
نزديك به موقعيت مورد هدف (استاندارد) نگاه ميدارد. بالبي (۱۹۶۹) در مورد «هموستازي رفتار»74 نيز صحبت كرد و عنوان نمود كه «هموستازي رفتار» عبارت است از تمايل كودك خردسال به ادامه مجاورت با شخص مورد علاقه، بالبي اظهار داشت كه اين درجه دما- هدف مورد نظر سيستم دلبستگي- بسته به شرايط زماني تغيير ميكند نوزاد انسان از ابتداي تولد رفتارهاي خاصي دارد كه بر انگيزاننده هستند زيرا موجب مجاورت بين مادر و نوزاد ميشود اين رفتارها «رفتارهاي دلبستگي» ناميده ميشود.
اينسورت (۱۹۶۷) شانزده نوع از اين رفتارها را نام برد (مثل گريه، لبخند زدن، لمس كردن…) كودك بعد از ۶ ماهگي قادر ميشود تا رفتارهاي خود را براساس تعيين هدف و به سمت هدف سازماندهي كند روشي كه از طريق آن رفتارهاي دلبستگي- با ساير رفتارها- نسبت به شخص مورد علاقه سازماندهي ميشود «الگوهاي دلبستگي» ناميده ميشود. الگوي دلبستگي افراد به رفتارهاي دلبستگي نسبت به شخص مورد دلبستگي گفته نميشود.(مریم خسروانی 1388)
2-2-7 تعريف دلبستگي
به طور كلي دلبستگي را ميتوان جوّ هيجاني حاكم بر روابط كودك با مراقبش تعريف كرد. اين كه كودك مراقب خود را كه معمولاً مادر اوست، ميجويد و به او ميچسبد، مؤيد وجود دلبستگي ميان آنها است. نوزادان معمولاً تا پايان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنين رفتاري ميكنند و اين رفتار براي تسريع نزديكي به فرد مطلوب طراحي شده است.
پيوند را گاه مترادف با دلبستگي بكار ميبرند درحالي كه اين دو پديده متفاوت هستند. پيوند به احساس مادر درباره نوزادش مربوط است و با دلبستگي فرق دارد. مادر به طور طبيعي نوزاد را منبع احساس امنيت تلقي نميكند و به او تكيه نميكند در حالي كه در دلبستگي چنين است. پژوهشها نشان دادهاند كه پيوند مادر با نوزاد زماني شكل ميگيرد كه تماس پوستي با ساير انواع تماس نظير صوتي يا چشمي برقرار ميشود. برخي محققان به اين نتيجه رسيدهاند كه اگر مادر بلافاصله پس از تولد نوزادش تماس پوستي و بدني با او داشته باشد، پيوند قويتري برقرار ميكند و ممكن است مراقبتهايش را با توجه بيشتري انجام دهد.
نظريه دلبستگي بر اين باور است كه دلبستگي، پيوندي جهان شمول است و در تمام انسانها وجود دارد. بدين معني كه انسانها تحت تاثير پيوندهاي دلبستگيشان هستند.
بالبي معتقد است كه يك شخص براي رشد سالم نياز به پيوند عاطفي دارد. والدين حساس و احساس امنيت، در كودك، پايهاي براي سلامت رواني وي ميباشند.
به نظر بالبي رابطه ناايمن موجب بياعتمادي75، مشكل در هماهنگي و حساس بودن و نارضايتي هيجاني در روابط عاشقانه ميشود.
روابط دلبستگي نقش بسيار مهمي در احساس امنيت ما دارند براي كودكان، اني رابطه ابتدا با والدين برقرار ميشود و در بزرگسالان با يك زوج برقرار ميشود.
روانشناسان در بيشتر سالهاي قرن حاضر بر روابط كودكان با كساني كه مراقبت از آنان را برعهده دارند تاكيد كردهاند و اين كنشهاي متقابل را اساس عمده رشد عاطفي و شناختي قلمداد نمودهاند. (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، ۱۳۸۰). اين نظريه پردازان تاكنون تمام توجه خود را بر مادر كودك به عنوان كسي كه محبت، توجه، مراقبت و احساس امنيت يا عدم امنيتي كه به كودك ميدهد اهميتي اساسي دارد متمركز كردهاند.
