
در بسترهای مختلف را كسب میكند.
2 ) رویكردهای جامعه شناختی، ادبی، فلسفی و علمی كه به آن داده شده است، تصاویر متكثر و گوناگونی از مدرنیته را ترسیم نموده است.
سید حسین نصر، از اندیشمندان معاصر، با این كه معانی بسیاری را برای مدرن و مدرنیته میپذیرد، خود میگوید:
… بلكه مدرن از دیدگاه ما بریدن و گسیختن از اصول استعلایی Trancendent یعنی از اصول تغییرناپذیر و ابدی است كه بر همه چیز حاكم است و انسان از طریق وحی و الهام به آنها آگاه میشود. به این معنا مدرنیسم در تقابل با سنت (دین) قرار میگیرد. (نصر، (بیتا)، 15)
دكتر سروش مدرنیته را حالتی میداند كه در فكر و یا عالم خارج پدید میآید و عمدتا غفلت آلود نیز میباشد، كه این حالت گوهری دارد به نام معرفتهای درجهی دوم، ایشان میگوید:
گوهر مدرنیته و نو شدن جهان امروز ظهور معرفتهای درجهی دومی است كه با پسوند «شناسی» همراهند و به همین دلیل مشاهده میكنیم مقولاتی كه در جهان جدید مطرح شده مطلقا برای كسی كه سر از زیر لحاف سنت بیرون نكرده، قابل فهم نخواهد بود. جهان با علم و صنعت جدید مدرن نشده است، با نگاه درجهی دوم مدرن شده است. (سروش، 1373 ، 352)
دكتر حاتم قادری مدرنیته را یك تحول عینی میداند كه با فهم سنتی از دین مخالف است، اما دكتر مددپور مدرنیته را یك شهود باطنی و از سنخ ایدهها مییابد.
درك هاپ وود Derek Hopwood ، دانشیار دانشگاه آكسفورد، مدرنیته را این گونه معرفی میكند:
مدرنیته گونهای از تفكر و شیوهای از زندگی در جهان معاصر است كه به مفهوم پذیرش تغییر میباشد. (هاپ وود، 1382 ، 15)
مدرنیته در نگاه اندیشمندان پست مدرن و مدرن جهان معاصر، عمدتا، با دو ویژگی یا مختصه معرفی میشود؛ یكی اندیشهها و ایدهها و دیگری روشها و شیوهها.
اندیشمندان پسامدرن، كه مدرنیته را پایان یافته میبینند و پسامدرنیته را انفصال از آن و نه ادامه و اتمام مدرنیته میخوانند، كلیت، ضرورت، یقین و فراگیری را ویژگیهای اندیشهها و ایدههای مدرنیته در مورد عالم و آدم میدانند. از همین روی، همگان را نقد نموده و ویژگیهای مقابل آن را برای پسامدرنیته جایگزین مینمایند، و ساختمندی، تمركز، بیشینه سازی و نهادینه شدن را از مختصات روشها و شیوههای مدرنیته در حوزهی زیستی و اجتماعی برمیشمرند. طبعا پسامدرنیته را در حوزهی روشها نیز در نقطهی مقابل مدرنیته مینشانند. ژان فرانسوا لیوتا، از پیشتازان پسامدرن، میگوید:
در برابر دیدگان انسان پست مدرن دیگر نشانی از افق تعمیم بخشی، كلیت بخشی، جهانی شدن و رهایی عمومی به چشم نمیخورد. (حقیقی، 1379 ، 13-14 ، 22-24)
والتر اندرسون، استینار كوال و استیون كانر … مدرنیته را از خاستگاه تفكر پسامدرن همان گونه میشناسانند. «كانر» میگوید:
پست مدرنیته بیان گر سقوط یا دگرگونی و تحول تند و رادیكال در شیوههای مدرنیتهی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. (نوذری، 1379 ، 50)
اندیشمندان مدرنیته، همچون یورگن هابرماس، دانیل بل، راجر اسكراتن و آنتونی گیدنز، كه باورمندان به استمرار مدرنیته در جهان كنونی میباشند و آن را
یك پروژهی ناتمام میخوانند و با بازنگری و رویكرد نقادانه به مؤلفههای آن سخت در تلاشاند تا مدرنیته را به اكمال برسانند، مدرنیته را با دو بعد نامبرده مشخص و معرفی مینمایند. (نوذری، 1379 ، 87 ، 89 ، 101 ، 106 ، 186 ، 459 و 464 و پیرسون، 1380 ، 198-234-238 و 241)
در بعد اندیشهها عقلانیت تفاهمی، عقلانیت انتقادی، اندیشهی ریسك و اعتماد، شك و تردید و در ابعاد روشی سیستم سازی، نهاد سازی، گسترش ساختارها و كنش ارتباطی، آزمون و خطا … مدرنیته را میسازند و به آن هویت سیال و تكاملپذیر میبخشند.
