
نيز گفتهاند. سافر به معنى كاتب و نويسنده است جمع آن سفره مثل «بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ» عبس: 15 و 16. اسفار (بكسر الف) روشن شدن و آشكار گشتن است «وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ» مدّثر: 34. قسم به صبح آنگاه كه روشن و آشكار شود «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ. ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» عبس: 38 و 39. چهرههائى در آن روز روشناند. خندان و شادماناند. (اللهم اجعلنا منهم).«كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ. فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ. فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ. مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ. بِأَيْدِي سَفَرَةٍ. كِرامٍ بَرَرَةٍ» عبس: 11- 16. مراد از «سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ» نويسندگان محترم مطيع. كداماند؟ … با دست نويسندگانى كه محترمند. مطيعاند. بايد توجّه كرد متعلّق باء در «بِأَيْدِي سَفَرَةٍ» چيست؟ ممكن است متعلّق آن «مَرْفُوعَةٍ» و يا مكتوب و حاصل باشد و «باء» براى سبب است يعنى آيات قرآن تذكره است. هر كه خواهد آن را ياد گيرد. آن تذكره در سينههاى محترم، والا مقام، و پاك است و با دست نويسندگان محترم و طاعت پيشه نوشته شده است. آنهااند كه در طول قرون بنوشتن و خواندن و تفهيم قرآن پرداختهاند و چون نوشتن در قلوب به وسيله گفتن و غيره ميشود لذا «بِأَيْدِي سَفَرَةٍ» به همه راههاى تفهيم شامل است خواه به وسيله نوشتن باشد يا خواندن و يا غيره. در تفسير برهان از حضرت صادق7 نقل شده كه «سَفَرَةٍ. كِرامٍ بَرَرَةٍ» اماماناند:. البته آن بزرگواران در تفهيم قرآن و نوشتن آن در دلها سهم بسزائى دارند چنانكه امير المؤمنين7 پس از رسول خدا9 قرآن را مجددا يكجا نوشت و روايات اهل بيت: در ترغيب به فرا گرفتن قرآن خارج از حد است چنانكه در كافى و وسائل نقل شده است. احتمال فوق از اين جهت بيشتر تقويت ميشود كه آيات اوّل سوره با لحن ملامت آميز به حضرت رسول9 ميگويد: چرا با آنان كه به قرآن بى اعتنااند و يا ثروتمنداند اعتنا ميكنى و به آنكه براى پاك شدن قرآن را ميخواهد توجّه نميكنى و قيافه درهم ميكشى؟ آنگاه ميفرمايد: چنين نكن قرآن تذكاريست هر كه بخواهد ياد گيرد هر كس كه باشد. ارباب تفسير گفتهاند چند نفر از ثروتمندان و متنفذان مكّه نزد آن حضرت آمدند و او با ايشان به گرمى صحبت ميكرد شايد ايمان بياورند و سبب تقويت اسلام شوند. ابن امّ مكتوم كه از مسلمانان و نابينا بود آمد و از آن حضرت قرآن خواست حضرت قيافه درهم كشيد كه مبادا اينان از آمدن او ناراحت شده و بروند و اسلام نياورند. لذا اين آيات آمد و آن حضرت را از اين كار منع كرد. از اين مطلب ميتوان فهميد كه آن حضرت درباره پيشرفت اسلام خائف بوده و با جلب آنان ميخواسته دين پيشرفت كند لذا خدا براى تسلّى قلب شريف او فرموده: همه در اين قرآن يكساناند وانگهى قرآن بوسيله نويسندگان محترم در قلبهاى پاك جا خواهد گرفت نه تنها از بين نخواهد رفت بلكه روز افزون خواهد بود و تو در ترويج قرآن به همه با يك نظر نگاه كن تا هر كه بخواهد از آن استفاده كند اعمّ از آنكه قوى باشد يا ضعيف.211
8- سفرة (safara): جمع سافر: نویسندگان و کاتبان (برای کاتبان و نویسندگان [کتب] آسمانی به کار رفته است)/سورة 15:80. چنانکه سیوطی در اتقان، ص 321 (متوکلی، ص 60)، آورده است، عدهای از دانشمندان قدیم آن را واژهای نبطی و به معنای قراء دانستهاند. در زبان آرامی … به معنای کاتب یا منشی یا دبیری بود که ملازمت و همراهی استاندار یا والی را داشت.212
ج) نتیجهگیری
آرتور جفری این واژه را واژهای دخیل از زبان آرامی میداند که در آن زبان به معنای “کاتب یا منشی یا دبیری بود که ملازمت و همراهی استاندار یا والی را داشت.” از نظرِ ابن فارس این ماده در اصل به معنای آشکار شدن و روشن ساختن است. و به طور مشابه راغب آن را در اصل به معنای پرده برداشتن میداند. اما به نظر مصطفوی این ماده در اصل به معنای حرکت به سوی محیطی است که خارج از محدودهی آن (شئ) است. سفره جمع سافر اسم فاعل از ثلاثی مجرد از این ماده است. بیشتر لغویان واژهی سفره را به معنای نویسندگان معنا کردهاند، از این جهت که نویسنده با نوشتن، آنچه مورد نیاز است را آشکار میکند (ابن فارس). از نظر مصطفوی، سافر کسی است که