
همراه باشد تاكيد بيشتري دارد تا بر عملكردهاي بيولوژيكي مانند تغذيه كودك يا آداب توالت رفتن او؛ مثلاً اريك اريكسون متذكر شد كه آنچه از لحاظ رشد در دوران شيرخوارگي مهم و حساس تلقي ميشود اين است كه در كودكان نسبت به فردي ديگر نوعي احساس اطمينان ايجاد ميشود. كودكاني كه از لحاظ پرورش تجارب رضايت بخشي داشتهاند، اين اولين مرحله رشد را با موفقيت ميگذرانند. اگر غير از اين باشد، به ديگران احساس عدم اطمينان خواهند كرد (ماسن؛ ترجمه پاسايي؛ ۱۳۸۰).
2-2-17-2 نظريه رفتار گرايي:
اصطلاح «وابستگي» در اكثر موارد از سوي ديدگاه يادگيري به كار گرفته ميشود. نظريهپردازان يادگيري نيز از روان تحليلگري تبعيت نموده و بر اين عقيدهاند كه نخستين رابطه شخص از وابستگي نوزاد به مادرش به وجود ميآيد.
طرفداران نظريه يادگيري وابستگي را شكلي از درماندگي ميدانند، به عقيده آنها كودك وابسته نه تنها درصدد جستجوي تماس با مادرش است؛ بلكه دائماً درصدد كسب تاييد و پذيرش از جانب ديگران است و چنين ويژگي در بزرگسالي، بيمار گونه است (پيوستهگر و همكاران ۱۳۸۵).
رفتارگرايان نيز فرض را براين گذاشتهاند كه گرسنگي، تشنگي و درد غرايزي اساسي هستند كه كودكان را به عمل وا ميدارند؛ ولي آنها مفهوم ليبيدو را كه قابليت اندازهگيري نداشت نپذيرفتند و نيروگذاري رواني را كه فرويد مطرح كرده بود چون قابل مشاهده نبود قبول نكرده و به جاي آن سائقهاي بيولوژيكي و ساير پاسخهاي قابل اندازهگيري را مطرح نمودند.
از نظر رفتارگرايان آنچه نيازهاي بيولوژيكي كودكي را ارضا ميكند (يعني سائق را كاهش ميدهد) «تقويت كننده اوليه» ناميده ميشود مثلاً غذا براي كودك گرسنه تقويت كننده اوليه محسوب ميشود. افراد و اشيايي كه به هنگام كاهش سائق حضور دارند از طريق تداعي با تقويت كننده اوليه «تقويت كننده ثانويه» ناميده ميشود (ماسن و همكاران؛ ترجمه پاسايي، ۱۳۸۰).
از اين نظر مادر كودك به عنوان منشاء هميشگي تامين غذا و آسايش، تقويت كننده ثانويه محسوب ميشود. بنابراين كودك نه فقط به هنگام گرسنگي و درد به دنبال او است؛ بلكه در مواقع بسيار ديگري نيز وابستگي عمومي خود را به او نشان ميدهد.
در همين راستا نظريهپردازان يادگيري اجتماعي فرض براين دارند كه شدت وابستگي كودك به مادر بستگي دارد به اين كه مادر تا چه حد نيازهاي كودك را تامين ميكند؛ يعني مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و كاهش درد و ناراحتي همراه است (ماسن و همكاران؛ ترجمه پاسايي، ۱۳۸۰).
2-2-16-3 ديدگاه كردار شناسي:
كردار شناسان آن دسته از طبيعت گراياني بودند كه تاكيد داشتند لازم است حيوانات در محيط طبيعي خود مورد مطالعه قرار گيرند و نبايد محيط مطالعه را به آزمايشگاه محدود نمود.