همان طور كه بیان گردید، مدرنیته تعاریف مختلف و به تبع آن معانی گوناگونی دارد، اما با اندك تأمل و تعمق در همهی این گوناگونیها و طیفی از چهرههای به تصویر كشیده شده از مدرنیته آن را این طور شناخت و شناساند؛ مدرنیته روش اندیشیدن و زیستن است كه سازهها و مؤلفههای اصلی آن را خردباوری، تغییر و پیشرفت میسازد.
این تعریف نشان گر این واقعیت است كه مدرنیته:
1 ) ماهیتی مركب است، نه بسیط.
2 ) هویتی سیال دارد و این سیالیت به معنای فروریزی مؤلفههای بنیادین آن نمیباشد، بلكه سیالیت همان سازههای اصلی است.
3 ) مدرنیته روش است، نه ارزش و فضیلت؛ منتهی روشی ویژه كه تمامی سطوح و حوزهها را پوشش میدهد؛ حوزهی اندیشه، بودن و عمل كردن، به گونهای كه مؤلفههای سه گانهی او توأمان مشاركت فعال و مؤثر دارند.
از این پس و براساس همین تعریف، تفكرات شهید مطهری را در باب سازگاری اسلام و مدرنیته پی میگیریم.
سازگاری اسلام و مدرنیته در نگرهی مطهری
از مدرنیته به معنای یاد شده دو گونه تلقی امكانپذیر است؛ یكی این كه مدرنیته را پروژهای غربی بدانیم و در چنین برداشتی با آن اقدام به آمیزش فكری و عینی داشته باشیم. در صورتی كه مدرنیته پروژهای غربی دانسته شود، نه تنها جایگاه و خاستگاه آن از جانب غرب معین میگردد، بلكه ساختار، آموزهها و عمر آن نیز از سوی آنها طراحی گردیده و مطابق برنامهای از پیش ریخته شده به اجرا درمیآید. طبعا در این حالت دیگران عاملین و كارگزاران استخدام شدهی صاحبان این پروژه خواهند بود كه باید طبق برنامه عمل نموده و حق كمترین تصرف را در آن ندارند. یعنی اگر كشور و جامعهای بخواهد مدرنیته را برگیرد، نمیتواند آن را در درون هنجارها و خاستگاههای فكری و فرهنگی خویش نهادینه و بومی نماید. زیرا در این تصویر مدرنیته نمیتواند غیر از آن صورت و سیرتی كه صاحبان پروژه برایش ترسیم نمودهاند، نمود داشته باشد.
