
با اندكي تدبر در چگونگي اين فتح، ميتوان دريافت كه پيروزي اعراب بر ايران بيش از انكه جنبهاي نظامي داشته باشد، ناشي از جذبه فرهنگي اسلام و برخاسته از نارضايتي مردم ايران از رهبرانشان بوده است (سيفزاده، 31: 1379). كه بدون رضات و خواسته آنان، تداوم بخش و آغازگر جنگي 24 ساله در برابر روم بودند.
عراق در زمان امامت امام علي(ع) و امام حسين(ع)
در زمان خلافت عثمان، اوجگيري قدرت معاويه، زمينه ساز تفرقه بين دو بخش عربنشين از خلافت اسلامي گرديد: سوريه و عراق. پس از كشته شدن عثمان به سال 35 هجري (656 م)، شكاف بين دو بخش از خلافت اسلامي عميقتر گرديد. اگر چه حضرت علي(ع)، از طريق انتخاب از سوي مردم و بيعت انتخاب گرديده بودند؛ و خلافت را با اصرار مردم و مشروعيت مردمي آغاز نموده بودند (نهجالبلاغه، خطبههاي ) اما معاويه در راه استقرار سلطنت فرزندان خود برخلافت اسلامي از هيچ حيلهاي فرو نميگذاشت. و سرانجام در اثر همين حيلهها، خلافت علي(ع) به بينالنهرين محدود و معاويه بر سلطنت شام نشست.
با شهادت علي(ع) در سال 40 هجري (661 م)، معاويه حوزه قدرت خود را به بينالنهرين گستراند. اگر چه مشروعيت خلافت معاويه و سپس فرزندش يزيد در بينالنهرين مورد ترديد جدي بود، و كوفه و بصره پيوسته در شورش به سر ميبردند، اما معاويه و دستگاه ديواني وي، با بكارگيري سياست نيش و نوش و شمشير دودم، سعي در موروثي نمودن خلافت در خاندان خود داشت. اوج فاجعه در كربلا اتفاق افتاد. در روز دهم محرم سال 61 هجري، سربازان يزيد با قتل عام و به شهادت رساندن اما حسين(ع) و ياران وي خلافت كوتاه سياسي خود را با زور بدست آوردند (حيدري آقايي و ديگران: 174-160: 1384).
سه سال بعد با مرگ يزيد، بنيان خلافت اموي در هم ريخت و سرانجام با كشته شدن مروان دوم در سال 132 هجري قمري، قدرت به عباسيان منتقل گرديد و بينالنهرين، مركز خلافت اسلامي گرديد.
انتقال حكومت و خلافت به بينالنهرين، حادثهاي از سر اتفاق نبود. بينالنهرين، همواره صحنه درگيري شورشهاي داخلي بود. به گونهاي كه حتي در زمان امويان سعي بر آن بود كه اين حوزه را به دست فرمانداران و واليان قدرتمند بسپارند تا با تمهيدات خود، مانع از شورشهاي گاه و بيگاه گرديده و سعي در فرونشاني آنان بنمايد.
في المثل در زمان فرمانداري زياد، بيش از پنجاه هزار نيروي باديه نشين منطقه به شمال شرقي ايران در خراسان فرستاده شد. استراتژي اعمال شده در اين جا، جلوگيري از تشكيل يك نيروي نظامي براي قدرتهاي رقيب بود (سيفزاده، 34: 1379). “متز” معروفترين اين خاندان را، خاندان خزايي (خزاعي) ميداند (متز 20: 1988).
امپراطوري عباسيان (132-637 هجري / 750-1258 ميلادي)
تأسيس و نفوذ ايرانيان
دوره تأسيس و اقتدار امپراطوري عباسيان، به يمن كودتاي ابومسلم و درايت وزيران ايراني، از جمله برمكيان، از سال 750 كليد خورده و سلسله سني عباسيان جانشين زمامداران سني اموي گرديده و بغداد بجاي دمشق بعنوان پايتخت امپراطوري انتخاب گرديد. در سال 126 هجري (747 م) نيروهاي ابو مسلم خراساني، بغداد را به تصرف خويش درآوردند و وي در سال 750 ميلادي، ابو عباس، خليفه اول عباسي، مشهور به سفاح را در بغداد به قدرت رسانيد و بدينگونه سلسله عباسيان پايهگذاري گرديد. مبناي حقانيت وي بر وابستگي به خاندان رسالت و مقابله با امويان بعنوان يك “ديگري” خطرناك بود. وي در سال 134 هجري بر اثر آبله فوت كرده و برادرش ابو جعفر، مشهور به “المنصور” به خلافت دست يافت.