دلبستگي يك نظام رفتاري است كه بولبي براي اولين بار آن را از كردار شناسي طبيعي گرفت و آن به عنوان پيوند عاطفي بين كودك درحال رشد و مادر است كه مسئوليت اساسي را در مراقبت وي برعهده دارد. طبق نظر بالبي دلبستگي زماني به وجود ميآيد كه رابطه گرم، صميمانه و پايا بين كودك و مادر كه براي هر دو رضايتبخش و مايه خوشي است وجود داشته باشد (احمدي، ۱۳۸۰).
علايم دلبستگي كودك به پرستارش در سه پديده معتبر مشهود است: اول اين كه يك تكيهگاه، بهتر از هر شخص ديگري ميتواند كودك را آرام كند. دوم اين كه براي بازي يا حرف زدن، بيش از هر شخص ديگري به سراغ تكيهگاهشان ميروند. و بالاخره كودكان در حضور تكيهگاه، كمتر احساس ترس ميكنند تا در غياب او (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، ۱۳۸۰).
بالبي معتقد است كه رفتار وابستگي منشأ زيستي دارد و اساس پيوندهاي عاطفي درازمدت را تشكيل ميدهد؛ زيرا بر اثر دلبستگي و رابطه نزديك كودك و مادر، شانس بقاي كودك افزايش مييابد.
تامسون76 به نقل از آينزورث77 رفتارهاي دلبستگي را مشتمل بر گريه كردن، لبخند زدن، آواگري، جهتيابي چشمي، گريه به هنگام ترك الگوي دلبستگي، دنبال كردن، تقليد كردن، پنهان كردن صورت در آغوش، چسبيدن، بلند كردن بازوها به هنگام سلام، به هم زدن دستها هنگام حركت به سمت مادر ميداند (خدا پناهي، ۱۳۸۳)
نظريه بالبي بر روي سه اصل پايهريزي شده است، نخست اين كه نوزاد انسان با خزانهاي از رفتارها كه به مجاور شدن با ديگر افراد جهتدهي ميشود، متولد ميشوند تا براي آنها يك «پايگاه امن« به منظور جستجو كردن محيط فراهم نمايد. دوم مجاور بودن به ديگران آنها را دسترسپذير ميكند تا نيازهاي دلبستگي نوزادان را برآورده كنند. سوم اين كه تجارب با افراد مهم جهت تعميم به روابط جديد دروني سازي ميشود. (ميكولينسر78 و فلورين79، ۱۹۹۸). در واقع قصد اصلي و اوليه نظريه پردازان دلبستگي اين بود كه علت ايجاد نزديكي و رابطه نوزاد با مادر، نه به دليل نياز به غذا و تامين سلامت جسمي نوزاد است؛ بلكه ايجاد نوعي رابطه امن و كسب امنيت رواني نوزاد است كه بين مادر و فرزند چنين رابطه گرم و سرشار از صميميت ايجاد ميشود. به تعبير روانكاوانه، پستان مادر، نخستين موضوع ميل جنسي كودك است. عمل مكيدن شير نه فقط احتياج به غذاي كودك را مرتفع ميكند، بلكه خود عمل مكيدن به كودك لذت ميدهد. كودك هنگام شير مكيدن متوجه ميشود كه تحريك دهان و لبها به او لذت ميدهند بدون اينكه تحريك همراه با به دست آوردن غذا باشد. يك نمونه اين احساس اين است كه كودك شست خودش را ميمكد. عمل مكيدن شست نشان ميدهد كه لذتي كه كودك از پستان مادر يا پستانك ميبرد فقط لذت بر طرف كردن در احتياج گرسنگياش نيست بلكه تحريك خود مخاط دهان براي كودك لذتبخش است؛ و گرنه همين كه كودك مشاهده ميكرد كه مكيدن شست، آمدن شير را به همراه ندارد اين عمل را متوقف ميساخت (بلوم80؛ ترجمه حق نويس، ۱۳۶۳).