استاد مطهری با چنین تصویر و تلقی از مدرنیته و یا هر مقولهی دیگر، حتی عدالت، حقوق بشر … به شدت مخالف است. چون این تلقی و فرایند هر قدر هم كه تكامل یافته باشد، عملاً آن را محدود، منفعل و تابع بار میآورد و بزرگترین آسیب را به قدرت تمیز، تشخیص، گزینش و ارادهی آن جامعه وارد میكند. در حالی كه ارادهی انسانی مهمترین عامل تغییر و تكامل جامعه از دیدگاه استاد میباشد و بدون تردید پیامد تعطیل ارادهی یك فرد و جامعه، نه مدرنیته، بلكه سكون و واگرایی بیش نیست. بنابر این اسلام با چنین مدرنیتهای كه او را غیرفعال بسازد، همساز نمیافتد. ایشان میفرماید:
از نظر اسلام به هیچ وجه نمیشود گفت كه فكر انسان، وجدان انسان، ارادهی انسان و ایمان انسان، صرفا یك پرتو و یك مجلی و یك آینهای است كه منعكس كنندهی وضع محیط است. … به همین دلیل اسلام روی اخلاق، تربیت، دعوت، تبلیغ، اختیار و آزادی انسانها در اجتماع … تكیهی فراوانی میكند و بلكه آن را اصل و اساس و عزتها و ذلتها را تابع شرایط اختیاری انسانها میداند. … این است كه در آیات میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» (اعراف / 96) (مطهری 2 ، 1370 ، 223 و 224)
پر پیداست كه پروژهی غربی شدن مدرنیته، اراده و عقل جوامع را تابع میسازد، كه اسلام آن را برنمیتابد.
دوم این كه مدرنیته پدیدهای انسانی است كه در غرب زایش و رویش داشته و از مختصات فكری و ساختاری نیز برخوردار میباشد. همان طور كه در تعریف یاد شده از مدرنیته بدانها توجه دادیم.
قرائت دومی از مدرنیته در تفكرات استاد مطهری قابل بازخوانی است؛ هر چند استاد مطهری تحت عنوان “اسلام و مدرنیته” و یا “مدرنیته” به تنهایی، در آثار خود بحثی ندارند. از این روی، مختصات سه گانهی نامبرده با قالبها، منطق و تفسیرهای ویژه در اندیشههای استاد نمود یافتهاند كه در ادامه بدانها پرداخته خواهد شد.
گفتیم كه مدرنیته روش و شیوه اندیشیدن و زیستن است كه تغییر، پیشرفت و خردباوری عناصر پایهی آن میباشند. به عبارت دیگر، مدرنیته را با صرف تغییر نه تنها نمیتوان شناخت و معنا كرد، بلكه نمیتوان بدان دست یافت. مدرنیته با تغییر پیشروانه كه برآمده از خردورزی انسان میباشد، لباس عینی به تن مینماید و مشهود همگان میافتد. بنابر این شایسته مینماید كه از تغییر آغاز نماییم؛ هر چند اعتبار تغییر از خردباوری میآید و لیكن دامنهی تغییر مبانی خویش را نیز شامل شده است و به خردورزی نقش كلیدی بخشیده است، بدین جهت آن را پیش انداختیم.
مدرنیته با تغییر آغاز میكند، اما نه تغییر بیسر و سامان، بلكه تغییر معین و مشخص. اندیشه، انگیزه و به تبع آنها رفتار، سه محور و میدان بود كه پیكان تغییر به آنها اصابت كرد.
1 ) پیش از مدرنیته اندیشه و تفكر آدمی، از حیث مبنا، غالبا مبتنی بر متافیزیك بود و منابع آن بیرون از عالم طبیعت قرار داشت. اسطورهها، ارواح، وحی، ذهنهای كلی و فراانسانی مبانی فعالیتهای فكری را میساختند. اعتبار و
حقیقت اندیشه نیز از همان مبانی سرچشمه میگرفتند. به همین خاطر اسطورهها، الهامها و شهودهای روحانی جایگاه بلندی را در زندگی انسانها داشتند. بنابر این اندیشه و تفكر از ریشه و بیشهی اصلی خودش كه همان خرد انسانی بوده باشد بیگانه و منفصل نگه داشته میشد.
