
است، بیشتر تحت تأثیر بلوغ زیستی میباشد (همان منبع).
نقش عوامل عصبی – غددی: یکی از علل اصلی تفاوتهای جنسی، تفاوت در غدد درونریز است و حتی رشد عمومی فرد نیز تا اندازه زیادی توسط همین غدد کنترل میشود. همچنین در انسانها اختلال در ترشح غدد درونریز تغییراتی را در شخصیت آنها به وجود میآورد. تحریکپذیری کسانی که غدهی تیروئید آنها ترشح زیادی دارد، عدم حساسیت کسانی که تیروئید آنها ترشح کمی دارد و یا ضعف عصبی152 افرادی که غده فوق کلیوی آنها ترشح لازم را ندارد، مثالهایی از این اختلالات میباشد (همان منبع).
نتیجهگیری بر اساس عوامل زیستی: عوامل زیستی خواه اکتسابی باشند خواه ارثی، فقط یکی از جنبههای شخصیت و یکی از عناصر تعیین کننده آن را تشکیل میدهد. این عوامل با عوامل روانی در هم میآمیزد و کنش متقابل پیدا میکند (همان منبع).
2-36- عوامل اجتماعی شخصیت:
عوامل اجتماعی معمولاً تحت عنوان عوامل نهادی بکار میرود. منظور از نهادی بودن آنها این است که به طور ارادی وارد عمل میشوند و استمرار دارند (شاملو، 1384).
2-36-1- فرایند اجتماعی شدن:
این فرایند به مجموعه اقداماتی گفته میشود که توسط گروه اجتماعی گرفته شده تا کودک را با برخی موقعیتها روبهرو کند و از طریق تثبیت موقعیتها به کمک یادگیری، شخصیت او شکل بگیرد (همان منبع).
2-37-2- نقش اولین سالهای زندگی:
در اولین سالهای زندگی ساختهای عصبی از قدرت انعطافپذیری بالایی برخوردارند، در نتیجه یادگیری با سرعت بالا انجام میگیرد و پایداری بیشتری نیز دارند. از نظر مکتب روانکاوی، دو عامل تعیین کننده اصلی عبارتاند از توالی مرحله 1. رشد جنسی و 2. همانندسازی (همان منبع).
1- مراحل رشد جنسی: کلیه اقدامات اجتماعی که توالی مراحل رشد جنسی را فراهم آورد یا بر عکس آن را مختل سازد، اثر بنیادی بر روند شکلگیری شخصیت دارد (همان منبع).
2- همانندسازی: همانندسازی در واقع نوعی تقلید ناآگاهانه از نمونههای رفتاری والدین یا اشخاصی است که کودک با آنها سروکار دارد (همان منبع).
نتیجهگیری بر اساس عوامل اجتماعی: عوامل اجتماعی موجب میشود تا شخصیت یک فرد به صورت متعادل رشد کند و این تعادل به شرطی حاصل میشود که فرد از تعادل زیستی برخوردار باشد؛ بنابراین، شخصیت زیستی، هدفهای رفتارهای غریزی را تعیین میکند و شخصیت اجتماعی ابزارهای رسیدن به این هدفها را فراهم میسازد (همان منبع).
2-38- رویکردهای مطالعه شخصیت:
2-38-1- نظریههای بیولوژیک153:
رویکردهای بیولوژیک، عوامل ژنتیکی را مسئول شخصیت میشناسند. پژوهشهایی که بر روی وراثت به عمل آمده، وجود ارتباط بین عوامل ژنتیکی و ویژگیهای شخصیتی را نشان میدهد. یکی از معروفترین نظریهپردازان بیولوژیک، هانس آیزنک154 است که بین جنبههای شخصیتی و فرایندهای بیولوژیک ارتباط برقرار کرد. برای مثال، آیزنک چنین عنوان کرد که افراد درونگرا دارای تحریک مغزی بالایی هستند و این امر آنها را به سوی اجتناب از تحریک هدایت میکند. از سوی دیگر، آیزنک عقیده داشت که برونگراها دارای تحریک مغزی کمی هستند و این امر باعث میشود که به دنبال تجربیات تحریکی بروند (کریمی،1374).
