
با حفظ هویت و وحدت خود، دارای مراتب متعدد و بینهایتی است که مراتب کلی آن عبارتند از حس ، خیال و عقل حس آدمی شبیه به عالَم ماده، خیال وی شبیه به عالَم خیال و عقل وی شبیه عالَم عقل است؛ زیرا عالَم صغیر – یعنی انسان – دارای تمامی آن چیزی است که عالَم کبیر داراست.
3. نقش ادراک در ارتباط انسان با هستی
با توجه به مباحثی که در فصل دوم گذشت نفس در اثر حرکت جوهری، فعلیتهای گوناگونی پیدا میکند و با توجه به مراتب کلی خود، دارای صورتهای حسی، خیالی و عقلانی میگردد که هر کدام، حکم مختص به خود را دارد و صورت اخیر انسان در هر مرتبه، تمام کمالات مادون خود را نیز داراست.
3-1.رابطه ادراک آدمی با مراتب عالم
از دیدگاه علامه هریک از اشیای خارجی متناسب با سعه وجودی خود توسط یکی از مراتب نفس ادراک میشوند. مثلاً اجسام که از وجود ضعیفتری برخوردارند، توسط مرتبه حسی و صورتهای خیالی توسط مرتبه خیال و جواهر عقلی، توسط مرتبه عقل نفس ناطقه ادراک میشوند: انسان با عقلش معقولات، با وهمش موهومات، با خیالش متخیّلات، با گوشش مسموعات، با چشمش مبصَرات و همین طور به هر جزئی از اجزای نفس و بدن خود و به هر قوهای از قوای عقل و حس و طبعش نوعی از انواع موجودات را از عالیترین مرتبه تا پایینترین آن ادراک میکند.
به این ترتیب هریک از مراتب ادراکی انسان با مرتبهای از جهان هستی در ارتباط است و انسان با تمام مراتب خود، موازی هستی با تمام مراتب آن است و برخلاف سایر موجودات، انسان این قابلیت را دارد که مانند آینهای، هستی را با تمام مراتبش بنمایاند.
بنابراین عالَم انسانی، عالَمی است که انسان به آن عالِم است و در دایره ادراکی او قرار دارد. درواقع هنگامی که آدمی عالَم را ادراک میکند، خود را ادراک کرده است؛
چنانکه علامه در این رابطه بر این عقیدت هستند که : هر آنچه انسان در این عالَم یا بعد از ارتحالش، در عالَم آخرت مشاهده میکند، منحصراً در عالَم و ذات خودش میبیند و انسان چیزی خارج از ذات خود و عالم خود مشاهده نمیکند و عالم انسان در ذات اوست.
3-2. ارتباط انسان در مرتبه کامل ادراکی با هستی
از منظر علامه حسن زاده نفس انسانی این قابلیت را دارد به درجهای نائل شود که تمام موجودات اجزای ذات او گردند؛ در این صورت، نسبت نفس با همه آن موجودات، نسبت روح به بدن است و وجود آن در این مرتبه در نهایت خلقت و آفرینش خواهد بود( که تفصیل این بحث در فصل پنجم می آید).
علامه حسنزاده آملی میگوید: نفس در بدو سلوک علمی، چون ضعیف است نسبت به کلیات عقلیه مظهر (به هیئت اسم مکان) است و در این صورت نحوه ادراکش مر کلیات مرسله را چنان است که گویی کسی چیزی را از دور در هوای مغبر میبیند؛ و چون در سلوک علمی قوت گیرد، به پایهای میرسد که عقول مفارقه از شئون وجودی او میشوند و آنها را در موطن ذاتشان ادراک میکند، نه از دور؛ چون صورت نخستین129.
به طور خلاصه میتوان گفت که هرچند نفس را نشئات و اطوار بسیار است اما در تقسیمی کلی برای آن سه مرتبه میتوان لحاظ کرد: در مرتبه اول تعقل، صورتهای عقلی را از دور مشاهده میکند؛ در مرتبه بعد، حالت اتحاد با صورتهای عقلی مییابد، و در مرتبه آخر، خلاق صورتهای عقلی میگردد
4.نتیجه
نتیجه اینکه همانطور که انسان را مراتب کلی از مرتبه طبیعت , برزخ , و عقل و فوق عقلانی است عالم نیز دارای همین مراتب میباشد که انسان را تطابق با عالم است و اینکه انسان با هر مرتبه ای همان مرتبه از عالم را ادراک می کند.
فصل چهارم
انسان و معاد
درآمد
مسئله معاد , و مسائل ديگر مرتبط با آن از ديرباز مسئله اي ابهام آميز و پر رمز و راز و مورد کاوش بشري بوده است. و پيدا شدن زيورآلات، وسايل لازم زندگي، موميايي اجساد و…، همه گواه بر اعتقاد به مسئله معاد در ميان اقوام مختلف است. در ميان اديان الهي هم، اعتقاد به جهان پس از مرگ، از اصول به شمار مي آمده و علماي دين، همواره در اين مبحث، بحث و تبادل نظر کرده اند. در فلسفه و کلام و حتي عرفان اسلامي نيز، پرداختن به اين اصول اصيل از نظر ضرورت و کيفيت معاد مورد توجّه دانش پژوهان اين علوم، قرار گرفته است. در فلسفه مشّاء و اشراق وحکمت متعاليه و عرفان بحث هايي پيرامون معاد صورت گرفته که امروزه نيز شارحان اين مکاتب به بحث و گفتگو در اين زمينه ادامه ميدهند . از جمله عالماني که در اين زمينه به صورت جدي ورود پيدا کرده علامه حسن زاده آملي است که توانسته اين مسئله را در چهار چوب مسائل انسان شناسي به خوبي با براهين فلسفي و عرفاني و نقلي تبيين کنند.