مسائل جدي حكومت عباسيان
سالهاي اول حكومت عباسيان، دوره توانمندي و وفور نعمت در بغداد (پايتخت) بود. اما جانشيني خليفه و راههاي تأمين دولت و ارتش، همواره دو مسأله قابل توجه و بعضاً خطرساز در اين دوره بودهاند (ويلي، 25: 1373). جانشيني خليفه معمولا همراه با خونريزي بوده و دولت نيز از طريق “اقطاع” و سيستم اخذ ماليات از كشاورزان، به تأمين مالي خود ميپرداخت. ماليات دهندگاني كه صاحب زمين بوده و يا بر روي آن كار ميكردند، تابع صاحب امتيازهايي بودند كه سعي ميكردند قبل از از دست دادن امتياز، حداكثر سود ممكن را از زمين ببرند.
از آنجا كه در اين حكومت سني، اكثر كشاورزان را شيعيان تشكيل ميدادند، شهرونداني كه به خطر نهفته در سيستم اقطاع و فسادي كه با آن همراه بود، پي برده و آن را بيان مينمودند، همواره به طرفداري از شيعه متهم ميشدند و از اين رو مغضوب واقع ميگشتند.
تجارت كاروانها در طول دوره عباسيان بين اروپا و آسيا رونق اساسي يافت. اما هيچگونه تدبيري مبني بر اخذ ماليات سنگينتر از تاجران مرفه نشين شهري توسط حكومت مركزي انديشيده نگرديد. ادامه سيستم اقطاع در اين دوره موجب تشديد ناحيه گرايي و كاهش كنترل و توجه دولت مركزي نسبت به مناطق دور افتاده گرديد.
به يمن درايت ديوان سالاران ايراني، در طي خلافت هفت خليفه عباسي، بغداد مركز شكوفايي انديشههاي فلسفي، علمي و ادبي گرديد، و اعراب و بويژه مليگرايان عراقي، اين دوران را عصر شكوفايي طلايي سياسي و فرهنگي خود ميدانند (سيفزاده، 35 : 1379). اوج شكوفايي بغداد در اين زمان، دوره حكومت هارونالرشيد (165-88 / هجري / 786-809 م) بود. اما پس از مرگ هارون در سال 188 هجري (809 م) تعارض جدي بين مأمون (كه مادرش ايراني بود) و امين عرب تبار، و در نتيجه شكاف بين ايراني و عرب (عجم و عرب) نمايان گرديد، اما مأمون به لطف سرداران ايراني خود از جمله طاهر ذواليمينين، با پيروزي بر برادر خود (198 هجري / 819 م) به خلافت اسلامي در سراسر متصرفات رسيد. اما سابقه ناسپاسي عباسيان بر دل آزردگي سرداران ايراني افزود، اما عليرغم اين ناسپاسي، خلافت عباسيان بر ايران، با كمك سربازان ترك آسياي مركزي ادامه پيدا كرد.
افول عباسيان
تقريبا از اوايل قرن نهم ميلادي، عراق وارد يك دوره زوال و ركود هزار ساله گرديد، آنچنان كه “ويلي” ميگويد “جمعيت كشور از چند ميليون نفر در قرن هشتم، فقط به يك ميليون نفر در سال 1800 كاهش يافت (ويلي 25: 1373). بدترين قصور دولت در اينجا، غفلت از سيستم آبياري بود. بدون سيستم آبياري پيچيده، جنوب و مركز عراق چيزي جز بياباني از خاك رس و نامساعد براي كشاورزي نبود، و زمينداران و زارعان نيز قادر نبودند به تنهايي اين سيستم را نگهداري كنند. چرا كه اين امر مستلزم هزينههاي سنگين و اجراي طرحهاي هماهنگ در مناطق وسيع بود. براي بالا بردن سطح آب رودخانهها به آب بند و براي جلوگيري از سيل به سد و براي جلوگيري از شورشدن آبها به كانالهاي آبياري نياز بود. با توجه به عدم تلاش مرتب و پيگير براي لايروبي، كانالها از گل و لاي انباشته شده و رودخانهها تغيير مسير دادند و به مناطق روستايي آسيب وارد نمودند. قبايل عرب از جنوب به مناطق مسكوني حمله و تجاوز كرده و قبايل ترك و مغول نيز مناطق شرقي را مورد تهديد قرار دادند.
نفوذ تركان آسياي مركزي
قدرت تركان نظامي در امپراطوريهاي بعد از اسلام هميشه مسأله بوده است. اين قدرت از دو سرچشمه مهارتي و نسبي سرچشمه ميگرفته است. از لحاظ مهارتي، برخلاف ايرانيان اهل قلم و كتابت و فرهنگ، تركان به حرفههاي نظامي، يدي و جنگي علاقه نشان ميدادند، و اين عامل سبب بوجود آمدن دو