2-2-8 اهميت نظريه دلبستگي
با توجه به اين كه سبكهاي دلبستگي زندگي آينده فرد را رقم ميزند و در مواردي مانند روابط بين فردي، روابط درونفردي (خودپنداره)، مهارتهاي اجتماعي، مقابله تنيدگيها، سازگاري زناشويي، اضطراب و تجارب اضطرابي و برخي موارد ديگر مداخله كرده و تاثير ميگذارد؛ اهميت مسأله به طور كلي روشن ميگردد كه به چند مورد پرداخته شده است.
۱- كنش متقابل و رابطه عاطفي بين مادر و نوزاد، به روابط اجتماعي كودك در آينده شكل داده و نحوه برخورد مادر با كودك در چگونگي اجتماعي شدن و كسب مهارتهاي اجتماعي فرزند تاثير ميگذارد؛ پژوهشها به اين امر اشاره دارند كه اگر شيوه فرزند پروري مادر درچند ماه اول زندگي به صورتي باشد كه فرزندش را به صورت «دلبسته ايمن» پرورش دهد، بسياري از مشكلاتي كه افراد در بزرگسالي مانند ناسازگاري زناشويي، طلاق، برقراري ارتباط با ديگران، عقبافتادگي تحصيلي تجربه ميكنند نخواهند داشت (ماسن و همكاران ترجمه ياسايي ۱۳۸۰)
۲- افرادي كه از سبك دلبستگي ايمن برخوردارند، داراي هوش هيجاني بالايي بوده و ميتوانند به مديريت هيجانها پرداخته و به تصميمگيريهاي موثر در زندگي دست زده و توان مقابله با تنيدگيها را به طور اثربخش داشته باشند. به اعتماد گلمن، بهره هوش سنتي يا IQ ميتواند فقط ۲۰ درصد از موفقيت فرد را مشخص كند و ۸۰ درصد مابقي از هوش هيجاني يا EQ است (گلمن، ترجمه پارسا، ۱۳۸۰)
۳- در رابطه ذاتي ميان رفتار دلبستگي و تنيدگي، دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظت كننده اساسي كه منجر به ارزيابي مثبت و راهبردهاي مقابلهاي سازنده ميشود درنظر گرفته شده است. برعكس، دلبستگي ناايمن به عنوان يك عامل خطرساز بنيادين درنظر گرفته شده است كه منجر به ارزيابي منفي در راهبردهاي مقابلهاي كمتر مفيد و سازنده ميشود (به نقل از هادي نژاد، ۱۳۸۲)
۴- با توجه به اهميت آموزش و پرورش در زندگي افراد ضروري است كه متوليان امر تدابيري اتخاذ كنند كه اولاً اوليا دانشآموزان در جريان شيوههاي فرزند پروري به صورت دلبسته ايمن قرار بگيرند و ثانياً خود دانشآموزان را از نظر هوش هيجاني پرورش دهند، دانشآموزان در رسيدن به اهداف خود در زندگي پيشرفت كرده و توانايي مواجهه با مخاطرات زندگي و توانايي تصميمگيري اثر بخش را كسب كرده و حتي اختلالات رفتاري آنها كاهش پيدا خواهد كرد.
