
به عربى و فارسى و به زبانهاى ديگر به نظم و نثر منقول است. بلكه رساله هايى جداگانه در معرفت نفس و درجات و مقامات آن نوشته اند و معرفت نفس را مرقاه معرفت رب دانسته اند.»21
علامه در آثارشان با بیان روایاتی در شناخت انسان سعی دارند تا اهل علم و تحقیق را بر این امر تشویق و ترغیب کنند وبا این بیان که در غرر ودرر آمدى بسيارى از كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام در معرفت نفس آمده است برخی از احادیث را نقل می کنند22 که ما در ذیل آوریم:
«الْكَيِّسُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ وَ أَخْلَصَ أَعْمَالَهُ»
«زيرك كسى است كه بشناسد نفس خود را و خالص گرداند عملهاى خود را.»
«الْمَعْرِفَةُ بِالنَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعْرِفَتَيْنِ»
«شناسائى بنفس خود سودمندترين دو معرفت است.»
«َفْضَلُ الْمَعْرِفَةِ مَعْرِفَةُ الْإِنْسَانِ نَفْسَهُ»
«افزونترين شناخت، شناختن آدميست نفس خود را.»
«أَفْضَلُ الْحِكْمَةِ مَعْرِفَةُ الْإِنْسَانِ نَفْسَهُ وَ وُقُوفُهُ عِنْدَ قَدْرِهِ»
«افزونترين حكمت يعنى علم درست و كردار راست شناختن آدميست نفس خود را، و ايستادن او نزد قدر خود.»
«غَايَةُ الْمَعْرِفَةِ أَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ»
«غايت معرفت اينست كه بشناسد مرد نفس خود را.»
«كَفَى بِالْمَرْءِ مَعْرِفَةً أَنْ يَعْرِفَ نَفْسَهُ»
«بس است در مرد يا آدمى بحسب شناسائى اين كه بشناسد نفس خود را.»
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ تَجَرَّدَ»
«هر كه بشناسد نفس خود را برهنه گردد، يعنى هر كه بشناسد چنانكه بايد مرتبه نفس خود را و قابليت او را از براى كمالات و مراتب عاليه برهنه گردد از همه علايق و عوايق دنيوى، و مشغول گردد بتكميل نفس خود و رسانيدن آن بمراتب بلند و مقامات ارجمند كه قابليّت آنها دارد.»
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ جَاهَدَهَا»
«هر كه بشناسد نفس خود را جهاد كند با آن.»
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ»
«هر كه بشناسد نفس خود را بشناسد پروردگار خود را»
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَايَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْمٍ»
«هر كه بشناسد نفس خود را پس بتحقيق كه برسد بنهايت هر معرفتى و علمى.»
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ جَلَ أَمْرُهُ»
«هر كه بشناسد نفس خود را بزرگ شود أمر او، يعنى شأن و مرتبه او. »
«مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِفِ»
«معرفت نفس خود سودمندترين معرفتهاست.»
«نَالَ الْفَوْزَ الْأَكْبَرَ مَنْ ظَفِرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ»
«رسيده است بفيروزى بزرگتر كسى كه فيروزى يافته بشناخت نفس.»
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَهُوَ لِغَيْرِهِ أَعْرَفُ»
«هر كه بشناسد نفس خود را پس او از براى غير او شناسندهترست.»
«لَا تَعْصِ نَفْسَكَ إِذَا هِيَ أَرْشَدَتْكَ»
«نافرمانى مكن نفس خود را هر گاه آن ارشاد كند ترا. »
«أَعْظَمُ الْجَهْلِ جَهْلُ الْإِنْسَانِ أَمْرَ نَفْسِهِ»
«بزرگترين جهل و نادانى جهل آدمى است بكار خود.»
«عَجِبْتُ لِمَنْ يَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا يَطْلُبُهَا»
«تعجب دارم از كسى كه طلب ميكند گم شده خود را و حال آنكه بتحقيق گم كرده نفس خود را پس طلب نمىكند آن را.»
«عَجِبْتُ لِمَنْ يَجْهَلُ نَفْسَهُ كَيْفَ يَعْرِفُ رَبَّهُ»
«عجب دارم از كسى كه نداند نفس خود را چگونه مىشناسد پروردگار خود را.»
«كَيْفَ يَعْرِفُ غَيْرَهُ مَنْ يجعل [يَجْهَلُ] نَفْسَهُ»
«چگونه مىشناسد غير خود را كسى كه نمىداند نفس خود را.»
«كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ يَجْهَلَ نَفْسَهُ»
«بس است در مرد يا آدمى بحسب نادانى اين كه نداند نفس خود را.»
«مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ أَهْمَلَهَا»
«هر كه نداند نفس خود را وا مىگذارد آنرا.»
«مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ كَانَ بِغَيْرِ نَفْسِهِ أَجْهَلُ»
«هر كه نادان باشد بنفس خود بوده باشد بغير نفس خود نادانتر.»
«مَنْ لَمْ يَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبِيلِ النَّجَاةِ وَ خَبَطَ فِي الضَّلَالِ وَ الْجَهَالاتِ»
«هر كه نشناسد نفس خود را دور گردد از راه رستگارى، و بيندازد خود را در گمراهى و نادانيها»
«لَا تَجْهَلْ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَيْءٍ»23
«مباش نادان نفس خود را پس بدرستى كه نادان شناخت نفس خود را نادانست بهر چيز.»24
5.نتیجه
با توجه به آن چه گذشت می توان گفت در میان انواع انسان شناسی از قبیل تجربی, فلسفی عرفانی و دینی, انسان شناسی دینی به خاطر جامعیت آن که تمام ابعاد انسان را در برگرفته، میتواند حقیقت کامل تری را از انسان برای ما روشن کند و اینکه روش دینی در مقابل روشهای دیگر نیست چرا که روش دینی خود عین برهان است و دیگر روشها را به استخدام خود در آورده است و اینکه آیات و روایات زیادی بر مسئله انسان شناسی تاکید دارند و آن را راه شناخت خداوند میدانند.
فصل دوم
ماهیت انسان
درآمد
در ميان مخلوقات، انسان از جايگاه ويژهاي برخوردار است؛ چنان که خداوند پس از آفرينش آن خود را احسن الخالقين و بهترين آفرينندگان خطاب نمود25. دليل اين خطاب ويژه چيست؟ حقيقت انسان که مورد اين خطاب ويژه قرار گرفته چيست؟ تعريف آن کدام است، چه خصوصيات و ويژگيهايي دارد، طبیت جسمانی است يا مجرد و فرا طبیعی باقي است يا فناپذير؟
سوال از حقيقت وجودي انسان از سوالات بنياديني است که همه ما در طول زندگي بارها و بارها از خود پرسيدهايم. سوالاتي از قبيل اينکه حقيقت من چيست؟ آيا همين بدن طبیعی که به مرور زمان از بين ميرود هستيد يا آيا در درون آدمي حقيقتي بالاتر از پديدههاي طبيعي وجود دارد؟ آيا وراي اين دست و پا و غير از سر و گردن و چشم و گوش و ساير اعضاي مادي چيز ديگري با من يا در من وجود دارد، يا اصل و حقيقت من همين مجموعهي اعضاي مادي من است؟ و…
عدّهاي انسان را همين اعضاي مادي و طبيعي که داراي قوانين مخصوص خود است می دانند و در وجود آدمي به واقعيت ديگري اعتقاد نداشته، همهي فعاليتها و بازتابهاي انسان را ناشي از اعضاي مادي و طبيعي وجود او ميدانند. ولي اکثر قریب به اتفاق فلاسفه و انديشمندان الهي معتقدند حقيقت انساني وراي جسم و اعضاي مادي اوست. از نگاه آنها آثار و فعاليتهاي غير مادي انسان از همين حقيقت غير مادي سرچشمه ميگيرد. همين حقيقت غير مادي است که اصل و اساس انسان را شکل ميدهد.
اهميت اين مسئله به دليل آثار و لوازم الهياتي که دارد هميشه مورد نظر فلاسفه و متکلمين بوده و هست. امور مهمي چون جاودانگي نفس، معاد و حشر و نشر موجودات (که از ارکان دين است) سعادت و شقاوت برزخي، آخرت و …. بر آن استوار ميگردد. همگي تحت تأثير ديدگاهي هستند که ما درباره حقيقت انساني برمي گزينيم.
1.انسان موجودی طبیعی و فرا طبیعی
در اندیشه علامه حسن زاده آملی، انسان حقیقتی است که از پایینترین مرتبه وجود یعنی جسمانیت شروع به رشد می کند و با حرکت جوهری به عالیترین مراتب وجود که مرتبه فوق عقلانی است راه پیدا می کند ، ایشان در این مورد می فرمایند:
آن كه در حدوث نفس مطالعه دقيق داشته باشد، مبدأ تكون او را قوه جسمانى میيابد، قوه اى كه از كثرت و شدت قابليت میتوان گفت ماده برتر است، به طوری که همان نفس طبيعى را در ابتدای امر، حظى از ملكوت و تجريد است.
