
سیصد و شصت روز است، و یک روز آن هزار سال از شمارش دنیاست. گفت: و این از آن مواردی که پایان دارد نیست آنگونه که برخی از مردم میپندارند، و فقط تعیین وقت {مثلا} پنج یا ده حقب بر پایان دلالت میکند، و معنایش این است که آنها احقابی را در آن میمانند هر وقت حقبی به پایان رسید، حقب دیگری در پی آن میآید. و زجاج گفته است: معنایش این است که آنها احقابی را میمانند که در احقاب خنکی و نویشندنی نمی چشند، و آنها در آتش همواره جاوداناند.
3- الحاء و القاف و الباء أصلٌ واحد، و هو يدلّ على الحبْس. يقال حَقِب العام، إذا احتبس مطرُه…. فأمّا الزمان فهو حِقْبة، و الجمع حِقَب. و الحُقْبُ ثمانون عاما، و الجمع أحقاب، و ذلك لما يجتمع فيه من السّنينَ و الشَّهورِ.33
حقب اصل یگانهای است، و بر بازداشتن دلالت میکند. گفته میشود حَقِب العام، اگر باران آن سال نیاید…و اما زمان را حِقْبة گویند. و جمعش حِقَب است. و الحُقْبُ هشتاد سال است، و جمعش أحقاب است، و آن {اینکه زمان را حقبة و حقب گویند} به خاطر این است که سالها و ماهها در آن جمع میشود.
4- حقب قوله تعالى: لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً34، قيل: جمع الحُقُب، أي: الدهر. قيل: و الحِقْبَة ثمانون عاما، و جمعها حِقَب، و الصحيح أنّ الحقبة مدّة من الزمان مبهمة.35
گفته شده: جمع حقب است به معنای روزگار. و گفته شده: حقبة هشتاد سال است و جمع آن حِقَب است، و صحیح این است که حقبة مدتی مبهم از زمان است.
5- الحُقْب: الدهر، و جمعه أحقاب. قال اللّه تعالى: لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً. و يقال: إِن الأحقاب: جمع حِقَب، و حِقَب: جمع حِقْبَة. قال ابن كيسانَ: أي أحقاباً لا غاية لها، كأنه قال: أبداً.36
حقب: دهر و جمعش أحقاب است. خداوند میفرمایند: لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً. و گفته شده است: أحقاب جمع حِقَب است، و حِقَب جمع حِقْبَة است. ابن كيسان گفته است: یعنی أحقابی که پایانی ندارد, مثل اینکه گفته: ابدا (همیشه).
6- (حقب) قوله تعالى: لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً 37 هو جمع “حقب” بضمتين مثل قفل و أقفال، أي ماكثين فيها زمانا كثيرا. و فيه أقوال: قيل معناه أحقابا لا انقطاع لها كلما مضى حقب جاء بعده حقب آخر، و الحقب ثمانون سنة من سنين الآخرة، و قيل الأحقاب ثلاثة و أربعون حقبا كل حقب سبعون خريفا كل خريف سبعمائة سنة كل سنة ثلاثمائة و ستون يوما كل يوم ألف سنة38.
کلام خداوند: لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً. جمع حقب با دو ضمه مانند قفل و اقفال، یعنی در آن زمان بسیاری میمانند. و در آن چند قول است: گفته شده معنایش احقابی است که منقطع نمیشود، هرگاه یک حقبی بگذرد، حقب دیگری بعد از آن است، و گفته شده احقاب چهل و سه حقب است و هر حقبی هفتاد پاییز است و هر پاییز هفتصد سال است و هر سال سیصد و شصت روز است و هر روز هزار سال است.
7- و أمّا الأصل الواحد في هذه المادّة: هو ما يمتدّ و يداوم من زمان أو مكان أو أمر آخر… و كذا ما يمتدّ من الزمان أو من المكان كالحُقْبِ بمعنى الدهر أو ما يرادف ثمانين عاما،…و جمعه أحقاب…. . لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً39. أي أو أمضي زمانا ممتدّا، أو مكانا و مسيرا ممتدّا و مداوما. لِلطَّاغِينَ مَآباً، لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً. أي أزمنة طويلة و ممتدّة. فظهر أنّ تفسير الحقب بالحبس على الحقيقة ليس على ما ينبغي، و يدلّ عليه استعماله في كلام اللّه العزيز في الموردين بهذا المعنى، و هو ما يمتدّ و يداوم.40
و اما اصل یگانه در این ماده: آنچه از زمان یا مکان یا چیز امتداد و ادامه مییابد…و همچنین آنچه ادامه مییابد از زمان یا مکان مانند حقْب به معنای زمان یا آنچه برابر هشتاد سال،… و جمعش أحقاب است…..لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً. یعنی زمان ممتد یا مکان یا مسیر ممتد و مداوم را بگذرانم. لِلطَّاغِينَ مَآباً، لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً. یعنی زمانهای طولانی و ادامه دار. پس روشن شد که تفسیر حقب به بازداشتن در معنای حقیقی درست نیست، و بر آن دلالت میکند کاربردش در قرآن کریم در دو مورد به این معنا، یعنی آنچه که امتداد و دوام مییابد.