2-2-9 مفروضههاي اساسي نظريه دلبستگي
۱- دلبستگي فقط به دوره نوزادي محدود نميشود و در مراحل بعدي زندگي تداوم دارد و زندگي فرد را تحتتاثير قرار ميدهد (عطاري و همكاران، ۱۳۸۳)
۲- دلبستگي به دوران بزرگسالي وقوع رابطه فرد با ديگران، مواجهه با تنيدگيها و مشكلات زندگي، مديريت عواطف و هيجانها، سازگاري زناشويي و پارهاي از مسايل ديگر تعميم مييابد. (ميكولنيسرو فلورين ، ۱۹۹۸)
۳- انتظار ميرود كودكاني كه دلبستگي شديد به مادرانشان دارند، در آينده از لحاظ اجتماعي برونگرا باشند، به محيط اطرافشان توجه نشان دهد و بخواهند كه در اطرافشان كاوش كنند و بتوانند با ناراحتي مقابله كنند. (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، ۱۳۸۰)
۴- كودكان دلبسته ايمن نقش رهبري اجتماعي داشته، در فعاليتها پيش قدم هستند؛ برعكس كودكان دلبسته ناايمن از لحاظ اجتماعي گوشهگير، كم فعاليت و در پي پيگيري هدف ضعيف هستند كه اين نوع تفاوتها ارتباطي با هوش كودكان ندارد (واترز، ويپمن، اسروف، ۱۹۷۹؛ به نقل از احمدي، ۱۳۸۰)
۵- بالبي (۱۹۸۰) معتقد است كه هيجانها قوياً با دلبستگي در ارتباط هستند، و ميگويد بسياري از تنشهاي هيجاني طي شكلدهي، نگهداري، قطع و بازسازي ارتباطات دلبستگي نقش بازي ميكنند. (حكيم جوادي واژهاي ۱۳۸۳).
۶- بكندام (۲۰۰۱) بر طبق مطالعاتش عنوان نمود، كساني كه از دلبستگي ايمن برخوردار بودند، سبكهاي تنظيم هيجانهاي سازش يافته داشتند، در ارتباطات بين فردي از همدلي برخوردار بودند و آشفتگي فردي ناچيزي در آنها ديده ميشد. در مقابل كساني كه از دلبستگي ناايمن برخوردار بودند، از سبكهاي تنظيم هيجاني سازش نايافته بهره ميجستند، دچار ذهني آشفته، دچار ناتواني هيجاني و كمبهره از همدلي بودند.
۷- افراد با دلبستگي ايمن در شمار متعددي از وظايف و ارتباطات شامل ارتباطات بين فردي، حل مشكلات اجتماعي، رويارويي با تنيدگي، سلامت جسماني و رواني بسيار موفق ميباشند.
۸- هادينژاد )۱۳۸۲) در تحقيقي دريافت كه سبك دلبستگي ايمن موجب ميشود تا افراد در مواجهه با رويدادهاي تنيدگي زاي زندگي، راهبردهاي مقابلهاي كارآمد اتخاذ كنند.
۹- واترز (۱۹۷۷) بيان داشته است كه كودكان دلبسته ناايمن در مواجهه با مشكلات، سريعاً برانگيخته ميشوند؛ يعني هيجان- محور عمل ميكنند، به راحتي نااميد ميشوند و قادر به كمك گرفتن از مراقب خود نيستند.
۱۰- بالبي (۱۹۷۳) متعقد است كه سبك دلبستگي فرد، روش مواجههسازي و همسازي وي را با تجربههاي تنيدگيزا شكل ميدهد. (كه نظام دلبستگي تحت شرايط تنيدگيزا فعال ميشود.)
2-2-10 مفاهيم اساسي در نظريه دلبستگي
بالبي، مادر و نوزاد را به عنوان دو عنصر شركت كننده در يك نظام تعاملي خودگرداني و دوطرفه درنظر گرفت. به نظر او نظام دلبستگي دستگاهي تنظيم كننده است كه در آن كودك با نظام مراقبت كننده كامل در والد تعامل برقرار ميكند. دلبستگي بين مادر و كودك با رابطه والد- كودك به عنوان يك كل تفاوت دارد. زيرا در رابطه كلي والد- كودك «دلبستگي» به عنوان يك قسمت از نظام پيچيدهاي كه موارد ديگري مثل آموزش و بازي را نيز شامل ميشود درنظر گرفته ميشود.
نظريه دلبستگي تركيبي از كردارشناسي، روانشناسي رشد، نظريه سيستمها و روانكاوي است و بر تاثيرات زير بنايي اوليه بر رشد هيجاني كودك تاكيد