علامه با التزام به اصول حکمي و عرفاني توانسته معاد جسماني و روحاني مطرح شده در دين را تبیین کنند، آنچه که در ذیل ميآيد ، تحقيقي پيرامون آراء علامه حسن زاده پيرامون معاد به عنوان يکي از محققين در علوم ديني و عرفانی و مکاتب فلسفي است . که توانسته در اين زمينه اين مکاتب را به هم نزديک کند و ما با توجه به موضوع مقاله نظرات ايشان را به همراه مستندات قرآني و روايي تبيين خواهيم کرد.
1.ماهيت مرگ
علامه معاد را از اطوار و شئون انسان و مرگ را عارض بر اوصاف انسان مي داند نه طاري بر ذات انسان، ايشان با اشاره به اين نکته که نفس انساني مظهر آفريننده اش لا تاخذه سنه و لا نوم130 است مي فرمايند:
مرگ عدم و فنا و مردن هيچ شدن و فاني شدن نيست و موت و فنا عارض انسان نمي شود لذا حقيقت مرگ را چيزي جز جدايي صفت وصل نمي داند چرا که مرگ بر اوصاف در ميآيد نه بر ذوات بنابراين مرگ جدا شدن نفس ناطقه انساني از جسم طبيعي و جدايي عناصر متضاد از يکديگر است .131
1-1. تفاوت فوت با وفات
بنا بر آنچه گفته شد در مرگ تمام حقیقت انسان که همان نفس او باشد از غیر خود که جسم است جدا می شود. لذا در مرگ تمام حقیقت انسان به نشأ دیگر منتقل میشود و باقی است و جسم که غیر حقیقت انسان است متلاشی و از بین می رود.
لذا ايشان با اشاره به اينکه موت، فنا و عدم نيست بلكه جدائى او از غير خود و انتقال او از نشئهاى به نشأه ديگر است .، می فرمایند در آيات قرآنى نظير اللَّهُ يتَوَفَّى الْأَنْفُسَ 132 و آيات ديگر تعبير به «وفات» شده است نه «فوت» چرا که وفات أخذ شىء بتمامه است که در حقیقت تمام حقیقت نفس از جسم جدا میشود، و اگر احيانا در روايتى تعبير به فوت شده است تعبير راوى است نه نبىّ و وصىّ.133 .
1-2. ماهيت مرگ در روايات
در تایید این حقیقت که مرگ جدایی نفس از غیر خود است به روایات ذیل استناد می کنند که:
1ـ جناب شيخ جليل ابو محمّد حسن بن علّى بن شعبه حّرانى از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام در خلق انسان روايت كرده است كه:
«…… فَهَكَذَا الْإِنْسَانُ خُلِقَ مِنْ شَأْنِ الدُّنْيا وَ شَأْنِ الْآخِرَةِ فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ بَينَهُمَا صَارَتْ حَياتُهُ فِي الْأَرْضِ لِأَنَّهُ نَزَلَ مِنْ شَأْنِ السَّمَاءِ إِلَى الدُّنْيا فَإِذَا فَرَّقَ اللَّهُ بَينَهُمَا صَارَتْ تِلْكَ الْفُرْقَةُ الْمَوْتَ يرَدُّ شَأْنُ الْآخِرَةِ إِلَى السَّمَاءِ فَالْحَياةُ فِي الْأَرْضِ وَ الْمَوْتُ فِي السَّمَاءِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يفَرَّقُ بَينَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ فَرُدَّتِ الرُّوحُ وَ النُّورُ إِلَى الْقُدْرَةِ الْأُولَى وَ تُرِكَ الْجَسَدُ لِأَنَّهُ مِنْ شَأْنِ الدُّنْيا وَ إِنَّمَا فَسَدَ الْجَسَدُ فِي الدُّنْيا لِأَنَّ الرِّيحَ تُنَشِّفُ الْمَاءَ فَييبَسُ الطِّينُ فَيصِيرُ رُفَاتاً وَ يبْلَى وَ يرَدُّ كُلٌّ إِلَى جَوْهَرِهِ الْأَوَّل134….»
«انسان اين چنين از شان دنیا و شان آخرت آفريده شده ، و چون خدا ميان اين دو فراهم آورده، زندگى او در زمين است، زيرا از يك مقام آسمانى بدنيا فرود آمده، و چون خدا ميان اين دو جدائى افكند اين جدائى مرگ است، و آنچه از آخرتست بآسمان گرايد پس زندگى در زمين است، و دوران مرگ در آسمان، و اين براى آنست كه ميان جان و تن جدائى افتد، و جان و روشنى بقدرت نخست برگردد، و تن بماند، زيرا كه از مقام دنيا است، و همانا كه تن در اين دنيا تباه شود براى اينكه باد آب را بخشكاند، و خاك خشك گردد و نرم گردد و بپوسد، و هر كدام بعنصر نخست خود برگردند… »
که در این روایت از مرگ به جدایی تعبیر کرده است .