نطفه همانند دانه اى است كه بالقوه شجره طوبى و سدرة المنتهى مى شود، يعنى اين قوه جسمانى بالقوه مفارق عقلى است كه به حركت در جوهر و تبدل ذات و استكمال وجوديش در تحت تدبير ملكوت مفارق روحانى ابدى میگردد كه:
«وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً»26
لذا انسان فقط همین بعد جسمانى نيست، و یا فقط روح تنها نيست بلكه انسان حقيقت واحدى است كه بدنش مرتبه نازله اوست و يك هويت و شخصيت است و در حقيقت همانى است كه به من و أنا و مانند آنها بدان اشارت و تعبير مىكنند. همانطور که آیات ذیل بر آن اشاره دارند.
«وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ»27
«همان كسى كه آنچه را آفريد نيكو ساخت ، و آفرينش انسانرا از گِل آغاز كرد،»
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»28
«سپس نسل او را از چكيدهاى از آب بىمقدار قرار داد.»
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ *ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»29
« يقيناً ما انسان را از چكيدهاى از گِلآفريديم ، سپس آن را نطفهاى در قرارگاهى استوار [ چون رحم مادر ] قرار داديم . آن گاه آن نطفه را علقه گردانديم ، پس آن علقه را بهصورت پارهگوشتى درآورديم ، و آن پارهگوشت را استخوانهايى ساختيمو بر استخوانها گوشت پوشانديم ، سپس او را با آفرينشى ديگر پديدآورديم ؛ هميشه سودمند و بابركت است خدا كه نيكوترين آفرينندگاناست.»
بنا بر این همين خلق شده از سلاله طين و ماء مهين و حما مسنون متدرجا به جائى رسيد كه «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»،30 يعنى همان موجود زمينى و جسمانی آسمانى و مجرد از جسم میگردد، و همان مادى سابق انسان شده می شود.31
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که: انسان يك هويت و شخصيتی است که از دوجنبه طبیعی و فرا طبیعی شکل گرفته، که بدنش مرتبه نازله اوست.
1-1.تعریف نفس انسانی(بعد فرا طبیعی)
بعد از روشن شدن این مطلب که انسان علاوه برحقیقتت طبیعی اش، دارا بعد فرا طبیعی به نام نفس نیز می باشد. باید دید این حقیقت چیست. علامه در باب حقیقت انسان یعنی همان نفس انسانی با بررسی نظریات مختلف که آنان را صد قول می دانند نفس را اینگونه تبیین می کنند که :
« و الحق أن النفس جوهر مجرد عن المادة الجسمانية و عوارضها على مراتب التجرد، و لها تعلق بالبدن، تعلق التدبير و التصرّف الإستكمالي، و البدن مرتبتها النازلة. و الآراء الأخرى إما باطلة، أو مأولة الى الحق.»32
ترجمه:« نفس، جوهری است مجرد از ماده جسمانیه و عوارضش و آن را تعلقی است به بدن ؛ تعلق تدبیر و تصرف استکمالی، و بدن مرتبه نازله آن است . جز این هرچه گفته شده، یا باطل است و یا بایستی به رای حق تاویل گردد.»
2.مراتب وجودی انسان
اگر چه انسان دارای دو بعد طبیعی و فرا طبیعی یا همان جسم ونفس می باشد اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که این یک رتبه بندی کلی برای انسان است. چرا که نفس انسان دارای مراتب و شئونات گوناگون است لذا علامه با بیان اینکه حقیقت انسان حقیقتی واحد است می فرمایند : انسان دارای مراتب و شئون گوناگونی است که در سیر تکاملی خود از ماده منی و نطفه شروع و به مقام فوق عقلانی دست پیدا می کند. و این مراتب را به طور کلی به چهار مرتبه و به بیان دیگر به سه نفس تعبییر می کنند.
مرحله اول عدم تجرد که از ماده منی شروع شده تا رشد نباتی که تعبیر به نفس نباتی می شود
مرحل دوم تجرد برزخی که از نفس در این مرحله تعبیر به نفس حیوانی می شود
و مرحله سوم که تجرد عقلی و بعد آن تجرد فوق عقلی که از نفس در این مراحل تعبیر به نفس ناطقه انسانی و الهی میشود. لذا در عبارتی این سیر را اینگونه تبیین می کنند:
« اولين صورتى كه به ماده منى تعلق مىگيرد صورت طبيعيه است كه مقوّم او و حافظ مزاج اوست. اين صورت طبيعيه مانند صورت معدنيه است كه عامل حفظ جسم معدنى است؛ سپس رو به تكامل مىنهد و همچون نباتى رشد نباتى مىنمايد كه لاجرم داراى نفس نباتى خواهد بود؛ و بتدريج حيوانى كه مبدأ حس و حركت است بدو تعلق مىگيرد و پس از آن به نفس ناطقه انسانى كه مبدأ افعال انسانى است از آن حيث كه انسان است، چون تعقل و تفكر، مىرسد. لذا فرمودهاند كه در انسان نفوس نباتى و حيوانى و انسانى است. و هر شخص انسان