از محیطی به سوی محیط دیگر خارج میشود. در این آیهی کریمه، برخی لغویان منظور از سفره را فرشتگانی میدانند که اعمال انسانها را مینویسند. اما طریحی سفره در این آیهی کریمه را به معنای فرشتگانی به کار رفته است که از سوی خداوند بر پیامبران9 نازل میشوند و به دو صورت آن را توجیه میکند: اینکه آنها مانند سفیر بین خداوند و پیامبران9 اند، اسم فاعل از فعل ثلاثی مجرد سفر به معنای سفارت کردن، مانند سفرت بین القوم، است و اینکه آنها با کتابهایی که بر پیامبران از سوی خداوند نازل میکنند، پرده از روی حقایق نهفتهای بر میدارند، بر گرفته از سفر به معنای پرده برداشتن. اما مصطفوی سفره در این آیهی کریمه را فرستادگان از طرف خدا میداند که کتابهای آسمانی را به مردم میرسانند. در روایت فوق، مصداق سفره را ائمه: معرفی کردهاند. شاید از این جهت که بعد از ختم نبوت، فقط آنها واسطهی بین مردم و خداونند. و شاید از این جهت که آن بزرگواران در تفهيم قرآن و نوشتن آن در دلها سهم بسزائى دارند. در نتیجه اقوال لغویان و روایت باهم سازگارند.
4-3. قتل
(قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17))
“مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است!”
الف) روایات
1- أبُو عَبْدِ اللَّهِ7 فِي قَوْلِهِ … قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ قَالَ الْإِنْسَانُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَقُولُ مَا أَكْفَرَهُ عِنْدَهُمْ حَتَّى قَتَلُوهُ.وَ قِيلَ مَا الَّذِي فَعَلَ حَتَّى قَتَلُوه.213
امام صادق7 در مورد سخن خداوند قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ فرمودند: انسان امیر المومنین است. خداوند میفرماید چه چیزی نزد آنها ایشان را کافر کرد که او را کشتند. و گفته شده است: چه کار کرد که او را کشتند.
2- عن علی7 فی حدیث طویل: (قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ أَيْ لُعِنَ الْإِنْسَانُ )214
از امام علی7 در حدیث طولانی نقل شده است: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ یعنی لعنت بر انسان.
ب) اقوال لغویان
1- و قال الفراء في قوله تعالى: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ؛ معناه لُعِن الإِنسان، و قَاتَلَه الله لعَنه الله؛ و قال أَبو عبيدة: معنى قَاتَلَ الله فلاناً قَتَله. و يقال: قَاتَلَ الله فلاناً أَي عاداه.215
و فراء گفته است در مورد سخن خداوند: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ؛ معنایش لعنت بر انسان، قَاتَلَه الله خداوند او را لعنت کند. و قال أَبو عبيدة: معنای قَاتَلَ الله فلاناً کشتش. و گفته میشود: قَاتَلَ الله فلاناً یعنی با او دشمنی کرد.
2- القاف و التاء و اللام أصلٌ صحيح يدلُّ على إذلالٍ و إماتةٍ، يقال: قَتَلَهُ قَتْلًا.216
قتل اصل صحیح یگانهای است که بر خوار کردن و میراندن دلالت میکند، گفته میشود: قَتَلَهُ قَتْلًا.
3- أصل الْقَتْلِ: إزالة الروح عن الجسد كالموت، لكن إذا اعتبر بفعل المتولّي لذلك يقال: قَتْلٌ، و إذا اعتبر بفوت الحياة يقال: موت. قال تعالى: أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ [آل عمران/ 144]، و قوله: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ [الأنفال/ 17]، قُتِلَ الْإِنْسانُ [عبس/ 17]، و قيل قوله: قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ [الذاريات/ 10]، لفظ قتل دعاء عليهم، و هو من اللّه تعالى: إيجاد ذلك، و قوله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ [البقرة/ 54]، قيل معناه: ليقتل بعضكم بعضا.217
اصل قتل از بین بردن روح از بدن است مانند مرگ، اما اگر (این معنا) با انجام متولی در نظر گرفته شود گفته میشود: قَتْلٌ، و هنگامی که با فوت زندگی در نظر گرفته شود، گفته میشود موت. خداوند بلند مرتبه میفرماید: أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ [آل عمران/ 144]، و قوله: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ [الأنفال/ 17]، قُتِلَ الْإِنْسانُ [عبس/ 17]، و گفته شده گفتهی خداوند: قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ[الذاريات/ 10]، لفظ قتل دعا بر علیه آنهاست، و آن (دعا) از طرف خداوند بلند مرتبه ایجاد آن است، و سخن خداوند : فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ [البقرة/ 54]، گفته شده است معنایش این است: برخی از شما برخی دیگر را بکشد.
4- قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ: لُعِنَ.218
5- أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الحياة، أى زوال الحياة، و قلنا إنّ الحياة تعمّ من أن تكون في النباتات أو في الحيوان أو في المعنويّات، كذلك الممات أيضا تكون في كلّ منها.ثمّ إنّ القَتْلَ إزالة الحياة. و الموت يصدق بعد زوال الحياة، فيقال قَتَلَهُ فمات. و لا يقال أماته فقتل. فانّ مرتبة الممات بعد القتل، فَالْقَتْلُ عمل به تتحقّق الممات.219
اصل یگانه در این ماده آنچه مقابل حیات است، یعنی از بین رفتن زندگی، و گفتیم همانا حیات عامتر از آن است که در گیاهان یا در حیوان یا در معنویات باشد، همچنین مرگ در هر یک از آنها است. سپس قتل از بین بردن حیات است. و مرگ بعد از بین رفتن حیات صدق میکند، پس گفته میشود أماته فقتل. پس همانا مرتبهی مرگ بعد از قتل است، پس قتل عملی است که با آن مرگ تحقق پیدا میکند.
6- قتل: كشتن. اصل قتل ازاله روح است از بدن مثل مرگ ليكن چون به كشنده اطلاق شود قتل گويند و به اعتبار از بين رفتن حيات، موت نامند (مفردات). فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ بقره: 251. فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ مائده: 30. قتل گاهى به معنى لعن آيد چنانكه در مجمع و قاموس گفته مثل قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ عبس: 17. لعن بر انسان چه بسيار كافر است و شايد به معنى خبر باشد مثل قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ بروج: 4. اصحاب كانال ملعون شدند.220
ج) نتیجهگیری
مادهی قتل از نظر ابن فارس بر خوار کردن و میراندن دلالت میکند. و از نظر مصطفوی بر آنچه مقابل حیات است، یعنی از بین رفتن زندگی، دلالت میکند. معنای ثلاثی مجرد از این ماده روشن است، اما دربارهی رابطهی آن با موت اختلاف نظر ظریفی وجود دارد: راغب معتقد است که قتل و موت بر یک معنا (از بین بردن روح از بدن) به دو اعتبار دلالت میکند، به اعتبار فعلِ کنندهاش قتل است و به اعتبارِ فوت زندگی مرگ است. اما مصطفوی معتقد است که قتل از بین بردن حیات است و موت مرتبهی بعد از آن است که با قتل تحقق پیدا میکند. در این آیهی کریمه، واژهی قُتِل بر وزنِ فُعِل به کار رفته است. این واژه به نظر لغویان، علاوه بر معنای اخباری (کشته شد)، میتواند به معنای انشائی نفرین و لعن به کار رود. یکی از دو روایت فوق، این واژه را در این آیه به معنای اخباری در نظر گرفته است و دیگری آن را به معنای انشائی. و البته هر دو با نظر لغویان مطابق است.
4-4. انسان
(قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17))
“مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است!”
الف) روایات
1- أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 فِي قَوْلِهِ … قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ قَالَ الْإِنْسَانُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَقُولُ مَا أَكْفَرَهُ عِنْدَهُمْ حَتَّى قَتَلُوهُ.وَ قِيلَ مَا الَّذِي فَعَلَ حَتَّى قَتَلُوه.221
امام صادق7 در مورد سخن خداوند قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ فرمودند: انسان امیر المومنین است. خداوند میفرماید چه چیزی نزد آنها ایشان را کافر کرد که او را کشتند. و گفته شده است: چه کار کرد که او را کشتند.
3- عن علی7 فی حدیث طویل: (قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ أَيْ لُعِنَ الْإِنْسَانُ)222
ب) اقوال لغویان
1- الْإِنْسُ: جماعة النَّاسِ، و هم الْأَنَسُ، [تقول]: رأيت بمكان كذا أَنَساً كثيرا، أي: نَاساً. و إِنْسِيُ القوس: ما أقبل عليك، و الوحشي: ما أدبر عنك. و إِنْسِيُ الْإِنْسَانِ: شقه الأيسر، و وحشيه: شقه الأيمن، و كذلك في كل شيء. و الِاسْتِئْنَاسُ و الْأُنْسُ و التَّأَنُّسُ واحد، و قد