از جمله اين افراد ميتوان به داروين، لورننس، تين برگن و بولبي اشاره كرد. در واقع اين افراد ميخواستند رفتار موجود زنده را در يك زمينه تكاملي بررسي نمايند. طبق نظر كردار شناسان هر يك از انواع حيوانات با مجموعاي از «الگوهاي عاملي ثابت» به دنيا ميآيند. الگوي عملي ثابت عبارت است از رفتاري كليشهاي و متوالي كه در صورت وجود محركِ محيطي مناسب كه به آن «رها كننده» ميگويند بروز ميكند. بعضي از الگوهاي عملي ثابت فقط در فاصله زماني محدودي در دوران رشد حيوان فرصت بروز دارد كه به آن، دوره حساس يا بحراني ميگويند. محركهاي رها كنندهاي كه قبل يا بعد از دوره بحراني ظاهر ميشوند، در رفتار حيوان تاثير نگذاشته و يا تاثير كمي ميگذارند.
«نقش پذيري» الگوي عملي ثابتي است كه كمي بعد از تولد در اردك، غاز و بعضي ديگر از انواع حيوانات ديده ميشود. جوجه اردك تازه از تخم درآمده، فطرتاً آماده است كه به دنبال هر شي درحال حركتي كه ميبيند راه بيافند يا به او نزديك شود (ماسن و همكاران؛ ترجمه پاسايي، ۱۳۸۰).
اين موضوع كه نوزاد انسان به هنگام تولد آمادگي بروز رفتارهايي دارد كه نه نتيجه رفتارهاي قبلي است و نه براساس كاهش سائق، توجه «جان بولبي» را به خود جلب كرد، بولبي متذكر شد كه از نوزاد انسان رفتارهايي سرميزند كه باعث ميشود اطرافيان از او مراقبت كنند و در كنارش بمانند؛ اين رفتارها شامل گريه كردن، خنديدن و سينهخيز رفتن به سمت كسي ميشود. از نظر تكاملي اين الگوها از لحاظ انطباق پذيري ارزش دارند، زيرا همين رفتارها باعث ميشود كه از كودكان مراقبت لازم به عمل آيد تا زنده بمانند.
واژه دلبستگي را نخستين بار بولبي در مورد پيوند مادر- كودك به كار گرفت. بولبي مايل بود جهت پيوند مادر – كودك واژهاي به كار برد كه با واژه وابستگي متفاوت باشد. از نظر بولبي دلبستگي كودك به مادر تنها جهت برآورده شدن نيازهاي تغذيهاي نميباشد.
روانشناسان نيز نخست اين نظريه را پيش كشيدند كه كودك به اين دليل به مادر دلبستگي پيدا نميكند كه مادر منبع تغذيه براي برآورده ساختن يكي از نيازهاي كودك است؛ اما اين نظريه پاسخگوي برخي واقعيتها نبود. براي مثال جوجه اردكها و جوجه مرغها هر چند از بدو تولد غذايشان را خودشان تامين ميكنند ولي در عين حال دنبال مادر راه ميروند و وقت زيادي را با او صرف ميكنند. آرامشي كه آنها از حضور مادر به دست ميآورند نميتواند از نقش مادر در غذا دادن به آنها نشأت گرفته باشد. سلسله آزمايشهاي معروفي كه با ميمونها صورت گرفته نشانگر آن است كه در دلبستگي مادر- فرزند چيزي فراتر از نياز به غذا در كار است. در واقع تاكيدي كه روان تحليلگران و رفتارگراها بر اهميت فوقالعاده مبنا بودن تغذيه به عنوان تعيين كننده رشد عاطفي و اجتماعي ميكردند، از طريق پژوهشهاي بعدي تاييد نشد كه نمونهاش را ميتوان در كار «هارلو» مشاهده نمود.