2-38-2- نظریه155:
نظریههای روانپویشی شخصیت به شدت تحت تأثیر کارهای زیگموند فروید156 است و بر تأثیر ذهن ناهشیار (ناخودآگاه) و تجربیات کودکی بر روی شخصیت تأکید دارد. نظریههای روان نظریه مرحله روانی-جنسی» فروید و «مراحل رشد روانی – اجتماعی» اریکسون157 است (کریمی،1374).
فروید عقیده داشت که سه مؤلفه سازنده شخصیت عبارتند از نهاد، خود و فرا خود. نهاد، مسئول کلیه نیازها و امیال است درحالیکه فرا خود، مسئول اخلاقیات و ایدهآلها میباشد؛ و خود، بین درخواستهای نهاد، فرا خود و واقعیت در نوسان است (همان منبع).
اریکسون عقیده داشت که شخصیت در طی یک سری از مراحل پیشرفت میکند و در هر مرحله برخی تناقضها بروز میکند. موفقیت در هر مرحله به غلبه موفقیتآمیز بر این تناقضها بستگی دارد (همان منبع).
2-38-3- رویکرد روانکاوی158:
روانکاوی تصوری جبری از ماهیت انسان و سرشت انسان را مطرح میسازد. این نظریه امیال یا نیروهای جنسی و پرخاشگری که مبتنی بر پایههای زیستی و تعارضهای دوران کودکی است را به عنوان عامل اصلی و گرداننده شخصیت در نظر میگیرند. روش مطالعه در این رویکرد بیشتر تحلیل موردی با ابزارهای مختلفی همچون تحلیل رویا و تداعی آزاد است. دادههای رویکرد روانکاوی به دلیل اینکه کمیتپذیر نیستند مورد انتقاد قرار گرفتهاند (کریمی،1374).
رویکرد رفتارگرایی159: از نظر اسکینر شخصیت چیزی بیشتر از رفتارهای آموخته شده یا نظامهای عادتی نیست. لذا مفهوم شخصیت در نظام رفتارگرایی به چیزی که بتوان آن را به طور عینی مشاهده کرد تنزل یافت، به طوری که در این تعریف جایی برای مطرح شدن مفهوم هوشیار یا ناهشیار باقی نمیماند؛ بنابراین در رویکرد رفتار سنتی، به امور درونی نظیر اضطراب، انگیزهها، نیازها یا فرایندهای مشابهی که به وسیله دیگر نظریهپردازان در مورد شخصیت عنوان شده است اشاره نمیشود. از نظر رفتارگرایان شخصیت چیزی بیش از انباشتهای از پاسخهای آموخته شده در برابر محرکها، مجموعهای از رفتارهای آشکار یا سیستمهای عادتی نیست (همان منبع).
2-38-4- رویکرد انسانگرایی160:
در مطالعه شخصیت بخشی از جنبش انسانگرایی است که در دهههای 1960 آغاز شد و کوشید تا کل روانشناسی را اصلاح کند. روانشناسان انسانگرا به دو نیروی اصلی در روانشناسی (روانکاوی، رفتارگرایی) اعتراض کردند و استدلال نمودند که هر دو دیدگاه تصویری بسیار محدود از انسان ارائه کردند. رویکرد انسانگرا در شخصیت بر فضایل و آرزوهای انسان اراده آزاد، آگاهی و توانایی شکوفایی تواناییهای بالقوه شخص تأکید دارد. این رویکرد تصویری خوشبینانه از ماهیت انسان ترسیم میکند که انسانها را به عنوان موجوداتی فعال و خلاق مینگرد که بر خود شکوفایی، پیشرفت و رشد توجه دارند (کریمی،1374).
