
آن باورهایی را شامل میشوند که بازتاب دهندة تجربه عرفانیاند و از همین راه موجّه میشوند.
باورهای M دایر بر این معناست که خدا در نسبت با مدرِک هم اکنون در حال انجام اعمالی مانند: آرامش بخشی، نیروبخشی، راه نمایی، پیام رسانی، و ممّد حیات مُدرِک، است و یا بدین معناست که خدا واجد ( آن گونه که ادعا شده) برخی ویژگیهای قابل ادراک هم چون ، نیکی، قدرت، محبّت، میباشد. این ایدة شهودی به این معناست که به واسطة آگاهیام از خدا به عنوان ممّد حیاتم، میتوان به نحو قابل توجیهی باور داشته باشم که خدا ممّد حیاتم است.(آلستُن، 1391،ص31)
دغدغهی اصلی آلستُن توجیه معرفتی اعتقادات M است. به نظر آلستُن اگر بگوییم تجربهی دینی نمیتواند اعتقادات را موجّه سازد، به خطا رفتهایم این ادعا حاکی از نوعی خودرأیی و تعصب علیه تجربهی دینی است. بحث او عمدتاً معطوف به دفاع از این نکته و نشان دادن این امر است که اگر ما ادراک حسی را مبنای توجیه اعتقاداتمان دربارهی جهان مادی بدانیم به حکم عقل و انصاف باید تجربهی دینی را نیز مبنای توجیه اعتقاداتمان دربارهی خداوند به شمار آوریم. (پترسون و سایرین ص 238)
ویژگیهای اعتقادات M
1. اینها باورهایی هستند «دربارهی آنچه خداوند انجام میدهد، یا نحوهای که خداوند در یک لحظة خاص در برابر فاعل شناسا واقع میشود. بنابراین، شخص S به واسطة تجربة حضور و تصرف خداوند در مییابد که ادامة حیاتش قائم به خداوند است، خداوند او را از عشق خویش آکنده ساخته به او نیرو میبخشد، یا پیامهایی را به او ابلاغ میکند». (پترسون و سایرین،ص237)
2. [از اینکه] اعتقادات M ( یا به اصطلاح پلنتینگا « اعتقادات واقعاً پایه ») مستقیماً به وسیلة تجربهی دینی موجّه میشوند، منظور این نیست که چنین اعتقاداتی، صادق هستند؛ بلکه در مورد اعتقادات M نیز( همانند اعتقادات رایج که مبتنی بر ادراک حسی هستند) ممکن است به اقتضای پارهای ادلة معتبر به این نتیجه برسیم که « چیزها آنچنانکه به نظر میرسند نیستند». (همان،ص239)
3. اعتقادات M از تجربیات دینی ما استنتاج نمیشود بلکه مستقیماً توسط این تجربیات موجّه میشوند.(همان،ص239) زیرا آلستُن این باورهای تجلی بنیاد را، همان باورهای پایهای هستند که به عنوان پایه و مبنای دیگر باورهای دینی به حساب میآیند نه جزء باورهای استنتاج شده و به همین دلیل معتقد است که این باورها توسط تجربیات عرفانی موجّه میشوند نه اینکه از آنها استنتاج شده باشند.
3_5 مقایسه ادراک حسی و ادراک عرفانی
آلستُن برای مدلل کردن نظریهی «ادراک خدا»یش آن را با ادراک حسی مقایسه میکند و ویژگیهای کلی ادراک را به نحوی برمیشمارد که هم ادراک حسی و هم ادراک عرفانی را در برمیگیرد. به این ترتیب در نگاه وی برای فرد صاحب تجربة عرفانی همان قدر حجیت در پذیرش صدق ادراکش وجود دارد که برای فردی که صاحب یک تجربة حسی است. بنابراین هیچ امتیاز ویژهای برای تجربة حسی نسبت به تجربة عرفانی وجود ندارد. در اینجا آلستُن به نحوی اصل آسانباوری را به بیان خودش شرح میدهد.
آلستُن با آگاهی و تصریح به وجود برخی تفاوتها میان تجربه عرفانی و تجربه حسی، بر این باور است که شباهتهای اساسی و مهمی که میان آن دو وجود دارند، موجب میشوند که آنها را در یک دسته قرار داده و از یک سنخ بدانیم. و برای تقویت دیدگاه خود، این تشابهات را مورد تأکید قرار میدهد؛ برخی از این تشابهات عبارتاند از:
الف) شباهت در ساختار؛ به این معنا که هر دو نوع تجربه، دارای سه جزء هستند: 1. ادراک کننده؛ 2. ادراک شونده؛ 3. پدیدار. در تجربه حسی، ادراک کننده،شخص تجربه کنند و ادراک شونده، امر تجربه شده و پدیدار نیز جلوهای است که از امر تجربه شده به ذهن میآید، همین امر در تجربهی دینی نیز صادق است، با این تفاوت که تجربه شونده امر مقدس، و پدیدار نیز تجلی امر مقدس است.