بالبي و اينسورت همانند ديگر نظريهى پردازان روانتحليلگري معتقد بودند كه تبيين رفتارهاي بزرگسالي ريشه در دوران كودكي دارد؛ با اين تفاوت كه به نظر آنها انگيزش انسان توسط «سيستمهاي رفتاري ذاتي» به جاي سائقهاي زيستي مثل ميل جنسي و گرسنگي راهنمايي ميشود كه سازش يافتگي و بقا در فرايند انتخاب طبيعي تسهيل ميشود (رمضاني و همكاران ۱۳۸۶).
2-2-16-4 نظریه روان شناسی شناختی
در دیدگاه روان شناسی شناختی نیز والدین پایگاه شکل گیری و تحول فرایندهای روان شناختی کودک به شمار می ایند.
بل موفق شده بود تا پایداری شی و پایداری شخص را مورد ازمایش قرار دهد. نتایج پژوهش او نشان داد که ۷۰ درصد از ازمودنی ها در پایداری شخص نمره هایی، بهتر از پایداری شی بدست می اورد. بل معتقد است پایداری شخص از احساس امنیت و دلبستگی کودک به مادر ناشی می شود. در همین پژوهش او دریافت که بین امنیت و دلبستگی و پایداری شخص در کودک رابطه معنی دار وجود دارد . بل اظهار می کند که پایداری شخص بسیار تحت تاثیر رفتار مادری است در حالیکه پایداری شی چنین وضعیتی ندارد.
همچنان که کودکان بزرگ می شوند، تمایل پیدا می کنند که پیوند عاطفی را با والدی که به او دلبستگی دارند حفظ کنند، در نتیجه توانایی پذیرش رفتارهایی را که با ارزش های والد محبوبشان مطابقت دارد پیدا می کنند. از انجا که بیشتر موارد والدین رفتارهای انطباقی را تشویق می کنند یعنی رفتارهایی که به کودک کمک می کند تا با جامعه کنار بیاید- دلبستگی معمولا به نفع کودکان است ولی اگر رفتاری را تشویق کنند که ناسازگار است، در این صورت کودکی که به والدینش دلبستگی دارد و می خواهد مطابق میل انان رفتار کند، از این دلبستگی اش سودی نخواهد برد.
تحقیقی که توسط واترز وهمکاران انجام شده است، محققین موفق به یافتن ۵۰ جوان ( ۲۰ تا ۲۲ساله) شدند که در دوران کودکی در موقعیت ناآشنا مورد مطالعه قرار گرفته بودند . نتایج این تحقیق حاکی از این بود که :
ـ روابط کودک،نمونه اصلی برای روابط عشقی این آزمونی ها بود.
ـ کیفیت مراقبت مادرانه در این گروه گرایش داشت که نسبتا ثابت باقی بماند.
ـ وقتی الگوهای موثر ایجاد شدند. گرایش به حفظ خود دارند. به رغم بیست سال فاصله بین این دو ارزیابی ۳۱،نفر از ۵۰ نفر سبک دلبستگی شان همان سبک دوران کودکی شان بود. تغییر سبک دلبستگی بسیاری از آزمودنی ها احتمالا ناشی از تجربیات آنان بود. مهمترین این تجربیات عبارت بودند از : از دست دادن یکی از والدین،ابتلای والدین یا خود انها به بیماریهای دشوار،ابتلای والدین به بیماری های روان گسسته وار و مورد سو استفاده بدنی یا جنسی قرار گرفتن. آزمودنی هایی که هیچ یک از این موارد را تجربه نکرده بودند . با احتمال بیشتری الگوی دلبستگی کودکی و بزرگسالی شان همسان بود.
اگر چه ممکن است عدم همسانی به مسایل و محدودیت های اعتبار و رویی اندازه گیری نسبت داده شود ولی به نظر می رسد که تجارب دوران کودکی و پس از ان،نقش مهمی را در ایمنی یا ناایمنی دلبستگی در بزرگسالی ایفا می کنند.
کارن هورنای پس از سال ها مطالعه و بررسی به این نتیجه رسید که انگیزه اصلی رفتار انسان، احساس امنیت است. به باور او،اگر فرد در رابطه با اجتماع به خصوص کودک در رابطه با خانواده،احساس امنیت خود را از دست بدهد دچار اضطراب اساسی می شود.