رویکرد شناختی161: در شخصیت به شیوهای که مردم به شناخت خود و محیطشان میپردازد تأکید میورزد، یعنی اینکه آنها چگونه به درک، ارزشیابی، یادگیری، تصمیمگیری و حل مسائل میپردازد. این رویکرد منحصراً بر فعالیتهای ذهنی هوشیار تأکید کرده است. در رویکرد شناختی، نیازها یا هیجانها به عنوان بخشهایی از شخصیت در نظر گرفته میشود که مانند تمام بحثهای شخصیت به وسیله فرایندهای شناختی کنترل میشود (همان منبع).
2-38-5- رویکرد صفات162:
رویکرد مبتنی بر صفات سعی دارد شخصیت را در رفتارهای تکراری قابل مشاهده، تعریف میکند. این رویکرد ویژگیها را به عنوان ابعاد تفاوتهای فردی در تمایل به نشان دادن الگوهای پویای تفکرات، احساسات و فعالیتها تعریف میکند. در این رویکرد چند صفت به عنوان صفت اصلی معرفی شده است اما پنج صفت اصلی وجود دارد که اکثر روانشناسان به عنوان پنج عامل اصلی آنها را پذیرفتهاند که این پنج عامل عبارتند از: برونگرایی، با وجدان بودن، ثبات هیجانی، سازگاری و تجربه پذیری (کریمی،1374).
برونگرایی: صفات همراه این عامل شخصیتی عبارتند از: اجتماعی، جمعگرا، با جرأت، سر زباندار و فعال بودن. به طور معمول به افراد خونگرم “برونگرا” و به افراد خجالتی “درونگرا” گفته میشود.
با وجدان بودن163: هر چند معانی گوناگونی را میتوان برای این عامل شخصیتی ذکر نمود ولی آنچه از این عامل میتوان استنباط کرد، قابل اتکا بودن است. صفاتی که با این عامل همراه است عبارتند از: سنجیده، دقیق، مسئول و منظم بودن و برنامه داشتن میباشد. صفات مرتبط دیگر عبارتند از: پرکار بودن، علاقمند بودن به پیشرفت و پشتکار داشتن (همان منبع).
ثبات هیجانی164: صفات همراه این عامل عبارتنداز: عاری بودن از اضطراب، افسردگی، خشم، پرخاشگری، خجالتزدگی، دستپاچگی، نگرانی، هیجانهای تند و در مقابل آرام، متین، مؤدب، شاد، خوشرو و خوشبرخورد بودن. اغلب به شخصی که ثبات هیجانی او کم است، روان رنجور یا غیر برخوردار از ثبات هیجانی گفته میشود (همان منبع).
سازگاری165: شخص سازگار یا مطلوب، رفتاری دوستانه و همکارانه دارد. صفات شخصیتی همراه با سازگاری یا مطلوب بودن عبارتند از: مؤدب و با نزاکت، قابلانعطاف، قابلاعتماد، خوشفطرت، بخشنده و متحمل بودن (خرمایی، خیر، 1385).
تجربه پذیری166: افرادی که نمره آنان در این عامل بالاست، از نیروی عقلانی و خردمندی قابلتوجهی برخوردار هستند. صفات شخصیتی که اغلب همراه این عامل است، عبارتند از: تخیلی و خلاق، با فرهنگ، کنجکاو و متفکر، فهمیده و روشنفکر، با هوش و از حیث هنری نیز حساس بودن (همان منبع).