ب) تشابه در مبنا بودن برخی از باورها؛ به این معنا که در هر دو نوع تجربه، برخی از باورهای پایه، مستقیماً به مدد تجربه مربوط، موجّه میگردند و سپس سایر باورها بر اساس آنها موجّه میشوند.
ج) توجیه در نگاه نخست: اعتقادات مبتنی بر تجربة حسی به مدد تجربة حسی در نگاه نخست موجّه میشوند. بر همین قیاس، اعتقادات M نیز به مدد تجربة عرفانی توجیه در نگاه نخست به دست میآورند؛ یعنی در هر دو مورد تجربه موجب تصدیق باورهای یاد شده میشود؛ مگر آنکه دلیلی قانع کننده برای کاذب دانستن آن اعتقادات در اختیار داشته باشیم که در آن صورت توجیه اولیه از بین میرود.
د) مؤلفه ظهور: این مؤلفه همچنانکه در ادراک حسی وجود دارد در ادراک عرفانی نیز هست؛ یعنی همانگونه که در ادراک حسی، برای مثال نگاه کردن به x، x برآگاهی ما ظهور پیدا میکند، و این ظهور غیر از استدلال، اندیشیدن و تصور صورت ذهنیx است،در تجربه عرفانی نیز خداوند به همینسان بر شخص صاحب تجربه ظهور و تجلی مییابد و ظهور در این جا نیز متفاوت با استدلال و اندیشیدن درباره خداوند است
حال به بررسی شروط سهگانة آلستُن خواهیم پرداخت تا فهم بهتری نسبت به زوایای قیاس او پیدا کنیم.
3_6 شرایط اعتبار ادراک
آلستُن شرایط لازم برای ادراک یک مدرَک را چنین بر میشمارد:
برای نمایان شدن X بر آدمی شرایط بیشتری میتواند وجود داشته باشد:
اول، X باید وجود داشته باشد و این تازه چیزی را که مستلزم آشکار شدن X بر آدمی است روشن میکند. نمیتوانم درختی را واقعاً ادراک کنم مگر آنکه آن درخت وجود داشته باشد تا ادراک شود.
دوم، برای نمایان شدن X بر من ( برای اینکه X را ادراک کنم) ظاهراً ضروری است که X در تجربة کنونی من نقش علّی مهمی داشته باشد. اگر میان من و خانهایی معین دیوار واقعی ضخیمی وجود داشته باشد که مانع از تأثیر نور بازتابیده از خانه بر شبکیة من شود، در این صورت امکان ندارد خانه به نحو بصری بر من جلوهگر باشد. [یعنی نظریهی ادراک خدا] چنین شرط علّیای را مفروض خواهم گرفت.
سوم، این شرط باور را نیز مفروض خواهم گرفت که ادراک X دست کم مستعد ایجاد باورهایی درباره X است. ( آلستُن 1378، ص 17-18)
3_6_1 واقعی بودن:
آلستُن هیچ اصراری ندارد مبنی بر اینکه برای هر صاحب تجربهای متعلق تجربه واقعی باشد. چنانچه این خطا در مورد ادراک حسی هم قابل توضیح است:
چنانچه در مورد ادراک حسی هم امکان گمراه شدن وجود دارد. برای مثال میتوان شخصی را در نظر گرفت که به هنگام غروب در فاصله ای دور اتومبیلی را میبیند که در واقع گاو است. همان در ادراک حسی و هم ادراک عرفانی تناقض هایی که بین گزارش ها وجود دارد مانع این میشود که بگوییم تمامی آنها صادق هستند. برای مثال گزارشهای متفاوتی را در نظر بگیرید که شاهدان عینی از یک تصادف اتومبیل ارائه می دهند اما دربارهی ادراک عرفانی؛ برخی افراد تصور میکنند خدا را ادراک کرده اند درحالی که به آنها امر میکند تا آنجا که میتوانند، از کمونیست ها، پستچی ها، یا معلم ها را به قتل برسانند، درحالی که افراد دیگری خدا را همچون عالیترین محبت درک میکنند. تمامی این افراد نمیتوانند برحق باشند. از این رو در هر شرایطی باید سره را از ناسره تمییز داد.(Alston 1982، p136)
بنابراین از نگاه آلستُن تفاوت خاصی بین ادراک حسی و ادراک عرفانی به لحاظ واقعی بودن وجود ندارد، و اگر خدشهای به واقعی بودن ادراک عرفانی وارد است،نظیر همان اشکال بر ادراک حسی مترتب است. وی برای ارائة معیار در خصوص تشخیص تجربة عرفانی همان راهحلی را پیشنهاد میدهد که در تجربة حسی هم توضیح آن گفته شد؛ یعنی پذیرش عقلانی باور در بادی امر و توسل به « اصل آسانباوری» برای توجیه چنین باورهایی.
