
لابروم رايجترين آسيبها در اين افراد ميباشد (Wilk et al, 2009). اين آسيبها بيش از 90 درصد آسيبهاي مشاهدهشده در بازيکنان حرفهاي پرتاب از بالاي سر بهحساب ميآيند.
مدارک اپيدميولوژي همچنين نشان دادهاند که حجم و شدت پرتاب کردن ميتواند در افزايش خطر آسيب و درد شانه نقش داشته باشد. در يک مطالعه تعقيبي خطر افزايش درد شانه در ارتباط با افزايش تعداد ضربه در هر گيم يا هر فصل در بازيکنان بيسبال جوان گزارش شد (Lyman et al, 2002). در مطالعه ديگر تعداد ضربههاي انجامشده براي گرم کردن، تعداد ضربههاي انجامشده در طي يک سال، هر گيم و هر بازي بهعنوان فاکتورهاي خطر آسيب شانه در بازيکنان نوجوان بيسبال در نظر گرفتهشده است (Olsen et al, 2006).
بهطورکلي متخصصين پزشکي ورزشي معتقدند که اگرچه پرتابهاي حرفهاي يک تکليف خيلي سريع و قوي است، تنها يک دور پرتاب کردن، باعث آسيب شانه نميشود (Andrews et al 1998). درواقع در اثر پرتابهاي مکرر و تجمع ميکروتروماها، آسيب ميتواند اتفاق بيفتد (Andrews et al 1998، Oberlander et al, 2000). شکايت از درد شانه بخصوص در بازيکنان جوان اولين نشانه توسعه آسيبهاي ناشي از استفاده بيشازحد از شانه ميباشد (Lyman et al, 2002).
2-2-6 کاهش فضاي تحت اخرمي
فضاي تحت اخرمي ناحيهي زير اکروميون است، سر بازو بهعنوان کف و ليگامنت غرابي اخرمي سقف آن را تشکيل ميدهد (Fu, Harner et al. 1991). بورس تحت اخرمي، تاندون عضلات روتيتورکاف و دوسر بازويي در فضاي تحت اخرمي قرارگرفتهاند. هنگاميکه حرکات شانه انجام ميشود، اندازه فضاي تحت اخرمي تغيير ميکند. سالم- برتوف و همکارانش18 (Solem-Bertoft, Thuomas et al, 1993) گزارش کردند که فضاي تحت اخرمي هنگاميکه شانه از پوزيشن رترکشن به پروترکشن حرکت ميکند، باريک ميشود. باريک شدن فضاي تحت اخرمي منجر به افزايش تماس ميان بازو و ساختارهاي تحت اخرمي ميشود (Fu, Harner et al. 1991; Solem-Bertoft, Thuomas et al. 1993). در مطالعهاي بررسي عرض فضاي تحت اخرمي از طريق MRI مشخص کرد که بيماران با مراحل اوليه سندروم گيرافتادگي، کاهش معني¬داري در فاصله اکروميون بازو و ترقوه بازو در طي فعاليت دارند (Graichen, Bonel et al, 1999). اين مطالعه بهطور عملکردي فضاي تحت اخرمي را ارزيابي کرد و نقص عملکردي عضله فوق خاري در بيماران با سندروم گيرافتادگي را نشان داد. چون عرض فضاي تحت اخرمي کاهشيافته بود، فشار بر ساختارهاي داخل فضا اتفاق ميافتاد که اثر معنيداري بر تکامل و توسعه سندروم گيرافتادگي و ارتباط بالايي با درد شانه و کاهش دامنه حرکتي و قدرت عضلاني داشت (Fu, Harner et al. 1991).
