
که ادراک حسی به طور کلی منشاء قابل اعتمادی برای باور است. (Alston،2004،p136)
آلستُن صراحتاً از آن برای توجیه اولیة باورها سود میبرد، انتقادات وارد بر نخستین شرط وی برای تشکیل ادراک پاسخ داده میشوند. البته آلستُن به آنچه سوئینبرن در تأیید بکارگیری اصل آسانباوری گفته بسنده نمیکند و یک نکته را که شاید از نگاه سوئینبرن مغفول مانده را مورد کنکاش دقیق قرار میدهد و آن این نکته است که ما تاچه حد مجاز هستیم تجربة حسی و تجربهی دینی را برای بکارگیری اصل آسانباوری شبیه بدانیم.
او دربارهی اینکه اگر تمامی تجربههای عرفانی معتبر باشند چگونه آنها را چیزی جز تخیلات ذهن شخص تجربه کننده ندانیم؟ میگوید:
«این موضع مبتنی بر اعتبار اولیه، اگر برتجربة عرفانی اعمال شود، متضمن این است که هرگاه کسی گزارش کرد که خدا را ادراک کرده که چنین بوده یا چنان کرده است، گزارش را باید صادق تلقی کرد مگر آنکه دلایل کافی برای نفی چنین کاری داشته باشیم.از بیم آنکه مبادا کسی نگران شود که این امر درمورد هرگونه گزارش خیالی جایز است، فراموش نکنیم که ما گزارش ها را خیالی منظور نخواهیم کرد مگر آنکه، از دیگر گزارش های ادراک عرفانی یا از دیگر منابع دینی، دلایلی داشته باشیم برای انکار درست بودن آنچه آدم خیالاتی دربارهی خدا باور دارد.» ( به نقل از پلنتینگا و دیگران، ص72)
به نظر وی تجربهی دینی همیشه دلیلی بر اعتقاد به وجود خداوند است مگر اینکه دلیلی برای بی اعتبار بودن آن وجود داشته باشد آلستُن آن دلایلی را که مخالف آن تجربه هستند را به دو دسته باطل کنندهها و ضعیف کنندهها تقسیم میکند. باطل کننده ها دلایل قوی کافی برای کاذب بودن باورند مانند: در مورد فیل، دلایل کافی برای آنکه گمان کنیم در دور و بر فیلی وجود ندارد و ضعیف کننده ها، دلایل قوی کافی برای آنکه تصور کنیم تجربه، در این مورد، به حد کفایت باور را تأکید نمیکند مانند اینکه شخصی در اثر استعمال نوعی دارو دچار توهمات شده است.(همان ص72-74)
اگر همانگونه که سوئینبرن وآلستُن معتقدند این اصل معقول باشد و پذیرش آن نیازی به استدلال نداشته باشد و همچنین در مورد همه تجربههای ما معتبر باشد، آنگاه می توان گفت همانطور که تجربة S از چنین و چنان بودن X ،او را در باور به وجود و چنین و چنان بودن X موجّه میکند،تجربة او از چنین و چنان بودن خداوند نیز باید او را در باور به وجود و چنین و چنان بودن خداوند موجّه کند.
البته برخی معتقدند که اگر چه این اصل در خصوص تجربه حسی معتبر است، در خصوص تجربههای دینی معتبر نیست که در فصل پایانی به بررسی این انتقادات و پاسخ های احتمالی خواهیم پرداخت.
فصل چهارم
بهرهمندیها از اصل آسانباوری
از اصل آسانباوری استفادههای مستقیم و غیرمستقیم بسیاری شده است. در این فصل قصد آن داریم تا چند مورد از این بهرهمندیها را در حوزه معرفتشناسی، باور دینی و توجیه تنوع کثرت ادیان را مورد بررسی قرار دهیم.
سوئینبرن و آلستُن بوسیله اصل آسانباوری درصدد بودند تا راهی جدید برای اعتبار بخشیدن به برهان تجربه دینی و اثبات حجیت باورهای دینی بیایند تا از طریق آن وجود خداوند را به دور از هیاهوی استدلالات و براهین عقلی اثبات نمایند، البته برخی از این اصل به شکل کاملا متفاوتی بهره گرفتهاند .
جان هیک برای اثبات نظریه کثرتگرایی و اثبات تنوع دینی جهان از این اصل استفاده کرده و قاطعانه از آن دفاع نموده است. پلنتینگا را که میتوان دونبالهروی سوئینبرن و آلستُن در زمینه توجیه باورهای دینی دانست برای اثبات حقانیت باورهای پایه چارهای جز استناد به این اصل و وثاقت قوای معرفتی نداشته است. در ادامه نظریات ایشان را مورد مداقه بیشتری قرار خواهیم داد.