اندیشه و تفكر پیشامدرنیته، از حیث موضوع و قلمرو، فراتر از عالم آزمونپذیر شعاع خویش را گسترانیده بود. عمدتا مقولات و اموری اندیشیده میشد كه به سختی تن به این عمل میدانند. از این روی، غالب داوریهایی كه پیرامون آنها صورت گرفته و امروز به دست ما رسیده است، بیشتر كلی گویی و یا دادههایی است كه هضماش با خرد انسانی بسیار دشوار است و با برچسبهای بدیهی و فطری بودن (اگرچه پارهای از گزارهها بداهت و شفافیت دارند كه با ساز و كار تصور حرف نیز قابل دریافت و باورند) نیز نمیتوان پردهی ابهام را از چهرهی آنها برداشت.
با آغاز مدرنیته، كه سرفصلی جدید برای اندیشیدن محسوب میگردد، تغییر اساسی و چشمگیری در مبانی و قلمرو اندیشه و تفكر رخ نمود.
تفكر و اندیشه به ریشه و جایگاه اصلی خویش برگشت. عقل و خرد انسانی عمدهترین و در مقعطی از مدرنیته تنهاترین مبانی فكر و اندیشه شناخته شد. انسان به وسیلهی خردش به مركز آمد و خردباوری و خردورزی به سرعت رشد نمود. در آغاز داوریهای خرد تنهاترین و كاملترین و نهاییترین داوری پذیرفته میشد، هر چند در اثر تكامل مدرنیته كه خود برایند از بازنگری خردباوری به وسیلهی خرد انسانی است، باب خردباوری انتقادی باز شد و تا حدودی در داوریهای خرد انسانی، به ویژه صورتهای خاص از آن، تعدیل پدید آمد. اما باز هم خرد باوری در مركز قرار گرفت و پیش از آن كه بار دیگر تبدیل به یك اسطوره و سنت از سنخ دیگرش گردد، همچنان مبنای تفكر و اندیشه باقی ماند، یعنی خرد بشری پایه و بنیاد اندیشیدن میشود.
پر پیداست هنگامی كه مبانی دگوگون گردد قلمرو فعالیت فكری نیز تحول برمیگیرد و نمیتواند ثابت بماند. از این روی، بعد از آنكه خرد بشری مبنای اندیشیدن شد، قلمرو آن محدود به عالم آزمونپذیر گردید؛ هر چند تفسیر واحدی از عالم آزمونپذیر وجود نداشت. در اوایل دایرهی آن و نیز معیارهایش مضیق بود و به دادهها و رویدادهای عینی بالفعل و كلان كه بالفعل آزمونپذیر بودند اطلاق میشد، اما پس از بازكاوی نقادانهی خرد، قابلیت آزمون جایگزین فعلیت آن گردید. به این ترتیب قلمرو خردورزی در عالم آزمونپذیر تعریف و تحدید مییابد.
2 ) بدون شك بالندگی و پویایی افراد و جوامع و نیز پژمردگی و گمراهی آنها در گرو انگیزههایی كه در میان آنها وجود دارد و یا به وجود میآید، میباشد. در عصر پیشامدرن انگیزهها، كه عمدتا در قالب مقاصد و اهداف نمود مییابند، بیشتر هویت استعلایی داشتند، كه به صورت عواطف انسانی، رضایت الوهی و متافیزیكی، قناعت درونی و حقیقتیابی تعریف میشدند. اما با درآمدن و استمرار مدرنیته انگیزهها عوض شدند. دو هدف و مقصد، انگیزهی انسان مدرن را سامان میداد:
1 ) استیلای معرفتی؛
2 ) استیلای منفعتی.
مدرنیته با استیلای معرفتی آغاز گردید اما با استیلای منفعتی ادامه پیدا كرد.
انسان با تكیه بر خرد خویش (خرد