2-2-7 کينماتيک مجموعه شانه و ريتم اسکاپولوهومرال
کينماتيک کتف از اواخر قرن 19 موردتوجه کلينسينها قرار گرفت. کاتچارت19 (Cathcart, 1884) دريافت که کتف در طي دامنه حرکتي الويشن بازو ميچرخد. لوکارت20 حرکات مداوم و هماهنگ ميان کتف و بازو را در طي الويشن بازو توصيف کرد (Lockhart, 1930)؛ که بعدها توسط کادمن21 ريتم اسکاپولوهومرال ناميده شد (Codman, 1934). سپس روشهاي اندازهگيري کينماتيک کتف توسعه و تکامل يافت و کينماتيک کتف در افراد سالم، داراي علائم و افراد ورزشکار موردبررسي قرار گرفت و عملکرد کتف و همچنين فاکتورهاي اثرگذار بر کينماتيک کتف موردبررسي قرار گرفت.
بهطورکلي کينماتيک کتف شامل مؤلفههاي خطي و چرخشي است. در اين مطالعه اصطلاح کينماتيک کتف مربوط به مؤلفههاي چرخشي است. در مطالعات کينماتيک کتف، الويشن بازو بهطور مکرر در صفحه کتف انجامشده است؛ که بعضي مواقع بهعنوان اسکاپشن شانه ناميده ميشود که درواقع الويشن بازو 30 درجه قدام نسبت به صفحه فرونتال است.
حرکات کتف همانطور که قبلاً ذکر شد به چرخش بالايي و پاييني، چرخش داخلي و خارجي و تيلت قدامي و خلفي در ارتباط با قفسه سينه تجزيه ميشود. در مطالعات دوبعدي کينماتيک کتف اين سه حرکت دلالتکننده چرخش در سطوح فرونتال، عرضي و ساجيتال به ترتيب ميباشند.
مطالعات زيادي در مورد کينماتيک شانه صورت گرفته است. اينمن و همکارانش22 (et al, 1944 Inman) با استفاده از راديوگرافي، شانه آزمودنيهاي سالم را در طي الويشن بازو موردبررسي قراردادند. آنها نتيجهگيري کردند که در اين حرکت (ابداکشن بازو) چهار مفصل مشارکت دارند: مفاصل جناغي ترقوهاي، اخرمي ترقوهاي، کتفي سينهاي و گلنوهومرال که بهطور همزمان با يکديگر عمل ميکنند. آنها دريافتند که بين 30 تا 60 درجه الويشن، بازو و کتف تلاش براي پيدا کردن پوزيشن پايداري ميکنند که ممکن است به يکي از روشهاي ممکن صورت بگيرد. حرکت ممکن است در مفصل گلنوهومرال اتفاق بيفتد درحاليکه کتف ثابت است تا پايداري حاصل شود. يا اينکه، کتف ممکن است بر روي قفسه سينه جابهجايي بالايي يا پاييني داشته باشد، يا ممکن است به جلو و عقب براي يافتن پوزيشن ثابت، حرکت کند. اين فاز اوليه حرکت، سيتينگ اکشن يا سيتينگ فاز ناميده شده است. از 30 درجه ابداکشن يا 60 درجه فلکشن به بعد نسبت ميان بازو و کتف تقريباً ثابت ميشود؛ بنابراين، با انجام ابداکشن بيشتر، آنها نسبت 1 به 2 در ارتباط با 10 درجه حرکت گلنوهومرال براي هر 15 درجه حرکت بازو دارند. بهطورکلي مشارکت کامل کتف براي الويشن کامل بازو نزديک 60 درجه است.
فريدمن و همکارانش23 (Freedman et al, 1966) حرکات کتف و گلنوهومرال در سطح اسکاپشن در طي الويشن بازو را موردبررسي قراردادند. در اين مطالعه بازوي 52 دانشجوي پزشکي مرد در زواياي 0،45،90، 135 درجه و حداکثر ابداکشن شانه موردبررسي قرار گرفت. نسبتهاي گلنوهومرال به کل حرکت بازو و گلنوهومرال به کتف در دامنههاي مختلف ابداکشن بازو در جدول زير گزارششده است.