4_1 اصل آسانباوری راهی جدید برای اعتبار بخشیدن به تجربهی دینی
در دهههای رشد و شکوفایی مباحث فلسفه دین به نقش تجربهی دینی در توجیه باور دینی چندان توجهی نمیشد. و علت عمده غفلت از آن را میتوان ذهنی و فاقد جنبه های عینی دانستن تجربهی دینی ، که نشان دهنده نفوذ مبناگرایی بر اندیشه بسیاری از فیسلوفان آن زمان بوده است دانست و دیگر اینکه فیلسوفان دربارهی چگونگی توصیف و ارزیابی تجربهی دینی به توافق یکسانی نرسیده و به مبهم و غیرقابل شناسایی بودن آن حکم میدادند. و هنگامی که فیلسوفان دین به نقش تجربهی دینی در توجیه معرفتی باور دینی پی بردند، در تحلیل سرشت این توجیه دچار اختلاف شدند. و نتیجه این عدم توافق منجر به شک و تردید دربارهی ارزش تجربهی دینی شد.
اما در سالهای اخیر توجه روز افزونی به نقش توجیهی تجربهی دینی شده است و صورتهای مختلفی از این برهان عرضه گردیده. اندیشه اصلی این برهان عبارت است از اینکه تجربهی دینی بیّنهای غیرگزارهای برای باور به وجود خدا یا برخی صفات اوست و هستة مرکزی و الگوی حاکم بر آن الگوی ادراک حسی است.
ژرومه جلمن معتقد است در خصوص برهان تجربهی دینی باید بین دو مسئله تمایز قائل شد اول اینکه آیا معقول و موجه است شخص تجربهی دینی خودش را معتبر یا واجد ارزش بیّنهای بداند و این مسئله که دیگرانی،که «از دور» از تجربهی دینی یک شخص باخبر میشوند ، معتبر دانستن آن تجربه موجه باشد. سوئینبرن برخلاف اشخاصی مانند جیمز از اعتبار تجربهی دینی حتی برای دیگرانی که فقط گزارش آن تجربهها را شنیده یا خواندهاند و آن را اصل گواهی میداند نیز دفاع میکند.
همچنین در تحلیل برهان تجربهی دینی مسئله اصلی این است که آیا تجربهی دینی ساختاری دوجزئی دارد یا سه جزئی، منظور از ساختار دوجزئی این است که دریک تجربه یا ادراک به طور کلی فقط ادراک کننده و ادراک وجود داشته باشد. ولی ادراک شونده ای در کار نباشد . به عنوان مثال وقتی کسی دچار توهم میشود، ادراک او ساختاری دوگانه دارد، یعنی آنچه هست خود اوست و ادراک او، ولی چیزی نیست که به ادراک او درآمده باشد. اما وقتی که انسان چیزی را از طریق ادراک حسی در مییابد . این درک ساختاری سهجزئی دارد یعنی در اینجا هم ادراک کننده و هم ادراک موجود است و هم ادراک شونده.
حال در اینجا بحث این است که آیا تجربهی دینی ساختاری دو جزئی دارد یا سه جزئی؟ اگر تجربهی دینی ساختاری دوجزئی داشته باشد، نمیتوان از طریق آن وجود خدا یا هیچ موجود دیگری را اثبات کرد ولی اگر ساختار آن را ساختاری سه جزئی بدانیم در آن صورت میتوان گفت که چنین تجربه ای حاکی از وجود موجود یا موجوداتی است که به تجربه درآمده اند. آلستُن ساختار تجربهی دینی را ساختاری سهجزئی میداند و همانطور که ادراک حسی مستقیم تنها شامل باور به وجود شیء مادی و برخی صفات شیء میشود ادراک خداوند هم تنها شامل باور به وجود او و باور به برخی صفات او میشود؛ صفاتی درخصوص چگونه متجلی شدن خداوند بر صاحب تجربه. هر باوری که به یکی از این صفات تعلق بگیرد یک باور تجلی بنیاد خواهد بود.
همچنین ممکن است رجوع به تجربهی دینی ذیل دو طرح فکری، یا دو رویکرد استنتاجی و غیر استنتاجی(ادراکی) صورت بگیرد که در این بحث سوئینبرن را میتوان نمایندة رویکرد اول و آلستُن را نمایندة رویکرد دوم دانست. تفاوت ظریفی که آلستُن با سوئینبرن دارد این است که ایشان تجربهی دینی را دلیل و بیّنهای برای وجود خدا (و به طور کلی بیّنهای به نفع باور دینی) میدانند که مصداق دلیلگرایی و صورتی از استدلال از راه تجربهی دینی برای وجود خداست.
در این استدلال تجربهی دینی مقدمه و دلیلی برای اثبات وجود خدا قرار میگیرد. در این حالت دلالت تجربهی دینی غیرمستقیم است اما آلستُن معنای محدودتری از تجربهی دینی را مدنظر دارد که همانا مواجهه مستقیم و ادراک تجربی و بیواسطة خداست. (گو اینکه آلستُن سایر صور غیرمستقیم و باواسطة تجربهی دینی را مردود یا نامعتبر نمی داند و سوئینبرن نیز به تجربة بیواسطة خدا قائل است. تفاوت در دامنة استدلالها و نقاط تأکید است.)