برای مطالعه جهتگیریهای انگیزشی”نظریه دو عامل بزرگ” مورد نظر است. این محققان معتقدند که این نظریه سازههای مختلف جهتگیری انگیزشی را پوشش میدهد. به عبارتی، تمام سازههای انگیزشی در مرتبهایی بالاتر در دو جهتگیری یادگیری و عملکردی قرار میگیرد. جهتگیری یادگیری تمایل به رشد خود به وسیله کسب مهارتهای جدید و تسلط بر موقعیتها است. مفهوم جهتگیری عملکردی تمایل به تأیید عملکرد و به دست آوردن داوری دلخواه از سوی دیگران درباره این عملکردها است. در این جهتگیری به دست آوردن داوری مثبت و پرهیز از داوری منفی دیگران نسبت به شخص است. شواهد مربوط به رابطه میان شخصیت و جهتگیریهای انگیزشی گویای ارتباط میان این دو سازه است. نتایج پژوهش کالکویت و سمیرینگ (1998) بر نقش پیشبینی کنندگی عامل وظیفه مداری بر انگیزش صحه میگذارد. این پژوهشگران شواهدی در زمینه رابطه میان جهتگیری یادگیری، جهتگیری عملکردی و وظیفه مداری با انگیزش برای یادگیری گزارش کردهاند (همان منبع).
2-39- شخصیت و سلامت روان:
ویژگیهای شخصيتي افراد میتواند الگوهايي براي پیشبینی رفتار و حالتهای رواني آنان فراهم آورد و تفاوتهای فردي افراد عاملي مهم است كه نشان میدهند چرا برخی از افراد بهتر از ديگران با شرايط و متغيرهاي محيطي كنار میآیند و از سطوح مختلف انگيزش، رضايت و سلامت روان برخوردارند در زمينه رابطه بين شخصيت و عوامل خطرساز غير مستقيم براي مشكلات قلبي نشان دادند كه عامل شخصيتي روان رنجور خویی باعث بروز علائم قلبي میشود. همچنين، آنها نشان دادند كه عوامل شخصيت همسازي167 و وظیفهشناسی168 تأثیر منفي بر علایم قلبي دارند (شفیعی، جاویدی، کاظمی،1390).
2-40- شخصیت و تفکر انتقادی:
شخصیت به عنوان اساسیترین موضوع علم روانشناسی است، زیرا محور اساسی بحث در زمینههای یادگیری، انگیزه، تفکر، عواطف و احساسات، هوش و … میباشد. در روانشناسی شخصیت به معنی سبک169 یک فرد است بدون آنکه درباره آن کوچکترین قضاوتی بکنیم (گنجی،1381).
به بیان ساده همان انسان واقعی است یا همان وضعی که در خیابان، در محل کار یا به هنگام فراغت داریم؛ بنابراین میتوان گفت شخصیت یعنی شیوه خاص بودن. تمام معانی شخصیت را نمیتوان در یک نظریه خاص یافت، بلکه تعریف شخصیت بستگی به نوع تئوری یا نظریه دانشمند نیز دارد. برای مثال جی. بی. واتسون شخصیت را مجموعه سازمانیافتهای از عادات میپندارد یا آلپورت، از شخصیت به عنوان یک مجموعه عوامل درونی که تمام فعالیتهای فردی را جهت میدهد، نام میبرد و بالأخره زیگموند فروید عقیده دارد که شخصیت از نهاد، خود و فرا خود ساخته میشود (شاملو، 1384).
در بحث شخصیت دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاه موقعیت گرا که شکلگیری شخصیت را به عوامل موقعیتی منسوب میداند و دیدگاه صفت گرا که در آن شخصیت آدمی به عوامل درونی و وراثتی نسبت داده میشود. با تلفیق این دو نظریه میتوان شخصیت را به صورت مجموعهایی از ویژگیها و صفات که الگوهای نسبتاً پایدار پاسخ آدمی به موقعیتها را تبیین میکند، تعریف نمود. یکی از نمونههای کاملاً شناخته شده مدلهای شخصیت پنج عاملی بزرگ است که شامل گشودگی به تجربه، وجدانی بودن، برونگرایی، توافق پذیری، روان رنجور خویی میباشد. هر عامل مرکب از شش صفت