جدول 2-1: نسبتهاي گلنوهومرال به کل حرکت بازو و گلنوهومرال به کتف در دامنههاي مختلف ابداکشن بازو (et al, 1966 Freedman)
دامنههاي ابداکشن (درجه)
نسبت گلنوهومرال به کل
نسبت گلنوهومرال به کتف
45-0
589/0
431/1
90-45
58/0
379/1
135-90
556/0
253/1
135 درجه تا حداکثر الويشن
738/0
729/2
پوپن و همکارانش24 (Poppen et al, 1976) با استفاده از راديوگرافي به ارزيابي حرکت بازو و ارتباط بين کتف و مفصل گلنوهومرال در طي ابداکشن در سطح اسکاپشن پرداختند. در مطالعه آنها 12 آزمودني سالم و 15 آزمودني با شانههاي داراي نشانههاي بيماري شرکت کرده بودند. بعد از 30 درجه ابداکشن، نسبت گلنوهومرال به اسکاپولوترايسک را 5 به 4 گزارش کردند. همچنين آنها گزارش کردند که مرکز چرخش مفصل گلنوهومرال در طي الويشن بازو در 6 ميليمتري فاصله از مرکز هندسي سر بازو قرار داشت. براي هر 30 درجه الويشن، متوسط جابهجايي پروکسيمال- ديستال سر بازو کمتر از 5/1 ميليمتر در هر آزمودني بود. همچنين آنها بيان کردند که صدمه قبلي عضلات روتيتورکاف در ارتباط با جابهجايي غير نرمال مرکز چرخش لحظهاي بود. مرکز چرخش لحظهاي سر بازو از 0 تا 30 و از 30 تا 60 درجه حدود 3 ميليمتر پروکسيمالتر در بيماران قرار داشت.
پالتا و همکارانش25 (Paletta et al, 1997) کينماتيک شانه و حرکت گلنوهومرال-اسکاپولوتراسيک را با استفاده از راديوگرافي در بيماران با ناپايداري قدامي و پارگي عضلات روتيتورکاف قبل و بعد از جراحي و توانبخشي موردبررسي قراردادند. 6 نفر بزرگسال سالم بهعنوان گروه کنترل در نظر گرفتهشده بود. 18 بيمار با ناپايداري قدامي شانه و 15 بيمار نيز با پارگي عضلات روتيتورکاف گروههاي ديگر بودند. در 7 تا از 18 آزمودني با ناپايداري قدامي شانه و همه افراد با پارگي عضلات روتيتورکاف جابهجايي فوقاني سر بازو در طي الويشن در سطح اسکاپشن مشاهده شد. جابه¬جايي قدامي سر بازو تنها در افراد با ناپايداري قدامي شانه مشاهده شد (14 از 18 نفر). دو گروه بيمار، تغييرات در ارتباط ميان حرکت گلنوهومرال و اسکاپولوتراسيک در مقايسه با گروه کنترل نشان دادند. در گروه با ناپايداري قدامي شانه همه آزمودنيها و 12 تا از 14 آزمودني گروه با پارگي عضلات روتيتورکاف کينماتيک نرمال گلنوهومرال با تثبيت قدامي شانه و ترميم عضلات روتيتورکاف را نشان دادند.
گراچين و همکارانش26 (Graichen et al,1999) جابهجايي سر بازو در طي الويشن فعال و پاسيو را با استفاده از تکنيک رديابي سهبعدي در 15 آزمودني سالم در زواياي مختلف ابداکشن و در شرايط اعمال بار يک کيلوگرمي از 60 تا 120 درجه ابداکشن را موردبررسي قراردادند. در طي الويشن پاسيو، جابهجايي سر بازو حدود 1 ميليمتر در جهت پايين و 5/1 ميليمتر در جهت خلفي از 30 تا 150 درجه ابداکشن بود. در طي شرايط اعمال بار سر بازو در پوزيشن پاييني و بيشتر به سمت مرکز، بهويژه در 90 و 120 درجه ابداکشن، فشرده بود. در 60 و 90 درجه در شرايط اعمال بار سر بازو بيشتر به سمت حفره گلنوئيد متمرکز بود. مؤلفين نتيجهگيري کردند که کنترل عصبي عضلاني جهت دستيابي به پايداري مفصل نياز است.