ج) نتيجهگیری
از نظر ابن فارس اصل یگانه در این واژه بازداشتن است و یک مدت زمان را از آن جهت حقبه گویند، چرا که سال و ماه در آن قرار دارد (حبس است). برخلاف ابن فارس، مصطفوی اصل این واژه را به معنای امتداد زمان یا مکان یا چیز دیگر میداند. برخی از لغویان معنای اصلی حقب را ذکر کردهاند، ولی در روایات فقط به مدت آن اشاره شده است. احقاب جمع حقب است. برخی از لغویان برای حقب مدت زمان معین هشتاد سال ذکر کردهاند، و برخی دیگر آن را یک مدت زمان نامعین معنا کردهاند. احقاب در این آیهی کریمه جمع حقب است. برخی از لغویان و برخی روایات برای این جمع مقداری معین کردهاند، اما برخی از لغویان آن را بیپایان میدانند (حقبه ای پس از حقبه) و بیشتر روایات فقط معنای مفرد را مشخص کرده اند. مدت احقاب و حقب هم در روایات و هم در اقوال لغویان متفاوت است و نتیجهی مشخصی به دست نمیآید اما هم لغویان و هم روایات احقاب را یک مدت زمان میدانند. در جدول ذیل این اقوال دسته بندی شده است.
حقب
أحقاب
لغویان
– هشتاد سال
– هشتاد سال از سالهای آخرت
– هشتاد سال است و سال سیصد و شصت روز است و یک روز آن هزار سال است از سالهای دنیا
– چهل و سه حقب است
– روزگار
– زمانهای ادامهدار
– زمانی از روزگار که وقت معینی ندارد
– مدتی مبهم از زمان
– پایانی ندارد مثل اینکه ابدی (همواره) است
– احقابی که منقطع نمی شود، هر گاه حقبی بگذرد حقب دیگری بعد از آن میآید
روایات
– هشتاد سال است و هر سال دوازده ماه، هر ماه سی روز و هر روز هزار سال است
– هشتاد و اندی سال است و سال سیصد و شصت روز و هر روز هزار سال از آنچه شما می شمارید
– شصت و اندی سال است و سال سیصد و شصت روز و هر روز هزار سال دنیاست
– چهل سال
– هشت حقب است و هر حقبی هشتاد سال است و هر سال سیصد و شصت روز است و هر روزی مانند هزار سال از آنچه شما میشمارید
جدول 2-1
2-5. مفاز
(إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً (31))
“مسلّماً براى پرهيزگاران نجات و پيروزى بزرگى است”
الف) روایات
1- و فى تفسير على بن ابراهيم في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر7 في قوله: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً قال: هي الكرامات.41
ب) اقوال لغویان
1- الفاء و الواو و الزاء كلمتانِ متضادّتان. فالأولى النَّجَاة و الأُخرى الهَلكة.
فوز دو کلمهی متضادند. اولی نجات و دومی هلاکت است. 42
2- الْفَوْزُ: الظّفر بالخير مع حصول السّلامة. و قوله: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً43، أي:فَوْزاً، أي: مكان فوز.44
فوز: دست یافتن خیر همراه با حصول سلامتی…. و سخن خداوند: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً، یعنی فَوْزاً، یعنی جای فوز.
3- الفَوزُ: النَّجاءُ و الظَّفَرُ بالأُمْنِيَّةِ و الخَيرِ: فَازَ بِه فَوْزًا و مَفَازًا و مَفَازَةً. و قَوْلُه تَعالَى: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً45 إنَّما أَرادَ مُوجِبَاتِ مَفازٍ، و لا يَجُوزُ أَنْ يكونَ المَفازُ هُنَا اسْمَ المَوْضِعِ؛ لأَنَّ الحَدائِقَ و الأَعْنابَ و الكَواعِبَ لَسْنَ مَواضِعَ.46
فوز: نجات و دست یافتن به امنیت و خیر. فَازَ بِه فَوْزًا و مَفَازًا و مَفَازَةً. و سخن خداوند: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً. همانا مقصود موجبات پیروزی است، و جایز نیست که مفاز در اینجا اسم مکان باشد، زیرا باغها و انگورها و کواعب مکان نیستند.{با توجه به آیات بعدی مفاز را در اینجا اسم مکان نمیداند.}
4- قوله: ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ47 الفَوْزُ: النجاة و الظفر بالخير، من قولهم فَازَ يَفُوزُ فَوْزاً: إذا ظفر و نجا… قوله: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً [78/ 31] أي ظفرا بما يريدون.48
سخن خداوند: ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ [9/ 72] الفوز: نجافت و دست یافتن به خیر، از گفتهیشان فَازَ يَفُوزُ فَوْزاً: اگر پیروز شود و نجات پیدا کند….سخن خداوند: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً [78/ 31] یعنی دست یابی به آنچه میخواهند.
5- أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الوصول الى الخير و النعمة. و قلنا في- فلح: إنّ الفَوْزَ مرتبة بعد الفلاح. و أمّا مفاهيم- النجاة و الظفر و الذهاب و الخلاص و السلامة: فمن آثار الفوز و لوازمه. و أمّا الهلاكة و الموت: فبملاحظة النجاة و التخلّص منها، و الوصول الى الخير و السلامة، فانّ المنجى و المهلك متلازمان….إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً- 78/ 31. يراد الوصول الى الخير و النعمة، و من مصاديقه: دخول الجنّة و الحدائق و إطاعة اللَّه و إطاعة الرسول و رضوان اللَّه تعالى.و ليعلم أنّ الفَوْزَ الحقيقىّ: هو في طاعة اللَّه و طاعة الرسول و التقوى و رضوان اللَّه تعالى، و أمّا النعم الدنيويّة و الخيرات المادّيّة: فانّما توجب فوزا و سعادة إذا كانت مقدّمة لتكميل النفس و تهذيبه. و إلّا فلا خير فيها، فانّها تنتج ظلمة و تعلّقا و محجوبيّة.49
اصل یگانه در این ماده: رسیدن به خیر و نعمت است. و در واژهی فلح گفتیم که فوز مرتبهای بعد از فلاح است. و اما مفاهیم نجات و پیروزی و رفتن و رهایی و سلامتی از نتایج فوز و لوازمِ آن است. و اما هلاکت و مرگ با در نظر گرفتن نجات و رهایی از آن {هلاکت و مرگ}، و رسیدن به خیر و سلامتی است، چرا که نجات دهنده و هلاک کننده ملازم یکدیگرند…. إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً- 78/ 31. مقصود رسیدن به خیر و نعمت است، و از مصادیق آن وارد شدن به بهشت و باغها و اطاعت از خداوند و اطاعت از رسول و رضایت خداوند بلندمرتبه است. و باید دانسته شود که پیروزی حقیقی در اطاعت از خداوند و اطاعت از رسول و تقوا و رضایت خداوند بلندمرتبه است، و اما نعمتهای دنیوی و خیرات مادی فقط موجب پیروزی و سعادت میشود اگر مقدمهای برای کامل کردن نفس و تهذیب آن باشد. وگرنه خیری در آن نیست، چرا که تاریکی و وابستگی و حجاب به بار میبار میآورد.
6- (مَفَاز): مصدر ميمى و اسم مكان است. إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً … نباء: 31 و 32. يعنى: براى پرهيزكاران نجاتى هست يا محلّ رستگارى هست ولى بقرينه إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً نباء: 21. كه معادل آيه است و بقرينه حَدائِقَ كه بيان آنست، اسم مكان بهتر بنظر ميآيد.50
ج) نتیجهگیری
مفازا از مادهی فوز است که از نظر ابن فارس، در اصل دو معنی متضاد نجات و هلاکت دارد (البته در واژهی مورد بحث با توجه به سیاق آیات مشتق از معنای نجات است). اما از نظر مصطفوی اصل یگانه در این ماده رسیدن به خیر و پیروزی است.
واژهی مفاز مصدر میمی یا اسم مکان از فوز است. برخی از لغویان مانند راغب مفاز را در این آیه اسم مکان میدانند ولی برخی میگویند جایز نیست که مفاز در اینجا اسم مکان باشد، زیرا باغها و انگورها و کواعب مکان نیستند ولی برخلاف این نظر، قرشی معتقد است که به قرینهی حدائق در آیهی بعد، مفاز در این آیه بهتر است که اسم مکان باشد. از نظر علامه طباطبایی در این آیه، هر دو وجه احتمال دارد.51
به نظر میرسد که در روایت مفاز را مصدر میمی در نظر گرفته است، زیرا آن را کرامات معنا کرده است. در روایت کرامات عام است و شامل نعمتهای بسیاری است همانطور که مصطفوی در مورد این آیه اشاره کرده است که مقصود رسیدن به خیر و نعمت است، و از مصادیق آن وارد شدن به بهشت و باغها و اطاعت از خداوند و اطاعت از رسول و رضایت خداوند بلندمرتبه است. آنچه در روایت ذکر شده است فقط به صورت مجازی با معنای لغوی مفاز (فوز) مناسب است.
2-6. کواعب
(وَ كَواعِبَ أَتْراباً )
“و حوريانى بسيار جوان و همسن و سال”
الف) روایات
و في رواية أبي الجارود، عن أبي جعفر7 قال في قوله: …وَ كَواعِبَ أَتْراباً، أي: الفتيات النّواهد.52
از امام