آلستُن در پی راه کوتاهتری است و آن اینکه تجربهی دینی را تجربة ادراکی و باور حاصل از آن را نیز نه باوری استنتاجی بلکه باوری ادراکی بدانیم. در یک جمله میتوان گفت طبق نظریهی آلستُن تجربهی دینی نه فقط دلیل بلکه علت باور دینی نیز هست. با وجود این، هر دو رویکرد با برهان ادراکی سازگار است، زیرا میشود تجربهی دینی ادراکی را به نوبة خود مقدمة یک برهان قرار داد. برهان ادراکی را، به عنوان صورتی از برهان تجربهی دینی، میتوان مهمترین تقریر و دفاع فلسفی از قول به اصالت تجربهی دینی در دهه اخیر دانست.
در نهایت میتوان گفت این برهان به صورت یک استدلال قیاسی پایریزی شده است به این صورت که از دو مقدمة اصلی تشکیل شده ،مقدمة اول برمبنای این گزاره است که تجربهی دینی تجربهای ادراکی (آگاهی مستقیم غیر استنتاجی) است. مقدمه دوم یا کبرای قضیه این گزاره است که باورهای مبتنی بر ادراک معقول و معتبرند. نحوة فراهمسازی معقولیت و اعتبار برای تجربههای دینی نیز دو شکل صورت گرفته است. یکی استناد به اصل آسانباوری مورد نظر سوئینبرن و دیگری استناد به روالهای باورساز مورد نظر آلستُن.
آلستُن تحول اجتماعیتری به اصل آسانباوری میبخشد. ادعای آلستُن این است که هررویّه باورسازی که دارای مقبولیت اجتماعی است، باید به عنوان منبعی برای باورهای عموماً صحیح پذیرفته شود، مگر اینکه ادلة کافی ضد اعتمادپذیری آن وجود داشته باشد. این دیدگاه معمولاً با این ادعا تأیید میشود که ما نمیتوانیم دلیل کافی بر اعتماد به هرگونه منبع تجربی باورها داشته باشیم، مگر اینکه برای همة گزارشهای تجربی اعتبار در بادی امر قایل شویم. یگانه بدیل شک گرایی تمام عیار همین است.
4_2 اصل آسانباوری و راهی جدید برای اثبات وجود خدا
در جهان غرب، به دنبال مطرح شدن انتقادات هیوم و کانت بر براهین اثبات وجود خدا، برخی از متکلمان در صدد برآمدند تا راه دیگری برای اثبات وجود خدا پیدا کنند. برخی از آنان، سعی کردند که وجود خدا را از راه اخلاق اثبات نمایند. عقیده آنان این بود که بدون فرض وجود خدا، زندگی اخلاقی که یک امر مسلم و قطعی است معقول نیست و برخی دیگر بر مبنای تجربهی دینی یا مواجهه مستقیم با خدا سعی کرده اند وجود خدا را اثبات کنند.
برخی از تقریرهای این استدلال ها از قرار زیر است:
1. بسیاری از آدمیان، به نحوی خدا را تجربه کردهاند و فرض این که همه آنها فریب خورده باشند، فرضی نامعقول است.( ادواردز:1371، ص153)
2. ما از حقیقت واحد تجربههایی داریم که بسیار عمیق، بامعنا و ارزشمند است این تجربهها را نمیتوان بر اساس فرضیههای طبیعی تبیین نمود؛ پس باید یک موجود ماوراء طبیعی؛ یعنی خدا وجود داشته باشد که چنین تجربههایی را به ما الهام کرده است. (Hospers،1970،P444 ، به نقل از محمدرضایی:1384،ص79)
3. سی دی براد : میان عارفان اجماع و اتفاق نظر وجود دارد که آنان خدا را مشاهده کردهاند و هنگامی که چنین اجماعی میان آنان وجود داشته باشد، معتبر دانستن تجربیات آنان معقول است، مگر این که دلیل معتبری بر فریفته شدن آنان داشته باشیم.حال آن که ما هیچ دلیل معتبری نداریم که تجربیات عارفان، وهمی و خیالی است بنابراین نتیجه آن است که تجربههای عارفان معتبر و درست است؛ یعنی آنان واقعاً خدا را مشاهده کردهاند و از آن جا که آنها خدا را مشاهده کردهاند خدا وجود دارد. (Broad،1987،P،110 ،به نقل از قمی: 1380،ص381)
4_2_1 سوئینبرن و اثبات وجود خدا
در این میان سوئینبرن اعتقاد به وجود خداوند یا خداباوری را اصل اساسی و مهمی در ادیان توحیدی میداند و مهمترین دلیل وی بر خداباوری آن است که وجود خدا بهترین فرضیه برای تبیین اکثر تجارب انسانی است. وی با نظام های فلسفیای که امکان واقعیت مابعدالطبیعی را انکار میکنند و با تبیین مادیگرایانه انسانها را به اشیاء مادی مصنوعی تقلیل میهد مخالف است، و نیز نظامهای الاهیاتی که برای عقل جایگاهی