در تحقيق ديگر با استفاده از تکنيک رديابي سهبعدي تعداد 14 آزمودني سالم، شانه آنها در طي ابداکشن موردبررسي قرار گرفت. نسبت گلنوهومرال به اسکاپولوتراسيک در 60 درجه ابداکشن 5/1 به 1 و در 120 درجه ابداکشن 4/2 به 1 بود (Graichen et al,1999).
در تحقيقي ديگر گرانچين و همکارانش تعداد 20 آزمودني با نشانههاي گيرافتادگي شانه و تعداد 14 آزمودني سالم را در 30،60 و 120 درجه ابداکشن شانه با و بدون فعاليت ابداکتور موردبررسي قراردادند. اختلاف اساسي در چرخش گلنوئيد ميان بيماران و افراد سالم وجود نداشت. در مقايسه ميان فعاليت عضلاني (ابداکشن فعال) و حالت ريلکس (ابداکشن پاسيو) تفاوت معنيداري بين دو گروه وجود نداشت. همچنين نسبت ميان گلنوهومرال به اسکاپولوتراسيک اختلاف معنيداري بين گروه کنترل و بيمار نشان نداد. مؤلفين نتيجهگيري کردند که بيماران باحالتهاي مختلف سندروم گيرافتادگي، تغييرات حرکت در شانههاي داراي نشانههاي بيماري را نشان ندادند. آنها همچنين نسبت حرکت گلنوهومرال به اسکاپولوتراسيک را بين 8/1 به 1 و 4/2 به 1 گزارش کردند (et al,1999 Graichen).
ابوگ و همکارانش27 (Ebaugh et al 2005) اثرات الويشن فعال و پاسيو را در 20 آزمودني سالم موردبررسي قراردادند. آنها فعاليت الکتريکي از ذوزنقه بالايي و پاييني، دندانهاي قدامي و دلتوئيد خلفي و تحت خاري را ثبت کردند. آنها چرخش بالايي و خارجي بيشتر کتف، ريترکشن و الويشن ترقوه بهويژه در الويشن فعال در مقايسه با الويشن پاسيو بين 90 تا 120 درجه را گزارش کردند. آنها نتيجهگيري کردند که در طي دامنه مياني حرکت الويشن بازو، ذوزنقه بالايي و پاييني و دندانهاي قدامي به نظر ميرسد نقش مهمي براي چرخش کتف دارند.
2-2-8 اثرات مشارکت در فعاليتهاي ورزشي پرتاب از بالاي سر بر کينماتيک کتف
اندازهگيريهاي اينکلينومتري نشان دادند که ضربه زنندگان در بيسبال کاهش چرخش بالايي کتف در مقايسه با بازيکنان پوزيشن داشتند (Laudner et al, 2007). افزايش چرخش بالايي کتف در شانه ضربه زنندگان بيسبال در مقايسه با شانه ديگر (پرتاب انجام نميشد) مشاهده شد (Downer et al, 2005). بازيکنان بيسبال سالمند کاهش چرخش بالايي از بازيکنان بيسبال جوان داشتند (Mourtacos et al, 2003). همچنين تکنيکهاي رديابي الکترومغناطيسي سهبعدي افزايش چرخش بالايي در بازيکنان بيسبال در سرتاسر الويشن بازو گزارش کردند (Myers et al, 2005). مطالعه ديگري کاهش چرخش داخلي و تيلت خلفي در گروهي از ورزشکاران پرتاب از بالاي سر در پوزيشن استراحت گزارش کردند (Oyama, et al, 2008). در ضربه زنندگان بيسبال، قدرت ايزومتريک ذوزنقه تحتاني ارتباط بيشتري با چرخش بالايي کتف در 90 درجه و 120 درجه اسکاپشن داشت اما ارتباط معنيداري ميان قدرت ايزومتريک دندانهاي قدامي و چرخش بالايي مشاهده نشد (Laudner et al, 2008).
اندازهگيريهاي اينکلينومتري همچنين نشان دادند که بازيکنان بيسبال با نقص چرخش داخلي گلنوهومرال چرخش بالايي کمتري