3_6_2 شرط علّی
بر طبق روش آلستُن در اینجا اساس کار بر مقایسة ادراک حسی و ادراک عرفانی بنا شده است و در ابتدا توضیح میدهد که نمیتوان از این اصل کلی که ،مشاهدة یک واقعیت مستلزم آن است که آن واقعیت نقش علّی در تجربهاش داشته باشد، استدلالی بر ساخت که ادعاهای شناختشناسانة شهود عرفانی را انکار کند. سپس توضیح میدهد که از طبیعی بودن حالات شخص صاحب تجربه نمیتوان وجود علتی فراتر از طبیعت را برای آن منکر شد. در ادامه نیز چگونگی این امررا که « خداوند چگونه باید به نحو علی با تجربه ای مرتبط باشد تا مدرَک واقع شود»را توضیح میدهد. (آلستُن، 1378،ص20)
یک برهان جدی برای رد کردن ادعاهای شناخت شناسانه برای شهود عرفانی بر اساس این اصل کلی است که انسان واقعیت «الف» را در تجربهای خاص مشاهده میکند، فقط در صورتی که «الف» در بین علتهای آن تجربه باشد و فقط «الف» و نه دیگر علل نقش علّی در بوجود آمدن آن تجربه بازی کند. برای مثال، برای دیدن، فقط در صورتی که یک سگ را میتوان دید که نور منعکس شده از سگ تصویر مشابهی روی شبکیة چشم بسازد که باعث عکسالعمل سلسة اعصاب شود و سرانجام منجر به تحریکاتی در مغز بشود که برای تجربه بینایی مورد نظر قابل فهم هستند. داستانهای قیاسی مشابهی برای دیگر انواع مشاهدة حسی وجود دارد. نتیجة گرفتن از این خط فکری برای فهم تجربة عرفانی به این صورت است که چنین تجربهای فقط در صورتی میتواند مشاهدة خدا باشد که، خدا نقش علّی از نوع خاصی را در بوجود آمدن آن تجربه بازی کند. (Alston1982،pp140-141)
وی در کتاب ادراک خدا نیز چنین مینویسد: اولاً هیچ دلیلی برای این فکر وجود ندارد که، اگر خدا وجود دارد، ناممکن است که به نحو علّی در وقوع تجربههای عرفانی دخالت داشته باشد. کاملاً برعکس. اگر وجود خدا وجود دارد و چیزها آنگونهاند که خداپرستی گذشته انگاشته است، خدا به نحو علّی در هر رخدادی دخالت دارد. این امر دقیقاً از این واقعیت نتیجه میشود که هیچ چیز بدون فعالیت آفرینشگر و نگهدارندة خدا وجود نخواهد داشت. و در ارتباط با بسیاری از امور، من جمله تجربههایی از همه نوع، علیّت خدا احتمالاً بیش از این بسط مییابد، هر چند روایت دقیق، از الهیاتی به الهیات دیگرتفاوت خواهد کرد. برای اثبات افکارمان اجازه دهید بگوئیم که دست کم برخی از این تجربهها فقط به این خاطر رخ میدهند که خدا به نحو عامدانهای خودش را به صورت فلان و بهمان بر تجربة مدرِک عرضه میکند. (آلستُن:1391،ص 128)
3_6_3 شرط باور
سومین شرطی که آلستُن برای ادراک قائل میشود شرط باور است. وی تأکید میکند که هر ادراکی دست کم میتواند زمینة بروز باورهای خاصی را ایجاد کند.
روشن است که تجربه عرفانی نوعاً دربارهی خدا باورهایی را ایجاد میکند. من قبول دارم آنهایی که خداوند را به عنوان محّب، قادر و از این قبیل ادراک میکنند غالباً بر این باور بودهاند که دیر زمانی پیش از انکه آنان این تجربه را داشته باشند خداوند آنگونه بوده است. اما همین امر دربارهی ادراک حسی نیز صادق است پنجاه هزارمین باری که من به خانه ام نگاه می کنم هیچ باور تازة مهمی ایجاد نمیکند. من دیر زمانی پیش از این پنجاه هزارمین نگاه کاملاً میدانستم که خانهام چگونه به نظر میرسد. به همین دلیل شرط باور را با تعبیر « مستعد» ایجاد باورهایی دربارهی مدرکَ بیان کردم.
اما در تجربه حسی و عرفانی، هر دو، تقریباً همیشه انواعی از باورهای جدید ایجاد میشود. حتی اگر در آن نگاه هزارم دربارهی خانهام چیز تازهایی نبینم ، دست کم پی میبرم که خانهام امروز هم آبی و مرتفع است. وقتی مدرَک ما یک شخص باشد، باورهای جدید جالب توجه تر خواهند بود. در پنجاه هزارمین نگاه به همسرم، نه فقط پی میبرم که او امروز نیز زیباست، بلکه میفهمم الساعه مشغول چه کاری است و همچنین است در مورد خداوند. کسی که خدا را ادراک میکند، از این طریق پی خواهد برد که خداوند درآن هنگام به او نیرو میبخشد یا تسلی اش میدهد، یا در آن هنگام به آن فلان چیز را میگوید. در اینجا مشکل ،اگر مشکلی وجود داشته باشد، دربارهی شرط باور به مراتب کمتر است.(آلستُن، 1391،ص 127_128)
3_7 دلایل اعتمادپذیری ادراک حسی