از نظر هورنای،عواملی که از طرف جامعه و به خصوص خانواده، در کودک احساس ناامنی ایجاد کند عبارتند از : تسلط زیاد، بی تفاوتی،رفتار بی ثبات، عدم احترام برای احتیاجات کودک، توجه و محبت بیش از حد، عدم گرمی و صمیمیت کافی، تبعیض،محافظت شدید. واگذاری مسئولیت زیاد یا عدم ان،پرخاشگری و خشونت برای کسب احساس امنیت. کودک در مقابل این عوامل، روش های مختلفی از خود نشان می دهد و همانها را فرا می گیرد . این رفتارها نوع شخصیت و منش او را تشکیل می دهند.
بنابراین به اعتقاد اینس ورث و همکارانش همه کودکان بهنجار احساس دلبستگی پیدا میکنند ودلبستگی شدید شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی ریزی می کند. برای مثال،انتظار می رود که کودکانی که دلبستگی شدید به مادرانشان دارند، در آینده از لحاظ اجتماعی برون گرا باشند، به محیط اطرافشان توجه نشان داده و بخواهند که در اطراف خود کاوش کرده و بتوانند با ناراحتی مقابله کنند. بنابر نظر محققان افراد دارای دلبستگی ایمن از ویژگیهایی برخوردارند: اعتماد به خود و اعتماد به دیگران دو ویژگی اصلی افراد ایمن محسوب می شود. اعتماد به خود به عنوان یکی از مبانی درون روانی فردی که دارای دلبستگی ایمن می باشد به فرد این توانایی را می دهد که در روابط بین شخصی با مهارت، اطمینان و ارامش بیشتر به تعامل بپردازد.
اعتماد فرد ایمن به دیگران، به عنوان جز» مکمل اعتماد به خود نیز وی را در جلب کمک دیگران یاری می رساند. به نظر این محقیین،برخورداری از توان اکتشاف گری و جوارجویی،دو ویژگی دیگر این افراد می باشد. به این معنی که توان اکتشاف گری،انعطاف پذیری و جسارت لازم را در روابط بین شخصی، ازمونگری و تجربه اموزشی در اختیار فرد ایمن قرار می دهد. مهارت های حل مساله در این افراد محصول کنش بهنجار اکتشاف گری است . جوراجویی نیز به منزله یکی از نیازهای فرد ایمن که پیوسته در جستجو ارضا» می باشد، به کمک بازخوردهای مثبت و دو سویه پس از روابط با دیگران و در کناراکتشاف گری به مهارت های فرد می افزاید . همچنین بنابر نتایج پژوهش ها، دلبستگی ایمن با ویژگی های ارتباطی مثبت صمیمیت و خرسندی،مرتبط است.
به عکس تاثیرات مثبت دلبستگی،بررسی ها عنوان می کنند که دو مشخصه اصلی افراد ناایمن اجتنابی و دو سوگرا است. فقدان اعتماد به خود با تحلیل بنیادهای درون روانی،توان رویارویی با موفقیت های استرس زا را کاهش داده و درماندگی روان شناختی را بر فرد ناایمن تحمیل می کند. این پریشانی و درماندگی که به نوبه خود برحسب تجربه های نامطلوب به احساسات حقارت و اضطراب شخص دامن می زند،ناتوانی وی را در ایجا روابط بین شخصی سالم توجیه میکند. فقدان اعتماد به دیگران نیز با تخریب زمینه های بین شخصی، فرصتهای یاری طلبی و جلب همدردی دیگران را از بین می برد. تاثیرات عمیق سبک دلبستگی در دو گستره درون شخصی وبین شخصی بار دیگر نقش بنیادین و پویای کیفیت پیوند های عاطفی نخستین بین
